مجموع نظرات: ۰
سه‌شنبه ۱۷ فروردین ۱۳۸۹ - ۰۷:۳۶
۰ نفر

توفیق رفیعی: آرزوی عاقبت بخیری و توسعه شهر و پیشرفت فرزندان سنندج دارد. از شهر سنندجی یاد می‌کند که اصالت داشت و عمارت.

زلال، صاف، آرام و آهنگین هم دفتر سرگذشت وهم پیشینه شهر و شهروندانش را ورق می‌زند؛ استاد «محی‌الدین حق‌شناس» برگ‌برگ منظومه «‌سنندج شهرمن‌» را چونان با صدای مخملینش باز‌خوانی کرده است که هر اهل ذوقی را به تحسین وامی دارد.

به در  و  دشت، کوچه و بازار، فولکلور و فرهنگ، آداب و سنن و زمزمه‌های مردم سرک می‌کشد و روان و شیوا روایتی شاعرانه و با طراوت و جذاب از ناپیدا و گم شده شهر دارد.

او می‌گوید‌: «سنندج شهر من! چو آفتاب لب بامم»! برای اینکه آرزویش را بر مردمانش فاش گوید، از تجربه‌های موفق بشری یاد می‌کند و امید به چشمه‌ساران و سیاحت گاه‌های طبیعی و مردمانی شاد و سرزنده؛ از سال 1300 به این سو. تاکید می‌کند بر  آثار گذشته سنندج که یکی از پس دیگری زیر سیمان و آهن و آجر» گم شده‌اند و امروزی‌ها  فکر می‌کنند دیروز شهر بر‌همین سیاق شکل گرفته بود.

آنگاه که با کوه آبیدر راز و نیاز می‌کند چشمه ساران، راه‌ها و گل‌های لاله و زنبق دیروزش را یاد می‌آورد و می‌گوید که وقتی گذشته‌ام را به‌یاد می‌آورم،  فراوان گریه می‌کنم.

دلبستگی او به سنندج چنان است که سروده؛ شهرم سنندج؛ چشم برای چه می‌خواهم، گر ترا با آن به نظاره ننشینم. حسرت که  امروز چشمان استاد سوی دیدن شهر را ندارند.

ذهن پویا و قلم شیوا و روح شاعرانه استاد حق‌شناس در گوشه‌گوشه این منظومه بلند مشحون از نیک‌نامی بزرگان شهر است‌؛ چنان که مستوره اردلان، شاعره آوازه بیت دوم دفتر ماندگار سنندج شهر من می‌شود.

او نه فقط از بزرگان که از بانوی هنرمند در دل شهر یاد دارد ؛چونان که با حسرت از سرپنجه رنگین بانو «ثانیه» یاد می‌کند ؛ «او مانند نداشت» و از پایان گرفتن هنر فرشبافی روایتی این‌گونه اندوهناک عرضه می‌دارد‌: « ثانیه رفت، فرش رفت، هنر رفت...»

وقتی از عمارت‌های شهر نام می‌برد، تصویری روشن از خسرو‌آباد نامی، امارت آوازه اردلان‌ها، درلابلای شعر ساده اما پر‌نغزش نقش می‌زند که آدمی را به افسوس از امروزش می‌خواند که از پس آن همه تلاش سترگ این خاموشی بزرگ.

خیال لطیف و دلبستگی به شهرش چنان شوری در نهان آتشین او برپا کرده که از لیلی و مجنون و شهید عشق شهر هم نگذرد و مجبور می‌شود روایتی از 150سال پیش بگوید، آنگاه محمد کچل در پی « کالی» عشق گم شده‌اش ویلان کوی برزن شهر است و در نهایت در راه وصال یار جان بر‌کف می‌نهد.

شهر در تب و تاب روزمره است؛  ولی حکایتش نتوانسته از چشمان تیزبین استاد خود را بدزدد. او هرچه را دیده و شنیده  در  شعرش  به نظم درآورده و جان قلم در روحش دمیده و آن را چنان آراسته که همه را بی‌نیاز از تصویر کرده است.

بی‌غلو، او دیوان ناطق و تاریخ مجسم یک قرن اخیر سنندج است؛ از فرهنگ و هنر تا اقتصاد و اجتماع. او با غم مردم غمگین و با شادی‌شان دمساز بوده است. کافی است پای صدای مخملین استاد نشست تا دانست سالیان سال نوشتن از زندگی مردم چه رنج طاقت فرسایی است. می‌گوید از روزی که خود را شناخته کار تدوین منظومه «‌سنندج شهر من‌» را آغاز کرده  است.

آنگاه که از بناها و گلزارها و آبادانی‌های دیروز می‌گوید به صراحت از بی‌تدبیری‌های امروز فغان سر می‌دهد که این شهر شلوغ و بی‌جان و خشک چه نسبتی با آن گلزار‌های پررونق و شهر شاداب دارد.

او خود می‌گوید «انسانیت» واژه‌ای مهم است و روح او در تسخیر این واژه بزرگ بوده و همواره برای پویا کردن آن کوشیده و به آن سوگند یاد می‌کند. اکنون بخشی از منظومه استاد با صدای او  دردسترس مردم سنندج است. خانه‌نشینی و خاموشی چشمان سهم استاد حق‌شناس از دست تقدیر الهی در این روزگار است. 

کد خبر 104421

برچسب‌ها

پر بیننده‌ترین اخبار شهری

دیدگاه خوانندگان امروز

پر بیننده‌ترین خبر امروز