پسر شیشه‌ای پس از قتل پدرش، ١٠‌ ماه در کلبه جنگلی پنهان شد اما مدام کابوس می‌دید تا اینکه پدرش به خوابش رفت و از او خواست خودش را معرفی کند.‎

متهم

به گزارش همشهری، ٢٨تیرماه سال گذشته مأموران کلانتری ١٦٠خزانه در جریان یک درگیری خانوادگی در جنوب تهران قرار گرفتند و برای بررسی موضوع راهی محل حادثه شدند. در جریان این درگیری پدر خانواده به قتل رسید و قاتل کسی جز پسر ٢١ساله وی نبود. او با چاقو به پدرش ضرباتی زده و پس از آن فرار کرده بود.

مادر و دختر خانواده می‌گفتند که پسرجوان اعتیاد به شیشه داشته و بارها با اعضای خانواده درگیر شده بود. در چنین شرایطی ماجرای این حادثه به قاضی سیدسجاد منافی‌آذر، بازپرس جنایی تهران اعلام شد و با دستور وی جسد قربانی به پزشکی قانونی انتقال یافت و همزمان گروهی از کارآگاهان جست‌و‌جوی خود را برای دستگیری متهم فراری شروع کردند.‎

  • پایان ١٠‌ماه زندگی مخفیانه

٥ ‎روز پس از این حادثه بود که پسر خانواده تماسی کوتاه با خانواده‌اش گرفت و وقتی شنید پدرش جان باخته، تلفن را قطع کرد. پس از آن دیگر خبری از او نشد و پلیس نتوانست ردی از وی به‌دست آورد. با گذشت ١٠‌ماه از حادثه خانواده پسر جوان با پلیس تماس گرفتند و اعلام کردند که وی (متهم تحت تعقیب) در کمپی حوالی شرق تهران است.

همین کافی بود تا مأموران راهی کمپ شوند و او را دستگیر کنند‎.‎ پسر جوان دیروز برای تحقیق به دادسرای امور جنایی تهران منتقل شد و در بازجویی‌ها به قتل پدرش اقرار کرد. او پس از تحقیق با دستور قاضی جنایی برای بررسی سلامت روانی در اختیار پزشکی قانونی قرار گرفت‎.

  • ‎پنهان شدن در کلبه جنگلی

عامل جنایت جوانی 21ساله است که می‌گوید چند سال پیش در دام شیشه گرفتار شد و از آن زمان به بعد زندگیش رو به تباهی رفت. او مدعی است به‌شدت پشیمان است و ‌اگر زمان به عقب بازمی‌گشت، هرگز جان پدرش را که سال‌ها زحمت بزرگ کردن او را کشیده بود، نمی‌گرفت. او در گفت‌وگو با همشهری جزئیات درگیری مرگبار با پدرش و 10‌ماه زندگی پنهانی‌اش در جنگل‌های شمال ایران را شرح داد.

  • با پدرت اختلاف داشتی؟

پدرم مرد خیلی خوبی بود، اما من برایش پسر بدی بودم و نتوانستم باعث افتخار او باشم. اختلافی میان ما نبود فقط گاهی با هم درگیر می‌شدیم که آن هم به‌خاطر اعتیاد من بود. او تلاش می‌کرد هر طور شده من ترک کنم، اما نتوانستم.

  • از روز حادثه بگو؟

آن روز شیشه کشیده بودم و اصلا حال خوبی نداشتم. البته چند ساعت قبل از خرید مواد با پدرم بر سر پول خرید مواد درگیر شده بودم. از او خواستم به من پول بدهد اما نداد و بر سر این موضوع دعوا کردیم. آن روز به هرطریقی شده بود مواد خریدم چون خیلی حالم بد بود و آن را مصرف کردم.

وقتی به خانه رسیدم، پدرم باز شروع کرد به نصحیت کردن من که حوصله‌ام سر رفت و باز هم با یکدیگر درگیر شدیم. می‌خواستم از خانه بیرون بروم که تا جلوی در آمد. درحالی‌که داخل راهروی ساختمان بودیم با هم بگو مگو کردیم. ناگهان پدرم گردن مرا گرفت، همان لحظه چاقوی کوچک جیبی که برای پوست کندن میوه همیشه همراهش بود از داخل جیبش روی زمین افتاد. من هم سریع چاقو را برداشتم و چند ضربه به او زدم. باور کنید حال و روز خوبی نداشتم و اصلا نمی‌دانم چه شد که من دست به چنین کاری زدم. با وجود این اصلا فکرش را نمی‌کردم که پدرم فوت کند.

  • بعد چه کردی؟

450هزارتومان پول در خانه بود که آن را برداشتم و سوار بر موتورم شدم تا فرار کنم. نمی‌دانستم کجا باید بروم. بی‌هدف در خیابان‌ها می‌گشتم تا اینکه به‌خودم آمدم و دیدم در جاده شمال هستم.

  • چرا همان موقع خودت را معرفی نکردی؟

راستش خیلی ترسیده بودم. اصلا فکر نمی‌کردم که پدرم جانش را از دست بدهد. وقتی به شمال رسیدم، سرگردان بودم. تا اینکه همه پول‌هایم را خرج کردم. با ترس و لرز به خانه زنگ زدم تا از پدرم عذرخواهی کنم. می‌خواستم حالش را بپرسم و ببینم اجازه می‌دهد به خانه برگردم اما از خواهرم شنیدم که پدرم فوت شده است. نمی‌دانید چه حالی شدم اصلا باورم نمی‌شد که این اتفاق رخ داده است. با خودم گفتم اگر خودم را معرفی کنم اتهام قتل به گردنم می‌افتد. از طرفی خانواده‌ام داغدار بودند و اگر مرا می‌دیدند، عصبی‌تر می‌شدند. همین شد که تصمیم گرفتم خودم را پنهان کنم.

  • کجا پنهان شدی؟

به جنگل‌های شمال رفتم. مدتی در چادر بودم و بعد با چوب کلبه‌ای درست کردم و در آنجا زندگی می‌کردم.

  • خرج زندگیت را چطور تأمین می‌کردی؟

گاهی به شهر می‌رفتم و ضایعات می‌فروختم. معمولا حیوانات جنگل را شکار می‌کردم و می‌خوردم برای همین خرج آنچنانی نداشتم. اما برای به‌دست آوردن پول مواد مجبور می‌شدم به شهر بیایم و ضایعات بفروشم تا در ازای آن مواد بخرم.

  • چه شد که پس از 10‌ماه زندگی مخفیانه، به تهران برگشتی؟

در این 10‌ماه به‌شدت عذاب کشیدم و زندگی سختی داشتم. چندبار تا یک قدمی مرگ پیش رفتم. گاهی هم آرزو می‌کردم که ‌ای کاش بمیرم و زنده نباشم. هر شب کابوس‌های وحشتناک می‌دیدم، آن هم در یک کلبه متروکه وسط جنگل. تا اینکه این اواخر پدرم به خوابم آمد.

از من خواست برای اینکه به آرامش برسم به تهران بروم و خودم را به پلیس معرفی کنم. پدرم از من خواست که به کمپ بروم و پیش از هرچیزی مواد را ترک کنم. همین شد که برای آرامش خودم و روح پدرم راهی تهران شدم و به کمپ رفتم تا مواد را ترک کنم. از آنجا به خانواده‌ام زنگ زدم که آنها به پلیس گفتند و دستگیر شدم. حالا هم آرزویم این است تا برای یک‌بار هم که شده حرف پدرم را گوش کنم و مواد را برای همیشه کنار بگذارم. امیدوارم از پسش بربیایم و او را راضی کنم.

کد خبر 403531

برچسب‌ها

دیدگاه خوانندگان امروز

پر بیننده‌ترین خبر امروز

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha