چهارشنبه ۲۲ آذر ۱۳۹۶ - ۱۲:۳۶
۰ نفر

دکتر شیرزاد پِیـک‌حِرفه: ۱- مقدمه: رازی، «پزشک» را «طبیب جسم» و «فیلسوف» را «طبیب جان» آدمی می‌دانست.

اندیشه

 این تعریف از فیلسوف و کارویژه «فلسفه»، بیش و پیش از شاخه‌های دیگر آن، با «فلسفه اخلاق» سازگار است. پزشک، فرآیند درمان را با هیستوری‌گرفتن از بیمار می‌آغازد و با پرسش‌ها، آزمایش‌ها و ابزار گوناگون، به «تشخیص افتراقی» می‌پردازد.

او پس از اطمینان نسبی به تشخیص خود، دست به قلم می‌برد و نسخه لازم را برای دوای آن درد می‌نویسد اما (امایی مهم) اگر شمار بیمارانی که با یک درد خاص مراجعه می‌کنند فزونی بگیرد، آن موارد خاص را به مرکز «پیشگیری و مبارزه با بیماری‌های واگیر» گزارش می‌دهد تا تدبیری کلان اندیشیده شود. «فیلسوف اخلاق» هم همواره در حال هیستوری‌گرفتن است و شاخک‌های تشخیصش همواره حساسند؛ فرقی ندارد در تاکسی نشسته یا به بانک رفته باشد؛ مغزش مدام در حال تجزیه و تحلیل فلسفی‌ـ ‌اخلاقی ورودی‌های گوناگونی‌است که از طریق حواسش دریافت می‌کند. او نیز وقتی بیماری اخلاقی خاصی را به‌وفور در جامعه ببیند باید آن را گزارش دهد تا با به‌میدان‌آمدن عالمان علوم دیگر، همچون «روانشناسان» و «جامعه‌شناسان» و «مورخان»، تدبیری کلان برای آن اندیشیده شود و چونان یک «بیماری عفونی واگیر» با آن مبارزه شود. بر همین اساس، مدتی‌است كه برای چاره‌اندیشی درباره پاره‌ای از بیماری‌های اخلاقی مزمن جامعه، مواردی از شیوع بیماری‌های اخلاقی را در یادداشت‌هایی، گزارش می‌دهم. برای این کار، نخست، یکی از آن هیستوری‌ها را به صورت یک «داستان کوتاه» نقل و سپس واکاوی می‌کنم. این یادداشت درباره یک بیماری اخلاقی شایع و چندلایه در جامعه ماست که آن را «نصیحت حاسدانه» می‌نامم.

2- حسادت: در لغت، به معنای خواستن برخورداری‌های دیگری و ازبین‌رفتن آن برخورداری‌است.فرد حسود دائما دیگران ـ به‌ویژه افراد موفق ـ را سرزنش می‌کند. او هرگز نمی‌تواند بپذیرد كه کمالات افراد به ‌دلیل تلاش‌هایشان است و همواره می‌کوشد آن کمالات را لجن‌مال کند و معلول امور رذیلانه‌ای بداند تا شایستگی آنها را زیر سؤال ببرد. حسادت، درجات مختلفی دارد و فرد حسود، در گونه‌های پیشرفته، افزون بر حس برتری‌جویی نسبت به دیگری، با تمام وجود در پیِ توقف محبوبیت، پیشرفت و موفقیت وی و ایجاد ناکامی و شکست برای او است. فرد حسود اگر ببیند كه دیگران با او هم‌نظر نیستند و هیچ ‌راهی برای زیرسؤال‌بردن کمالات دیگری وجود ندارد از راه دیگری وارد می‌شود و می‌کوشد با قضاوت نادرست و غیرواقعی او را «ترور شخصیت» کند و نواقص و اتهام‌های بی‌اساسی را به او ـ‌ به‌ویژه به شخصیتش ـ نسبت دهد. فرد حسود از موفقیت و محبوبیت دیگری احساس ناخرسندی می‌کند و به جای تمرکز بر داشته‌های خویش، همواره به ‌فکر ضربه‌زدن به او است. اگر فرد حسود و فردی که مورد حسادت قرار گرفته در یک محیط یا سازمان مشغول به کار باشند و فرد مورد ‌حسادت در بین افراد آن سازمان محبوب باشد و بیشتر افراد بر وجود پاره‌ای از کمالات حرفه‌ای، علمی، اخلاقی و زیبایی‌شناختی در وی اتفاق نظر داشته باشند و مثلا برای حل مشکلات شخصی خود سراغ او بروند، حسادت فرد حسود به‌شدت تشدید می‌شود و ممکن است به انجام کارهای جنون‌آمیزی منجر شود. عوامل دیگری نیز در تشدید این حسادت مؤثرند؛ مثلا اگر فرد حسود از افراد قدیمی و پرسابقه آن سازمان باشد و فردی که موردحسادت قرار گرفته به‌تازگی به آن سازمان پیوسته باشد، حسادت تشدید می‌شود. پژوهشگران، حسادت را بیشتر اکتسابی و از این رو تربیت خانوادگی و نوع نگرش محله و شهر را در پرورش افراد حسود بسیار مؤثر می‌دانند؛ به همین دلیل، می‌توان از منظر «اخلاق توصیفی» و «جامعه‌شناختی» نیز حسادت و میزان آن را در جوامع و شهرهای گوناگون بررسی کرد.

3- نصیحت حاسدانه: تا اینجا تقریبا همه‌چیز روشن است و نکته جدیدی وجود ندارد اما موضوع این یادداشت، شیوه خاصی از حسادت است که آن را «نصیحت حاسدانه» می‌نامم. نصیحت حاسدانه بیماری‌ای اخلاقی است که در جامعه ما بسیار شایع شده است. باورهای دینی و اخلاقی مرجع در جامعه ما، از جمله آیات مصحف شریف و روایات پیامبر(ص) و اهل‌بیت(علیهم‌السلام) در نکوهش حسادت، فرد را از بروز آشکار و مستقیم حسادت خود، بازمی‌دارد. جالب آنکه در یکی از این احادیث امام جعفر صادق(ع) می‌فرمایند: «توقع نصيحت و خيرخواهي از آدم حسود محال است». این روایت به‌روشنی نشان می‌دهد که یکی از شگردهای رایج فرد حسود، آن است که از در «نصیحت» و «خیرخواهی» وارد ‌شود. برای توضیح این شگرد «داستان کوتاه»ي را که بر اساس شنیده‌های مکررم از افراد جامعه نوشته‌ام در ادامه می‌آورم. این داستان، واقعی‌است و در واقع همچون هیستوری‌ای است که پزشک از بیمار می‌گیرد اما برای مراعات «اصل محرمیت» و «حفظ شأن فرد حسود» پاره‌ای از جزئیات آن را تغییر داده‌ام. پیش از نقل این داستان، دوباره بر این نکته تأکید می‌کنم که در این مدت آن‌قدر داستان‌های مشابه شنیده‌ام که دیگر بر من محرز شده که برای پیشگیری از شیوع بیشتر و مبارزه با این بیماری‌ اخلاقی واگیر باید آن را گزارش دهم و واکاوی کنم.

4- داستان کوتاه: اواسط تابستان در جمع کوچکی بودم که یکی از افراد شروع کرد به تعریف این داستان. می‌گفت چند ماه پیش، شب مسافرتش، نگاهی به گوشی‌‌اش می‌اندازد و می‌بیند یک تماس ازدست‌رفته از آقای الف دارد. چند دقیقه بعد آقای الف پیامک می‌دهد که «جناب فلان! سلام! احتمال بدهيد بعضي از تلفن‌ها براي رساندن خيري به شما يا دورکردن شري از شما باشد؛ نه اينکه تماس‌گيرنده کاري شخصي با شما داشته باشد». او بعدازظهر روز بعد با الف تماس می‌گیرد و می‌گوید متوجه تماس نشده و چند ساعت دیگر هم پرواز دارد. الف اصرار مي‌ورزد كه «برای خود او و دورکردن شری از وی» مي‌خواهد با او صحبت کند و می‌پرسد وقت دارید ساعت هفت به منزلم بیایید؟ او دوباره می‌گوید آقاجان چند ساعت دیگر پرواز دارم. الف می‌گوید پس، از سفر که برگشتید با من یک تماسی بگیرید تا بگویم چه ‌شده! چند ماه بعد با الف روبه‌رو می‌شود و الف می‌پرسد که خب چرا بعد از سفر با من تماس نگرفتی؟ او طبق همان استدلال پیشینش که «این شیوه فریب جنگ دارد»، «غلط نمی‌کند و صلح نمی‌انگارد»؛ می‌گوید من فرصت ندارم و بگذارید برای روزی دیگر. الف در پاسخ می‌گوید كه 2دقیقه بیشتر طول نمی‌کشد! القصه با اصرار الف سخن می‌آغازند. الف برای تظاهر به «خیرخواهی» می‌گوید در را ببندیم و از پشت هم قفل کنیم که «گوش نامحرم نباشد جای پیغام سروش».

سپس خاطرجمع از انتخاب دقیق «لوکیشن»، «میزانسن» و «دکوپاژ»، با چند مقدمه و ذی‌المقدمه، برای افزایش تأثیر کلام و اثبات «تشرع» و «خیرخواهی» خویش، سراغ «سکانس آخر» فیلمی می‌رود که چند ماه پیش کلید زده و می‌‌گوید: «یکی گفته شما به‌ گونه‌ای رفتار می‌کنید که خلایق، عاشقتان می‌شوند!» و می‌افزاید: «اصلا چه‌ دلیلی دارد کسی به شما ایمیل بزند؟ چرا باید برای حل مشکلات‌شان صف بکشند و وقت شما را بگیرند؟ شما چرا باید درگیر حل مشکلات این و آن باشید؟ وقت شما بیش از اینها ارزش دارد»! این دوست ما که گویي همان چند ماه پیش دوریالی‌اش افتاده بوده و علت درد از آغاز کار بر وی هویدا بوده، حالا كه دیگر موضع آن هم برایش روشن شده بوده، به زبان حال می‌گوید: «امیدوار بود آدمی به خیر کسان / مرا به خیر تو امید نیست، شر مرسان»! و می‌پرسد: «علت این کارت چیست؟» و الف پاسخ می‌دهد که «هیچ! از بهر خدای می‌‌گویم». او هم می‌گوید: «از بهر خدای مگو! که عِرض خود و رونق مسلمانی می‌بری و زحمت ما می‌داری»!

5- نتیجه: واکاوی بیماری اخلاقی شایع نصیحت حاسدانه: گویي گونه‌ای پیچیده از «ابراز حسادت» و «شرخواهی» در «بشر دوپا» وجود دارد که با بزک «خیرخواهی» و «نصیحت» عرضه می‌شود. داستان بالا نمونه‌ای از این رفتار است. ما مدام در حال دروغ‌گفتن به خود هستیم و در بیشتر مواقع حتی خودمان هم نمی‌دانیم که مشغول دروغ‌گفتن به خود هستیم. ما برای حفظ «خودانگاره عزت نفس» همواره پندارها، گفتارها و کردارهای خویش را «کامل»، «عاقلانه» و «اخلاقی» می‌دانیم. «حسادت» یا رنجش از وجود چیزی که در دیگری می‌بینیم و آن را از آنِ خود می‌خواهیم با «کامل»، «عاقل» و «اخلاقی» دانستن خودمان درتضاد است. در این حالت، دچار «ناهماهنگی شناختی» می‌شویم؛ از یک سو خود را «کامل»، «عاقل» و «اخلاقی» می‌دانیم و از سوی دیگر چیزی را در دیگری/دیگران می‌بینیم که «خودمان نداریم» و «می‌خواهیم داشته باشیم» و/یا از «نابرخورداری خود و برخورداری دیگری/دیگران» در رنجیم. در این حالت، اگر وجود «نابرخورداری» و «حسادت» را در خود بپذیریم، «خودانگاره عزت نفس»مان زیر سؤال می‌رود؛ چون نیک می‌دانیم چنین کسی «کامل»، «عاقل» و «اخلاقی» نیست؛ از این رو مغز ما، برای «حفظ هماهنگی شناختی» خود دست‌به‌کار می‌شود.

نخست، «فضیلت» دیگری را «رذیلت» می‌پنداریم و سپس به خیال خودمان، برای «دفع شر» از او و «ازبین‌بردن رذیلت» او با نقاب «خیرخواهی» پیش می‌رویم. طُرفه آنکه‌ در زبان انگلیسی، واژه «person» به‌ معنای «شخص» مشتق از واژه «persona» در زبان لاتین است که خود به ‌معنای «نقاب» است؛ تو گویی شخص، بازیگری‌است که مدام صورتک‌های خود را تغییر می‌دهد. به این ترتیب «خودانگاره مثبت»مان حفظ می‌شود زیرا دیگری دیگر «فضیلت»ی ندارد و ما هم با تذکر به او کاری «خیرخواهانه» و «خداپسندانه» کرده‌ایم! بسیاری از باورهایمان چیزی جز دروغی نیستند که برای «حفظ هماهنگی شناختی» و قوام و دوام این خودانگاره که «کامل»، «عاقل» و «اخلاقی» هستیم به خود می‌گوییم. تحقیر دیگران برای جبران حسادت خود، رذل و زورگوپنداشتن دیگران برای جبران ضعف خود، غیراخلاقی‌دانستن دیگران برای سرپوش بر خودخواهی خود، (حتی گاهی) عدالت و آزادی برای سرپوش حسادت، تقلب برای سرپوش شکست، انکار، فرافکنی، جابه‌جایی و ده‌ها راهکار دیگر. ما در همه این موارد با دادن نشانی غلط به خود، به‌ جای فهم درست علت وقوع مشکل، انرژی روانی خود را صرف چیزی می‌کنیم که اصلا وجود ندارد و اینگونه به جای عبرت‌گرفتن از مشکل پیش‌آمده و پذیرش تام و تمام مسئولیت آن و تلاش برای رفع نقص‌هایمان، با دستان خودمان جاده مشکلات مضاعف و شکست‌های پی‌در‌پی در آینده را هموار می‌کنیم و تیشه به ریشه آرامش روانی خود می‌زنیم.

«روانکاوی فروید»، «نظریه واکنش در برابر ترس برم» و «نظریه ناهماهنگی شناختی فستینگر و ارونسن» با پژوهش‌های تجربی، کمیت و کیفیت باورنکردنی «دروغگویی ناخودآگاهانه» به خود را شرح می‌دهند. اگر دغدغه جست‌وجوی حقیقت را هم نداریم، دست‌کم، برای تجربه شیرین و لذتبخش آرامش و سلامت روانی باید خود را بشکافیم و دوباره از سر ببافیم. این «مکانیزم‌های دفاعی» آن‌قدر پیچیده و تمایل به حفظ خودانگاره مثبت و هماهنگی شناختی، آن‌قدر در ما قوی‌است که شاید خود به‌تنهایی نتوانیم از وجود و ماهیت آنها آگاه شویم.

علمای اخلاق به همین دلیل به تمثیل خار و شاخه درخت اشاره می‌کردند و می‌فرمودند که ما خار ریزی را در پای دیگری به‌آسانی تشخیص می‌دهیم اما اگر شاخه درختی به چشمان‌مان فرو رود از دیدنش ناتوان هستیم. مولوی نیز در داستان مشهور «کنیزک و پادشاه» در دفتر نخست مثنوی، به تمثیل مشابهی اشاره می‌کند. او در توضیح دشواری درک وجود و ماهیت امراض روانی خود، می‌‌فرماید وقتی خاری در پایمان می‌رود، آن پایمان را روی زانوی پای دیگرمان می‌نهیم و با سوزن به‌دنبال آن می‌گردیم و اگر نتوانستیم سر سوزن را با لبمان تر می‌کنیم تا راحت‌تر بتوانیم خار را بیابیم و بیرون بیاوریم. او با اشاره به دشواری این کار، می‌فرماید حال که یافتن خار در پا این‌چنین دشوار است، چگونه می‌توان خارهای ذهنی و روانی را در وجود خود یافت و بیرون کشید و در پایان می‌گوید اگر هر کسی توان انجام چنین کاری را داشت دیگر هیچ‌کس دچار اختلال‌های روانی و ناآرامی و غم و غصه نمی‌شد.

در داستان کوتاه این نوشتار، بر همه ما که بیرون گودیم واضح است که اگر کسی نسبت به دیگری اندکی «همدلی» داشته باشد و خود را جای او بگذارد به‌آسانی درمی‌یاب د که گفتن این نکته که خطری تو را تهدید می‌کند و نگفتن ماجرا ـ آن هم پیش از سفرـ اصلا کار خوشایندی نیست. همه ما می‌دانیم که مثلا نباید با کسی تماس بگیریم و به او بگوییم فلانی می‌خواهم نکته بسیار مهمی را به تو بگویم اما هیچ‌چیز درباره محتوای آن پشت تلفن نگوییم. اندکی تعقل و همدلی کافی‌است تا بفهمیم ممکن است فکر آن بنده‌خدا به هزار جا برود. این کار بیشتر شبیه شیوه‌ای برای بازجویی‌است تا «خیرخواهی». از آنجا که شوربختانه این رفتار در جامعه ما بسیار شایع است و معمولا افرادی که نگاه عاقل‌اندر‌سفیه و از بالا به ‌پایین به دیگران دارند و گوی کامل و دست‌نخورده حقیقت را در دستان خود می‌پندارند، به‌کرات و مرات چنین رفتاری را از خود بروز می‌دهند، احتمالا شما هم در زندگی خود با چنین رفتارهایی روبه‌رو شده‌اید. «فلسفه اخلاق» رشته‌ای نظری‌است که بیشترین پیوند را با عمل دارد و دست‌ در دست روانشناسی، جامعه‌شناسی، تاریخ و... می‌کوشد با واکاوی رفتارهای گوناگون آدمی، نرم‌افزارهای دردزدا و لذت‌زا را در ذهن افراد نصب و نرم‌افزارهای دردزا و لذت‌زدا را لغو نصب و پاک کند. برای انجام این کار باید عادات مألوف جامعه و رفتارهای خرد و ریز افراد را یک‌به‌یک کاوید؛ اینگونه، جامعه و جهان جای بهتری برای زیستن می‌شود و گرهی از کار فروبسته خلق گشوده. امیدوارم این یادداشت با توضیح و تحلیل این «رذیلت فضیلت‌فروشانه»، آغازی باشد برای پایان این رفتار در جامعه ما و نشان‌دادن «زشتی» و «ناروایی» این کار گامی برای حذف آن از جامعه و بالارفتن سلامت روانی و اخلاقی جامعه باشد.

کد خبر 392445

برچسب‌ها

دیدگاه خوانندگان امروز

پر بیننده‌ترین خبر امروز

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha