پنجشنبه ۱۰ دی ۱۳۸۸ - ۱۲:۲۵
۰ نفر

دوچرخه: کامبیز درم‌بخش را چندنسل می‌شناسند: نسل‌اولی‌ها و نسل‌دومی‌ها و نسل سومی‌ها.

حالا با آخرین کتابش می‌توان امیدوار بود که او به نسل چهارمی‌ها هم تعلق دارد.

کتاب «اگر داوینچی مرا می‌دید» و برگزیده شدنش در سومین جشنواره کتاب برتر کودک و نوجوان بهانه‌ای شد تا با او گفت‌وگو کنیم.

فرهاد حسن‌زاده

  • آقای درم‌بخش این اتفاق مبارک از کجا شروع شد؟ منظورم کاریکاتوریست شدن شماست.

من از کودکی  به نقاشی علاقه‌مند بودم و...

  • بچه‌ها همه به نقاشی علاقه دارند. فکر می‌کنید علت این علاقه در چیست؟

به نظرم آنها با نقاشی‌هایشان حرف می‌زنند. معمولاً یکی از چیزهایی که بچه‌ها در نقاشی‌هایشان می‌کشند یک خانه با دودکش و پنجره و خورشید و از این چیزهاست. این نشان می‌دهد که بچه‌ها به شکل ناخودآگاه  دوست دارند مستقل باشند. خانه‌ای داشته باشند، اسباب و لوازمی که شکل کوچکی از زندگی بزرگ‌ترهاست. البته در بچه‌های این دوره و زمانه به دلیل تلویزیون و بازی‌های کامپیوتری این استقلال کمتر دیده می‌شود و آنها تا سنین بالا مهمان پدر و مادرشان هستند و به آنها وابسته‌اند.

  • از نقاشی‌های کودکانه که بگذریم، کار حرفه‌ای را از کی شروع کردید؟

من زمانی که چهارده‌ساله بودم نقاشی‌هایی می‌کشیدم و می‌بردم خیابان فردوسی، حوالی منوچهری و به مغازه‌دارها می‌فروختم. این نقاشی‌ها معمولاً مینیاتورهای ایرانی و یا تصاویری از تخت‌جمشید و آثار باستانی بود که آنها را کپی می‌کردم. مغازه‌دارها بابت این نقاشی‌ها پنج تومان به من می‌دادند و خودشان آنها را به خارجی‌ها پنجاه تومان می‌فروختند. در‌ آن زمان این کار باعث شد که احساس کنم خودم می‌توانم از راه نقاشی خرج خودم را در بیاورم و مستقل شوم.

  • یعنی از همین نقاشی‌های کپی‌کاری به کاریکاتور رسیدید؟

بله. البته اولش به خاطر پول کار می‌کردم. اما کم‌کم به این هنر علاقه پیدا کردم. کاریکاتورهایی را در مجلات ایرانی و خارجی پیدا می‌کردم و آنها را می‌بریدم. همان‌ها باعث شد که طنز را بهتر بشناسم. پدر من ارتشی بود و در نشریه‌ای که متعلق به ارتش بود کار می‌کرد. او دوست و همکاری داشت که نامش آقای تجارتچی بود. پدرم از همکارش خواست که مرا در این راه راهنمایی کند. او برای من چند تا کار کشید و من از روی آنها کپی کردم اما به مرور زمان به این کارها قناعت نکردم و کم‌کم برای خودم صاحب سبک شدم.

  • در این راه آموزش هم دیدید؛ کلاسی، چیزی؟

نه. من کاملاً خودساخته بودم. به‌جز همان همکار پدرم که گفتم که فقط چند طرح از کارهایش کپی کردم، من در هیچ کلاس و کارگاهی شرکت نکردم. در واقع خودم خیلی کوشش می‌کردم، پژوهش می‌کردم و با الهام از کارهایی که می‌دیدم کارهای تازه‌ای می‌کشیدم. اصلاً در آن زمان امکانات مثل امروز نبود. نه نشریه‌ای، نه کتابی. من از کهنه فروش‌ها و این طرف و آن‌طرف کتاب یا مجله تهیه می‌کردم. یا به دوستانی که به خارج از ایران رفت و آمد داشتند، سفارش می‌کردم. بعد نشانی نشریه‌های خارجی را پیدا می‌کردم و برایشان کار می‌فرستادم. استقبال آنها از کارهایم و دستمزدهایی که برایم می‌فرستادند باعث می‌شد سرذوق بیایم و بهتر و بیشتر کار کنم و در این راه جدی‌تر باشم.

اما این زمان برای جوان‌ها کار راحت تر شده است. آنها با فشار یک دگمه در اینترنت به انواع و اقسام کاریکاتورها و مسابقه‌های جهانی دسترسی دارند.

  • مشوق هم داشتید؟

بله، مشوقم پدرم بود. او علاوه بر این که افسر ارتش بود به کارهای هنری علاقه زیادی داشت و خودش داستان و شعر و نمایش‌نامه و فیلم‌نامه می نوشت و سردبیر یک نشریه بود. او تئاتر هم کار می‌کرد. وقتی هفت ساله بودم روی صحنه تئاتر رفتم و در یکی از نمایش‌های او بازی کردم. حتی در یکی از فیلم‌هایش هم بازی کردم. هنرمندهای زیادی به خانه ما رفت و آمد داشتند و این برای من خوب بود. من از طریق همین دوستان با مجله‌ها و روزنامه‌های ایرانی آن زمان از جمله «اطلاعات هفتگی» و «سپید و سیاه» همکاری داشتم و کارهایم در آنها چاپ می‌شد.

هیجده سالم بود که یک بلیت اتوبوس به مقصد آلمان خریدم پانصد تومان. یک هفته هم توی راه بودم. دویست، سیصدتا از کارهایم را با خودم برده بودم. استقبال از کارهایم خیلی خوب بود. بزرگ‌ترین مطبوعات آلمان کارهایم را چاپ کردند. در مدتی که آنجا بودم یک تعداد کار بدون شرح کشیدم. یعنی دیدم من که با زبان آنجا آشنا نیستم بنابراین از کلام در کارم استفاده نکردم و چیزهایی کشیدم که برای همه قابل فهم باشد. این سفر نه تنها از نظر مادی بلکه از نظر شناخت کاریکاتور و سبک‌های مختلف هنری به من کمک کرد.

  • سبک یعنی چی و شما سبکتان را از کی پیدا کردید؟

سبک چیزی پیش ساخته نیست و در اثر مرور زمان به وجود می‌آید. مثلاً در حال حاضر من آدمک‌هایی که می‌کشم خیلی ساده هستند و خطوط صورتشان معلوم نیست. وقتی این آدم‌ها را می‌بینیم از حالت چهره‌شان چیزی نمی‌فهمیم. فقط از حالت بدنی‌شان می‌فهمیم که چه حسی دارند. می‌فهمیم که مثلاً  این آدم خوشحال است یا افسرده و غمگین. این شیوه و سبک خیلی آسان و راحت به دست نیامده بلکه در اثر استمرار و مرارت به دست آمده. متأسفانه بعضی از جوان‌ها این سادگی خطوط را که می‌بینند شروع می‌کنند به این سبک کار کردن، در حالی که این سبک به  مرور زمان پدید آمده است.

  • آیا سبکتان در طول این پنجاه و پنج سال تغییر هم کرده است؟

بله. شما اگر کاریکاتورهای قدیمی‌ام را ببینید، متوجه می‌شوید چه‌قدر کار من تغییر کرده است. من در طول این سال‌ها سبک‌های مختلفی را تجربه کرده‌ام. مثلاً در زمان شاه کارهایی داشتم به نام« مینیاتورهای سیاه» که با مینیاتورهای قدیمی ایران حرفم را علیه ساواک و رژیم سابق می‌زدم. حتی نوع نگاه من هم تغییر کرده. من قبلاً با نشریات زیادی کار می‌کردم، ولی به تدریج از آن فاصله گرفتم. کارهای مطبوعاتی به دلیل این که تاریخ مصرف دارند، خیلی ماندگاری ندارند. الان دنبال کارهایی هستم که تاریخ مصرف نداشته باشند و فقط برای یک  منطقه خاص کشیده نشوند. من به دهکده جهانی و انسان و انسانیت فکر می‌کنم. به پیام‌های انسانی. یکی از نمونه‌های مورد علاقه من فیلم‌های چارلی چاپلین است که تاریخ مصرف ندارد و بدون کلام است. این ویژگی باعث می‌شود که تمام ملیت‌ها حرفش را بفهمند.

  • برای نوجوان‌ها بگویید اصلاً کاریکاتور یعنی چه.

کاریکاتور اثری هنری است که در کوتاه ترین زمان یعنی چند ثانیه با مخاطبان ارتباط برقرار می‌کند. شما وقتی روزنامه یا مجله‌ای را ورق می‌زنید اولین چیزی که توجهتان را جلب می‌کند کاریکاتورش است.

  • شما در کنار کاریکاتور، نویسندگی را هم تجربه کرده‌اید. این نوشتن از کی بوده است؟

نوشتن از مدت‌ها پیش، از همان ابتدا با من بوده است. هنوز هم این کار را می‌کنم. ولی احساس می‌کنم نوشتنم نسبت به قبل ارتقا پیدا کرده است. یکی از دغدغه‌های من کوتاه نوشتن است. انسان امروز خیلی فرصت خواندن رمان‌ها و داستان‌های طولانی را ندارد، برای همین ترجیح می‌دهم کارهایم را کوتاه بنویسم.

  • داستان‌هایتان چاپ هم شده‌اند؟

نه. ولی در حال نوشتن تعدادی داستان خیلی خیلی کوتاه هستم. با موضوعاتی خاص. مثلاً داستان یک خط که  می‌گوید من یک خط نیستم، می‌توانم تکه‌ای نخ باشم یا سیم گیتار باشم، یا خیلی چیزهای دیگر.

می‌دانید، بعضی اشیا هستند که ما همیشه آنها را می‌بینیم و با آنها سر و کار داریم ولی به راحتی از کنارشان رد می‌شویم و کمتر به آنها توجه می‌کنیم، در حالی که آنها برای خودشان شخصیت دارند. یک قوری، استکان یا عینک یا همین صندلی که من و شما رویش نشسته‌ایم می‌توانند داستان‌های خودشان را داشته باشند.

آدم معمولی صندلی را صندلی می‌بیند در حالی که طنز نویس نگاهش به آن فرق می‌کند. مثلاً صندلی در یک روز بارانی می‌تواند چتر باشد، موقع دعوا می‌تواند یک سلاح باشد، صندلی پایه شکسته می‌تواند به بیمارستان برود که درمان شود. صندلی فرفورژه می‌تواند شخصیت زن داشته باشد. صندلی‌های بزرگ و زمخت می‌توانند مرد باشند. و چهارپایه صندلی تکامل نیافته است. نگاه خاص کاریکاتوریست می‌تواند بر شاخه‌های درخت، میز و صندلی‌هایی روییده ببیند.

  • در مورد کتاب «اگر داوینچی مرا می‌دید» که تلفیقی از کاریکاتور و متن است، حرف بزنید. آیا اول متنش را نوشتید و بعد کاریکاتورهایش را کشیدید یا برعکس؟

من مدام در همه حالی مثلاً تلفن زدن طرح‌هایی را می‌کشم که بعد رویشان کار کنم. گاهی این طرح‌ها را هم به کار نمی‌برم و کنارشان می‌گذارم؛ طرح‌هایی که الان تعدادشان به پنج هزارتا رسیده است. یک بار در آلمان دیدم که یکی از کاریکاتوریست‌ها طرح‌های کامل نشده‌اش را به فروش گذاشته است. از سویی من مدتی در یک شرکت تبلیغاتی کار می‌کردم. یکی از کارهایی که آنجا می‌کردم نگاه کردن به تصویر بود و نوشتن متن تبلیغاتی برای آن. من  این کار را زیاد انجام می‌دادم. گاهی برای یک تصویر چندین متن می‌نوشتم. روزی تصمیم گرفتم برای طرح‌های خودم این متن‌ها را بنویسم. پس نشستم و طرح‌ها را نگاه کردم و متن‌هایی برای آنها نوشتم که تا به حال سه جلد  آن نوشته شده است.

به هر حال این یک سبک کاری بود و دارم ادامه‌اش می‌دهم و تعدادی از این تصویرها را هم تبدیل به داستان کوتاه کرده‌ام.

  • این روزها سالگرد تولد دوچرخه است. نظرتان را درباره تولد و دوچرخه بگویید.

به اعتقاد من تولد  یک شروع است و تولد در همه چیز هست و فقط خاص انسان نیست؛ حتی ساخته دست انسان. وقتی من چیزی یا طرحی را می‌کشم این در خانه من حبس است، چون کسی آن را ندیده است. ولی این تولد هنگامی به شکل واقعی اتفاق می‌افتد که به دست دیگران برسد، وگرنه یک چیز مرده است. دوچرخه هم با مخاطبانش است که معنای واقعی پیدا می‌کند.

دوچرخه اسم زیبایی است برای یک نشریه و آرزوی بسیاری از بچه‌هاست. ما در بچگی یک حلقه فلزی داشتیم که با یک تکه چوب آن را می‌راندیم. این بازی ما بود. بعد آرزوی سه چرخه داشتم. بعد دوچرخه. یک زمانی با یک تکه تخته و چندتا بلبرینگ یک روروک درست می‌کردم یا با قوطی سوهان و شمع چراغی برای روروک می ساختم شبیه چراغ موتورسیکلت. مدتی هم دوچرخه کرایه می‌کردم. بعد پدرم برایم سه‌چرخه خرید. دوچرخه یاد گرفتنم هم ماجراهایی داشت.

  • بچه‌هایتان به کار شما علاقه دارند؟

من دو فرزند دارم. یکی از آنها رامین است که به کار انیمیشن علاقه دارد. او 15-16 تا فیلم انیمیشن کوتاه ساخته که سه بعدی و بر اساس بعضی شخصیت های کارهای  خودم است. قرار است در سال آینده مجموعه‌ای سیزده قسمتی از آنها به نام «دلقک‌ها» پخش شود که چند قسمت آن ساخته شده است.

  • تفاوت طرح و کاریکاتور در چیست؟

به نظرم طرح همان طراحی است که بدون هیچ فکر و سوژه خاصی اجرا می‌شود. بهتر است بگوییم کارتون و کاریکاتور. در واقع کارهایی که من می کشم و ساده هستند در خارج از کشور به‌ آن می‌گویند کارتون. کارتون طرحی است فقط برای تفریح و لذت و مغز را قلقلک می‌دهد که سیاسی هم نیست یا اگر باشد، کلی و بین المللی است. خارجی‌ها به این جور کارها کارتون می‌گویند که خودش هم چند رشته دارد، مثل «کمیک استریپ» یا «استریپ کارتون».  بعضی هم کارهایی صرفاً غمگین یا شاعرانه هستند. کارهای اخیر من به شعر نزدیک است  و دنبال آن هستم  که موضوعی شاعرانه را با خطوطی ساده نشان بدهم.

  • به نوجوان‌هایی که به کاریکاتور علاقه دارند چه توصیه‌ای دارید؟

این کار صرفاً آموزش دادنی نیست. کاریکاتور کشیدن کاری شبیه آهنگ سازی و شاعری است. ما نمی‌توانیم بگوییم از امروز شاعر یا آهنگ ساز شوید. این‌ علاقه در وجود آنها باید باشد. بعد باید این علاقه را دنبال کنند. کارهای دیگران را ببینند. چون دیدن آثار دیگران به آنها ایده می‌دهد. بچه‌ها باید بروند تمام مجلات این رشته را ببینند، سایت‌های اینترنتی کاریکاتور را ببینند، فیلم‌های کمدی و انیمیشن را ببینند، مجموعة این‌ها باعث می‌شود که ذهنشان خلاق شود. کلاس‌هایی هم هست که این رشته را درس می‌دهد. خود من در کلاس‌هایی که دارم تجربیات این سال‌ها را که به سختی به دست آورده ام ،  در اختیار جوان‌ها قرار می‌دهم. 

  • این هنر رابطه مستقیمی با خلاقیت دارد، برای تقویت خلاقیت چه باید کرد؟

ببینید، طراحی فقط طراحی نیست. در طراحی طنزآمیز تخیلات طنزآمیز یک طراح است که نقش بازی می‌کند. طراحی به تنهایی نمی‌تواند کاربرد داشته باشد. من در واقع در کارم رؤیاهایم را می‌فروشم. رؤیاهایی که دیگران نمی‌توانند ببینند. شما شاید نتوانید خواب‌ها و رؤیاهایتان را برای کسی تعریف کنید اما هنرمند کاریکاتوریست یکی از کارهایش این است که رؤیاهایش را به تصویر بکشد و نشان دیگران بدهد و آن را با دیگران تقسیم کند. البته این کار را نویسنده‌ها و شاعران و بعضی از هنرمندان دیگر هم انجام می‌دهند اما در کاریکاتور خیلی ساده و با ارزان‌ترین شیوه این کار انجام می‌شود. ولی در هنری مثل فیلم‌سازی  هزینه‌ها خیلی  بالاست. هنرپیشه و کارگردان و موسیقی و چیزهای زیادی می‌خواهد، در حالی که در کاریکاتور هر ورق کاغذ سفید پرده سینماست. گویی شما یک فیلم را در کوتاه‌ترین زمان می‌توانید ببینید. بیشتر این فیلم‌های انیمیشن در حقیقت یک کاریکاتور است که آن را گسترش داده‌اند، یا چندین کاریکاتور است که آنها را به هم وصل کرده‌اند و شده یک انیمیشن .

پیوند مبارک متن و تصویر

«خیلی شیطان بودم. شیطان در مقابل من کم می‌آورد... سگ‌ها و گربه‌ها با دیدن من راه خود را کج می‌کردند، شیشه‌بُر محله با من رفیق شده بود و برایم بستنی می‌خرید.»
اگر فکر می‌کنید این سطرها را از کتاب خاطرات یک گناهکار نقل کرده‌ام، باید به عرضتان برسانم که اشتباه کرده‌اید! اینها اعترافات بامزۀ یک هنرمند است از روزهای کودکی‌اش. شاید شما هم از آن آدم‌هایی باشید که فکر می‌کنند هنرمندان در تمام زندگی‌شان انسان‌های لطیف و دل‌نازکی هستند. خب، پس یک بار دیگر مجبورم ابراز تأسف کنم از ا ین که سطرهای بالا خیلی با تصویری که در ذهن داشته‌اید، جور درنیامده است. همۀ اینها از لطف هنرمند صادق و راستگویی مثل کامبیز درم‌بخش است که این‌قدر راحت شیطنت‌های کودکی‌اش را به تصویر کشیده است.

البته برای آن که این مطلب متهم به بدآموزی نشود، همین‌جا اشاره کنم که درم‌بخش حالا دیگر دست از این‌جور شیطنت‌ها برداشته است. از روی عکس بزرگسالی‌اش هم می‌توانید متوجه شوید که حالا برخلاف پسربچۀ تخس و اخموی سال‌های دور، ظاهری سربه‌راه دارد و آرام. این جمله را هم برای محکم‌کاری از زبان خودش در مقدمۀ تازه‌ترین کتابش برایتان نقل می‌کنم: «یک مگس روی بینی من نشسته بود، از او خواهش کردم خودش برود!»

«اگر داوینچی مرا می‌دید» به اندازۀ مقدمۀ بحث‌برانگیزش -که تا اینجا سوژۀ یادداشت ما بود!- بامزه، خواندنی و دیدنی است. حتماً می‌پرسید مگر منظره است که دیدنی باشد؟ نکند امروز، روز جهانی تغییر تصورات است؟ چون در جوابتان باید بگویم: بله، این کتاب پر از منظره‌های دیدنی است:

ماری که به بدنش کش و قوس داده تا در حین عبور، آسیبی به گل‌ها نرساند.

دم‌برفی‌هایی که در زمستان سرد، همدیگر را بغل کرده‌اند. پسری که صورتش را چسبانده به تنگ آب و اولین عید دیدنی‌اش با ماهی تنها است و...

البته این کاریکاتورها همیشه یک جملۀ بامزه در نقش یک یار جدانشدنی در کنار خود دارند. بعضی وقت‌ها این جمله‌ها به خودی خود خنده‌دارند مثل:

«اولین بار بود که با پدر و مادرم به شمال می‌آمدیم، جای شما خالی، ناهار ماهی جنوب خوردیم.»

و حتی بعضی از جمله‌ها به کاریکلماتور یا حتی سطرهای شاعرانه شبیه شده‌اند:

«مامان شب همه‌جا را تمیز کرد، حتی دفترچه‌ی چرکنویس مرا!»

«دلم می‌خواست هرچه زودتر بزرگ بشوم. دستگاه فتوکپی مرا به آرزویم رساند.»

بعضی وقت‌ها طنز موردنظر از کنار هم قرار گرفتن متن و تصویر و ایجاد پلی از هماهنگی یا تضاد میانشان حاصل می‌شود. مثلاً:

«تابستان کنار دریا... از چپ به راست: من، برادر کوچکم و برادر کوچکترم!»

در کنار این جمله، تصویری از یک دریا کشیده شده که در آن بیشتر از دو نفر دیده نمی‌شود. جای نفر سوم یا همان برادر کوچکتر خالی است و به جایش چند حباب از آب بیرون آمده است!

در واقع کاریکاتورها و جمله‌های طنزآمیز کتاب «اگر داوینچی مرا می‌دید» به کمک هم می‌آیند و همدیگر را کامل می‌کنند. به نظر من که پیوند مبارکی از آب درآمده و... چه‌قدر هم به هم می‌آیند!

* اگر داوینچی مرا می‌دید
* کامبیز درم‌بخش
* نشر افق
* قیمت: 6000 تومان

عباس تربن

کد خبر 98227

برچسب‌ها

دیدگاه خوانندگان امروز

پر بیننده‌ترین خبر امروز