سه‌شنبه ۲۶ خرداد ۱۳۸۸ - ۰۶:۴۴
۰ نفر

آیا رویکردی به نام فلسفه تطبیقی وجود دارد؟ اگر هست، به چه نیازی پاسخ می‌دهد؟

در فلسفه تطبیقی یکی از مشکلات، مباینت‌های جغرافیایی و اقلیمی و تاریخی است که پژوهشگر باید بر این موانع فائق آید.  وقتی متغیرهای دو فلسفه مورد تطبیق در حقیقت مباینت داشته باشند در این صورت نتیجه‌ای که از تطبیق به دست می‌آید، ممکن است با ایرادات عدیده‌ای روبه‌رو شود.  بنابراین کسی که به رویکرد تطبیقی توسل پیدا می‌کند باید مواظب باشد که به‌طور کلی این عوامل از لحاظ کم و کیف مورد توجه قرار بگیرند.

صرف تطبیق بدون در نظر گرفتن شرایط حاکم بر ظهورو تکوین آن فلسفه از اهمیت خاصی برخوردار نیست.  بنابراین تطبیق درصورتی مفید فایده خواهد بود که این عوامل دقیقاً مورد توجه قرار بگیرند.  درغیر این صورت دو فلسفه مورد تطبیق ممکن است راه به جایی نبرند. درمطلبی که از پی می‌آید دکتر سایه میثمی در گفت‌وگو با مهر به شرایط امکان فلسفه تطبیقی پرداخته است.

منظور از فلسفه تطبیقی مقایسه و تطبیق فلسفه غرب با فلسفه اسلامی است.  به‌نظر من اگر غرض از مطالعات تطبیقی در این زمینه شناخت بهتر مبانی و متدولوژی باشد کار خوبی است. گاهی مقایسه خود تکنیک خوبی برای شناخت بهتر است.  البته کسی که این کار را انجام می‌دهد قاعدتاً باید به مبانی و رویکردها و متدولوژی‌های هر دو فلسفه کاملاً واقف باشد.  به‌خصوص علم به پیش‌زمینه تفکر فیلسوفان در تاریخ اندیشه بسیار مهم است.

بدون این علم چه بسا ظاهر برخی از مفاهیم و الفاظ این مقایسات را به بیراهه ببرد و باعث شود تطبیق‌های بسیار سطحی انجام دهیم.  در جزئیات نظام‌ها شاید بتوان مواردی را یافت که به ظاهر شبیه باشند اما اگر به مبانی و همچنین به حال و هوای کلی این نظام‌ها نظر کنیم در بسیاری از موارد شباهت‌ها فقط ظاهری خواهند بود؛ البته این نکته ناظر به آن نوع تطبیق است که بیشتر بر شباهت‌ها تأکید می‌کند و متأسفانه در بسیاری از موارد در تطبیق میان فلسفه غرب و فلسفه اسلامی چنین تأکیدی وجود دارد.

آنچه در اینجا  بسیار عجیب می‌رسد آن است که گویی با تکیه بر شباهت‌ها میان  دو فلسفه غربی و اسلامی قرار است برای فلسفه اسلامی با توسل به فلسفه غرب حیثیت کسب شود؛ دلیلی برای این کار وجود ندارد.  این هم مانند بسیاری از مواردی است که ما به‌رغم موضع گرفتن منفی در برابر غرب، همان غرب و تفکر غربی را ملاک ارزیابی تفکر خود قرار می‌دهیم.

مطالعات تطبیقی را تاکنون معمولاً در مورد فیلسوفان نظام‌ساز انجام داده‌اند که اتفاقاً آنجا خیلی باید مراقب بود.  به‌دلیل اینکه سازگاری و انسجام درونی مؤلفه‌های نظام‌های فکری، درست مانند مقایسه دو نظام سیاسی است.  در آنها هم برخی مفاهیم فقط اشتراک لفظی دارند و ساختار کلی، مبانی و رویکردها آنقدر متفاوت هستند که مقایسات مبتنی بر شباهت‌ها ما را به سطحی‌گویی می‌کشاند و اما مطالعات تطبیقی با تأکید بر تفاوت‌ها به‌نظر من حکم کاملاً متفاوتی دارند و می‌توانند به شناخت بهتر ماهیت دو فلسفه کمک کنند.

البته در این کار ما معمولاً حوزه‌های مشخصی یا فیلسوفان به‌خصوصی را با یکدیگر مقایسه می‌کنیم.  برای مثال درس‌آموز است که نشان دهیم تفاوت‌های ابن‌سینا با ارسطو یا ارسطو با ابن رشد و یا ابن رشد با ابن سینا کجاست؟ و این تفاوت‌ها چه خاستگاهی دارند. اما در مورد تطبیق فلسفه اسلامی با فلسفه‌های معاصر به‌خصوص فلسفه تحلیلی باید توجه داشت فلسفه تحلیلی ابزاری دارد و در فضایی تنفس می‌کند که به کلی متفاوت از فضای فلسفه اسلامی است.  به‌طور مثال در فلسفه اسلامی زبان هرگز موضوع فلسفه و دغدغه فیلسوف نبوده است.  همانطور که در فلسفه سنتی غرب هم پیش از ظهور فلسفه تحلیلی چنین نبوده است.  البته آنچه در علم اصول انجام شده است در مواردی ارزش مطالعه و مقایسه با برخی مواضع فلسفه زبان را دارد اما حساب علم اصول از فلسفه اسلامی جداست.

کد خبر 83604

برچسب‌ها

دیدگاه خوانندگان امروز

پر بیننده‌ترین خبر امروز