یکشنبه ۲۱ آذر ۱۳۹۵ - ۰۹:۲۰
۰ نفر

همشهری دو - محمدرضا حیدری: زیباترین ضربان آهنگ زندگی این‌بار از بیمارستان گلستان اهواز شنیده شد؛ جایی که مرد جوانی در کالبد یک فرشته نجات، زندگی را به ۶ بیمار نیازمند بخشید.

سیاوش بیاره

مانتيور اتاق مراقبت‌هاي ويژه،آخرين ضربان زندگي مردي را نشان مي‌داد كه آرزويش كمك به مردم بود و دوست داشت بعد از مرگ نيز بتواند اين كار را انجام دهد. آن سوي شيشه اتاق، چشمان نگران پيرمرد و پيرزني به پيكر فرزندشان خيره شده بود. آرزوهاي زيادي براي او داشتند. پدر هنوز روزي را كه شنيد پسرش مي‌خواهد براي ادامه تحصيل به حوزه علميه برود فراموش نمي‌كند؛ روزي كه از خوشحالي اشك از چشمانش سرازير شد. مي‌دانست كه پوشيدن لباس روحانيت آرزويي است كه سال‌ها در دل داشته اما همه اين آرزوها بعد از 3سال رنگ باخت و امروز بايد تصميم بزرگ زندگي‌اش را مي‌گرفت. سياوش در كلاس درس و درحالي‌كه قرار بود چند‌ماه ديگر لباس روحانيت به تن كند دچار تشنج و بعد از 2روز مرگ مغزي شد. همه‌‌چيز به سرعت اتفاق افتاد و هنوز هم طلبه‌هاي همكلاسي و پدر و مادر نمي‌توانند كوچ ناگهاني او را باور كنند. پزشك بيمارستان، مرگ مغزي سياوش را براي آنها تشريح و موضوع اهداي عضو و نجات جان چند بيمار نيازمند را مطرح كرد. قبول اينكه ديگر چشمان سياوش هيچگاه باز نخواهد شد براي پدر و مادر و اطرافيان بسيار سخت بود. اما وقتي چشمان پدر به نگاه‌هاي نگران بيماران نيازمند كه سال‌ها با درد و رنج زندگي مي‌كردند گره خورد تصميم گرفت آخرين آرزوي پسرش را برآورده كند. ساعتي بعد با رضايت پدر و مادر سياوش بياره طلبه جوان حوزه علميه امام‌خميني (ره) اهواز، قلب، كبد، كليه‌ها و نسوج او به ۶ بيمار نيازمند پيوند زده شد تا لبخند بر چهره نگران خانواده‌هاي اين بيماران بنشيند.

  • شوق طلبگي

فرزند آخر خانواده بود و بيشتر از همه دل نگران پدر و مادر. فصل كاشت و برداشت محصولات ديگر قراري براي ماندن در كلاس درس نداشت و براي كمك به پدر به روستا بازمي‌گشت. متولد و ساكن روستا بود و هميشه به آن افتخار مي‌كرد. دستان كارگري‌اش را باافتخار به همه نشان مي‌داد و مي‌گفت پيامبر بر دستان كارگر بوسه مي‌زدند. سعي مي‌كرد تكيه‌گاه پدر باشد و زمان كار در مزرعه كمتر كسي باور مي‌كرد طلبه جوان بتواند از عهده كارهاي سخت بربيايد.

پدر هنوز هم با اشك و آه از فرزندش مي‌گويد؛ پسري كه با بقيه خيلي فرق داشت. سفرش مانند زندگي‌اش پر از بركت بود و با بخشيدن زندگي به ۶ انسان يادگاري‌هاي باارزشي از خودش برجاي گذاشت. همه اهالي روستاي دشت آزادي شهرستان دهدشت او را به خوبي مي‌شناختند. سياوش بياره طلبه جواني بود كه به درستكاري و پاكي معروف بود و همه اهالي منتظر روزي بودند كه او با به تن كردن لباس روحانيت، نماز جماعت مسجد روستا را برپا كند. امرالله بياره، پدري كه با بخشش اعضاي بدن فرزندش زندگي دوباره‌اي به ۶ بيمار نيازمند بخشيده اين روزها تنها آرزويش شنيدن دوباره ضربان قلب پسرش در سينه انساني است كه با آن دوباره به زندگي بازگشته است. او مي‌گويد: «در زندگي صاحب ۳پسر و ۲ دختر شدم و سياوش فرزند آخرم بود. از همه لحاظ با بقيه فرق داشت و هميشه سعي مي‌كرد به من و مادرش كمك كند. از كودكي علاقه زيادي به درس داشت و همه امتحانات را با موفقيت پشت سر مي‌گذاشت. ايام محرم يا‌ ماه مبارك رمضان وقتي روحاني‌اي براي تبليغ و همچنين برپايي فريضه نماز جماعت به روستاي ما مي‌آمد سياوش با علاقه زياد پاي منبر آنها مي‌نشست و سخنراني‌هايشان را گوش مي‌داد. گاهي اوقات سؤال‌هايي را از آنها مي‌پرسيد و با شوق زياد روحاني مسجد را تا خانه همراهي مي‌كرد. از همان دوران نوجواني علاقه زيادي به روحانيت داشت و مي‌گفت ‌اي‌كاش من هم يك روز مي‌توانستم يك روحاني شوم. كتاب‌هاي مذهبي زيادي مي‌خواند و به نماز اول وقت اهميت زيادي مي‌داد. خانواده ما نيز به نماز و روزه و احكام اهميت زيادي مي‌دهند و او در دامن مادري پرورش پيدا كرد كه هيچگاه نمازش ترك نمي‌شود. روحيه بسيار آرام و در عين حال كنجكاوي داشت و سعي مي‌كرد پاسخ سؤالاتش را از برادران يا خواهران بزرگ ترش بگيرد».

اين مرد روستايي از روزهايي مي گويد كه سياوش تصميم به تحصيل در حوزه علميه گرفت؛ «يكي از پسرهايم پس از ازدواج در بوشهر زندگي مي‌كند و پسر دوم‌ام نيز در عسلويه كار مي‌كند. سياوش كنارم بود و هميشه و در همه حال سعي مي‌كرد به من كمك كند. در فصل زراعت هميشه كمك مي‌كرد و با وجود اينكه براي تحصيل در حوزه علميه به اهواز و ماهشهر رفته بود زمان زراعت به سرعت خودش را به روستا مي‌رساند و مشغول كار در مزرعه مي‌شد. احترام زيادي به من و مادرش مي‌گذاشت و به همه توصيه مي‌كرد تا زماني كه والدين‌شان زنده هستند به آنها احترام بگذارند. عاشق كمك كردن به ديگران بود و اگر هر كسي از اطرافيان يا اهالي روستا از او كمكي مي‌خواست دريغ نمي‌كرد. وقتي به سن ۱۹ سالگي رسيد تصميم مهم زندگي‌اش را گرفت. يك روز به من و مادرش گفت مي‌خواهد درس طلبگي بخواند و به حوزه‌علميه برود. از شنيدن اين خبر، من و مادرش از خوشحالي اشك ريختيم. سياوش بسيار پاك بود و اين راه را به‌درستي انتخاب كرده بود. ما آرزو داشتيم يك روز او را در لباس روحانيت ببينيم و هميشه دعاي خير ما بدرقه راه او بود. من و مادرش از تصميمي كه گرفته بود حمايت و همان شب وسايل سفر او را آماده كرديم.»

سياوش در حوزه علميه رامهرمز مشغول به تحصيل شد و پس از مدتي نيز به حوزه علميه ماهشهر رفت. او هربار فرصتي پيدا مي‌كرد مرخصي ‌مي‌گرفت و به روستا مي‌آمد. پدر ادامه مي‌دهد: «هربار من و مادرش از او مي‌پرسيديم چه زماني لباس روحانيت به تن مي‌كند مي‌گفت پوشيدن اين لباس سخت است و بايد آمادگي آن را پيدا كنم». با پشتكار و علاقه‌اي كه داشت درس‌هاي حوزه را با موفقيت به پايان مي‌رساند و بعد از اتمام سطح ۲ وقتي زمان انتخاب رشته فرارسيد حقوق قضايي اسلامي را انتخاب كرد و 2روز در هفته از ماهشهر به اهواز مي‌رفت و در حوزه علميه امام خميني(ره) اهواز دروس تخصصي حقوق قضايي مي‌خواند؛ «علاقه زيادي به قضاوت داشت و تأكيد مي‌كرد خداوند فرصتي در اختيار او قرار داده است تا در صندلي قضاوت به مردم خدمت كند و بتواند حق مظلومي را بگيرد. سياوش وارد ۲۲ سالگي شده بود و من و مادرش آرزوهاي زيادي براي او داشتيم. با وجود دوري راه و سنگيني دروس بازهم براي كمك به من در كاشت و برداشت گندم و برنج مي‌آمد و اجازه نمي‌داد احساس تنهايي كنم. وقتي آخرين بار او را ديدم از تصميمش براي من گفت. او مي‌خواست اواخر امسال و بعد از پايان درس، لباس روحانيت به تن كند. از شنيدن اين خبر خيلي خوشحال شدم و من و مادرش براي رسيدن آن روز لحظه‌شماري مي‌كرديم».

  • فرشته نجات

داستان مرگ و زندگي؛ روايت انسان‌هايي كه در بخش مراقبت‌هاي ويژه با مرگ دست و پنجه نرم مي‌كنند؛ آن سوي شيشه، حيات مصنوعي بيمار مرگ مغزي چند روزي با كمك دستگاه اكسيژن ادامه دارد و اين سو بيماراني كه سال‌هاست به‌خاطر از دست دادن عضو حياتي بدن زجر مي‌كشند و با درد و رنج خو گرفته‌اند؛ قصه انسان‌هايي كه تنها اميدشان دستان مهرباني است كه عضو حياتي عزيزشان را كه مرگ مغزي شده است به آنها هديه مي‌كنند تا بازهم به زندگي سلام دوباره‌اي كنند.

سياوش بياره يكي از همين فرشته‌هايي بود كه با مرگ خود زندگي را به ۶ انسان ديگر بخشيد تا براي هميشه نام نيك از او به يادگار بماند. پدر تنها خواسته‌اش شنيدن دوباره صداي قلب او است تا آرام بگيرد.
امرالله بياره بخشش اعضاي بدن پسرش را بزرگ‌ترين عبادت زندگي‌اش مي‌داند و مي‌گويد: «وقتي به ما خبر دادند كه پسرم در بيمارستان بستري است سراسيمه به همراه برادرم و دو پسر ديگرم به بيمارستان گلستان اهواز رفتيم. گيج شده بودم و نمي‌دانستم چه اتفاقي براي او افتاده است. وقتي شنيدم سكته مغزي كرده است خشكم زد. او سابقه بيماري نداشت و اهل ورزش و تغذيه سالم بود. در اين سال‌ها يادم نمي آيد او يك‌بار هم بيمار شده باشد. از دوستانش كه او را به بيمارستان منتقل كرده بودند علت را جويا شدم و آنها نيز مي‌گفتند سياوش بدون هيچ دليلي در كلاس درس تشنج كرد. ساعت‌ها پشت در اتاق بخش مراقبت‌هاي ويژه نشستم و به آخرين ديداري كه داشتيم فكر كردم. هيچ‌گاه تصور نمي‌كردم او چشمانش را بازنخواهد كرد. وقتي دوستانش از مهرباني‌ها و فداكاري‌هاي او براي ما مي‌گفتند متوجه شدم كه هنوز پسرم را نشناخته بودم. هميشه به ما و اطرافيان توصيه مي‌كرد كه به افراد نيازمند كمك كنيم و اگر توان مالي نداشتيم حداقل به آنها محبت كنيم».

او از آخرين ساعات زندگي پسرش مي‌گويد؛ «پزشك بيمارستان بعد از عكسبرداري از سر سياوش به ما گفت كه بر اثر پاره شدن مويرگ‌هاي مغز، خون لخته شده و با كاهش ضريب هوشي مرگ مغزي شده است. تا آن روز اطلاعات زيادي درباره مرگ مغزي نداشتيم و نمي‌دانستيم كه مرگ مغزي يعني پايان حيات. وقتي پزشكان موضوع اهداي اعضاي بدن سياوش را مطرح كردند ابتدا شوكه شديم. از حرف‌هاي آنها متوجه شدم كه بايد با دستان خودم رضايت بدهم كه اعضاي بدن پسرم را از بدن او خارج كنند. تصميم بسيار سختي بود اما ياد حرف‌ها و نصحيت‌هاي او افتادم. وقتي خبر مرگ مغزي و اهداي عضو يكي از بستگان را شنيد با قدرداني از اين حركت ‌گفت: «خداوند در قرآن فرموده‌ اگر انسان بتواند جان يك انسان ديگر را نجات دهد مانند اين است كه جان همه انسان‌ها را نجات داده است». به همه توصيه مي‌كرد اگر در چنين امتحاني قرار گرفتند با بخشش اعضاي بدن عزيزشان، جان چند بيمار ديگر را از مرگ نجات بدهند و ثواب زيادي كسب كنند. وقتي دوستانش به ما گفتند كه سياوش بر اهداي اعضاي بدنش پس از مرگ رضايت داشت تصميم گرفتيم آخرين خواسته‌اش را برآورده كنيم.»

و بالاخره تصميم نهايي را گرفتند؛ «با رضايت من و همسرم و آخرين خداحافظي با پسرم او را به اتاق عمل بردند و ساعتي بعد قلب، كليه‌ها، كبد و نسوج بدن او رابراي اهدا به بيماران نيازمند، برداشتند. بعد از چند روز با بيماراني كه كليه‌ها و كبد سياوش زندگي دوباره‌اي به آنها بخشيده بود آشنا شديم ولي هنوز موفق به ديدن كسي كه قلب پسرم در سينه او مي‌تپد نشده‌ايم. تنها خواسته من و مادرش اين است با كسي كه قلب پسرم در سينه او مي‌تپد ديداري داشته باشيم تا علاوه بر اطمينان خاطر از سلامت او، با شنيدن صداي قلب سياوش كمي دلمان آرام بگيرد.» بخشش زندگي به بيماران نيازمند كه سال‌هاست به‌خاطر از دست دادن عضو حياتي به سختي و با درد زندگي مي‌كنند زيباترين و بهترين كاري است كه همه ما مي‌توانيم انجام دهيم. اين اعضا زير خروارها خاك خواهند پوسيد درحالي‌كه مي‌توان با بخشش آنها چند انسان را از مرگ نجات داد.

  • درس بزرگ طلبگي

دو نفر از دوستان سياوش از ياد و خاطره او مي‌گويند
لحظه وداع در بيمارستان، دو طلبه جوان با بيان خاطراتي كه از سياوش بياره داشتند از او به‌عنوان الگوي ديگر طلبه‌ها ياد كردند؛ كسي كه بهترين نمرات را در دروس كسب مي‌كرد و طلبگي را با عشق انتخاب كرده و در اين مدت نيز سعي مي‌كرد از لحاظ درسي به ديگر طلبه‌ها كمك كند.

لقمان آهون يكي از طلبه‌هاي حوزه علميه امام‌خميني(ره) اهواز كه سابقه دوستي‌اش با سياوش به 3سال قبل بازمي‌گردد با بيان اينكه اهداي اعضاي بدن او بهترين تصميم و خواسته خود او بود مي گويد: «ما در سطح ۲ حوزه علميه تحصيل مي‌كرديم و بعد از پايه ۶ مي‌توانيم دروس و رشته تخصصي را انتخاب كنيم. من و سياوش نيز رشته حقوق قضايي اسلامي را انتخاب كرديم و در هفته 2روز به اهواز مي‌آمديم تا در كنار درس طلبگي دروس مربوط به اين رشته را نيز بخوانيم. او در ميان طلبه‌ها شخصيت بسيار دلسوزي داشت و همه او را به متواضع بودن مي‌شناختند. با ديگر طلبه‌ها ارتباط خوبي پيدا كرده بود. هميشه به حال كساني كه اعضاي بدنشان را پس از مرگ به بيماران نيازمند اهداكرده بودند غبطه مي‌خورد و مي‌گفت اين بهترين توشه‌اي است كه يك انسان مي‌تواند همراه خودش به جهان آخرت ببرد.سياوش بيماري خاصي نداشت و يك هفته قبل از حادثه به‌دليل دردي كه در دست احساس مي‌كرد نزد پزشك رفت و بعد از تزريق چند آمپول و مصرف دارو وضعيت جسمي‌اش كمي بهتر شد. آن روز در كلاس درس زبان بوديم كه سياوش سردرد شديدي پيدا كرد و از كلاس بيرون رفت و بعد از شستن صورت دوباره بازگشت و از يكي از بچه‌ها قرص سردرد گرفت اما ناگهان تشنج كرد و روي زمين افتاد. بلافاصله او را به بيمارستان منتقل كرديم.

سياوش بين راه مي‌گفت چشمانم نمي‌بيند و اگر مادرم متوجه نابينايي من شود، مي‌ميرد. او به‌شدت نگران مادرش بود و در آن لحظات هم نمي‌توانست والدينش را فراموش كند. در بيمارستان گلستان به خانواده‌اش اطلاع داديم. مرگ سياوش شوك بزرگي براي همه طلبه‌ها بود زيرا همه او را دوست داشتند. وقتي پزشكان اطمينان دادند كه او به زندگي بازنخواهد گشت و بيماران زيادي در صف انتظار دريافت عضو براي ادامه زندگي هستند خانواده‌اش بهترين تصميم را گرفتند و سياوش را با توشه‌اي از ايثار و فداكاري راهي خانه آخرت كردند. هنوز هم آخرين حرف‌هاي او را به ياد دارم كه مي‌گفت يك هفته قبل از اربعين مرخصي مي‌گيرم تا به روستا بازگردم و اجازه ندهم كه پدر در زمان كشت گندم و برنج احساس تنهايي كند. او از انتخاب طلبگي مي‌گفت و تأكيد داشت در روزهايي كه در جامعه گناه شايع است با تحصيل در حوزه علميه خودمان را نجات بدهيم و آخرت را بسازيم».

احسان حجت دوست، يكي ديگر از طلبه‌هاي حوزه علميه اهواز كه از يك سال قبل هم اتاقي سياوش بياره بود از آخرين نماز او قبل از مرگ اينگونه مي‌گويد: «سياوش بسيار آرام و با محبت بود و سعي مي‌كرد به كسي مديون نباشد. او تابستان‌ها در زادگاهش كلاس‌هاي قرآن براي نوجوانان و جوانان برپا مي‌كرد و از لحاظ انجام كارهاي فرهنگي طلبه ممتازي بود. صبح همان روزي كه براي هميشه پر كشيد وقتي به اهواز آمديم بلافاصله وضو گرفت و مشغول نماز شد. مي‌گفت يك‌بار زماني كه زلزله آمده در خواب بوده و بايد نماز آيات مي‌خوانده ولي فراموش كرده و امروز اين نماز قضا را خوانده است. در كلاس درس كنار من نشسته بود كه ناگهان تشنج كرد و در بيمارستان مرگ مغزي شد. او مثل برادرم بود و آخرين امتحان زندگي‌اش را با موفقيت پشت سر گذاشت».

  • روشني چراغ زندگي

گفت‌وگويي با قائم‌مقام مديرعامل انجمن اهداي عضو ايرانيان

در كشور سالانه حدود ۵ تا ۸ هزارنفر به‌دليل مرگ‌مغزي از دنيا مي‌روند كه اين آمار به‌دليل ميزان بالاي تصادف‌ها و سوانح در كشور است. از اين تعداد ۲۵۰۰ تا ۴هزار نفر قابليت اهداي عضو دارند. از سوي ديگر حدود ۲۵ هزار بيمار كه ادامه زندگي‌شان به يك عضو وابسته است در انتظار دريافت عضو هستند. در همين حال متأسفانه روزانه ۷ تا ۱۰ نفر از بيماران نيازمند به‌خاطر نارسايي عضو روي تخت بيمارستان جان مي‌دهند. نكته مهم ديگر اينكه از ۲۵۰۰ تا ۴ هزار نفري كه سالانه مي‌توانند عضو اهدا كنند تنها ۸۰۰ نفر رضايت به اهدا مي‌دهند، حال آنكه اگر اين آمار به ۲‌هزار نفر برسد هيچ بيماري در ليست پيوند نخواهيم داشت. كشور اسپانيا يكي از كشورهايي است كه در زمينه اهداي عضو پيشتاز است و ايران نيز در اين سال‌ها با فرهنگسازي‌‌هايي كه انجام داده است توانسته در زمينه اهداي عضو و رضايت براي اهدا به پيشرفت زيادي دست پيدا كند.

دكتر اميد قبادي، قائم‌مقام مديرعامل انجمن اهداي عضو ايرانيان كه سال‌هاست در زمينه فرهنگسازي‌ براي اهداي عضو تلاش مي‌كند با ارائه آماري از بيماراني كه نيازمند گرفتن عضوي براي ادامه زندگي هستند مي‌گويد: «در ۱۰سال گذشته رضايت اهداي عضو، زير ۱۰درصد بود اما در سال‌هاي اخير اين آمار به ۷۰درصد رسيده كه رقم خوبي است و با اين رشد ۲۵۰۰ تا ۳هزار نفر از مرگ حتمي نجات يافته‌اند». وي درباره نقش رسانه‌ها و خانواده در رشد فرهنگ اهداي عضو مي‌افزايد: «روند اهدا در سال‌هاي اخير صعودي بوده و مي‌توان گفت فرهنگ مردم به سمت پذيرش اين موضوع پيش مي‌رود. اما به هر حال اين فرهنگسازي تك بعدي نيست و ارتقا‌يافتن آن تنها به نظام سلامت كشور مربوط نمي‌شود بلكه خانواده‌ها، مراجع ديني، سازمان‌هاي مالي و رسانه‌ها و صدا و سيما نيز بايد وارد كار شوند تا با همراهي وزارت بهداشت ديگر هيچ بيماري نيازمند عضو باقي نماند».

وي درباره زمان طلايي اهدا نيز مي‌گويد: «از مرگ مغزي تا ايست قلبي ۱۴ روز زمان داريم اما در ايران اين رقم ۵ و در نهايت ۸ روز است و پس از اين مدت، كم‌كم ارگان‌هاي بدن كيفيت خود را از دست مي‌دهند. از آنجا كه هر ساعت پس از مرگ مغزي يك فرد ممكن است يك ارگان از بين برود از والدين و اطرافيان بيماري كه مرگ مغزي شده است درخواست مي‌كنيم وقتي مرگ مغزي بيمار اعلام شد به پزشكان اعتماد كرده و سريع تر به اهداي عضو رضايت دهند تا چندين بيمار در آستانه مرگ نجات يابند».

وي در پايان تاكيد مي كند: «از وقتي كه تأييدكنندگان وزارت بهداشت و چند پزشك متخصص، مرگ مغزي يك فرد را اعلام مي‌كنند خانواده‌ها بر سر يك دوراهي قرار مي‌گيرند؛ يكي خاكسپاري ارگان‌ها و ديگري نجات جان انسان‌ها و روشن كردن چراغ يك يا چند زندگي ديگر اما راه سومي وجود ندارد. در واقع مرگ مغزي برگشت ندارد. برخي تصور مي‌كنند تنفس بيمار با دستگاه نشانه برگشت‌پذير بودن بيمار است درحالي‌كه اين تنفس چند روز بيشتر نخواهد بود و به‌دليل مرگ مغزي هيچ كدام از ارگان‌هاي بدن فرمان نمي‌گيرند».

کد خبر 355137

برچسب‌ها

دیدگاه خوانندگان امروز

پر بیننده‌ترین خبر امروز

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha