شنبه ۱۲ اسفند ۱۳۸۵ - ۰۹:۰۱
۰ نفر

آزاده سهرابی: اگر تا چند سال پیش «چیستا یثربی» را فقط به عنوان نمایشنامه‌نویس می‌شناختیم حالا کارگردان – نمایشنامه‌نویس است.

هر چند وقتی پای گفت‌وگو باز می‌شود، باز هم از نمایشنامه‌نویسی حرف به میان می‌آید و  او هم از این مسیر بحث استقبال می‌کند.«حیاط خلوت» آخرین کار چیستا یثربی نویسنده و کارگردان است که در حال حاضر در تالار سایه روی صحنه است.

نمایشی در 5 اپیزود جداگانه، با شخصیت‌ها و داستانک‌های مستقل. او که پس از تجربه‌های متفاوت «سیلویا پلات» و«جنایات و مکافات» دوباره به سراغ مضامین اجتماعی آمده، حالا بیشتر از آنکه درگیر موقعیت شود به روابط و درون آدمها و خلوت‌شان نگاه می‌کند.

 آن طور که خود یثربی می‌گوید: «حیاط خلوت درباره بحران رابطه میان آدم‌هاست» و روی این بحران، تأکید می‌کند.

  • خانم یثربی، «چرا حیاط‌خلوت»؟

به آدم‌هایی فکر می‌کردم که وقتی روبه‌روی هم قرار می‌گیرند بخشی از خلوتشان را بیرون می‌ریزند. چیزهایی که در حالت عادی پنهان می‌کردند را بر ملا می‌کنند. حیاط خلوت خانه‌ها هم جایی است که بیشتر به عنوان انباری استفاده می‌شود اما همه طبقه‌ها پنجره‌هایشان روبه‌ آن باز می‌شود و از آنجا می‌شود صدای همسایه‌ها را شنید.

وقتی من بچه‌  بودم، اتاق‌ام روبه حیاط خلوت بود. خیلی  از سوژه‌ها را آنجا الهام می‌گرفتم و جالب بود که هیچ‌کس نمی‌دانست من حرف‌هایشان را می‌شنوم.

  • به نظر می‌رسد با حیاط خلوت دوباره به دنیای قبل از سیلویا پلات و جنایت و مکافات برگشته‌اید. بازگشت به مضامین اجتماعی همراه با روانشناسی آدم‌‌ها، با این تفاوت که دیگر درگیر موقعیت نیستند و بیشتر درگیر شخصیت‌ها شده‌اید.

نمایشنامه‌های «زنی برای همیشه» و «جنایت و مکافات» خیلی به من  یاد داد. خصوصاً «جنایت و مکافات» چون سخت بود. قبول دارم حیات خلوت درام شخصیت است اما این تقسیم‌بندی را قبول ندارم. در هر دوره‌ای نمایشنامه همان دوره خلق می‌شود و ویژگی‌های خودش را دارد.

برای «سیلویا پلات» من 2 ماه و نیم فرصت تمرین داشتم و یک پژوهش طولانی. از طرفی در آن تجربه خودم بودم و سیلویا و عشقم به سیلویا اما برای حیاط‌خلوت تنها 3 هفته فرصت تمرین داشتم و حتماً  باید کاری می‌شد که برای اجرا در ایام محرم مناسب باشد.قطعاً درام مورد علاقه‌ام درام شخصیت‌پردازانه هست حالا گاهی به صورت سیلویا بروز می‌کند و گاهی قصه‌پردازانه. این کار بیشتر شبیه تجربه «مثل جمعه دم غروب» بود که سال  73  در سه اپیزود نوشتم و کار شد. آنجا با سه موقعیت طنز تلخ روبه رو بودم یا نمایشنامه «دوستت دارم با صدای آهسته».

 احساس می‌کنم بعضی وقت‌ها برای تنفس روح‌ام باید رویکردی به اجتماع داشته باشم . وقتی هم به سمت درام اجتماعی بروی با عقده‌ها  و کمبودها و مشکلات و محدودیت‌هایی که آدم‌ها را می‌سازند روبه‌رو هستی. کار بیوگرافی مثل سیلویا پلات به دلایل متعددی ممکن است شیرین‌تر بروز کند ولی نمی‌توانم بگویم سبک محبوبم است.

  • یک تناقض در حیاط خلوت وجود دارد   اینکه این نمایش، نمایش شخصیت است اما به خاطر اپیزودیک بودن ساختارش و فرصت کوتاه هر اپیزود خیلی نمی‌تواند شخصیت پردازی کند و آدم‌ها بیشتر به تیپ نزدیک می‌شوند.

خیلی‌ هم تصمیم نداشتم نمایشی بنویسم که چالش‌های شخصیتی داشته باشد. بیشتر ساختار اپیزودیک‌اش در نظرم بود و مشخص است که این  ساختار فرصت شخصیت‌پردازی به نویسنده نمی‌دهد. اپیزود مثل داستان کوتاه می‌ماند.

در داستان کوتاه ما شخصیت‌ها را دنبال می‌کنیم اما بیشتر نویسنده می‌خواهد برشی از زندگی را نشان‌مان دهد و تلنگری به لحظه‌هایمان بزند. فکر می‌کنم همان طور که به داستان کوتاه نگاه می‌کنیم و واکنش آدم‌ها برابر هم برای‌مان مهم است باید به ساختار اپیزودیک نگاه  کنیم اتفاقاً یک جاهایی عمد هم داشتم که نقش‌ها به تیپ نزدیک شوند. 

  • در نهایت قرار است ما با بحران روابط میان آدم ها روبه‌رو شویم...

یکی همین بحران روابط است. دیگر اینکه همه اینها را چیدم تا بگویم مرز میان واقعیت و خیال در اعمال ما  مشخص نیست و اینکه کجا اینها از هم جدا می‌شوند. به قول یک شاعر بودایی آیا من آدمی هستم که خواب پروانه می‌بیند یا من پروانه‌ای هستم که به خواب آدمی می‌آید.

یعنی من واقعی‌ترم یا خوابم. بله بحران رابطه محور اصلی اپیزودهاست. اینکه  2 نفر وقتی در صندلی‌‌های جلوی یک ماشین بنشینند آنقدر بین آنها می‌تواند بحران به وجود بیاید که به قتل یکی بیانجامد.

چرا راه دور برویم. حتی 2 بازیگری که قرار است نقش‌های مقابل هم را بازی کنند هم دچار بحران رابطه می‌شوند. فکر می‌کنید چرا سر این نمایش این‌همه بازیگر تغییر کرد. تمام کسانی که در بروشور نمایش می‌بینید از آنها تشکر شده بازیگران کار بودند. وقتی ما در ارتباط‌های مساوی قرار می‌گیریم است که منیت‌ها، جاه طلبی‌ها، تفاوت‌ها و... بیرون می‌ریزد.

  • این بحران رابطه به همین دلیل می‌شود خط ربط اپیزود‌ها. به نظرتان در یک کار اپیزودیک همین ترکیب می‌تواند خط ربط محکمی باشد؟

اصولاً در کار اپیزودیک لازم نیست خط ربط آشکاری وجود داشته باشد. شما ببینید مثلاً در مرگ دستفروش محسن مخملباف،  آنچه اپیزودها را به هم ربط می‌دهد تم درون متنی مرگ و زندگی است که در هر سه اپیزود وجود دارد. 

 در حیاط خلوت هم من 12 اپیزود نوشته بودم که از میان‌شان انتخاب کردم.نمایش اپیزودیک نمایشی است که اپیزودهایش در ساختار مستقل هستند و تمام و کمال‌اند اما از نظر درون متنی یک ارتباط تماتیک درون متنی با هم دارند. برای همین  هم به عنوان حیاط خلوت رسیدم تلاش برای ارتباط که معمولاً به خطا می‌رود و حتی گاهی بوی سوءاستفاده می‌گیرد.

  • مثلاً  در اپیزود زن نویسنده این بحران رابطه را چطور می‌توان جست‌وجو کرد؟

 آن اپیزود به نوعی «زنگ تفریح» نمایش است. درباره دروغ یک آدم به خودش. زنی که فکر می‌کند برای اینکه بنویسد حتماً باید از اندوه و غم الهام بگیرد اما زندگی عادی  او عاری از اندوه و غم است.

 باور کنید من  نمونه اینچنینی را می‌شناسم. زنی که زندگی عادی خوبی داشت اما کم کم به همین طریق نویسنده شد و کم کم وارد مباحث روشنفکری هم شد. این اپیزود  از بحران رابطه آن  آدم با خودش می‌گوید. اما تم دیگری که این بحران رابطه را می‌پوشاند همان مرز خیال و واقعیت است.

دروغ و حقیقت و دیگر اینکه همیشه این سؤال برایم وجود داشت که من هر بار که سوار تاکسی می‌شوم، بعد از پیاده شدن چه فرقی کرده‌ام و می‌بینم معمولاً یک فرقی کرده‌ام. یا غمگین‌تر شده‌ام، یا شادتر. در همان چند دقیقه در ارتباط با آدم‌های غریبه در یک تاکسی هم آدم تغییر می‌کند و روابط روی او تأثیر می‌گذارد.

  • بعداز تجربه حیاط خلوت به عنوان یک نویسنده چه فرقی کرده‌اید؟

 صادقانه بگویم که بسیار فرق کردم. الان تماشاگر برایم مهم است.

  • یعنی قبلاً نبود؟

در سیلویا پلات و جنایت و مکافات که بیشتر دغدغه‌های شخصی بود. حتی در نمایشنامه‌های قبلی‌ام برایم مهم این بود که چه چیزی را دوست دارم بگویم نه اینکه برای تماشاگر مهم است چه چیزی را بشنود. اما الان شنیدن حرف‌های مردم برایم مهم است. رسیدن به درامی که اساس و جوهرش انسانی است. 

 فرق اساسی دیگری که پس از این نمایش کردم روبه‌رو شدن و درگیر شدن با این سؤال بود که آیا کسی که به هر دلیلی معلول آسیب‌های اجتماعی و روحی است حق دارد به آدم دیگری آسیب بزند؟ مثلاً  من که از نسل قبل از خودم، زندگی‌ام و اطرافیانم آسیب دیدم حق دارم آن را به دخترم یا پسرم منتقل کنم؟

حالا بیشتر دوست دارم آدم‌ها را متوجه نقطه ضعف‌‌هایشان کنم اما در عین حال آنها را با خوش‌بینی از سالن بیرون بفرستم. یعنی تماشاگر رنج را ببیند اما با رنج بیرون نرود. دیگر منیت را در هنر دوست ندارم و شخصی‌نویسی را. به نظرم عقده‌گشایی جایش در دفتر خاطرات است نه هنر.

  • یعنی کارهای قبلی خودتان را تأیید نمی‌کنید؟

نه. بحث این نیست. قطعاً انکارشان نمی‌کنم. همان‌ها زمینه‌ساز این رشد شده‌اند. اگر برخورد نزدیک از نوع آخر را نمی‌نوشتم به نتایجی که امروز رسیده‌ام نمی‌رسیدم. الان سعی  می‌کنم مسائلی را  پیدا کنم که در جامعه بشری مشترک‌تر باشد. چون فرق آثار جاودانه و ادبیات میرا هم همین است. ساراماگو و کونه‌را اگر جاودانه‌اند برای این است که به مسائلی اشاره می‌کنند که میان اعضای جامعه بشری عمومیت دارد.

  • با این حساب باید روی این مسئله هم حساس باشید که تماشاگر پس از بیرون رفتن از سالن نمایش شما با تفاوتی بیرون برود. آن تفاوت چیست؟

اینکه قدرت خندیدن به نقطه ضعف خودش و دیگری  را و  قدرت بخشیدن را پیدا کند.

کد خبر 16992

دیدگاه خوانندگان امروز

پر بیننده‌ترین خبر امروز