یکشنبه ۲۳ بهمن ۱۳۹۰ - ۰۵:۲۲
۰ نفر

زهره تمیم‌داری: من توی این صحرای داغ، دل‌خوش هستم؛ به همه‌ی آن چیزهایی که تو هم دوستشان داری؛ به آمدن بهار؛ به پیدا کردن یک دوست؛ به دیدن جهان از ورای تپه‌های دور....

هفته‌نامه‌ی همشهری دوچرخه شماره‌ی 639

آفتاب مستقیم امروز، تنم را کرخت کرده و یک خوشی الکی دلم را پر کرده. دیروز هم موتورسواری بی‌دندان آمد؛ دست‌های قهوه‌ای‌اش را دور من حلقه کرد و با من چند تا عکس یادگاری گرفت. می‌گفت اگر با من عکس بگیرد، همه باور می‌کنند که با موتور به قلب این صحرای سوزان آمده.گفت که می‌خواهد جلوی کارفرمای جدیدش بگوید که چه‌قدرموتورسوری‌اش خوب است! که چه‌قدر خوش عکس است...که می‌تواند30 یا40 تا پیتزا را با هم جابه‌جا کند...

می‌بینی چه‌قدر بعضی‌ها امیدوارند؟ و با این که لاغر و کوچک‌اند خوشحال‌اند؟راستی خیلی چیزهای دیگر هم گفت که فکر نمی‌کرد من بشنوم... فکر نمی‌کرد زبانش را بفهمم...ولی خوب دیگر... تو که مرا می‌شناسی! ببینم خنده‌ات گرفته که چرا دارم این‌ها را به تو می‌گویم؟

می‌خواستم بدانی این‌جا هم خالی از اتفاق نیست! و گاهی آدم‌ها یا بادها یا صداهایی هستند که می‌آیند و می‌روند...بله، نمی‌خواهم فکر کنی که این‌جا تنها هستم و نمی‌خواهم که از این فکر دلت بگیرد و تنها بشوی.

  دوست لاغر و سرسبزم !وقتی از صحنه‌ی تکراری رو به‌رویم خسته می‌شوم، خیلی آهسته به سمت افق کج می‌شوم و آن جا را نگاه می‌کنم؛ به کسی که شاید آن دورها پنهان شده و از احوال همه‌ی گلدان‌های خانگی خبر دارد. حتماً می‌داند که تو الان در کدام کشور هستی؟ که تو تا به حال چندبار قلمه‌زده شده‌ای و چه‌قدر خندیده‌ای و یا شاید هم گریسته‌ای؟ نمی‌دانم، او که در دورترین افق پنهان شده، به کاکتوس‌ها بیش‌تر علاقه دارد یا به مورچه‌ها و یا آدم‌ها؟ ولی می‌دانم که نگاهش مرطوب و معنا دار است و در حین این‌که می‌خندد، چشم‌هایش خیس است!

 اصلاً نگران نباش. چند لحظه‌ی پیش حسابی سفارشت را به او کردم و برایش توضیح دادم که صدای زیاد زنگ تلفن یا بوی مواد شوینده‌ی اتاقی کم نور، تا چه حد برای یک کاکتوس کوچولو آزار دهنده است. او به حرف‌هایم با دقت گوش می‌کرد و بعد از یک مکث کوتاه، در باره‌ی تو امیدهای بزرگی به من داد. یکی از آن‌ها این بود که حرف‌های اشکی قلبم را به تو می‌رساند و دیگر این‌که یک جای آفتاب‌گیر بهتر برایت در نظر می‌گیرد.او به من قول داد که این نامه را روی شانه‌های باد پخش می‌کند و از پنجره‌ی اتاق برایت به داخل می فرستد.

او قول داده است که تو در جاهای سردِسرد هم اگر باشی خیلی‌خیلی زودتر بزرگ می‌شوی و قد می‌کشی...آن‌قدر که بچه‌های زیادی دورت جمع بشوند و با تو عکس بگیرند... حالا تا خیلی خوشحالم از تو خداحافظی می‌کنم که چیزی از دلتنگی‌های کاکتوسی حس نکنی!  به امید دیدار و خدا نگه‌دار.

کد خبر 160073
منبع: همشهری آنلاین

برچسب‌ها

دیدگاه خوانندگان امروز

پر بیننده‌ترین خبر امروز