هر کدام که وارد میشوند سلام میکنند و حتی برخی به احترام سرشان را هم خم میکنند.
کلاس ها ساعت 9 شروع میشود، اما درِ ورودی از ساعت 8 باز است و عجیب آن که از همان ساعت 8 یکی یکی وارد میشوند. انگار کلی عجله هم داشتهاند برای آمدن. به یکیشان میگویم: «والّا من که زمان مدرسه تا آخرین دقیقه ممکن نمیرفتم تو.» کیفش میافتد از خنده: «خب اینجا فرق میکند دیگر. من هم که می رفتم مدرسه همین بود. اما اینجا خوش میگذرد.»
***
سر در خیلی کوچک است. خیلی ریز آن بالا نوشتهاند: «انجمن غیردولتی خورشید»، اما عکس تعدادی از بچهها که امسال در مسابقات المپیک ویژه شرکت کرده و مدال آوردهاند، راهنمای خوبی است برای ورود. حیاط کوچک، اما زنده است. از راهرو که وارد میشوی زندگی را روی در و دیوار می بینی. همه چیز اینجا جان دارد و روشن است. صدای قهقهه پسرها و شوخیهایشان جزئی از این ساختمان قدیمی شده. وارد هال که بشوی حاجی فیروز را میبینی که روی یکی از کارت پستالهای دستساز بچه ها ساز میزند و سلام میکند. و یک هو دلت لک می زند برای آن ساعتها که همه مینشینند کنار هم و کارهای دستیشان را درست می کنند تا به نمایشگاههایشان برسد و تو بیایی، چند تا بخری و با خط خودت چیزی رویشان بنویسی و تقدیم کنی به آنهایی که دوستشان داری.
***
مهوشکیانارثی، قائممقام انجمن خورشید از روزهایی میگوید که نگرانی آینده فرزندانشان، آنها را به فکر انداخت تا جایی بسازند که بعد از مدرسه، فضایی برای بچهها فراهم کند که بتوانند در کنار آموزش، ارتباطات اجتماعی و دوستیابی را نیز تجربه کنند. جامعه آنها را نمیشناسد و از نیازهای آنان برای آینده خبر ندارد. به همین دلیل کسانی که خودشان چنین فرزندانی دارند دور هم جمع میشوند و «خورشید» را بنا میکنند.
پویا که وارد میشود با حجب سلام میکند. چهقدر اینجا «سلام» میشنوی. یکی اجازه گرفته و رفته سراغ کامپیوتر، بازیهای کامپیوتری را دوست دارد. آن یکی هم چایساز را روشن میکند. اما همه عجله دارند که بروند داخل آن کلاس بزرگ که در چوبی و شیشهای دارد و سریع هم در را ببندند. انگار حضور غریبهای را حس کردهاند نمیخواهند خلوتشان به هم بخورد.
***
باز باران با ترانه
با گهرهای فراوان
میخورد بر بام خانه
یادم آرد روز باران
گردش یک روز دیرین...
وقتی این ترانه اجرا میشود چنان به دوره کودکی پرتاب میشوم که از وسط ترانه دیگر نه چیزی میبینم و نه صدایی میشنوم. من با همه بچههای این انجمن خاطره مشترک دارم. کودکی مشترک. ترانه مشترک. حس مشترک. چند نفری به نوبت تک خوانی میکنند، تعدادی همخوانی و برخی هم زیر لب نجوا میکنند. انگار همه کودکیهایشان را زمزمه میکنند.
چه کلاسی است. کاش هر هفته میتوانستم بیایم و همراهشان، کنار آن ارگ بزرگ روزهای مشترک گذشته و آیندهمان را مرور کنم.
پاکدل، مسئول امور آموزشی انجمن خورشید، معتقد است فرزندان دیرآموز در چنین کلاسهایی رشد میکنند. اعتماد بهنفس پیدا میکنند و مهارتهای بدنی و ذهنیشان تقویت میشود. آنها غالباً روحیه های عاطفی و حساسی دارند و موسیقی ابزار خوبی است برای همراهی.
***
فکر نکنید چیز زیادی بچههای انجمن خورشید را از من و شما جدا میکند. آنها دیرآموزند و توان جسمی یا ذهنی خیلیها را ندارند، اما در عوض خیلی انگیزه دارند. کارهای زیادی کردهاند. افتخار آفریدهاند. مثلاً همین یک ماه قبل برای سومینبار در مسابقات المپیک ویژه شرکت کردهاند و باز هم کلی مدال طلا و نقره و نشان افتخار آوردهاند تا به من، به شما، به پدر و مادرها و به همه بگویند که با وجود مشکلاتی که دارند، سهمی از جامعه دارند. سهمی از تلخیها و شیرینیها، غمها و شادیها. سهمی از شکستها و قهرمانیها. فقط باید یادمان نرود. یادمان نرود که گاهی طبیعت کاری میکند که ما آنها را فراموش کنیم. ندیده بگیریمشان. گرمای خورشید به همان اندازه که ما را گرم میکند سهم آنها هم هست.