پنجشنبه ۲ آذر ۱۳۸۵ - ۰۸:۵۱
۰ نفر

محمدعلی اینانلو را با لحن صدا و شیوة بیان ویژه‌اش در برنامة صبحگاهی «مردم‌ایران سلام» می‌بینیم. او متولد 1326 است.

inanlou

کارشناسی ارتباطات دارد و از جوانی فعالیت در رسانه‌ها را آغاز کرده است.

اگرچه پیش از انقلاب، اینانلو گزارشگر و مجری برنامه‌های ورزشی بود ولی در سال‌های اخیر فعالیت خود را بر موضوع طبیعت متمرکز کرده است که چاپ پنج مجله مختلف و تولید بیش از ده فیلم مستند در این زمینه از نتایج آن است.

مجموعة 500 قسمتی «ایران جهانی در یک مرز» که به جلوه‌هایی از ایران می‌پردازد، یکی از همین تولیدات است که از شبکه جهانی جام جم پخش می‌شود.

اینانلو مدرس و مدیر مؤسسه آموزش و تحقیقات جهانگردی طبیعت است. او در نقش خلبان در فیلم ارتفاع پست با غرور و افتخار از ایران صحبت می‌کرد و همین باعث شد تا موضوع این نوشته به ایران اختصاص یابد.او می‌نویسد:

ما از ایل شاهسون هستیم. پدرم هدایت‌الله خان اینانلو است. ایل شاهسون در دامنه‌های سبلان و دشت مغان زندگی می‌کنند.

زمانی که من به دنیا آمدم بیشتر ایل تخت قاپو شده بود، ولی من این خوشبختی را داشتم که سال‌های اول کودکی را در چادر زندگی کنم. آن‌جا بود که وطن را حس کردم. چادرها سیاه بودند، زمین سبز بود، کوه خاکستری و آسمان آبی. به روی این‌ها چشم باز کردم و دیدم وطن، رنگ‌های زیبایی دارد.

دور تا دور ما صدای آب جاری، صدای پرنده‌ها و صدای باد می‌آمد، به این‌ها گوش کردم و شنیدم که وطن آوای قشنگی دارد. در طبیعت وقتی بهار می‌شود. گیاهان از خاک سر در می‌آورند و جوانه می‌زنند. ایلات شناختن گیاهان را به کودکان خود می‌آموزند.

وقتی نان داغ از تنور بیرون می‌آمد، رویش یک تکه پنیر که از شیر دام‌های خودمان ساخته شده بود می‌کشیدم و یک برگ تازه جوانه زدة نعنا لای لقمه‌ام می‌گذاشتم. وطن، طعم خیلی خوبی دارد.

من وطنم را این‌طور شناختم.  

بچه بودم که به تهران آمدیم و در خیابان امیریه ساکن شدیم. این طرف و آن‌طرف پر از دیوار و خانه بود تا آن موقع فقط دو ماشین دیده بودم که مال پدرم بود.

ولی خیابان امیریه در زمان خودش خیلی شلوغ بود. تقریبا هر 20 دقیقه یک خودرو. اولین بار که یک بستنی سنتی خوردم را به یاد دارم. همین‌طور سینما فلور که نزدیک مدرسة ما بود. خانه، ماشین، بستنی، سینما. فهمیدم که وطن چیزهای دیگری هم دارد.

کلاس8 بودم و دوستی داشتم که شعر می‌گفت. یک روز دو تایی رفتیم شمال. نفری ده پانزده‌تومان پول داشتیم، از روی کوه‌ها رد شدیم و رفتیم تا به بابلسر رسیدیم و آن‌جا بود که من دریا را دیدم. بی‌انتها و آبی رنگ بود. رو به موج‌ها ایستاده بودم و می‌خواستم ببینم آن طرف دریا چیست.

وطنم خیلی بزرگ بود. در دوران دانشجویی سفرهایم آغاز شد. اصفهان، شیراز، خراسان،... به سفرهای خارجی هم رفتم. سال1350، چهار پنج کشور اروپایی را با 500 تومان می‌گشتیم. رفتم ترکیه، بعد یونان و بعد اروپا.

از بیرون به وطنم نگاه کردم، عاشقش شدم.

الان هم سفرهای خارجی می‌روم ولی نمی‌توانم بیشتر از دو هفته دور از ایران بمانم. بعد از شش هفت روز، بی‌حوصله می‌شوم و باید برگردم.

تا به حال حداقل ده بار سیستان را گشته‌ام. ولی اگر بخواهم همین الان دوباره به آن‌جا بروم هیجان‌زده می‌شوم. دریاچة نمک را در فصل‌های مختلف دیده‌ام. حالا هم اگر به سمت آن حرکت کنم. انگار به دیدن یک سرزمین جالب و عجیب می‌روم.

این‌طور که حساب کرده‌ام تا به حال 000/400/2 کیلومتر در ایران سفر کرده‌ام و هنوز هم این خاک برای من هیجان‌انگیز، زیبا و جذاب است.

بدون آن زنده نیستم.

من اصلا احساسات ملی‌گرایی افراطی را قبول ندارم. می‌گویند هنر نزد ایرانیان است و بس. من می‌گویم: هنر نزد ایرانیان هست و بوده و خواهد بود. ما مردم بی‌فرهنگی نیستیم.

4 هزار سال قبل، زرتشت احترام به طبیعت را به ما نشان داد. از 1300 سال قبل هم که مسلمان شدیم به ما گفتند که شکستن‌ شاخة درختان، شکستن بال فرشتگان است.

مشکل این‌جاست که ما این حقایق را فراموش کرده‌ایم. اگر به نقشة جغرافیا نگاه کنید. به کشورهایی برخورد می‌کنید که کمتر از 100 سال سابقه دارند و مرتب هم تغییر شکل می‌دهند. اعلام استقلال می‌کنند و محو می‌شوند. ولی ایران همیشه وجود داشته است.

همیشه به دنبال جمله‌ای می‌گشتم که شایستة توصیف وطنم باشد. 12 سال قبل پیدایش کردم. «ایران، جهانی در یک مرز» این نه اغراق است. نه تشبیه و نه یک قیاس شاعرانه.
جهانی در یک مرز دقیقا توصیف وطن من است.

در سال‌های قبل به دلیل محدودیت در رنگ و نوع پوشش‌ها، شیوة کار رسانه‌ها و حتی به خاطر معماری خسته‌کننده، نسلی به وجود آمد که زیبایی‌های ایران را نمی‌شناسد. وگرنه تنوع رنگ در اروپا بسیار کمتر از طبیعت ایران است. اگرچه بهتر آن را نمایش می‌دهند.

ما رنگ‌های میهن خود را فراموش کرده‌ایم. زردی ماسه‌های کویر، سرخی غروب خورشید، سفیدی قله‌های پربرف، سبزی صبح بهاری و هزاران تصویر بسیار زیبای دیگر که فقط قسمت بسیار کوچکی از آن‌ها را توانسته‌ام در قاب دوربینم جابدهم، رنگ‌های این میهن است.

آثار باستانی ما هم همین ارزش را دارند. سفالینه‌هایی که گسترة تاریخ ما را نشان می‌دهد و بناهایی که تمدن را به نمایش می‌گذارد. طبیعت ما زیبا است و بزرگ.

همین 8200 گونة گیاهی که در ایران ثبت شده‌اند، نشان می‌دهند که ما با دنیای بزرگی روبه‌رو هستیم. ولی چه کنیم که به دلیل کم‌کاری رسانه‌ها که خودم هم جزئی از آن‌ها هستم ایران را به درستی معرفی نکرده‌ایم.

 در هفته، دو یا سه روز تهران هستم. بقیة روزها را به سفر می‌روم. از اواخر شهریور، فصل جفت‌یابی حیوانات در پارک گلستان شروع می‌شود. بعد از آن در پارک ملی توران می‌شود جفت‌یابی بز و قوچ را دید، بعد از منطقة شیر احمد از آهوها فیلم می‌گیرم.

حوالی دی ماه دوباره گلستان دیدنی است. بعد هم پرندگان مهاجر به میانکاله می‌آیند که صحنة زیبایی است. دوران جوانی شکار می‌کردم. ولی الان به ندرت سراغ تفنگ می‌روم، از وقتی با دوربین خو گرفته‌ام دیگر از تفنگ لذت نمی‌برم.

شکارچی‌ها اگر دوربین را بشناسند، تفنگ را کنار می‌گذارند. یادم هست وقتی با ایل زندگی می‌کردیم، شکار، شاهکار بود. کاری افتخارآمیز. هر کسی به شکار نمی‌رفت و این مسأله اهمیت زیادی داشت.

تفنگم را به پسر بزرگم بخشیده‌ام. «لو» پسوند نسبت است. «اینان» بنا به تحقیقات آقای «بیگدلی» که فرهنگ ایل شاهسون را بررسی می‌کرده است، معانی بسیاری دارد.

یکی از این معانی نشان می‌دهد که اینان با تغییر یک هجا از کلمة ایران درست شده است. و بنابراین اینانلو یعنی ایرانی. وطن همه چیز من است.

کد خبر 8861

دیدگاه خوانندگان امروز

پر بیننده‌ترین خبر امروز