چهارشنبه ۱۵ اردیبهشت ۱۳۹۵ - ۱۲:۰۰
۰ نفر

همشهری دو - محمود قلی‌پور: جانم برایتان بگوید که آدم است دیگر، به سادگی عاشق می‌شود.

اما گاه بهانه‌هاي ساده اين عاشقي آنقدر عميق هستند كه آدمي به همين سادگي فارغ نمي‌شود و تا ابد هم عاشق مي‌ماند. بله، من معتقدم آدم‌ها به همين سادگي عاشق مي‌شوند.

اول هفته، آيدا گفت بايد پرده‌ها را بشوييم، شيشه‌هاي پنجره را تميز كنيم، زير كابينت‌ها، توي كمدها و هزار چيز ديگر را؛ انگار بخواهيم يك خانه تكاني تمام عيار كنيم. متعجب نگاهش كردم و گفتم: «ما كه تازه براي عيد خونه‌تكوني كرديم، چرا بايد دوباره اين همه كار كنيم؟» گفت: «تهرانه ديگه، پر گرد و خاكه. غفلت كني همه جا كثيف مي‌شه». گفتم: «عزيزم اما شما هفته‌اي 2بار خونه رو گردگيري مي‌كني و به‌نظرم خونه اصلا كثيف نيست». خوشحالي خاصي توي چهره‌اش بود، لبخند زد و گفت: «اما بايد واقعا خونه‌تكوني كنيم، يه خونه‌تكوني اساسي. اساسي‌تر از اسفند». وا رفتم روي مبل و گفتم: «يا خدا، چه خبره آيدا؟» داشت دستمال‌هاي كوچك روي ميز‌هاي عسلي را جمع مي‌كرد كه ببرد بيندازد توي ماشين لباسشويي، گفت: «آخر هفته عيده. اگه واقعا معتقديم عيده، بايد مثل عيد باهاش برخورد كنيم». بعد مكثي كرد و پرسيد: «تو كه حتما فكر مي‌كني بايد مثل عيد باهاش برخورد كنيم. مگه نه؟»

راستش، تازه دانشگاه قبول شده بودم و آمده بودم تهران. غريب بودم، اصلا هر كسي را مي‌ديدم، توي دانشگاه و مغازه و خيابان و حرف مي‌زدم، مطمئن مي‌شدم غريبه هستم. چند‌ماه با همين حس غريبگي زندگي كردم تا اينكه يك روز تصميم گرفتم از خانه بزنم بيرون و بروم توي پارك نزديك خانه، چند دقيقه‌اي را تنهايي سر كنم و باز برگردم خانه. همين كه پايم را توي كوچه گذاشتم، يك نفر با ظرف شيريني آمد جلو. چند قدم آن‌طرف‌تر يكي ليوان شربتي تعارف كرد. بعد ماه‌ها احساس خوبي داشتم، ديگر غريبه نبودم،عاشق انساني بودم كه همه‌ انسان‌ها را فارغ از هر ويژگي‌شان برابر و برادر مي‌دانست.

کد خبر 332783

برچسب‌ها

دیدگاه خوانندگان امروز

پر بیننده‌ترین خبر امروز

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha