پنجشنبه ۳ آبان ۱۳۸۶ - ۱۶:۲۲
۰ نفر

آرزو رستم زاده: در راهروی سبزرنگ شرقی ساختمان، پشت سرسبزی حیاط می‌شود پیدایشان کرد

تازه وارد که باشید، سبزی لوردراپه‌ها هم برایتان جرم و جنایت را تداعی می‌کند، چه رسد به مانیتورهای اتاق چهره‌نگاری که چهره‌های زخم خورده و بخیه‌دار تصویر شده رویشان مو به تن آدم سیخ می‌کند!

 دیوارها هیاهو را در خود می‌بلعند و پژواک آن را پس می‌دهند توی گوش تازه واردها.
- من الان پاک پاکم جناب سروان! دست از پا خطا نکرده ام!
- پرونده سال قبلت چی؟ مواد مخدر؟!
- اون رو که اون پسره گردن گرفت. الکی پای ما رو باز کرده بودن به ماجرا، به مولا!
دیالوگ‌های تکراری، آن هم از زبان آدم‌هایی که وصله خلاف گاهی سخت به چهره‌های ساده و روزمره‌شان
 می چسبد؛ درست مثل جدیت و شهامتی که اگر فقط قرار بود به ظواهر توجه کنیم، سخت می‌شد به زنان طبقه دوم ساختمان تازه‌ساز اداره آگاهی تهران بزرگ
نسبت داد.

عنوان «اکیپ بررسی صحنه جرم» روی در اتاق به چشم می‌خورد؛ اما این تنها دلیلی نیست که آشنا شدن با ستوان‌دوم لیلا رضا سلطانی و ستوان‌دوم مریم ناطقی، با آن لباس‌های سبز و درجه ستوان دومی روی آستین‌هایشان را برایتان جالب و خواندنی می‌کند.

  بررسی صحنه جرم

نگاه‌های تازه واردهایی مثل ما، در ته چهره این 2زن  دنبال ردپای خشونتی می‌گردد که از چنین شغل دشواری انتظار می‌رود؛ «بررسی صحنه جرم»؛ یعنی بروی سر صحنه‌ای که همه‌جای آن خون پاشیده شده و چند جنازه تکه و پاره این‌طرف و آن‌طرف روی زمین رها شده‌ است؛ جایی مخوف و وحشتناک که بوی مرگ به مشامت می‌رسد.

حالا ما اینجا در کنار 2 زن هستیم که کارشان با چنین صحنه‌هایی همراه است و این‌طوری است که ما فکر می‌کنیم قرار است با کارآگاهان پلیسی صحبت کنیم که لطافت‌های زنانه را به خاطر شغلشان بوسیده‌اند و گذاشته‌اند کنار. اما تنها چند دقیقه همنشینی با جمع شاد و پر شور آنها، تمام تصورات قبلی ما را کنار می‌زند.

بیگانه با ترس

لیلا از تاریکی و تنهایی می‌ترسد، از جنازه اما نه! حتی اگر صورت از هم پاشیده پسرک 10 ‌ساله‌ای باشد که سقوط کرده و حجم سرش خالی شده؛ حتی اگر مجبور باشد برای تشخیص چهره پسرک، پارچه توی سرش بچپاند تا صورتش فرم بگیرد یا اجزای تن یک پیکر مثله شده را برای اندازه‌گیری قدش کنار هم بچیند.

می‌گوید: «وقتی فکر می‌کنی وظیفه داری گره از مشکلات کسی باز کنی و پرده از یک جنایت برداری، تحمل این صحنه‌های خشونت‌بار امکان‌پذیر می‌شود وگرنه ما هم از دیدن این صحنه‌ها دلمان به درد می‌آید، اذیت می شویم، حتی فکرمان مشغول می‌شود اما نباید بگذاریم ادامه پیدا کند چون هم خودمان لطمه می‌بینیم، هم مانع از انجام وظایفمان می‌شود».

او لیسانس شیمی‌اش را که گرفته، برای استخدام در نیروی انتظامی از راه دانشگاه پلیس وارد شده است: «پدرم نظامی بود، برای همین، زمینه ورود من به این حرفه وجود داشت. با این حال خانواده‌ام به دلیل دشواری‌های این شغل دست و دلشان خیلی می‌لرزید. اما این باعث نشد که حمایتم نکنند. هنوز هم بهترین مشوق‌های من، اعضای خانواده‌ام هستند؛ خصوصا مادرم».

از بچگی بازی‌های پسرانه می‌کردم

لیلا حالا عکاس و فیلم‌بردار گروه است و با همکاری که اثربرداری از صحنه جرم را به عهده دارد و سر تیم، اکیپ 3 نفره بررسی صحنه جرم را به‌طور شیفتی تشکیل می‌دهند.

می‌گوید: «از بچگی جای عروسک بازی، بازی‌های پسرانه می‌کردم. 2 برادر دارم و به همین دلیل، جو خانه‌مان خیلی پسرانه بود. من فکر می‌کردم باید پسرانه رفتار کنم. برای همین در ورزش با برادرهایم خیلی رقابت داشتم».

لیلا حالا رئیس هیأت ورزش شنای آگاهی تهران است و دارنده چندین مقام ورزشی که کنار مقام اول عکاسی کشوری‌اش، ردیف شده اند.

مریم ناطقی اما به خودش می‌گوید «دختر شجاع» و آن‌قدر شهامت دارد که صحنه ذبح گوسفند را بدون سر برگرداندن و دل ریش شدن نگاه کند، با این حال او هم یک زن است و مثل همه زنان از یک نقطه ضعف تاریخی رنج می‌برد؛ سوسک! «از سوسک می‌ترسم و به همین دلیل به سرعت می‌کشم‌اش».

با این حال، شهامت‌اش به آنجا می رسد که با دستمال جنازه سوسک را از صحنه قتل حذف کند، نه اینکه مثل لیلا، پیف پاف به دست بپرد روی مبل!
می‌گوید: «از بچگی، شجاع بودم. از آمپول نمی‌ترسیدم. اصلا با هم سن و سال‌هایم فرق داشتم. بیشتر با آدم بزرگ‌های فامیل دمخور بودم».

زخم آدم زنده اذیتم می‌کند

لیلا رضا سلطانی هم اگرچه نماینده آن دسته از جماعت نسوان است که دیدن خون برایشان معادل غش کردن نیست اما در عین حال، طاقت دیدن زخم روی دست یک آدم زنده را ندارد؛ «ما با اجساد چندان اذیت نمی‌شویم اما آسیب دیدن یک آدم زنده خیلی اذیتمان می‌کند؛ حتی بیشتر از یک آدم معمولی ناراحت می‌شویم. انگار که نسبت به قضیه حساس‌تر شده باشیم».

پای مریم هم مثل لیلا رضا سلطانی از دانشگاه به دانشگاه پلیس باز شده است. لیسانس بیولوژی عمومی دارد و ماجراجویی‌هایش، او را تا کسب عنوان شغلی پلیس زن رسانده است.

 یک سال آموزش دیدن در دانشگاه پلیس با نمرات بالا، راه را برای ورود مریم ناطقی به اداره تشخیص هویت هموار کرد و حالا از شغلی که دارد راضی است: «مادر و پدرم بهترین مشوق‌های من هستند؛ همسرم هم همین‌طور. خیلی خوب درکم می‌کنند و همیشه حامی من‌هستند. خصوصا مادرم که مشکلات کارم را درک می‌کند و در خانه‌داری، هوایم را دارد».

ازش می‌پرسم: «شغلت روی زندگی‌ات اثر منفی نمی‌گذارد؟ بالاخره کارتان مردانه است!». پاسخ می‌دهد: «من اصلا به کار مردانه و زنانه اعتقاد ندارم. ما هم در کار، مثل یک مرد مقاوم هستیم و انجام وظیفه می‌کنیم».

با این حال، لیلا معتقد است: «نمی‌شود طبیعت زنانه را انکار کرد. ما زن هستیم اما به خاطر رسیدن به حقیقت از کارمان راضی هستیم».

پا به پای مردان

رضایت را فقط در چهره مریم و لیلا که کشیک 24ساعته آن روز هستند، نمی بینیم؛ سرهنگ ساوجی - رئیس اداره تشخیص هویت آگاهی تهران بزرگ- هم از نیروهایش راضی است.

صحبت از وظیفه‌شناسی و تاب مقاومت که می‌شود، می‌گوید: «افراد با 3 انگیزه اینجا فعالیت می‌کنند؛ یا بنابه ضرورت و نیاز، یا برای فرار از خدمت و یا از روی علاقه. 2 گروه اول شاید سختی‌های این شغل را تاب نیاورند و تصمیم به ترک این شغل بگیرند.

می‌مانند آنهایی که از روی علاقه وارد این حرفه شده‌اند، اینها از شغلشان راضی هستند و همه دشواری ها را تحمل می کنند. خانم‌ها اغلب از روی علاقه وارد این حرفه می‌شوند و با شهامت و دقت و وظیفه‌شناسی کار می‌کنند».

تشخیص هویت؛ پرطرفدارترین

فاصله این علاقه تا اشتغال را گزینش‌های عقیدتی، آزمون‌های آمادگی جسمانی، آموزش‌های اختصاصی دانشگاه پلیس و نمرات بالای طول تحصیل پر می‌کنند که زمینه تحصیلی دانشگاهی مرتبط هم می‌تواند امتیاز مثبتی باشد برای به کار گرفته شدن در پرطرفدارترین گرایش انتظامی؛ «بیشترین فارغ التحصیلان، داوطلب کار در اداره تشخیص هویت هستند.

بنابراین فاکتورهایی مثل شهامت و نمره درسی، برای کسانی که می‌خواهند در این حوزه کار کنند، خیلی تعیین‌کننده است».

سرهنگ ساوجی از همین جا پلی می‌زند به سختی‌های کار و می‌گوید: «سنگینی کار به حدی است که خواه‌ناخواه بعد از چند سال، فرسودگی می‌آورد و حساسیت و آسیب‌پذیری جسمی و روحی فرد بالاتر می‌رود؛ بنابراین تا جایی که بتوانیم سعی می‌کنیم امکانات رفاهی برای کارمندان این بخش فراهم کنیم؛ حتی بیشتر از همکاران سایر بخش‌ها ملاحظه‌شان را می‌کنیم؛ مثلا چشم‌پوشی بیشتری از خطاهای آنها داریم».

جایی برای آرامش

از بین بردن فشار کاری، شاید بزرگ‌ترین دلیلی باشد که پلیس‌های زن را به سمت تجربه کارهای هنری و ورزشی می کشاند.
مریم، خشونت کار را با ورزش و موسیقی جبران می‌کند. لیلا هم که اولین شب جنازه دیدن‌اش تقریبا تا صبح بیدار بوده، حالا یاد گرفته که از فعالیت‌های ورزشی برای ایجاد آرامش استفاده کند.

مریم ناطقی می‌گوید: «خدا کمک زیادی به ما می‌کند که می‌توانیم روحیه‌مان را حفظ کنیم. خودمان هم باید بکوشیم جو شادی را در اینجا به وجود بیاوریم».
برای همین است که شب‌های کشیک، چنان جو صمیمانه‌ای حاکم است که خستگی شب بیداری را احساس نمی‌کنند؛ «اگر شیطنت نکنیم، افسرده می‌شویم؛ به همین دلیل مثلا امشب، قرار است با بچه‌ها آش رشته بپزیم!».

راحله سادات موسوی را وقتی می‌بینیم که در اتاق کار سابقش با همکاران قدیمی گپ می‌زند. مدتی است که در گروه انگشت‌نگاری زندان اوین فعالیت می‌کند و پیش از آن عضو همین اکیپ بررسی صحنه جرم بوده است؛ «به این حرفه علاقه داشتم؛ خیلی زیاد. خانواده‌ام مخالف بودند اما از آنها فقط خواهش کردم در راه علاقه‌ام حمایتم کنند».

دیدن اولین جنازه با 46 ضربه چاقو، راحله را دچار تپش قلبی کرده که هنوز هم آن را به یاد می‌آورد. با این حال، آن‌قدر مقاومت کرد که دوستان‌اش از شهامت او یاد می‌کنند.
راحله جمله آخر را می‌گوید و می‌رود: «حساس که باشی، هر چیزی را که می بینی به خودت و عزیزانت نسبت می‌دهی. این ضربه بزرگی به آدم می زند».

کد خبر 34916

دیدگاه خوانندگان امروز

پر بیننده‌ترین خبر امروز