سه‌شنبه ۱۲ خرداد ۱۳۸۸ - ۰۷:۲۰
۰ نفر

منوچهر دین‌پرست : یکی از جنبه‌های بارز شخصیت امام خمینی(ره) عنایت به عرفان نظری و عملی بود

به این معنا که  نه تنها آثاری چون «مصباح الهدایه» و «سرالصلوه» را در حوزه عرفان نظری از خود بر جای گذاشته بلکه در منش و رفتار نیز سالکی و اصل به حق بود. بی‌تردید، امام در مشرب عرفانی خود از ابن‌عربی تاثیر زیادی پذیرفته بود و بر آن طی طریق می‌کرد. در سالروز ارتحال امام‌خمینی(ره) گفت‌وگویی با دکتر سیدسلمان صفوی درباره ابعاد شخصیت عرفانی امام شده است.

دکتر صفوی در این گفت‌وگو امام را در حلقه حکمت خالده قرار می‌دهد و او را از بقیه ساکنان این حلقه – چه به لحاظ معرفتی و چه علمی- بالاتر می‌داند. این مطلب را می‌خوانیم:

  • مقوله عرفان نزد امام‌خمینی جایگاه بارزی داشت. ایشان از سویی وارث حکمت متعالیه صدرایی بودند (حکمتی که در آن عرفان و معنویت جایگاه مهمی دارد) و از دیگر سو شاگرد حضرت آیت‌الله شاه‌آبادی از عارفان بزرگ زمان بودند. شما وجوه برجسته اندیشه امام خمینی در باب عرفان را  در کدام بخش از آثار و اندیشه‌های ایشان می‌بینید؟

در وهله اول با توجه به فضای فرهنگی جامعه ایران  و برای جلوگیری از اختلاط مباحث، لازم است که اندکی در مورد خود عرفان صحبت کنیم. متاسفانه یک بدفهمی در مورد عرفان از گذشته وجود داشته است. عرفان با این عقیده آغاز می‌کند که دین متشکل از شریعت، طریقت و حقیقت است و هر دین، ظاهر و باطنی دارد و دین، منحصر به مسائلی که در رساله‌های عملیه آمده است، نیست. اگرچه شریعت بسیار اهمیت دارد و همه مسلمانان باید زندگی روزمره خود را با آنچه در رساله‌های عملیه آمده تنظیم کنند اما از نظر عارفان، همه دین شریعت نیست؛ شریعت نقطه شروعی برای ارتباط‌گیری با حقیقت و مقصد دین است. بنابراین از طریق عمل به شریعت وارد طریقت می‌شویم تا حقیقت دین را که جمال و جلال حضرت معبود است، دریابیم.

  • یعنی لب لباب دین را دریابیم؟

بله، لب لباب دین، معنویت است و معنویت صرفا از طریق اعمال ظاهری به دست نمی‌آید. همه مناسک دینی،‌ یک جنبه و قاعده ظاهری دارند و یک جنبه باطنی. فقه نیز به دو بخش «فقه الجوارح» و «فقه النفس» تقسیم می‌شود. منظور از فقه در ابتدای تاریخ اسلام،‌ صرف آیات و روایات و شریعت نبوده است بلکه مجموعه تعالیم اسلام بوده و فقیه به این مجموعه احاطه داشته است؛ بعدا به دلیل گسترش علم و تقسیم آن، فقه را نیز به دو بخش فقه الجوارح و فقه النفس تقسیم کردند. فقه الجوارح متکفل بیان تکالیف ظاهری مکلف است، اما فقه‌النفس متکفل بیان این است که این آدمی که از عالم بالا هبوط کرده و دچار سیر نزول شده،  چگونه قوس صعود را طی کند.

علمی را که متکفل بازگشت انسان به عالم ملکوت است، در تاریخ فرهنگ و تمدن اسلامی عرفان نامیده‌اند؛ لذا عرفان علمی است که متکفل بیان چگونگی گذار از مقام خفتگی و تبتل به مقام فناست. در این راستاست که امام یکی از چهره‌های برجسته این سنت و مکتب هستند و در چارچوب این مکتب و سنت‌های آن، مجموعه دین را شریعت، طریقت و حقیقت می‌دانند، اما لب دین یا جوهره آن را جنبه معنوی آن، یعنی چگونگی وصال به  حضرت محبوب می‌دانند؛ یعنی عرفان بیانگر آن است که ما چگونه این منازل را تا رسیدن به مقام فناء فی‌الله و لقاء الهی طی کنیم.

  • آیا می‌توان نتیجه گرفت که حضرت امام، فقیهی عارف بودند؛ بدین معنا که عرفان ایشان بسیار برجسته بود و آن چیزی را هم که در فقه طرح می‌کردند، با نظر به این نگرش عمیق قابل درک است؟

حضرت امام(ره) شخصیتی جامع و کم‌نظیر بودند و علاوه بر آنکه فقیه در اصطلاح رایج آن و یک مرجع مسائل فقه رساله‌ای بودند، فیلسوف نیز بودند؛ یعنی اهل نظر و تعلیم و تعلم در حوزه مسائل حکمت و فلسفه بودند و از آنها مهم‌تر اینکه یک عارف بودند. جنبه عرفانی امام بر مجموعه شخصیتش و کل منظومه فکری‌اش غلبه دارد. اما کدام عرفان؟ امام چنان نبودند که مثل بسیاری از افراد امروزی، براساس محفوظاتشان در مورد عرفان صحبت کنند بلکه کسی بودند که هم اندیشه‌های نظری در مورد عرفان نظری داشتند و هم سالک واصل  بودند؛ یعنی اهل عمل و سیر و سلوک عرفانی بودند و مقصد و مقصودشان عمل براساس عرفان بود.

  • می‌توان گفت عرفان عملی و عرفان نظری در اندیشه ایشان وحدت می‌یافتند؟

بله! ایشان در شعری می‌گویند: از فتوحاتم نشد فتحی و از مصباح نوری/ هرچه خواهم در درون جامه آن دلفریب است. امام تنها استاد فصوص الحکم ابن‌عربی یا مصباح الانس در عرفان نظری نبودند؛ حتی مباحث عرفان عملی را بدون آنکه خودشان اهل سیروسلوک باشند، پی نمی‌گرفتند؛ ایشان شارح صرف نبودند؛ در عرفان علاوه بر نظریه‌پردازی، اهل عمل و سیروسلوک بودند. این نکته بسیار حائز اهمیت است و باید میان کسانی که پژوهشگران عرفان هستند و کسانی که خودشان عارف هستند، تمایز قائل شد. امام یک عارف بودند؛ یعنی انسانی بودند که از جوانی در مسیر  سیروسلوک قدم گذاشته و به فتوحات و مکاشفات دست یافته بودند که حاصل سیروسلوک عرفانی ‌ایشان بر اساس تعالیم عرفانی بود. عرفان به دنبال علم حصولی نیست بلکه در پی علم حضوری از طریق مکاشفه و انکشاف در قلب خودش است.

  • شما امام را از حکمای معاصر خواندید و می‌دانیم که او وارث حکمت صدرایی است. 400سال از درگذشت صدرالمتالهین می‌گذرد و حکمت متعالیه در این سال‌ها به جریان غالب فلسفه و حکمت در حوزه‌های علوم سنتی بدل شد که نخست در اصفهان و سپس با چهره‌هایی چون ملاعبدالله زنوزی در تهران رواج یافت. امروز هم این حکمت با تلاش‌های افرادی چون علامه طباطبایی(رض) و شاگردانش در قم به جریان غالب بدل شده است. امام را نیز می‌توان جزو چهره‌هایی خواند که حکمت صدرایی را در قم احیا کردند. ازسوی دیگر می‌دانیم که شهود عرفانی و قلبی و مباحث عرفانی  در مکتب صدرا جایگاه والایی دارد. امام در کنار اینها به ابن‌عربی به مثابه پایه‌گذار عرفان نظری توجه فراوانی داشتند و در آثار عرفانی‌شان مثل «سرالصلوه»، «آداب‌الصلوه» و «اربعین حدیث» به آرای او توجه ویژه‌ای نشان داده‌اند. شما تاثیر این دو سنت فکری را در نوع نگاه امام به مقوله عرفان چگونه می‌یابید؟

تا قبل از صدرالمتألهین، در حوزه مباحث نظری 3معرفت مستقل داشتیم: معرفت کلامی، معرفت فلسفی و معرفت عرفانی. این‌سه در تعارض با یکدیگر بودند، ضمن آنکه هر‌یک در خود شاخه‌های متفاوتی داشتند. مثلاً فلسفه به دو گرایش مشایی و اشراقی تقسیم می‌شد؛ کلام نیز به کلام اشعری، کلام معتزلی و کلام شیعی تقسیم می‌شد و عرفان نیز به دومکتب فقر و مکتب عشق. مجادلات و مناظرات این سه معرفت تا زمان ملاصدرا دوام داشت. پس از ظهور صدرا با بسترسازی‌هایی که شخصیت‌های مهمی چون میرفندرسکی و شیخ‌بهایی و میرداماد فراهم می‌کنند، انقلابی فرهنگی برپا می‌شود و صدرا گفتمانی میان این سه نحله فکری ایجاد می‌کند و از طریق این گفتمان حکمت متعالیه را تاسیس می‌کند که جامع عقل و قلب و وحی است؛ زیرا متکلمان مدعی دفاع از حوزه وحی بودند، فلاسفه خود را متکفل مباحث عقلی می‌دانستند و عقل برایشان حجیت داشت و اهل عرفان نیز به حجیت شهود و قلب استناد می‌کردند.

صدر‌المتألهین از طریق تأسیس حکمت متعالیه نشان داد که چگونه هر سه این معارف، یک مطلب را در سطوح مختلف با ابزار و وسایل مختلف و در قلمرو مشکک بیان می‌کنند.
 لذا پس از صدرا ما شاهد آشتی فلسفه، عرفان و کلام وحیانی هستیم. حضرت امام نیز که از پیروان حکمت متعالیه هستند، ابن‌عربی و عرفان او را در چارچوب همین نظریه صدرایی می‌بینند؛ البته چارچوب نظری آن را؛ زیرا چنان که می‌دانیم، عرفان به دوقسمت نظری و عملی تقسیم می‌شود. عرفان نظری راجع به 3 موضوع اساسی انسان، هستی و تاریخ و ارتباط این سه با یکدیگر بحث می‌کند و هستی اصلی را فقط خدا می‌داند و همه جهان را جلوه‌های او می‌داند. فیلسوفان نیز راجع به موجود به‌ماهو‌موجود بحث می‌کنند. لذا با 2رویکرد متفاوت و اصطلاحات متفاوت مواجه هستیم؛ مثلاً ابن‌سینا بحث «عقول عشره» را طرح می‌کند، سهروردی بحث «نور» را و ابن‌عربی بحث «خیال» را.

ملاصدرا  دوبحث اساسی «اصالت وجود» و «هستی مشکک» را بحث می‌کند. اما در حوزه عملی که مبتنی بر آن بحث نظری است عرفان به راه خودش ادامه می‌دهد؛ یعنی در اینجا بحث سیر‌وسلوک و چگونگی گذر از این مقامات پایین تا رسیدن به فناء‌فی‌الله و بقاء‌باالله مطرح است. این بحث دیگر در مباحث نظری حکمت متعالیه نیست بلکه بخش «عرفان» حکمت را شامل می‌شود؛ یعنی عرفانی که در بزرگان این مکتب وجود داشت. بنابراین امام، هم فیلسوف صدرایی بودند و هم کسی که بحث عرفان را براساس عرفان شیعی مبتنی بر آموزه‌های مصطفوی حضرت رسول اکرم(ص) و آموزه‌های علوی و فاطمی(ع) ادامه می‌دادند.

جالب آنکه این سلسله به حیات خود بعداز صدرالمتألهین ادامه می‌دهد و جریانی از علما تحت‌تأثیر این جریان به‌وجود می‌آید که غیر از طریقت‌های مشهور مثل صفویه، ذهبیه، نعمت‌اللهیه، خاکساریه و... هستند اما شدیداً اهل سیر‌و‌سلوک و طی‌کردن مقامات و مکاشفات هستند؛ این تحولی است که بعد از صدرالمتألهین  رخ می‌دهد و امام- چنان‌که می‌دانیم- در این مسیر در عرفان حرکت می‌کردند و شاگرد مرحوم شاه‌آبادی بودند که این سلسله تا رسول‌اکرم(ص) تداوم می‌یابد.

  • در مورد تفسیر شیعی حضرت امام از عرفان ابن‌عربی که با تأکید بر مفهوم ولایت صورت گرفته است، توضیحی ارائه فرمایید.

ولایت 2معنای عمده دارد؛ هم به معنای دوستی است و هم به معنای سرپرستی و رهبری. طبیعتاً اگر معنای رهبری و سرپرستی را اختیار می‌کنیم، در دل آن، دوستی هم هست اما اگر صرف دوستی را بپذیریم، از آن سرپرستی و رهبری بیرون نمی‌آید. امام‌خمینی تحت‌تأثیر تفکر عرفانی بحث انسان کامل را به مثابه یکی از امهات مباحث عرفانی طرح می‌کنند.

این انسان کامل مطابق با واژه ولایت در قرآن و امامت در کلام شیعی است. منتها ولایت مشکک است؛ یعنی ولایت شمسیه، قمریه و نجمیه داریم. در وهله اول ولی مطلق، حضرت حق‌ جل‌جلاله است، خلیفه‌الله و جانشین او حضرت مصطفی(ص)‌است که ولایتش، ولایت شمسیه به اذن حضرت حق دارد. ولایت قمریه که ولایت ائمه هدی و امامان دوازده‌گانه(ع) است، مندرج در ولایت شمسیه حضرت احمد(ص) است و آن والیان دیگری که در مسیر طریقت هستند، جانشینان معنوی ولایت قمریه هستند و اهل ولایت نجمیه نامیده می‌شوند.

این ولایت بدان معناست که در امور معنوی باید تحت ارشادات و هدایت این شخصیت‌های برجسته و متمایز معنوی واقع شد؛ زیرا این افراد، واصل شده‌اند و ضل‌الله هستند و فانی در حق شده‌اند و از سفر لاهوتی یعنی سیرمن‌الحق الی‌الخلق‌بالحق بازگشته‌اند، تا دست سایر انسان‌ها را بگیرند. لذا اینجا سخن از گونه‌ای ولایت تکوینی است. در حوزه ولایت تشریعی بحث جداست؛ یعنی بحث چگونگی امور دنیوی و قانون‌گذاری مطرح است. اما ولایت تکوینی در حوزه مسائل معنوی است. البته امکان آن هست که کسی ولایت تشریعی داشته باشد، اما ولایت تکوینی نداشته باشد.

ائمه هدی(ع) و پیغمبر اکرم(ص)  هم ولایت تکوینی داشتند هم ولایت تشریعی؛ یعنی حضرت بقیه‌الله‌الاعظم(عج) که اکنون امام، مقتدای عالم و آقای ما هستند و  امروز، هم صاحب ولایت تشریعی  هم صاحب ولایت تکوینی، با اذن الهی و به خاطر مراتبی که طی کرده‌اند و در مقام حق تعالی فانی شده‌اند، بقا در او یافته‌‌اند و لذا خلیفه‌الله گشته‌اند. امروز نیز خلیفه‌الله عالم هستی، حضرت بقیه‌الله‌الاعظم(عج) هستند. اما در زمان غیبت کبری، ممکن است که فردی دارای ولایت در حوزه امور اداره زندگی دنیوی باشد، اما الزاماً دارای مقامات شامخ معنوی نباشد  و نیز فرد دیگری باشد که دارای ولایت معنوی به‌خاطر مراتبی که طی کرده باشد و جزو ابدال و اوتاد و جانشین معنوی حضرت‌ بقیه‌الله‌الاعظم(عج) باشد، که دست گمشدگان طریقت معنوی را می‌گیرد و ایشان را به سوی منزل و مقصد اعلی هدایت می‌کند.

  • در جهان اسلام عرفان‌های متعددی هست اما این تکثرات را می‌توان نمودهای امر واحدی تلقی کرد. یکی از این عرفان‌ها، عرفانی است  که در آرا و اندیشه‌های سنت‌گرایان جریان دارد. سنت‌گرایان آرایی طرح می‌کنند که همسو با لب‌لباب آموزه‌های اسلامی است. حضرت امام‌خمینی نیز چنان که طرح شد، آرای عرفانی محکم و متقنی داشتند. شما تا چه اندازه فکر می‌کنید که آرای عرفانی امام را می‌توان با آرای عرفانی سنت‌گرایان مقایسه کرد؟ آیا این دو قابل تطبیق‌اند؟

در جای دیگری گفته‌ام که سنت‌گرایی (Traditionalism) به معنای ارتجاع، واپس‌گرایی و خرافه‌پرستی نیست بلکه به‌معنای حکمت خالده است و میراث‌دار تعالیم معنوی انبیا و اولیاست. در این چارچوب است که سنت‌گرایی و سنت به ‌معنای استمرار تعالیم معنوی و حکمت خالده از آدم تا به امروز است. در همین راستا می‌توان گفت که عرفان به معنای هسته مرکزی حکمت خالده است. عرفان در این معنا خمیرمایه وجود آدم است و اینجا عرفان و دین به یک معنا می‌شود.

اگر هم بخواهیم تمایز قائل شویم، باید بگوییم که عرفان، ورای دین است؛ یعنی ادیان با وحدت استعلایی‌شان متکثر هستند اما همه آدمیان در خمیرمایه‌شان جست‌وجوگری و دلدادگی به معنویت و حضرت قدوس را دارند و سنت‌گرایی نیز در دل خود این حقیقت عرفانی را دارد؛ لذا مسلماً اگر بخواهیم  تقاربی ایجاد کنیم، طبیعتا تفکر عرفانی و فلسفی حضرت امام در قالب مکتب سنت‌گرایی قابل تفسیر است. در واقع مهم‌ترین چهره معاصر سنت‌گرایی در جهان معاصر از نظر من، بی‌شک حضرت‌امام‌خمینی (رحمه‌الله علیه) هستند؛ یعنی ایشان سنت‌گرایی به معنای وارث تعالیم الهی و معنوی از آدم تا به امروز  و پاسخگوی مشکلات و مسائل امروز انسان و جامعه هستند.

  • به تعبیر دیگر آیا می‌توان گفت که امام وارث حکمت خالده هستند؟

بله. من فکر می‌کنم که حضرت امام (ره) خلف صالح حکمت خالده هستند و در دوره معاصر، ما کسی را مثل ایشان و به این جامعیت  در حوزه حکمت خالده نداریم.

  • در حلقه سنت‌گرایان افراد فراوانی چون گنون، شووان، مارتین لینگز، دکتر نصر، وماراسوامی، چیتیک و بورکهارت قرار می‌گیرند؛ برخی از ایشان از دنیا رفته‌اند و برخی نیز در قید حیات هستند. آیا می‌توان منظومه فکری حضرت امام را به سمت حکمت خالده در نظر گرفت؛ یعنی می‌توان ایشان را در میان این حلقه دانست؟

بله! امام در حلقه فکری حکمت خالده هستند، منتها با یک سروگردن بالاتر از همه این افراد؛ یعنی به نظر من اگر چهره‌هایی چون گنون، شووان، نصر، چیتیک، ایزوتسو، علامه طباطبایی، سیدجلال الدین آشتیانی و امام خمینی را با هم در نظر آوریم، می‌توان ایشان را چهره‌های اصیل حکمت خالده و سنت‌گرایی اصیل خواند با این تاکید که حضرت امام خمینی و علامه طباطبایی به‌مراتب از همه این چهره‌ها چه از نظر معرفتی و چه از حیث عرفان عملی بالاتر هستند؛ حتی از جهت آثاری که تولید کرده‌اند و آثار اجتماعی‌ای که در جهان معاصر پدید آوردند.

  • پس شما فکر می‌کنید که اینکه برخی می‌گویند سنت‌گرایی یک مکتب صرف نظری است، غلط بوده و جنبه عملی آن بسیار پررنگ است و کسانی چون حضرت امام به این جنبه غنا بخشیده‌اند؟

بله! این مسئله خیلی دقیقی است. سنت‌گرایان در برج عاج ننشسته‌اند و غرق در عالم ذهنیات و کتاب‌ها نیستند و چنین نیست که به آنچه در این عالم می‌گذرد بی‌توجه باشند. ما به عنوان یک شخصیت برجسته و کم‌نظیر این نحله در جهان معاصر به امام خمینی برمی‌خوریم.

ایشان بر این اساس که گفتم عرفان بر تفکر ایشان غلبه دارد، موفق شدند به بزرگترین دیکتاتور زمان «نه» بگویند، بدون اینکه هراسی به خود راه بدهند. امام  نمی‌گفت که تنها کسانی که فکر می‌کنند باید در امور جامعه دخالت کنند. این تفکر وجه «رحمانیت» حضرت حق است که در ایشان ظهور کرده بود. همچنان‌که خداوند رحمان است، امام به عنوان جانشین او و ضل‌الله گفتند همه باشند و همه آمدند؛ یعنی در حوزه عمل سیاسی تا زمانی که شورش‌های مسلحانه صورت نگرفت، امام به همه گروه‌ها اجازه دادند که فعالیت کنند و در اداره امور مشارکت کنند. این نشان می‌دهد که حکمت عملی در اندیشه ایشان تبلور جدی دارد. این حاصل نگاه عرفانی امام به هستی و تبلور آن است.

  • شما در منظومه فکری امام، ایشان را متمایل به عرفان می‌دانید یا فلسفه؟

به نظر من عرفان؛ یعنی جنبه عرفانی ایشان غلبه دارد.

کد خبر 82687

دیدگاه خوانندگان امروز

پر بیننده‌ترین خبر امروز