جمعه ۱۲ مرداد ۱۳۹۷ - ۰۳:۴۶
۰ نفر

خانه فیروزه‌ای > یاسمن رضائیان: نمی‌توانم به تو فکر نکنم. دست من نیست اگر هر‌چه می‌بینیم به یاد تو می‌افتم. من به فکر‌کردنِ به تو دچارم و راستش از این دچار‌بودن، بی‌نهایت خوشحالم. این دچار‌بودن برای من خودِ خودِ خوش‌بختی است.

دوچرخه شماره ۹۳۵

صبح كه آفتاب از پنجره روي ميز مي‌تابد، به ياد تو مي‌افتم. آسمان كه پر از ابر‌هاي سفيد پنبه‌اي مي‌شود، به‌ياد تو مي‌افتم. مامان كه مي‌خندد، پرنده‌ها كه پشت پنجره‌ي اتاق مي‌نشينند و با دست‌هاي تو برايشان خرده‌نان مي‌ريزم، حتي وقتي از پخش فيلم مورد علاقه‌ام، شوق كوچكي ته دلم مي‌دود، وقتي در ظهر بلند تابستان، فرصتي براي خوابي كوتاه، فرصتي براي آرامش دست مي‌دهد، به ياد تو مي‌افتم.

تو نور را، ابر‌ها و پرنده‌ها را، تو لبخند مامان را و فرصت غذا‌دادن به مخلوقاتت را به من مي‌دهي. حتي شوق‌هاي كوچك روزمره و آرامش جاري در روز را تو به من بخشيده‌اي. با اين همه، چه‌طور مي‌توانم به تو فكر نكنم؟

نشانه‌هاي تو بسيارند. تمامشان به من نزديك‌اند و مي‌توانم دركشان كنم. تمامشان در هرروز من جريان دارند. سر كه مي‌چرخانم، به هرطرف كه نگاه مي‌كنم، نشانه‌هاي تو هست. راستي كه چه دنياي شگفت‌انگيزي خلق كرده‌اي. آينه به آينه نشانه‌هايت تكثير شده‌اند و هيچ‌كس، هيچ‌كس نيست كه بتواند بگويد همين لحظه هيچ نشانه‌اي از تو در زندگي‌اش وجود ندارد.

وقتي در يك ظهر تابستاني، زماني كه خانه در سكوتي دل‌چسب فرو رفته است، به نشانه‌هاي تو فكر مي‌كنم، چيز‌هاي جالب زيادي كشف مي‌كنم. كشف‌ها مثل رؤيا‌هايم بزرگ مي‌شوند، شكل مي‌گيرند و گاهي تمام ظهر تابستاني‌ام را در‌بر‌مي‌گيرند. من كشف كرده‌ام باد‌ها هميشه در سفرند، گل‌هاي داخل گلدان به سمت آفتاب مي‌روند، ابر‌ها هر روز به شكل تازه‌اي در مي‌آيند، نور، ذرات غبار را در هوا نشانم مي‌دهد، درخت‌ها بي‌سر و صدا برگ‌هاي تازه مي‌دهند.

نشانه‌هايت مرا به فكر فرو مي‌برند. بعد احساس مي‌كنم چيز‌هاي بسياري هست كه نمي‌دانم؛ مثلاً دنياي بيكران اعماق دريا تا كجا ادامه دارد؟ نور از چه چيزي خلق شده؟ در ذهن هميشه ‌بيدار پنجره‌ها چه خاطراتي ثبت شده؟ كوچك‌ترين سنگ‌ريزه‌هاي كوه‌هاي دور‌دست، به سمت چه مقصدي پيش مي‌روند؟ آفرينش پر از نشانه‌هايي است كه در پي كشف‌شدن، آگاهي مي‌آورند و نيز سرشار از سؤال‌هاي بي‌پايان در مورد همين نشانه‌هاست.

اين، از زيبايي‌هاي ارتباط ميان من و توست. تو سؤال‌ها را در قلبم قرار مي‌دهي، بعد ذهنم را به اين پرسش‌ها آگاه مي‌كني و در وجودم شوق رسيدن به جواب مي‌گذاري؛ شوقي كه يك‌جور حس رهايي با خودش مي‌آورد.

تو اراده مي‌كني بسيار بدانم و بعد من مانند بادبادكي مي‌شوم كه خودش را در دست باد رها مي‌كند و به سمت مقصدي پيش مي‌رود كه باد برايش تعيين كرده است. خيال بادبادك راحت است كه باد او را به درست‌ترين مقصد مي‌رساند. من نيز در مسيري كه تو برايم تعيين كرده‌اي، آزادانه پيش مي‌روم و خيالم راحتِ راحت است كه مرا به پاياني خوش براي تمام سؤال‌هايم مي‌رساني.

من نمي‌توانم به تو فكر نكنم. دست من نيست اگر هر‌چه مي‌بينيم به ياد تو مي‌افتم. همه‌چيز و همه‌كس، همه‌ي مكان‌ها و تمام زمان‌ها، تو را نشانم مي‌دهند. تمام سؤال‌هايي كه در ذهنم شكل مي‌گيرند و تمام شوق‌هايي كه مرا به سمت يافتن پاسخ هدايت مي‌كنند، تو را به يادم مي‌آورند.

من از هزار سمت در مسير سر‌ريز نشانه‌هاي تو قرار گرفته‌ام؛ پس چگونه مي‌توانم به تو فكر نكنم؟

کد خبر 412290

برچسب‌ها

دیدگاه خوانندگان امروز

پر بیننده‌ترین خبر امروز

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha