همشهری آنلاین: ۱۳ آبان، مشکلات دانشگاه و ... از جمله موضوعاتی بودند که در ستون سرمقاله برخی از روزنامه‌های شنبه-۱۳ آبان- جای گرفتند.

احمد غلامی . سردبیر روزنامه شرق در ستون سرمقاله اين روزنامه با تيتر«وضعیت تراژیک اصلاح‌طلبان»نوشت:

روزنامه اعتماد،۱۳ آبان

این‌روزها اصلاح‌طلبان درصددند تا به فضای نا-سیاست که جامعه را به سیطره خود درآورده غلبه کنند. آنان به‌دنبال مفاهیم و راهکارهایی هستند تا مردم را از خمودگی سیاسی خلاص کنند. از این‌رو ناگزیرند شرایط موجود را نقد و براساس تحلیل خود مفاهیمی را به‌ جامعه پرتاب کنند، اما این مفاهیم چون شهاب‌سنگ نرسیده به مردم در آسمانِ سیاست خاموش و محو می‌شود. اصولگرایان از وضعیت موجود تلقی دیگری دارند و ناراضی هم نیستند. اگر برخی از آنان لب به شکایت می‌‌گشایند بیش از آنکه در پیِ تحول یا کنشی سیاسی باشند، سودای منفعتی در سر دارند؛ ازاین‌رو اصلاح‌طلبان و جامعه نمی‌توانند روی انتقادات و گلایه‌های آنان حساب باز کنند و با مفاهیمی چون آشتی ملی و «صلح دوفاکتو» به استقبالشان بروند. آنچه اصلاح‌طلبان را از اصولگرایان اعتدالی و تندرو جدا می‌کند، موضع‌گیری‌شان در مسائل جهانی و منطقه‌ای است. اصلاح‌طلبان با اصولگرایان شاید در مسائل جهانی به توافق برسند اما در مسائل منطقه‌ای (خاورمیانه) بعید است به اتفاق‌نظری جدی برسند. این شکاف، شکافی استراتژیک است که با مفاهیم سیاسی و حقوق بین‌الملل همچون «صلحِ دوفاکتو» و از این‌دست پُر نمی‌شود. از همین‌جا می‌توان به یکی از خصایص اصلاح‌طلبان اشاره کرد که موجب خسارات بسیاری شده است و آن چیزی نیست جز اینکه آنان همواره تلاش کرده‌اند تا به‌نوعی فضای خالی سیاست را پر کنند و هرگز اجازه ندهند این شکاف خالی از سیاست که محل تنش و تعارض و خلقِ امر سیاسی است، شکل بگیرد. آنچه بین اصلاح‌طلبان، از یک سو و اصلاح‌طلبانِ نودوششی و اصلاح‌طلبانی که از بد حادثه در این جریان افتاده‌اند و اصولگرایان معتدل و تندرو از سوی دیگر فاصله می‌اندازد، بیش از هر چیز مسائل خاورمیانه است.

 

مسائل خاورمیانه، از مسائل مهم و حیاتی سیاستِ ایران است که سیاست داخلی هم آن را رقم می‌زند. با نادیده‌انگاری یا از سر بازکردن این مسائل هر تحلیل و مفهومی ابتر می‌ماند. این تحلیل‌ها و مفاهیم قبل از آنکه به بدنه سیاست و جامعه برسد، دود شده و به هوا می‌رود؛ وضعیتی که ‌هم‌اکنون اصلاح‌طلبان خاصه دولت روحانی با آن دست‌به‌گریبان هستند. با این تفاوت که دولت روحانی در بعضی مواقع از این وضعیت سود برده و مباحث مناقشه‌برانگیز ازجمله تصویب لایحه «سازمان نظام رسانه‌‌ای» را در دستور کار قرار می‌دهد. لایحه‌ای که در صورت عملیاتی‌شدن تیر خلاصی به رسانه‌های مستقل و نیمه‌جان کشورمان خواهد زد. اینک، یکی از وظایف جدی اصلاح‌طلبان، تحلیل و موضع‌گیری درباره این لایحه است. لایحه‌ای که رکن چهارم دموکراسی را به خطر می‌اندازد. گرچه اصلاح‌طلبان بیش از گذشته دستشان خالی است. آنان دولت دارند و ندارند و دسته چاقوی کنده‌کاری‌شده‌ای را بر کف دارند که تیغه ندارد. از این منظر تلاشِ مدام برخی از اصلاح‌طلبانِ بیرون دولت‌ براي تغيير وضعيت از طریق خلق و به‌کارگیری مفاهیم سیاسی موجود قابل درک است. گرچه این پرسش پابرجاست که آنان از طرح مفاهيم جاافتاده سیاسی و حقوقی چه معنایی را مُراد می‌کنند یا  پرسش‌هایي ساده از اين‌دست كه وقتي از «آشتي ملي» یا «صلح دوفاکتو» حرف مي‌زنند، دقيقا منظورشان چيست؟ اختلاف‌نظر و مناقشات سياسي با ديگر جناح‌ها در چه مباحثی است كه بايد بر سر آن به توافق و آشتي رسيد؟ اصلاح‌طلبان با ناگفته‌گذاشتن اين اختلاف‌نظرها مسئوليت فهم آن را به دوش مخاطبان مي‌گذارند و از‌این‌رو بسیاری از مسائل مهم در پرده ابهام باقي مي‌ماند..

 

به‌راستي موضع اصلاح‌طلبان در برابر مسائل خاورميانه و نقش ايران در سوريه و عراق چيست؟ اگر بي‌نظرند، اين بي‌نظري از جريان سياسي مهمی چون اصلاحات پذيرفتني نيست. اگر موافق‌اند، چرا آن را علنی اعلام نمي‌كنند و اگر مخالف‌اند چرا آن را بر زبان نمي‌آورند تا دلايل متقن مخالفتشان را نه براي حال، که دست‌کم براي تاريخ به وديعه بگذارند. اين مسئله تنها یکی از موارد اختلاف فی‌مابینِ اصلاح‌طلبان با دیگر جناح‌هاست. اصولگرايان نشان داده‌اند بيش از آنكه دلبسته آشتي با اصلاح‌طلبان باشند، به‌دنبال منافع خود و تحكيم روابطشان با نهادهاي رسمي‌‌اند. حتی اگر حوادث سال‌های اخیر به‌دست فراموشي سپرده شود و طرفين منازعه از خير و شر آن بگذرند، باز موارد دیگری پيش‌ِروي اصلاح‌طلبان و اصولگرايان هست. آيا وقتی از «آشتي ملي» حرف می‌زنیم، منظور گذر از حوادث سال‌های اخیر و بازگشت به مناصب و جايگاه‌هاي دولتي است. بعيد است اصلاح‌طلبان كه طعم استقلال و مردمي‌بودن را چشيده‌اند، چنين سودايي در سر داشته باشند؛ آن‌هم در آستانه فصل سرد عمر خود كه برف سفيدي بر سرشان نشسته است و در شرایطی که مردم برای بار دوم و به‌اعتبار برخی از اصلاح‌طلبان به دولت روحانی آری گفتند و چه‌بسا این آخرین آری‌گویی مردم به اصلاحات باشد. آنچه بيش از هر چيز به ذهن خطور مي‌كند، دلسوزي اصلاح‌طلبان براي ايران و آينده آن است.

اما پرسشي ديگر در اينجا مطرح می‌شود: آيا اصولگرايان با آنان در اين زمينه هم‌داستان هستند؟ نهاد‌هاي رسمي و به‌تبع آن اصولگرايان بارها اعلام كرده‌اند که يكي از دستاوردهاي آنان سياست‌هاي منطقه‌اي است. آیا اصلاح‌طلبان با این نظر موافق‌اند؟ فارغ از مخالفت یا موافقت با این مواضع به‌نظر می‌رسد، اصلاح‌طلبان بیش از هر چیز انتظار دارند به‌عنوان جریانی سیاسی که پایگاهی جدی در میان مردم دارد، طرف مشورت نهادهای رسمی قرار گیرند. اصلاح‌طلبان آگاه‌اند سرنوشت کشور هرچه باشد، سرنوشتِ آنان نیز هست. از این منظر است که تلاششان برای آشتی ملی یا مشارکت در آینده سیاسی ایران معنا پیدا می‌کند. وضعيت اصلاح‌طلبان وضعیتی تراژیک است. با اینکه مردم را پشت سر دارند و دولت روحانی نیز با آنان بیگانه نیست، اما همچون غریبه‌ها در پی آشتی ملی می‌گردند. اصلاح‌طلبان بدون اینکه خود بخواهند تابع حذف و ادغام در سياست داخلي ايران شده‌اند.

  • رنج‌هاي دانشگاه و تقصيرهاي ما

مجتبي حسيني در ستون سرمقاله روزنامه اعتماد نوشت:

روزنامه اعتماد،۱۳آبان

جنبش دانشجويي از همان روز اولِ تولد، تب تندِ سياست و نقش‌آفريني در معادلات قدرت داشت. شاهد مثال اين ادعا كم نيست. از آن سه شهيد نامدار١٦ آذر ٣٢ كه در اعتراض به سفر نيكسون در دانشگاه تهران به شهادت رسيدند تا روز سيزدهم آبان ٥٩ كه دانشجويان خط امام از ديوار سفارت امريكا بالا رفتند، دانشگاه موتور محركه سياست در ايران بوده.

جنبش دانشجويي از همان صدر انقلاب اسلامي آنقدر مهم بود كه عناصر كليدي آن فراتر از مديران يك حزب سياسي نه تنها با رفتارهاي‌شان، نبض تصميم‌گيري را از كارگزاران نظام گرفتند كه با قدرت، خودشان هم وارد نهادهاي امنيتي، قضايي و نظامي شدند. آن زمان هر دانشجويي كه بيشتر سياسي و انقلابي بود راحت‌تر مي‌توانست در نهادهاي قدرت، مسووليت بگيرد. شايد درست‌تر اين باشد كه بگوييم جنبش دانشجويي آن روزها جناح دانشجويي بود.

هرچند سيادت آنان در سياست طولي نكشيد و با تغيير دوران و دولت‌ها، آنان از متن قدرت تحولات فاصله گرفتند و همزمان با كمرنگ شدن نقش جنبش دانشجويي، رمق آنان نيز گرفته شد. زماني بعد و در عصر سازندگي، تحديد‌ها و تحذيرهاي دانشجويان آنقدر بالا گرفت كه ديگر خبري از آكتوري در سياست نبود و همه‌چيز خلاصه مي‌شد در انتقاد. دانشجوي معترض در اين عصر، قهرمان دانشجويان بود البته اعتراضي از نوع خفته و در گوشي.

دولت خاتمي كه رسيد، ريه دانشگاه و دانشجويان از اتمسفر مسموم پيش از خود خالي شد. دولت اصلاحات، هواي تازه‌اي بود كه جنبش دانشجويي را زنده كرد. دانشجويان آن روز حتما به خاطر دارند كه غالب دانشجويان، زندگي‌شان را با روزنامه‌ها، سخنراني و مناظره مي‌گذراندند و آنچه براي‌شان كمتر اهميت داشت، نان بود و سفره و موقعيت شغلي.

دانشگاه در آن ايام، پر بود از انتقاد و اعتراض. فرقي هم نمي‌كرد سيد محمد خاتمي باشد يا شيخ اكبر هاشمي‌رفسنجاني. هر كسي با حرف روز آنان زاويه داشت و زاويه پيدا مي‌كرد، سوژه اعتراض دانشجويان بود.

درآن سال‌هاي نه چندان دور، ما دانشجوياني بوديم كه مي‌خواستيم دنياي اطراف مان را عوض كنيم، چيزي شبيه دانشجويان خط امام. تنها تفاوت‌مان اين بود كه آنان اهل بالا رفتن از ديوار سفارت و گروگان‌گيري بودند و ما فقط صداي‌مان بلند بود. ما مي‌دانستيم كه چه چيزهايي را نمي‌خواهيم اما هرگز نمي‌دانستيم چه چيزي را مي‌خواهيم.

مطالباتي هم اگر داشتيم همان‌هايي بود كه از زبان و قلم ايدئولوگ‌هاي اصلاح‌طلب شنيده و خوانده بوديم. همين بود كه آنان با سخنراني‌ها و مقالات‌شان براي ما هدف‌سازي مي‌كردند و با چه شوري، طي طريق مي‌كرديم براي رسيدن به اهدافي كه امثال دكتر سروش و حجاريان و علوي‌تبار و جلايي‌پور و... براي‌مان ترسيم كرده بودند.

شنيده بوديم كه دانشگاه قلب دموكراسي و نبض جامعه است و گمان مي‌كرديم مگر كس ديگري هم هست كه از ما دانشجويان براي دموكراسي‌خواهي و آزادي طلبي محق‌تر و مهم‌تر باشد؟

فكر مي‌كرديم پيشقراولان اين تغيير ما هستيم، بي‌توجه به آنكه بدانيم كه هستيم و چه داريم و چه نداريم. با همين بينش، از همه طلبكار بوديم هم از سيد محمد خاتمي هم از سعيد حجاريان. كسي هم نمي‌توانست راضي‌مان كند، نه مصطفي معين، نه مصطفي تاجزاده.

ما مي‌خواستيم تاريخ دوران خودمان و بعد ازخودمان را بسازيم بي‌آنكه ساخت و بافت كوچه پس‌كوچه‌هاي قدرت را بشناسيم و بدانيم زير پوست آن چه مي‌گذرد.

هر چقدر زبان ما سرخ بود و تند و تيز، گوش‌هاي شنوايي نداشتيم. نصيحت مي‌كرديم اما نصيحتي نمي‌پذيرفتيم. آنقدر تند رفتيم كه خودمان، خودمان را سوژه كرديم و آخر سر آن شد كه نبايد مي‌شد.

از آن روزها ١٢-١٠ سالي مي‌گذرد. حالا سقف مطالبات دانشجويان، امنيتي نبودن فضاي دانشگاه كه نه، كمتر امنيتي بودن دانشگاه است. اينكه انجمن‌هاي دانشجويي بتوانند مجوز بگيرند و بتوانند مثلا چهار فعال اصلاح‌طلب را براي سخنراني به دانشگاه بياورند؛ كه اگر بياورند گويي كاري كرده‌اند كارستان.

١٢ سال پيش ما با اعتراض‌هاي مكررمان اشك رييس دولت اصلاحات را در دانشگاه تهران در آورديم و حالا اگر يك تشكل دانشجويي بتواند صدا و سيماي او را در كليپي به نمايش بگذارد گويي همان كارمهمي را كرده كه في‌المثل ابراهيم اصغرزاده و محسن ميردامادي كرده‌اند.

اين فاصله‌ها را نمي‌شود نديد. حال و هواي امروز دانشگاه‌هاي ايران هيچ شباهتي حتي به يك دهه قبل خود هم ندارد چه برسد به چهل سال قبلش. اگر مجلس پنجم، قصد استيضاح نوري و مهاجراني را مي‌كرد و دانشگاه پيش رو‌تر از همه معترض استيضاح وزراي دولت اصلاحات مي‌شد حالا دانشجويان بايد بنشينند و ببينند گزينه بيستم آقاي رييس‌جمهور، وزير علوم‌شان مي‌شود يا گزينه بيست و يكم او.

 دانشجويان امروز ايران حق دارند نامه بنويسند، فرياد كنند و دلخور باشند از وضعيت‌شان چرا كه آنها وارث وضعيتي هستند كه به شرايط امروز آنان سنجاق شده؛ وضعيتي كه هم ما دانشجويان عصر اصلاحات در آن سهم داريم هم شخصيتي مثل محمود احمدي‌نژاد كه با سياست‌هايش، جنبش دانشجويي را به سمت عقيم‌سازي برد.

اگر ما بي‌محابا تيغ تيز نقد را در دست گرفتيم و بي‌ملاحظه در سياست چرخانديم تا تصميم سازمان‌هاي مربوط به دانشگاه از حوزه سياست به حوزه امنيت برسد، احمدي‌نژاد هم با دستورالعمل‌ها و تبصره‌ها مجال سياست‌ورزي و آزادانديشي را از دانشگاه گرفت و به آن تير خلاص زد.

 در حال حاضر درست است كه دولت عوض شده اما مسجل است دوران براي دانشگاه عوض نشده كه اگر شده بود مطالبات امروز دانشجويان اين نبود كه چرا حسن روحاني گزينه بيست و يكم را براي وزارت علوم تن داده و مجلس هم آن را پذيرفته.

بي‌ترديد ما دانشجويان عصر اصلاحات در تثبيت فضاي سرد دانشگاه‌ها بيشتر از احمدي‌نژاد مقصر نباشيم كمتر هم، مقصر نيستيم. اگر ما جنبش دانشجويي را تبديل به يك غائله سياسي- امنيتي نمي‌كرديم نه احمدي‌نژاد به اين راحتي‌ها مي‌توانست با تصميماتش، دانشگاه را تضعيف كند و نه دانشجو و تشكل‌هاي دانشجويي به مثابه كالايي گرفتار دام اين و آن مي‌شد. هرچند اعترافات من و ماي دانشجوي دوران خاتمي به اشتباهات‌مان دردي از دردهاي دانشجويان امروز كم نمي‌كند اما از باب تجربه آن دوران و نظارت و شناختي نسبي از اين دوران مي‌توان گفت كه جنبش دانشجويي مي‌تواند به اوج خود بازگردد به شرط آنكه دانشجويان نقشه اين و آن را بخوانند و گرفتار دامي نشوند كه ديگران براي‌شان پهن كرده‌اند.

اين را همه مي‌دانيم كه دانشگاه براي جناح‌هاي سياسي و كانون‌هاي قدرت مهم است. جماعتي از اهل سياست و قدرت، دانشگاه را محل آگاه‌سازي افكار عمومي و هدايت توده‌هاي اجتماعي مي‌دانند و عده‌اي ديگر آن را محل تربيت كادرها و نيروهاي سياسي خود براي آينده مي‌دانند. اين همان جايي است كه دانشگاه را هنوز مهم نگه داشته.

يك دهه قبل ما سعي كرديم فرزند زمان خويش باشيم اما به واقع و به اشتباه، جلوتر از مردم گام برداشتيم و رفته رفته كار خراب شد. دانشجويان امروز با ادراكي دقيق از اتمسفر سياست در ايران مي‌توانند بر اساس مقتضيات زمان و مكان خود قدرت بسيج‌كنندگي‌شان و روشنگري‌شان را به دست آورند و هماني شوند كه مي‌خواهند باشند به شرط آنكه آهسته و پيوسته گام بردارند، اصلاحات را معتدلانه دنبال كنند و سياست‌ورزي را از دريچه كميته دانشجويي احزاب پيگيري كنند.

  • روز بزرگ مرگ بر آمريکا!

محمدكاظم انبارلويي در ستون سرمقاله روزنامه رسالت نوشت:

روزنامه رسالت،۱۳ آبان

امروز روز 13 آبان است، درست53 سال پيش رهبر و قائد بزرگ اسلام، امام خميني (ره) به جرم اسلام خواهي و آزادي خواهي و دفاع از استقلال و عزت و عظمت ملت ايران از سوي رژيم آمريکايي شاه به تبعيد فرستاده شد. 14 سال بعد درست در روز 13 آبان، فرزندان امام (ره) را به جرم دفاع از رهبري مظلوم انقلاب در جلوي درب  دانشگاه تهران به خاک و خون کشيدند. يک سال بعد که انقلاب پيروز شد دانشجويان پيرو خط امام و رهبري در همين روز، لانه جاسوسي آمريکا را تسخير و به نيم قرن جنايت و دخالت در امور داخلي ايران پايان دادند. آنها جاسوسان آمريکايي را با خفت و حقارت و خواري از ايران اخراج کردند. از آن هنگام به بعد ملت ايران پنجه در پنجه قداره بندان جهاني و اشرار شرق و غرب به سرکردگي آمريکا انداخت و قدم به قدم آنها را به عقب نشيني وادار کرد و تؤطئه هاي منطقه اي و جهاني آنها را رسوا و خنثي ساخت. بدين ترتيب بود که روز ملي مبارزه با استکبار جهاني، روز بزرگ مرگ بر آمريکا شکل گرفت، تا در کنار روز قدس نمادي از استکبار ستيزي ملت ايران باشد.

آمريکا در طي سالهاي پس از انقلاب که هر زمان آن مي تواند نقطه عطف در تاريخ سراسر حماسه ملت باشد لحظه اي را از شرارت و نيرنگ، فريب و تؤطئه عليه مردم ايران فروگذار نکرده است.

ملت مقاوم، سلحشور و حماسه ساز ايران چه کاري جز مقاومت و پايداري مي توانست بکند؟ امام (ره) پرچم مبارزه با آمريکا و رژيم صهيونيستي را در دهه 40 به تنهايي به همراه ياراني که همانند اصحاب اباعبدالله الحسين (ع)

بودند به دوش کشيد. او با انقلاب اسلامي يک ملت بزرگ را به عنوان پشتيبان خود داشت، او شر منافقين، ليبرالها، سلطنت طلبها و کفار کمونيست را از سر ملت کوتاه کرد. او در جنگ 8 ساله مثل يک قهرمان بزرگ در برابر جنگ سخت آمريکا و اذناب او در منطقه ايستاد و دشمن را به زانو درآورد. خداوند به اخلاص او و شجاعت او برکت  داد. کشور و اين ملت را از تعرض اشرار جهاني محفوظ گرداند. پس از امام (ره)، رهبر عظيم الشأن جهان اسلام حضرت آيت الله العظمي خامنه اي همين مسير را با قدرت طي کرد. اکنون ما صاحب يک نظام مقتدر، بسامان و با دفاع صددرصد هوشمند هستيم. نفوذ منطقه اي ايران رشک و حسد دشمنان منطقه اي و جهاني را برانگيخته است. امروز در آستانه 40 سالگي انقلاب، دنيا خود را در برابر يک کشور قدرتمند و يک ملت دلير و شجاع مي بيند.

ملتي که از همه دسيسه ها و نيرنگ ها و توطئه هاي غرب و آمريکا به سلامت عبور کرده است. ملتي که چون فولاد آبديده شده است به گونه اي

که هيچ مانور "نرم" و "سخت" نمي تواند روي اقتدار ملي ايرانيان اثر بگذارد. به زودي ملت 40 سال عقب نشيني آمريکا در ايران و منطقه را جشن مي گيرد، چرا که از گردنه هاي صعب العبوري به سلامت عبور کرده و گردنه هاي ديگر را تا رسيدن به قله، يکي پس از ديگري طي خواهد کرد. آمريکايي ها از تحريم ها نتيجه نمي گيرند. اگر چنانچه مي گرفتند در اين 40 سال يک توفيق نسبي نصيب آنها مي شد. ايران امروز در مرتبت قدرت اول منطقه ايستاده است و هيچ قدرتي قادر نيست آن را از اين مقام دور کند. همه چيز طبق چشم انداز برنامه 20 ساله پيش مي رود و در خيلي از مؤلفه هاي قدرت علمي، سياسي و فرهنگي جلوتر از برنامه هستيم. آمريکايي ها آرزوي محاصره اقتصادي ايران را به گور مي برند. زيرساخت هاي اقتصادي ايران و موقعيت جغرافياي ايران و نيز هوشمندي مردم و نخبگان چنين اجازه اي را به آنها نخواهد داد.

اجراي سياستهاي اقتصاد مقاومتي نمي گذارد آمريکايي ها به  اهداف خود در ضربه به اقتصاد ملي برسند. هيچ ديپلمات باسواد و هيچ شهروند خارجي که در طول سالهاي پيروزي انقلاب اسلامي به ايران آمده است اثري از تحريم ها و شرارتهاي اقتصادي آمريکا در بازار ايران و محيط کسب و کار مردم ملاحظه نکرده است.

تحريم ها هيچ اثري در اراده ملت ايران در تداوم مبارزه بي امان با دشمنان اسلام و ايران نداشته است. آمريکايي ها مشت بر سندان مي کوبند. روز 13 آبان، روز نمايش "غيرت انقلابي" در برابر زياده خواهي هاي استکبار جهاني به سرکردگي آمريکاست در اين روز بزرگ، مردم ايران شعار مقدس مرگ بر آمريکا، مرگ بر انگليس و مرگ بر اسرائيل غاصب را بلندتر و رساتر از هميشه به گوش جهانيان خواهند رساند.

  • یک دست و هزار آستین

روزنامه كيهان در ستون سرمقاله‌اش نوشت:

روزنامه کیهان،۱۳ آبان

این روزها برجام و تبعات و مسائل مربوط به آن تقریباً اصلی‌ترین موضوع مورد بحث در میان مسئولان و مردم است و البته نمی‌توان از اهمیت این معاهده بین‌المللی در تحت تأثیر قراردادن فضای سیاسی اقتصادی کشور چشم پوشید. اما توجه به برنامه جامع اقدام مشترک و چاره‌اندیشی برای ایرادات ساختاری و حفره‌های خسارت‌بار آن نباید ما را از توجه به سایر زمینه‌ها غافل کند. باید نگاهی کلان و جامع به تمام صفحه بازی انداخت و از کوچک‌ترین حرکات حریف نیز غافل نبود. به کمک چنین نگاهی است که خواهیم دید علاوه بر حوزه سیاسی- اقتصادی در حوزه فرهنگی- اجتماعی نیز تحرکات قابل تأملی وجود دارد؛ براین اساس شاید مناسب باشد کمی فضای سیاسی و اقتصادی را وانهیم و به سراغ مسائل فرهنگی و اجتماعی رویم. در این حوزه نیز از میان انبوه مسائل و موضوعات قابل بحث و بررسی تنها نگاهی به فعالیت سفارت‌خانه‌های غربی در داخل کشور بیندازیم. شاید بهتر باشد باز هم دایره بررسی خود را محدود کنیم و به عنوان مثال تنها به سراغ همسایه قدیمی کیهان در خیابان فردوسی یعنی سفارت آلمان برویم و تحرکات آن را در فضای فرهنگی- اجتماعی ایران دنبال کنیم با این شرط که قول می‌دهیم به آسانی بتوان موارد مشابهی را در سایر سفارت‌خانه‌های غربی نیز شمارش کرد.

اعزام نویسندگان، هنرمندان، چهره‌های فرهنگی و اجتماعی به آلمان، برگزاری جشنواره‌های جهانی و یا ویژه ایرانیان با موضوعات مشخص شده و خاص، بخشی از این فعالیت‌ها می‌تواند باشد. جشنواره فیلم برلیناله مثال‌ خوبی برای این مورد است. آنکه لویکه نماینده برلیناله و مسئول بخش ایران این جشنواره سیاسی (تعبیری که مسئولان این جشنواره برای آن به کار بردند(1)) سال‌های متعدد با حمایت سفارت آلمان در تهران اقدام به ارتباط‌گیری با برخی تهیه‌کنندگان و کارگردانان سینمای شبه‌روشنفکری ایران و گزینش و جمع‌آوری فیلم‌های خاص و حتی سفارش فیلم به فیلم‌سازان داخلی برای نمایش در جشنواره برلیناله می‌کرد.(۲) تنها در سال گذشته بود که مسئولان قضایی توانستند هنگام خروج او از کشور با بازرسی چمدانش حجم قابل توجهی از فیلم‌های بدون مجوز داخلی که قصد خارج کردن آن از کشور را داشت، ضبط کنند.(۳)

جشنواره فیلم‌های ایرانی در کلن که به محفلی برای حضور چهره‌های خاص فرهنگی و نمایش فیلم‌های فاقد مجوز و در مواردی توقیف شده سینمای ایران تبدیل شده است(۴) و یا جشنواره‌هایی با موضوع زنان ایران در کوبلنس و پیشتر در برلین و... همگی نمونه‌هایی از وظیفه‌شناسی کارمندان سفارت آلمان در عمل به تعهدات‌شان است. محتوای آثار به نمایش درآمده در این جشنواره‌ها قرابت معناداری با محورهای گزارش‌های حقوق‌بشری درباره ایران دارد. موضوعاتی نظیر حقوق زنان، اقلیت‌های دینی، تجاوز، خشونت‌های خانگی و اجتماعی، قصاص، کودکان کار و...

به نظر نمی‌رسد نمونه‌هایی از این دست را بتوان مواردی اتفاقی و استثنایی ارزیابی کرد و خط‌مشی و برنامه‌ریزی واحدی در پس‌زمینه این رویدادها ندید. با این حال سعی می‌کنیم حسن هم‌جواری و همسایگی کیهان با سفارت آلمان را نادیده نگیریم و بدون ذکر استنادات لازم ادعایی مطرح نکنیم. شاید لازم باشد در اولین گام به سیزده سال پیش بازگردیم. پنجشنبه 17 اردیبهشت 1383، ماه‌های آغازین مذاکرات هسته‌ای میان ایران و کشورهای اروپایی، زمانی که یوشکا فیشر (وزیر وقت امور خارجه آلمان) در گفت‌وگو با کمال خرازی ضمن مطرح کردن برنامه هسته‌ای ایران پیگیر وضعیت هاشم آغاجری و خواستار بازگشایی انستیتو ]فرهنگی[  گوته در ایران شد.(۵) کمتر از یک سال بعد، 29 بهمن 1383، فیشر باز هم ضمن اشاره به گفت‌وگوهای هسته‌ای ایران با کشورهای غربی، بازگشایی انستیتو ]فرهنگی[ گوته را پیگیری کرد و در جلسه‌ای مشترک با کمال خرازی در سفارت ایران در برلین از بازگشایی آن خبر داد.(۶) در واقع به موازات گفت‌وگوهای سیاسی درباره مسائل هسته‌ای، مسیر دیگری در فاز فرهنگی - اجتماعی از جانب طرف‌های غربی در حال پیگیری بود چیزی که آنها به دیپلماسی مسیر 2 (Track2 ) تعبیر می‌کنند. (۷) کلودیا روت رئیس فراکسیون حزب سبزها در پارلمان آلمان با صراحت بیشتری درباره این دیپلماسی و اهدافش سخن به میان آورد: «مناسبات ایران با آلمان یا اروپا را نمی‌توان و نباید به پرونده اتمی فروکاست. ما باید بیشتر به این فکر کنیم که چگونه می‌توان از سطوح پایین با تبادل فرهنگی، مبادله دانشجویان و اقدام‌هایی مانند بازگشایی انستیتو گوته در تهران جامعه مدنی را تقویت کرد و به گفت‌وگوی صریح درباره وضع حقوق بشر با ناقضان آن پرداخت.»(۸) اشاره صریح خانم روت به ناقضان حقوق بشر در واقع به نظام جمهوری اسلامی ایران بود. اشخاص و هیئت‌های سیاسی آلمانی در تنظیم مناسبات خود با تهران تاکنون از همین راهبرد پیروی کرده‌اند. اندکی پس از خاموش شدن آتش فتنه 88 هیئت پارلمانی آلمان در حالی به ایران آمد که در تشریح علت سفرشان به تهران گفتند: «مهم‌ترین هدف سفر ما به تهران دادن این پیام به جامعه مدنی ایران بود که ما آنها و «جنبش سبز» را فراموش نکرده‌ایم.»(۹) این هیئت در ادامه اهدافش ملاقات‌هایی با برخی «روحانیون»، «هنرمندان عرصه هنر و موسیقی» و همچنین برخی «روزنامه‌نگاران» و «عکاسان» ترتیب داد.(۱۰) دو سال بعد باز هم گروهی دیگر با عنوان اعضای هیئت پارلمانی آلمان به ایران آمدند و هدفشان از این سفر را بررسی وضعیت حقوق بشر در ایران عنوان کردند و ضمن پیگیری وضعیت نسرین ستوده و جعفر پناهی خواستار بازگشایی مجدد انستیتو ]فرهنگی[ گوته شدند.(۱۱) اما مگر تشکیلات فرهنگی‌ای که مقامات سیاسی آلمان همزمان با شروع مذاکرات هسته‌ای در سطوح مختلف پیگیر راه‌اندازی آن در ایران بودند چه ویژگی‌هایی داشت؟

انستیتو گوته نهادی به ظاهر فرهنگی است که با بودجه دولت آلمان و تحت نظارت معاونت فرهنگی وزارت خارجه این کشور در شهرهای مختلف جهان با تاکید ویژه بر کشورهای آسیایی و آفریقایی، شعبه‌های گوناگونی دایر کرده است.(۱۲)

مسئولان این نهاد اهداف آن را تبادلات فرهنگی و کمک به شناسایی فرهنگ‌های گوناگون و آشنا کردن مردم آلمان و جهان با این فرهنگ‌ها اعلام می‌کنند اما این تمام ماجرا نیست. رادیو دولتی آلمان بازه گسترده‌تری برای فعالیت‌های انستیتو گوته قائل شده و می‌گوید: «این یاری‌ها تنها به کمک‌های فرهنگی - هنری محدود نمی‌شود و گستره «سیاسی» را نیز دربر می‌گیرد. بررسی و مدیریت سیاسی - اجتماعی وضعیت گذار حاکم بر این کشورها ازجمله این فعالیت‌هاست.»(۱۳) گونتر گراس، نویسنده آلمانی، که بارها در چارچوب برنامه‌های انستیتو گوته، به کشورهای مختلف سفر کرده، درباره آن می‌گوید: «آنچه من شاهدش بودم این بود که شعبه‌های این انستیتو در واقع محل دیدار و تبادل خبر و دانسته‌های اپوزیسیون بود. چون هر کسی می‌توانست به این جای امن رفت‌وآمد کند، خبر بگیرد و خبر بدهد.»(۱۴)

به نظر می‌رسد کارکردهای دیگری نیز بتوان برای این تشکیلات برشمرد. انستیتو گوته بستری مناسب برای سندسازی‌های حقوق بشری فراهم می‌کند و با برپایی نشست‌های به ظاهر فرهنگی محفلی برای اظهارنظرات سیاسی برخی چهره‌های فرهنگی غربگرا علیه ایران می‌شود، چنان‌که محمود دولت‌آبادی در مجموعه نشست‌های «مدرنیته و ایران» در برلین از «سانسور»، «تحقیر مردم» و «تبعید‌شدگان وطن» گفت!(۱۵) شرکت‌کنندگان و برگزارکنندگان این مراسم‌ها معمولا با پرسش‌های هدفدار فضای نشست را به سمت اهداف سیاسی خود هدایت می‌کنند تا جایی‌که یکی از نویسندگان دعوت شده ایرانی به سمینار ادبی برلین زبان به اعتراض گشود و گفت: «بیشتر درباره سانسور و حجاب سوال می‌کنند؛ حسرت به دلم ماند که کسی از یکی از شخصیت‌های داستانم سوال کند!»(۱۶) شناسایی و پیوند دادن چهره‌های فرهنگی غربگرا به یکدیگر جهت هم‌افزایی‌های فکری و عملی و برقراری درگاه امن ارتباطی با آنها از خصوصیات دیگر فعالیت‌های انستیتو گوته در کشورهای آسیایی و آفریقایی است که نوعی شبکه‌سازی و یارگیری در جامعه هدف به حساب می‌آید. البته این تشکیلات در قاهره پا را از این هم فراتر گذاشت و با همکاری اشتازی (سازمان امنیت آلمان) خدمات مستشاری اطلاعاتی و امنیتی ارائه داد(۱۷) با توجه به همین کارکردها بود که کلاوس دیتر لهمن رئیس پیشین این انستیتو گفت: «ما در این مناطق نه تنها برنامه‌های فرهنگی به نمایش می‌گذاریم، بلکه ساختارسازی هم می‌کنیم. این امر، در حال حاضر مهم‌ترین وظیفه انستیتو گوته در جهان است.»(۱۸)

اما انستیتو گوته تنها یکی از عوامل سفارت آلمان در ایران است. این سفارت از دفتر مبادلات آکادمیک آلمان (DAAD) در تهران نیز به شکل مطلوبی در جهت پیشبرد اهداف خود بهره می‌برد. شاید به عنوان آخرین پروژه بتوان از همکاری این دفتر با شرکت «ایده بازار» وابسته به دانشگاه امیرکبیر سخن گفت.(۱۹) پروژه‌ای که طی آن بنیاد آلمانی «دیوارهای Walls) با همکاری بنیاد صهیونیستی وایزمن(۲۰) توانست مسابقات Falling Walls Lab را که هر ساله به مناسبت فروپاشی برلین برگزار می‌شود در دانشگاه امیرکبیر راه‌اندازی کند و ضمن شناسایی و ارزیابی ایده‌های کارآفرینی و صاحبان ایده، برگزیدگان را برای دور نهایی به همایش برلین اعزام کنند.(۲۱)

بنیاد Falling Walls در ادامه کنفرانس سال 2009 مؤسسه آلبرت اینشتین با هزینه وزارت آموزش و تحقیقات آلمان به وجود آمد،(۲۲) مؤسسه‌ای که توسط جین شارپ در سال 1983 پایه‌گذاری شده است(23)تیه‌ری میسن، مدیر پایگاه خبری ولترنت درباره مؤسسه آلبرت اینشتین می‌گوید: «ژنرال ادوارد بی‌اتکینسون که به دلیل سابقه ریاستش بر سیا معروف است، مؤسسه آلبرت انیشتین را به عنوان شبکه مخفی دخالت آمریکا در کشورهای متحد ثبت کرد و در نهایت روش‌های غیرخشونت‌آمیز به عنوان روش‌هایی ملایم و مشابه دموکراسی شناخته شد که مناسب انجام عملیات سری ضد دموکراتیک بود.»(2۴) آلمان پیش از این نیز سابقه میزبانی کنفرانس آمریکایی پل (Bridge) یکی  از زیرشاخه‌های پروژه «رهبران جوان جهان»(YGL) در برلین با حضور کارآفرینان جوان ایرانی را داشت.(۲۵) در حال حاضر یکی از هولدینگ‌های کارآفرینی اینترنتی کشورمان در اختیار یک شرکت آلمانی با شعار «حرکت برای تغییر در ایران» (Driving Change in iran) است.(۲۶) این شعار با دقت خیلی خوبی برگرفته از سند راهبرد امنیت ملی 2015 ایالات متحده است که طی آن جوانان و کارآفرینان را «محرک‌های تغییر» (Driver of Change) در ایران عنوان کرده بود.(۲۷)

افرادی که از رهگذر این مبادلات فرهنگی- اجتماعی شناسایی و در تور حمایتی سفارت‌خانه‌های غربی نظیر آلمان قرار می‌گیرند پس از طی مراحلی در قالب فعالان اجتماعی، کارآفرینان، مدافعان حقوق زنان، حامیان کودکان و... از طریق بازوهای رسانه‌ای غرب به نسل جوان و افکار عمومی ایران معرفی می‌شوند. با این اقدام گام‌های اولیه برای مهندسی فرهنگی- اجتماعی جامعه ایران برداشته می‌شود. این درست همان راهبرد موسوم به تقویت جامعه مدنی ایران است تا از طریق فشار این جامعه مدنی غربی شده حاکمیت را بر سر میز گفت‌وگوهای حقوق بشری بکشاند و سیاست تعدیل و جایگزینی اصول و قوانین اسلامی با اصول و قوانین غربی را دنبال کند. فرآیندی که در تمام این سال‌ها دلسوزان انقلاب از آن با عنوان استحاله فرهنگی یاد کرده‌اند. بدین‌ترتیب از جمهوری اسلامی تنها اسمی باقی خواهد ماند با نامی خوش از چهره‌های انقلابی شاخص آن!

گرچه ما بیشتر قسمتی از فعالیت‌های سفارت آلمان را زیر ذره‌بین قرار دادیم اما به سادگی جریان‌های مشابهی را در سایر سفارت‌خانه‌های غربی می‌توان مشاهده کرد. برگزاری جشن‌های شبانه به میزبانی سفارت فرانسه با حضور چهره‌های فرهنگی هنری حتی فعالیت‌های اجتماعی سفارتخانه‌های سوئد و فنلاند می‌تواند نمونه‌های خوبی از این موارد باشد. توجه داشته باشیم که جمهوری فدرال آلمان همچون فرانسه و انگلیس مهره‌های کار کشته اطلاعاتی را برای سفارت در تهران انتخاب کرده است. میکائیل کلور- برشتولد پیش از سفارت در تهران معاونت آژانس اطلاعات فدرال آلمان را برعهده داشته است.(۲۸) حضور در کشور کنگو با 20 سال سابقه درگیری‌های قومی قبیله‌ای، سومالی و یمن می‌تواند تجربه او را برای شناسایی و فرمول‌بندی شکاف‌های داخلی و تقابل جریان‌های سیاسی و اجتماعی دو چندان کرده باشد. به یاد بیاوریم مرداد سال 1396 را که جناب سفیر یک باره هوای سفری داوطلبانه به منطقه شمال غربی کشور به سرش زد و از قضا به صورت کاملاً اتفاقی(!) از دریاچه ارومیه و باشگاه تراکتورسازی دیدن کرد.(۲۹) دو سوژه‌ای که از پتانسیل خوبی برای بروز التهابات اجتماعی و قومی برخوردارند. اراده صهیونیستی تقابل با نظام اسلامی ایران هر بار به یک شکل و از آستین یکی از کشورهای غربی بیرون می‌آید و جای بسی تأسف که این بار جمهوری فدرال آلمان با وجود سوابق فرهنگی ریشه‌دار، در قامت دولتی بی‌هویت، مجری سیاست‌های آمریکایی- اسرائیلی در منطقه شده است!

 

 

کد خبر 387190

برچسب‌ها

دیدگاه خوانندگان امروز

پر بیننده‌ترین خبر امروز

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha