یکشنبه ۲۸ آبان ۱۳۸۵ - ۱۵:۵۵
۰ نفر

احسان رضایی: وقتی نویسنده‌ای فقط چهار رمان بنویسد و هر چهار رمانش جزوفهرست Top Ten پرفروش‌های آمریکا در سال 2003 باشد و یکی از آن‌ها هم سه سال متوالی از توی این لیست تکان نخورد، مطمئن باشید که یک چیزی توی کارهایش هست.

«راز داوینچی» از زمان انتشار در سال2003 تا پایان آگوست2006، به 42 زبان ترجمه شده بود و 70 میلیون نسخه فروش کرده بود. در ایران خودمان هم کتاب سه بارترجمه شد و ترجمة بهتر حالا به چاپ هفتم رسیده.

سه تا رمان دیگر دن براون هم به فارسی برگردانده شده. و ترجمة رمان بعدی دن براون، به اسم «کلید سلیمان» که قرار است ابتدای2007 (همین دو ماه دیگر) منتشر بشود، از همین حالا توی دستور کار هشت تا انتشاراتی قرار دارد.

از بین داستان‌های دن براون، دوتایشان تم مشابهی دارند. «شیاطین و فرشتگان» و «راز داوینچی» به ماجراهای فرقه‌های سرّی و پشت پردة آن‌ها و روابط کلیسا با آن‌ها اختصاص دارد و شخصیت اصلی هر دوتایشان هم یک استاد نشانه‌شناسی به نام رابرت لنگدان است. (کتاب بعدی دن براون، «کلید سلیمان» قرار است این دوگانه را کامل کند.)

دو رمان دیگر دن براون، اما ماجراهایش هیچ ربطی به کلیسا ندارد. پس این تحلیل‌ها که دن براون در رمان‌هایش به مذهب کار دارد، تقابل بین علم و مذهب را پی می‌گیرد، دغدغه‌اش رازگشایی از بخش‌های پنهان کلیسا است و یا هر تحلیل مشابهی که بخواهد به مذهب گیربدهد، نمی‌تواند چندان درست باشد.

به خصوص که ایده‌های مطرح شده در آن دو رمان هم، حرف‌های جدیدی نبوده. ایدة ازدواج حضرت مسیح که باعث این همه مخالفت با «راز داوینچی» شده، قبلا هم در دو کتاب مطرح شده بود که نویسندگان آن‌ها هم از دن براون و کتابش به دادگاه شکایت کردند.

منتها کسی آن دو کتاب تحقیقی را نخوانده و عوضش همه این کتاب داستان را خوانده‌اند. این نکته‌ای بود که یکی از چند مؤلف آن دو کتاب، که حاضر به شکایت از «راز داوینچی» نشده بود هم به آن اذعان داشت. «چرا باید از او شکایت کنم؟ به این می‌گویند هنر، نه دزدی.»

هر چهار کتاب دن براون با قتل یک مرد شروع می‌شود. بعد همه می‌روند دنبال ماجرای قتل‌ها و این پیگیری راز قتل‌ها خودش به کشف رازهای جدید منجر می‌شود.

درست مثل یک بازی چند مرحله‌ای که حل کردن و موفقیت در یک مرحله، ما را به مرحلة بعدی راهنمایی می‌کند. (البته این‌جا اگر نتوانید یک مرحله را حل بکنید، خیالتان راحت است که game over نمی‌شوید.) رمان‌های دن براون، از دستة ادبیات پلیسی است.

یک جور رمان پلیسی که پر است از اطلاعات و شواهد تاریخی، مذهبی و هنری. این‌جور داستان‌های پلیسی، بی‌سابقه هم نیست. کارآگاه‌های ادبیات معمولا همه چیزدان هستند و شرلوک هولمز، بهترین نمونة این مطلب بود.

کسی که از روی خاکستر سیگار یا پیپ افراد، می‌توانست تا 600 نفر مختلف را شناسایی بکند. فرقش این است که دن براون، تحقیقاتش از نویسنده‌های قبلی بیشتر بوده. فقط برای نوشتن بخش‌های اول «راز داوینچی» سه ماه تمام رفته موزه لوور و صبح تا عصر به تابلوها و نقشة ساختمان‌ها دقت کرده.

می‌گویند یک بار هیچکاک در جواب یک منتقد سمج گفته بود: «آقا! آن فقط یک فیلم است.» در مورد دن براون و جنجال‌های «راز داوینچی» هم همین را می‌شود گفت. این فقط یک رمان است. دن براون در رمان‌هایش یک دور تمام، تاریخ غرب را مرور کرده.

طرح: محمد رضا دوست محمدی با استفاده از پوستر فیلم راز داوینچی

از ماجرای مسیح پیامبر، تا قرون وسطا، ماجرای جنگ‌های صلیبی، آثار و زندگی داوینچی و میکل آنژ و نیوتن، سازمان‌های جاسوسی بریتانیا و آمریکا،... تا انتخابات ریاست جمهوری آمریکا. او کلی ایدة جدید از احتمال وجود حیات در فضا، شیوة جدیدی برای رمزگذاری سیستم‌ها و نکات جدید در تاریخ مسیحیت مطرح کرده.

اما نکته این‌جاست که این‌ها همه فقط داستان است، داستان پلیسی. قتلی می‌شود؛ معمایی وجود دارد؛ رمزی باید کشف شود.  خود دن براون جایی تعریف کرده که پدرش که یک معلم ریاضی کاربلد بوده، همیشه و هر جایی، حتی سر میز ناهار برایشان معما طرح می‌کرده و او از همان بچگی عاشق معما و حل معما شده. دن براون هنوز هم معما را دوست دارد.

پلنگ صورتی ناراحتی‌هایم را خوب می‌کند

دن براون آمریکایی است. سال1964 در اِکستر به دنیا آمده، جایی در ایالت نیوهمپشایر. بچة دوم بوده و یک خواهر بزرگتر دارد.

پدرش معلم ریاضی بوده و کارش آن‌قدر خوب بوده که جایزة ویژة ریاست جمهوری برای تدریس علوم را از جورج بوش پدر بگیرد. مادر دن هم جزو گروه کنسرت کلیسا بوده. دن خودش فارغ‌التحصیل مدرسه عالی علوم انسانی اکستر است. (رابرت لنگدان، شخصیت اول داستان‌هایش هم همین‌طور.)

بعد از درس مدتی به هالیوود رفت تا موسیقی فیلم بسازد که موفق نبود. (یکی از ترانه‌های ساخته شده او در افتتاحیة المپیک1996 آتلانتا استفاده شد، اما پولش را ندادند.) بعد مدتی زبان اسپانیایی درس داد. مدتی در روزنامه‌ها طنز می‌نوشت و حالا هم استاد زبان انگلیسی همان مدرسة عالی در اکستر است.

اولین رمانش، «دژ دیجیتالی» را ابتدا به صورت الکترونیک و بر روی اینترنت گذاشت، چون از موفقیت‌اش اطمینان نداشت. اما حالا او یکی از 100 ثروتمند آمریکا است. دن فقط همین یک مصاحبه را انجام داده.

  •  کتابی که تو را خیلی تحت تأثیر قرار داد؟

من تا وقتی از دانشگاه فارغ‌التحصیل نشده بودم، فقط رمان‌های کلاسیک می‌خواندم. یک روز دلم گرفته بود و کنار ساحل قدم می‏زدم، آن‌جا کتابی پیدا کردم به اسم «توطئه رستاخیز»، نوشتة سیدنی شلدون بود. صفحة اول کتاب را خواندم. بعد صفحه بعد. و صفحه بعد. چند ساعت بعد کتاب را تمام کردم. فکر کردم من هم می‏توانم مثل این بنویسم. بعد هم برگشتم و کار نوشتن «دژ دیجیتالی» را شروع کردم.

  •  نویسنده‏ها و کتاب‏های مورد علاقه‌ات؟‏

هیچ نویسنده‏ای برای من جای جان‏ اشتاین‏‏بک را نمی‏گیرد. به «موش‏ها و آدم‏ها» بی‏نهایت علاقه دارم. آثار او ساده و پر از تعلیق هستند و بهتر از همه این‌که اولین پاراگراف هر فصل از کتاب‏هایش، شاهکاری از توصیف است. ویلیام شکسپیر را هم دوست دارم.

تا وقتی که معلم انگلیسی نشده بودم و مجبور نبودم آثارش را تدریس کنم، نمی‏دانستم نمایشنامه‏های او چقدر بامزه است. هیچ جا گفت‏وگوهایی خردمندانه‏تر از آثار شکسپیر پیدا نمی‌کنید. همینگوی را هم برای همیشه دوست دارم. اما داستان‏های خودم را بیشتر از همة این‌ها دوست دارم.

  •  فیلم‏های محبوب؟

فیلم‏های محبوب من «زندگی زیباست»، «آنی هال» و «رومئو و ژولیت» زفیرلی هستند. «داگ ویل» را هم دوست دارم. ولی از هیچ چیزی به اندازة «پلنگ‏صورتی» لذت نمی‏برم. «پلنگ صورتی» تمام ناراحتی‏هایم را خوب می‏کند.

  •  موسیقی مورد علاقه؟

از موسیقی‏هایی که در کلیسا نواخته می‏شود همیشه بدم می‏آمد، مرا یاد مراسم تشییع جنازه می‏اندازد. به تازگی علاقه‏مند آثار خوانندة اسپانیایی به نام فرانکو دوویتا شده‏ام. تعطیلات را هم با آهنگ‏های جیپسی‏کینگ می‏گذرانم.

  •  دوست داری چه کتابی هدیه بگیری؟

احمقانه است. اما به نظرم بهترین کتاب برای هدیه، یک لغت‌نامة جلد چرمی آکسفورد است. این تنها کتابی است که کسی نمی‌تواند بگوید در انتخابش اشتباه کرده. البته فراموش نکنید همراه آن یک ذره‌بین هم هدیه بدهید!

  •  تفریح اصلی؟

تفریح من فضولی است. از کودکی بچة فضولی بودم، دلم می‌خواست رمز تمام گاوصندوق‌ها را بدانم. هنوز هم از این کار لذت می‌برم.

  •  فکر می‏کنی علت محبوبیت تو چیست؟

قطعا من  مونرو نیستم که بخواهم به خاطر چهره‌ام محبوب شوم! من به خاطر این محبوب شده‏ام ‏که دست روی کنجکاوی‏های مردم گذاشته‏ام.

  •  چیزی بگو که کنجکاوی خوانندگان را ارضا بکند.

همسرم را دوست دارم. هرگز عمل غیراخلاقی از من سر نزده است. اگر ساعت 4 صبح پشت میز کارم حاضر نباشم، پربارترین ساعت‌های روزم را از دست داده‌ام. یک ساعت شنی روی میزم دارم، وقتی که شن‌ها یک طرف جمع شدند، یعنی که باید یک استراحت کوتاه بکنم. همیشه در ذهنم به رؤیاهای کودکانه‌ فکر می‌کنم، مثل چکمه‌هایی که من را از سقف آویزان کنند.

  •  چیز دیگری هست که بخواهی مردم بدانند؟

تازگی‌ها علاقة عجیبی به بازی تنیس پیدا کرده‌ام. عصرها دو ساعتی با همسرم تنیس بازی می‌کنم. اگر کسی اطلاعات تازه و محرمانه‌ای دربارة ضربة بک‌هند چرخشی دارد، خواهش می‌کنم در اختیارم بگذارد. نشانی من این است: www.danbrown.com

رستگاری در 10 و30 ثانیه

دن براون، هرچقدر بین مردم و جامعة کتابخوان طرفدار دارد، وضعیت‌اش بین جماعت نویسنده و منتقد اصلا تعریفی ندارد. برای نمونه، خلاصه‌ای از یکی از نقدهای معروف «راز داوینچی» به قلم منتقد معروف آمریکایی، آنتونى لین را انتخاب و ترجمه کرده‌ایم. عنوان اصلی مطلب هست «جهنم منتظر است» و کاملش را می‌توانید در شماره 26می2006، مجله معروف «نیویورکر» پیدا کنید. «نیویورکر» هم هیچ‌وقت با دن براون و داستان‌هایش خوب نبوده.

از وقتی که رمان دن براون منتشر شده، بحث‌هاى زیادى دربارة آن مطرح شده، اما هیچ پرسشى بیشتر از این پرسیده نشده است: اگر یک آدم عاقل از ساعت ۱۰ صبح شروع به خواندن کتاب کند، بالاخره کی متوجه مى‌شود که با یک آشغال تمام عیار مواجه است؟

پاسخ در مورد من ساعت ۱۰ و صفر دقیقه و سی ثانیه بود، بلافاصله پس از آن‌که جملة ابتدایی کتاب را خواندم: «رئیس پرآوازۀ موزه لوور، ژاک سونیر در راهروهای سرپوشیدة گالرى بزرگ تلوتلو مى‌خورد.» براون با همان کلمة «پرآوازه» ثابت مى‌کند که از دسته نویسندگانى است که دوست دارند مطالب را مرتبا به ما یادآورى کنند، نویسندگان عصبى و نگرانى که نمى‌توانند از به زور هل دادن ما به درون حجم عظیمی از اطلاعات و نظریاتی که هنوز به آن‌ها نیازى نداریم، اجتناب کنند.

(در زیر این تیک عصبى، ترس نویسنده از این مسأله پنهان است که نتواند دستور زبان ساده و حداقل را رعایت کند. در مورد براون این ترس کاملا به‌حق است.)

شما مى‌توانید اولین تپق براون را به عنوان امرى سهوى نادیده بگیرید، اما این جمله را در نظر بگیرید که پس از تورقى اتفاقى در کتاب کشف کردم: «ویراستار برجستة نیویورکى، جوناس فوکمن، با نگرانى ریش بزى‌اش را کشید.» بدتر از آن کارى است که نویسنده با عبارت «بر سر یک ناهار کارى نیمه‌خورده» انجام مى‌دهد؛ یکى از بى‌تناسب‌ترین عبارت‌هایی که من تا به امروز شنیده‌ام.

آیا ما باید اهمیت بدهیم که ۴۰ میلیون خواننده، یا به عبارت دقیق‌تر«موش خرما»، یکى بعد از دیگرى صخرة چنین متن طولانی و مضحکى را بالا رفته‌اند؟ من می‌دانم که اگر یک قصه، جذابیت کافى داشته باشد، آدم مى‌تواند زمختى و سنگینی نثر را اگر هم نمى‌بخشد، براى مدتى فراموش کند؛ وگرنه چرا من هنوز «روز شغال» را سالى یک بار مى‌خوانم؟ در مورد «راز داوینچى» اما چنین توجیهى وجود ندارد.

حتى هنگامى که شما نثر معیوبش را از سر راه خواندن بر مى‌دارید، آنچه بیشتر از بقیه شما را اذیت می‌کند، احمقانه بودن استعاره‌های دور از ذهن کتاب است و بدتر از آن نویسندة مغروری که به نظر مى‌رسد پیش‌فرض‌هاى  مذهبی‌اش را خیلی جدى مى‌گیرد.

چقدر آدم باید ترسو و از لحاظ فکری معیوب باشد که این‌قدر خودش را تحویل بگیرد؟
آیا راز داوینچى را مى‌خوانند چون بقیة آدم‌ها در مترو همین کار را مى‌کنند؟ اگر این‌طوری است چرا وقتى به مقصد مى‌رسند، متوجه اشتباهشان نمى‌شوند و کتاب را روى صندلى ول نمى‌کنند تا هالوى بعدى آن را بردارد؟ به رغم تلاش هاى مکرر، من یکی که هیچ‌وقت نتوانستم از صفحه۱۰۰ کتاب جلوتر بروم.

رمان‌های دن‌براون

 نقطه فریب

ناسا شهاب‌سنگى را پیدا مى‌کند که زمین‌شناس‌ها می‌گویند حاوى یک فسیل است. و این، یعنی یک پیام: در آن‌جا، در فضا حیات هست.

 این کشف تبدیل به سلاحى براى از پا درآوردن رقیب انتخاباتى رئیس‌جمهور مى‌شود که گفته ناسا نباید چنین بودجة هنگفتى را خرج ولگردى در آسمان کند.

در این میان راشل، دختر رقیب انتخاباتى رئیس‌جمهور، که در یکى از ادارات اطلاعاتى کار مى‌کند همراه با چند دانشمند بزرگ دیگر به رازى پى مى‌برد ...

دژ دیجیتالى

دژ دیجیتالی اسم یک الگوریتم اطلاعات است که نابغة ژاپنی معلول که مادرش از بازماندگان بمب اتمی آمریکایی‌ها بوده، برای NSA (یک سیستم اطلاعاتی غیر از سیا) طراحی کرده. آقای تانکادو وقتی می‌فهمد NSA می‌خواهد به طور گسترده و بدون کسب اجازة قانونی از سیستم او برای شنود استفاده کند، سعی می‌کند با سازمان‌های مدافع حقوق بشر و
 آزادی بیان تماس بگیرد و به همین خاطر از NSA اخراج و متهم به جاسوسی می‌شود.

خیلی ساده است. او هم کاری می‌کند که کسی نتواند وارد دژ دیجیتالی‌اش شود. NSA، یک پروفسور زبان‌شناس را براى خنثى کردن رمز دژ می‌آورد و...

شیاطین و فرشتگان

رابرت لنگدان، پروفسور هاروارد،  نصفه ‌شبی با خبر یک قتل از خواب می‌پرد؛ قتل یک متخصص فیزیک ذرات که بر روی سینه‌اش علامت خاصی داغ شده.

تصویر داغ، علامت گروه قدیمی اشراقیون است. لنگدان از آمریکا به سوئیس، مؤسسة سرن می‌آید و رد ماجرا را می‌گیرد. نتیجه اصلا جالب نیست. واتیکان در معرض تهدید است.

آن‌جا در واتیکان، دو هفته بیشتر از مرگ پاپ نگذشته و قرار است کاردینال‌ها دور هم جمع شوند و پاپ جدید را انتخاب کنند. ظاهرا گروه اشراقیون درصدد هستند تا انتقام دیرین خود را از کلیسا بگیرند.

راز داوینچى

داستان با قتل رئیس موزه لوور آغاز مى‌شود. او در لحظات آخر، از دست قاتل فرار کرده و با آخرین رمق‌هایش بدن خود را به شکلى عجیب، شبیه تصویر آناتومیک معروف داوینچی کرده است و با خون خود نام پروفسورى از دانشگاه هاروارد، رابرت لنگدان را کنار جسدش نوشته.

پلیس به خیال آن‌که رئیس موزه لوور، نام قاتل خود را نوشته، لنگدان را تحت پیگرد قرار مى‌دهد. به خصوص که لنگدان در زمان قتل در پاریس بوده و همان شب با رئیس موزه قرار ملاقات داشته.

اما نوة رئیس موزه که خودش در بخش رمزگشایى پلیس فرانسه کار مى‌کند، از این کار پدربزرگش چیزهایی فهمیده. او به کمک لنگدان می‌آید و با هم از دست پلیس فرار مى‌کنند تا ماجرای مرگ رئیس موزه لوور را بفهمند.

کد خبر 8725

پر بیننده‌ترین اخبار ادبیات و کتاب

دیدگاه خوانندگان امروز

پر بیننده‌ترین خبر امروز