جمعه ۱۱ خرداد ۱۳۹۷ - ۲۱:۰۱
۰ نفر

خانه فیروزه‌ای > یاسمن رضائیان: من در اتوبوس نشسته بودم و داشتم از مدرسه به خانه بر‌می‌گشتم.

دوچرخه شماره ۹۲۴

بعد، از يک‌جاي پنهاني، شايد از پشت برگ‌هاي درختي سبز در کنار خيابان، شايد از قسمتي از تيتر يکي از روزنامه‌هاي روي دکه و يا شايد از گوشه‌ي ذهن عابري که فکر‌هايش چکه مي‌کرد، پيدايش کردم. کلمه‌ي «رسيدن» در ذهنم نشست و مرا با خودش برد.

به رسيدن‌ها فکر کردم. از کوچک‌ترين‌ها تا بزرگ‌ترين‌هايش، همه را شمردم. يعني با خودم از يک روز صبح شروع کردم، از تمام رسيدن‌هايي که در يک شبانه‌روز اتفاق مي‌افتد.

اولين آن‌ها، زماني است که از خواب بيدار مي‌شوم. من به صبحي تازه رسيده‌ام. آماده مي‌شوم که به مدرسه بروم. به ايستگاه اتوبوس مي‌رسم. اتوبوس مي‌رسد. سوار مي‌شوم و به مدرسه مي‌رسم.

به ساعت‌هاي درسي و دانسته‌هاي جديد، به زنگ‌هاي تفريح، به لحظه‌هاي خنديدن با دوستانم، به ساعت آخر و زنگ خانه مي‌رسم. بعد دوباره اتوبوس، رسيدن به يک صندلي خالي، رسيدن به پنجره‌هاي باز اتوبوس، رفتن. رفتن. رفتن.

- در هر ماجراي خوب و دل‌خواهي يک نوع رسيدن وجود دارد.

روي صندلي‌هاي رو به انتهاي اتوبوس نشسته بودم و از مدرسه به خانه بر‌مي‌گشتم. از پنجره‌ي عقب، بيرون را تماشا مي‌کردم. داشتم هرلحظه از مدرسه دور و دور‌تر مي‌شدم.

بعد از يک‌جاي پنهاني اين فکر به ذهنم رسيد: وقتي به سمت مقصدي مي‌رويم و از رسيدن خوشحاليم، از مبدأ دور مي‌شويم. هررسيدني يک‌جور دور‌شدن هم به همراه دارد. من به خانه مي‌رسيدم يا از مدرسه دور مي‌شدم؟

- هر دو با هم اتفاق مي‌افتند.

به ايستگاه مقصد مي‌رسم. به خانه مي‌رسم. به لحظه‌ي ديدار خانه، به لحظه‌ي ديدن لبخند مادر و به رسيدن پدر از سرکار مي‌رسم. از اين همه رسيدن به وجد مي‌آيم. چه خوب است که هميشه به هدف مي‌رسم. چه خوب است که اين همه رسيدن در طول يک شبانه‌روز اتفاق مي‌افتد. از اين زاويه زندگي چه‌قدر دل‌نشين است.

- وقتي اين‌همه رسيدن را تجربه مي‌کني، دلت گرم مي‌شود به اين‌که تمام چيز‌هايي که دوستشان داري مي‌توانند نزديک باشند. رسيدني باشند.

روز‌هاي خوب ارديبهشتي رسيده‌اند، روزهايي که هميشه حال آدم را زيبا مي‌کنند. روز‌هاي پر هيجان و غوغاي امتحانات مي‌رسد. تابستان مي‌رسد. لحظه‌هاي شروع هزار و يک برنامه‌ي عمل‌شدني و عمل‌نشدني از راه مي‌رسد. سفر‌ها از راه مي‌رسند؛ کشف‌ها و تجربه‌ها. بعد پاييز...

اگر بخواهم مي‌توانم چشم‌هايم را ببندم و همين‌طور تا ماه‌ها و فصل‌ها و سال‌هاي آينده پيش بروم. چه‌قدر رسيدن در انتظار من است. حس خوب تمام رسيدن‌ها، معني خوش‌بختي است.

- چه‌قدر خوش‌بختي‌هاي کوچک و بزرگ در سرنوشتت قرار دارد.

غروب از راه رسيده است. درس‌هايم را خوانده‌ام و فرصت فراغت از راه رسيده است. باز هم به رسيدن‌ها فکر مي‌کنم. به رسيدن‌هايي دورتر.

حالا که شب نزديک است، حالا که گردش زمين به دور خودش به نقطه‌ي پاياني مي‌رسد، در آن سمت آسمان‌ها از صبح تا به حالا، چه رسيدن‌هايي اتفاق افتاده است؟ يک شهاب‌سنگ به جوِّ يک سياره رسيده است؟ يک دنباله‌دار به ابتداي محدوده‌ي کهکشان راه شيري رسيده است؟ شايد هم پاي يک موجود فرا‌زميني به ماه رسيده است. شايد همين حالا سياره‌ي تازه‌اي به مرحله‌ي کشف رسيده باشد.

- حالا چرا به رسيدن‌هايي که اين همه دور و مبهم هستند فکر مي‌کني؟

انگار کلمه‌هايي که مصداق‌هاي وسيع دارند متعلق به جايي فراتر از زمين هستند. انگار هرچه مفهوم وسيع و بي‌نهايت است بايد از آن بالا آمده باشد. من نبودم که اين فکر را انتخاب کردم. خودش سراغم آمد. انگار که جايي همين گوشه و کنار‌ها قايم شده بود و يک‌دفعه خودش را در ذهن من انداخت. 

- شايد هم واقعاً از آسمان آمده باشد. همراه يکي از همين قطره‌هاي بازيگوش باران.

باران؟

- دارد باران مي‌بارد. يک جبهه هواي سرد به آسمان بالاي سرمان رسيده است. من که گفته بودم در همه‌ي اتفاق‌هاي خوب، پاي رسيدن در ميان است.

کد خبر 405247

برچسب‌ها

دیدگاه خوانندگان امروز

پر بیننده‌ترین خبر امروز

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha