سه‌شنبه ۱۴ شهریور ۱۳۹۶ - ۱۳:۳۵
۰ نفر

خانه فیروزه‌ای > یاسمن رضائیان: یکی از همین روز‌های تابستانی بود که با خودم فکر کردم باید حواسم را بیش‌تر جمع کنم. راستش داشتم به روز‌هایی که گذشته بود فکر می‌کردم که دیدم چه‌قدر فرصت‌هایم را از دست داده‌ام.

دوچرخه شماره ۸۸۹

گاهي با خيال اين‌که «وقت زياد است» و گاهي با اين توجيه که «حالا حوصله‌اش را ندارم» يا با هزار و يک بهانه‌ي ديگر. بعد به اين نتيجه رسيدم که بايد دست‌به‌کار شوم تا هواي روز‌هاي باقي‌مانده را داشته باشم.

دفتر ياد‌داشت کوچکي بر‌داشتم و هرصفحه‌ي آن را براي يک روز در نظر گرفتم. از خودم پرسيدم امروز چه کار‌هاي مفيدي انجام داده‌اي؟ حداقل سه‌تا را بنويس.

به‌عنوان اولين کار همين تصميم جديدم را نوشتم که مي‌توانست روز‌هاي طلايي باقي مانده‌ام را از بيهوده ‌گذشتن نجات بدهد. بعد با انرژي سراغ کار‌هاي ديگرم رفتم. بايد تا آخر شب حداقل دو کار مفيد ديگر انجام مي‌دادم.

حالا هرروز از خودم مي‌پرسم امروز چه کار‌هاي مفيدي انجام داده‌اي؟ اين سؤال تلنگري است که باعث مي‌شود هرساعت تابستانم با‌ارزش و هدفمند شود.

* * *

چند روزي است سؤال تازه‌اي به سؤال قبلي اضافه کرده‌ام. در دفترم نوشتم: امروز چه فکر‌هاي بکري کرده‌اي؟ عاشق جواب‌دادن به اين سؤال شده‌ام. براي جواب‌دادن به اين سؤال در طول روز آزادانه به هر‌خيال دور و درازي فکر مي‌کنم؛ حتي به محال‌ها.

در گوشه‌اي از ذهنم بدون اين‌که کسي بداند، براي محال‌ها هم نقشه مي‌ريزم. راه‌هاي احتمالي رسيدن به آن‌ها را زير‌ و‌ رو مي‌کنم و لحظه‌اي را تصور مي‌کنم که به آن‌ها رسيده‌ام. آن لحظه چه حسي خواهم داشت؟

قانوني نا‌نوشته، پنهان و البته پر‌رنگ در ذهن من هست که مي‌گويد محال وجود ندارد. مي‌گويد همه‌ي خواستني‌ها، دست‌يافتني هستند، فقط نياز به تلاش و زمان دارند.

* * *

دنيا هم خلقتي شبيه به من است. مي‌دانم او هم هر‌روز چيز‌هاي زيادي از خودش مي‌پرسد. مي‌پرسد آيا امروز لازم است هوا کمي خنک شود؟ و جواب مي‌دهد: بله. بعد نسيم مي‌وزد. مي‌پرسد آيا امروز نياز به يک تغيير نيست؟ جواب مي‌دهد: بله و بعد باران مي‌گيرد.

تو با شوق و خنده پشت پنجره مي‌دوي و از خودت مي‌پرسي:  چه‌طور وسط تابستان باران مي‌بارد؟ و شايد صداي پاسخ دنيا را بشنوي که مي‌گويد: امروز نياز به تغييري کوچک داشتم.

* * *

سؤال‌ها بيدارم مي‌کنند؛ از روند يک‌نواخت خودم بيرونم مي‌آورند و مرا به تکاپو مي‌اندازند. براي يافتن جواب، براي دانستن و روشن‌شدن. مقابل هر‌سؤال، جوابي است که مرا دانا‌تر از پيش مي‌کند. اين دانايي گاهي درون خودم و گاهي در دنياي بيرونم اتفاق مي‌افتد.

* * *

تو سؤال‌ها را در قلب من قرار مي‌دهي. شايد علم بگويد سؤال‌ها از ذهن بيرون مي‌آيند، اما من دوست دارم بگويم آن‌ها از قلبم شروع مي‌شوند. من براي دانستن جواب شوقي زيبا دارم و به‌خاطر همين شوق است که فکر مي‌کنم آن‌ها در قلبم بيدار مي‌شوند.

هر‌روز سؤال‌هاي بي‌شماري در قلب من، در قلب درخت‌ها، پنجره‌ها، نور‌ها، دنيا و تمام مخلوقات ديدني و نا‌ديدني جهان متولد مي‌شود. مي‌دانم هيچ آفرينشي بي‌جان نيست. بنابراين اگر‌چه سؤال‌كردن آن‌ها از روي تفکر نيست، اما در ذاتشان آگاه آفريده شده‌اند و براي آگاه‌تر‌شدن نياز به پرسيدن دارند.

جهان و تمام آن‌چه در آن است در پي بالا‌رفتن و آگاه‌شدن است و قانوني نا‌نوشته مي‌گويد هيچ‌چيز محال نيست. با اين حساب تمام نور‌ها و درخت‌ها، تمام مخلوقات دنيا، به‌دنبال جواب سؤال‌هايشان مي‌روند. هر‌کس به شيوه‌ي آفرينش خودش مي‌پرسد و آگاه مي‌شود.

من هم هر‌روز سؤال‌هاي بيش‌تري پيش روي خودم مي‌گذارم و در دفترم جواب‌هايشان را ياد‌اشت مي‌کنم. حالا با پرسيدن و آگاه‌شدن، نه فقط روز‌هاي تابستاني‌ام که هيچ روزي از عمر طلايي‌ام از دست نمي‌رود.

کد خبر 379326

برچسب‌ها

دیدگاه خوانندگان امروز

پر بیننده‌ترین خبر امروز

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha