شنبه ۲۷ خرداد ۱۳۹۶ - ۰۷:۳۰
۰ نفر

همشهری دو - مرجان فاطمی: قصه من و‌ ماه رمضان، با یک ساک آبی کوچک شروع می‌شد؛ یک ساک آبی دسته‌دار که لباس‌ها و وسایل مادرجون را درخودش جامی‌داد و سالی یک‌ماه او را مهمان خانه‌مان می‌کرد.

تسبیح

اصلا ‌ماه رمضان براي اهل خانه، با مادرجون معني داشت؛ با همان تسبيح دانه‌درشت فيروزه‌اي كه بين دو انگشت مي‌چرخاند و ذكر مي‌گفت و به سر و صورتمان فوت مي‌كرد؛ با همان كتاب دعاي قديمي و برگ‌برگ شده‌. با بوي هل و گلاب حلوايي كه در خانه راه مي‌انداخت، با كاسه‌هاي سفالي آبي كه براي نذر رمضان مي‌آورد و دور تا دور خانه مي‌چيد. با شله‌زردهايي كه به نيت تك تك‌مان هم مي‌زد و عطرش همه محله را برمي‌داشت... مادرجون رنگين‌ترين خاطره ما از رمضان بود. صبح تا شب زير لب دعا مي‌خواند، ذكر مي‌گفت و برايمان آرزو مي‌كرد. از ته دل آرزو مي‌كرد و گوشه چشم‌هايش‌تر مي‌شد... .

مادر جون رفت؛ رمضان‌ها خالي شدند. تسبيح آبي و كتاب دعاي برگ‌برگ شده و بوي حلوا و عطر شله‌زرد از رمضان‌هايمان پركشيدند. ظرف‌هاي سفالي آّبي، يكي درميان شكستند و لب پَر شدند... اما هنوز نشانه‌هايش در دل همه ما جامانده. مي‌دانيم هنوز هم رمضان كه مي‌شود مي‌آيد، گوشه‌اي مي‌نشيند و برايمان آرزو مي‌كند. از ته دل آرزو مي‌كند و حتما گوشه چشم‌هايش باز هم‌ تر مي‌شود.

کد خبر 373378

برچسب‌ها

پر بیننده‌ترین اخبار مهارت‌های زندگی

دیدگاه خوانندگان امروز

پر بیننده‌ترین خبر امروز

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha