دوشنبه ۶ خرداد ۱۳۸۷ - ۰۵:۴۹
۰ نفر

اولین بار اسم عجیب این انیمیشن درگیرمان کرد؛ «!Horton Hears a Who»؛ «هورتون صدای «هو» را می‌شنود».

این «هو» دیگر چه جور جانوری است؟! بعد از تماشا، تصاویر این کارتون شاخک‌هایمان را بیشتر تکان داد؛ چون دیدن سرو شکل بعضی از شخصیت‌هایش، شخصیت‌های فیلم ران هـوارد - «چگونه گرینچ کریسمس را دزدید؟» (با بازی جیم‌کری در نقش اصلی)- را به یادمان آورد.

در آن داستان هم، شهری به اسم «هوویل» وجود دارد که ساکنان‌اش را «هو» می‌نامند و اگر یادتان بیاید اسم دخترک آن داستان، «سندی لو هو» است. هورتون هم نام یکی دیگر از شخصیت‌های مخلوق دکتر سئوس (نویسنده مشهور آمریکایی کتاب‌های کودکان) است که در این ماجرا به شکل دیگری با اهالی سرزمین هوویل (در نسخه دوبله تلویزیون «جون تپه!») درگیر می‌شود.

خب، البته خبر آمدن محصول تازه‌ای از کمپانی بلو اسکای برای دوستداران انیمیشن‌های «عصر یخی» و«آدم‌آهنی‌ها»، آن‌قدر خوشایند هست که دیگر نخواهند دنبال رگ و ریشه ماجرا بگردند.

فقط ایده هوشمندانه این داستان کوتاه دکتر سئوس که مبنای فیلم «هورتون...» قرار گرفته، خودش کلی امتیاز می‌گیرد؛ اینکه از وجود مردمانی در سرزمین و تمدنی می‌گوید که کل‌زندگی‌شان روی یک گرده و روی یک شاخه گل آفتابگردان بنا شده است. روزی بر حسب اتفاق، باد آن گرده را به سوی هورتون (با صدای جیم‌کری)، فیل خیال‌پرداز و شیرین‌عقل قصه که در حال آب‌تنی توی دریاچه جنگلی به اسم «نول» است، می‌آورد.
هورتون احساس می‌کند صدای کمک خواستن کسی را از روی آن گرده که از کنار گوشش آرام رد شده شنیده است.

او لحظه‌ای تصور می‌کند که اگر آن شخص، فک و فامیل و خانواده‌ای داشته باشد که آنها هم در خطر باشند چی؟ درست از اینجای ماجراست که هورتون مصرانه قصد دارد جایی امن- مثلا روی یک گل آفتابگردان در دل کوه- برای آن گرده پیدا کند.

کسی آن بالا مرا دوست دارد

 این شاید از خوش‌شانسی اهالی هوویل است که در گیر واگیر و میان آن همه جانور زبان‌نفهم جنگل نول، گرده‌ای که حکم سیاره‌شان را دارد، می‌آید و درست از بیخ گوش هورتون رؤیاپرداز رد می‌شود. هورتون هم مثل تمام شخصیت‌های سودازده داستان‌هایی که می‌شناسیم، بدون ترس، آن‌قدر از رؤیاها و خیال‌های توی سرش برای جامعه خشک و بی‌روح اطرافش می‌گوید که بالاخره یک روز، این رؤیا رنگ حقیقت به‌خود می‌گیرد. مصداق بارزش، ادوارد بلوم در «ماهی بزرگ» تیم برتون (2003) است که آن‌قدر از افسانه‌ها و رؤیاهای شخصی‌اش برای مردم شهر اشتن و خانواده‌اش می‌گوید تا اینکه یک روز به افسانه‌هایش تبدیل می‌شود.

حالا در این یکی، هورتون حتی اقبال ادوارد بلوم را هم ندارد؛ ادوارد دست کم فن‌قصه‌پردازی و افسانه‌سرایی را بلد بود و می‌توانست طوری رؤیا بافی کند که یک تار مو هم لای‌درزش نرود اما اینجا با فیل دست و پا چلفتی‌ای روبه‌رو هستیم که حتی پیش حیوانات و جانورهای کم‌سن و سال‌تر از خودش هم کم می‌آورد و مرتب سوتی می‌دهد.

با این حال در تمام داستان‌ها و افسانه‌های کهن، فیل مظهر فضیلت و دانایی است؛ نشانه‌ای که حتی ذره‌ای از آن در وجود فیل مشنگ داستان پیدا نیست و به‌همین دلیل جیمی هیوارد و استیومارتینو- سازندگان «هورتون...»- آگاهانه و البته بسیار هوشمندانه، در لحظه معرفی شخصیت هورتون، با این خصیصه فیلی شوخی می‌کنند؛ ابتدا هورتون را می‌بینیم که آهسته و با آرامشی خردمندانه مثل سایر فیل‌ها، دارد راه می‌رود که یکهو روی 2 پایش بلند می‌شود و با چهره‌ای ساده دلانه، با 2 گوش بزرگش چیزی در مایه‌های کلاه شنا برای خود می‌سازد و بعد هم می‌زند به آب تا با خرطوم‌اش یک دوش حسابی بگیرد.
 اما این کانگوروی ترش‌رو و بداخلاق جنگل نول است که به‌خاطر چهره موجه‌تری که از خود به جمع نشان داده، دانای کل جلوه می‌کند. کانگورو، نشانه‌ها و خصلت‌های همه «منهای واقع‌گرا و بازدارنده «ایگو»یی را که در داستان‌ها سراغ داریم، تمام و کمال دارد.

او برای هر چیزی قاعده و قانون ساخته و خط قرمز تعیین کرده؛ طوری‌که هیچ‌یک از اهالی جنگل حق ندارد پایش را فراتر از آن بگذارد. کانگورو که نمادی است از همه سرزنش‌کننده‌های تندخوی عالم کودکان (پدر و مادرهای سختگیر یا معلمان بداخلاق) به‌راحتی رؤیاهای هورتون را مسخره می‌کند و اینگونه تفکرها را به‌خصوص برای بچه‌های جنگل خطرناک می‌داند؛ «چیزی رو که نمی‌شه دید، شنید یا حس کرد، وجود نداره».

در مقابل، در شهر هوویل هم اعضای شورای شهر را داریم که به نوعی همان سیاست را برای کنترل کردن افکار عمومی در پیش گرفته‌اند. در هوویل، تنها ند مک داد (با صدای استیوکارل)، شهردار خانواده دوست، دست و پاچلفتی و خوش قلب شهر است که می‌تواند وجود و حضور فیلی تنومند را درست بالای سرش احساس کند. به این ترتیب می‌بینیم که مظاهر علم و دانایی در هر دو عالم (کانگورو در جنگل نول، دکتر مری لو- دانشمند هوویل- و اعضای شورای شهر) از درک رابطه‌ عمیق و حسی بین هورتون و شهردار عاجزند.

جایی از فیلم، هورتون به کانگوروی بدعنق داستان می‌گوید که تا حالا به این قضیه فکر کرده‌ای که شاید بالای سر ما هم موجودات دیگری وجود داشته باشند که ما به‌نظرشان خیلی کوچک بیاییم و از دید آنها ما هم روی یک دانه غبار روی یک شبدر زندگی ‌کنیم؟! او دقیقا با همین نوع نگرش به زندگی و جهان اطرافش، می‌تواند شبدری را که سرزمین هوویل رویش قرار دارد، توی دشتی سراسر پوشیده‌شده از گل شبدر پیدا کند.

کد خبر 53086

برچسب‌ها

پر بیننده‌ترین اخبار سینما

دیدگاه خوانندگان امروز

پر بیننده‌ترین خبر امروز