جمعه ۱۷ فروردین ۱۳۹۷ - ۲۱:۰۸
۰ نفر

رفیع افتخار: پیام رفت توی گوشی، ولی جا نبود. شروع کرد به لولیدن.

دوچرخه شماره ۹۱۶

گوشي جيغ کشيد: «چه‌‌کار مي‌کني؟ آخ! مويم را نکش. واي! دماغم، گوشم را کندي، بدنم را زخم‌وزيلي کردي!»

پيام گفت: «چه كار كنم؟ جا نمي‌شوم. جايم اين‌جا خيلي تنگ است!»

گوشي دوباره جيغ کشيد: «مگر مجبوري اين هوا زياد باشي؟ خودت را يك‌خرده کوچک کن، خودت را کمي کوتاه کن.»

پيام گفت: «کوچک بشوم؟ باشه مي‌شوم.» و شروع کرد به کوچک‌شدن.

کوچک شد و کوچک شد. آن‌قدر کوچک شد كه راحت توي گوشي جا شد. بعد نفس راحتي کشيد و گفت: «آخيش، راحت شدم!»

گوشي گفت: «آره، راحت شديم. هم تو، هم من.» و شروع کرد به خنديدن.

پيام گفت: «تو به چي مي‌خندي؟»

گوشي گفت: «به تو مي‌خندم که ديگر پيام نيستي، حالا پيامکي.»

پيام به خودش نگاه کرد. گوشي حق داشت. حالا او يک پيامک بود، نه پيام.

 

دوچرخه شماره ۹۱۶

تصويرگري: ماركو ملگراتي

 

  • مـــن ...

محمد رمضاني:

اسمم را مي‌پرسي؟ نمي‌گويم.

حالا تو اسمم را نمي‌داني؛ پس من هم محمد هستم، هم فرهاد.

هم ژاله هستم، هم زينت.

مي‌توانم ديويد باشم، يا موسي.

ژيلبرت و ويلبرت باشم يا سمانه و رزماري.

مي‌توانم ديانا باشم يا جواد.

زينال يا صديقه هم مي‌توانم باشم.

جرج و باراک بودن که چيزي نيست، مي‌توانم کالين باشم يا هري.

رون يا آلبرت؟ ويليام يا جعفر؟ کدام اين‌ها نمي‌توانم باشم؟

اسمم را... اگر نگويم، مي‌توانم تمام دنيا باشم برايت.

 

دوچرخه شماره ۹۱۶

تصويرگري: داويده باروني

کد خبر 400166

برچسب‌ها

دیدگاه خوانندگان امروز

پر بیننده‌ترین خبر امروز

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha