سه‌شنبه ۳۱ فروردین ۱۳۹۵ - ۰۴:۰۰
۰ نفر

همشهری آنلاین: عکس از وقایع مختلف که مردم در آنها زخمی یا شهید شده بودند، دیده بودیم اما این عکس‌ها چیز دیگری بود

۱۷شهریور

مردم بي‌اعتنا به حضور نفربر و تانك در ميدان و خيابان‌هاي اطراف جمع شده‌اند. هر لحظه بر جمعيت افزوده مي‌شود. عكاس از ميدان بهارستان به سمت ميدان شهدا (ژاله) به راه مي‌افتد و بين نظاميان مي‌ايستد.

به او گفته بودند از نظاميان و اجتماع مردم عكاسي كند، او هم مشغول مي‌شود. هنوز همه چيز آرام است و مردم تنها با خود پلاكارد آورده‌اند.

عكاس مدام عكس مي‌گيرد. فرمانده‌ي نظامي پشت بلندگو از مردم مي‌خواهد متفرق شوند. دقايقي بعد ملكي جوان مي‌شنود كه فرمانده‌ي نظامي با بي‌سيم درخواست كمك مي‌كند.

حدود يك ربع بعد بالگردي بر پشت بام شهرداري مي‌نشيند. فرمان محاصره‌ي مردم و تيراندازي به آنها صادر مي‌شود. عباس ملكي از تمام وقايع عكس مي‌گيرد.

جمعيت بسيار است، كسي حواسش به او نيست. بعد از چند دقيقه، تيربار از كار مي‌ايستد، اما عباس عكس‌هايش را گرفته است؛ عكس‌هايي زنده و قدرتمند.

او كه از واقعه‌اي دلخراش به دفتر روزنامه‌ي كيهان برمي‌گردد، عكس‌هايش را براي ظهور در اختيار همكارانش قرار مي‌دهد و حسين پرتوي آنها را ظاهر مي‌كند

وقتی به میدان شهدا رسیدم، دیدم چه خبر است! نفربر به خیابان آورده‌اند!

نفربری ارتشی جلوی دفتر شهرداری میدان شهدا (ژاله) توقف کرده و حدود 50 نیروی نظامی هم آنجا ایستاده‌اند و سمت شمال و جنوب خیابان 17شهریور هم مردم تجمع کرده و شعار می‌دهند.

سربازان هم جلوی مردم به خط شده و اسلحه‌شان را به سمت آنها نشانه رفته اند. هیچ عکاسی هم در میدان نیست! من واقعا آن روز هیچ عکاسی را در میدان ندیدم.

همین طور که به اطراف نگاه می کردم، دیدم فرمانده‌ي نظامی منطقه با بی سیم صحبت می کند و می گوید:«اینها 200، 300هزار نفرند، ما 60نفر! اگر جلو بیایند ما را پِرِس می کنند! چه کار می توانیم بکنیم؟! برای ما کمک بفرستید!»از آنها فاصله گرفتم. آقایی جلو آمد و گفت ماموری را کشته اند و داخل جوی‌آب‌انداخته اند.

رفتم که عکس بگیرم، دیدم عجب کادر خوبی! از درخت بالا رفتم که عکس بگیرم. تمام خیابان 17شهریور را داخل کادرم جا دادم. وسط خیابان آتش روشن کرده بودند.

خیابان پر از دود بود. مردم شعار می دادند. پلاکارد آورده بودند. این منظره ها را تا آن روز ندیده بودم و برایم جالب بود.

دو،سه عکس که گرفتم، یکی از ماموران آمد و گفت:«پسر! الان که اون بالا وایستادی تیرهوایی هم شلیک کنن مث کفتر از درخت می افتی پایین!» از ترس از درخت پایین آمدم.

وقتی وسط میدان رسیدم تیراندازی شروع شد. نمی دانستم چه می کنم! فکر و ذکرم این بود که عکس بگیرم. در دودقیقه ای که تیراندازی طول کشید 29فریم عکس گرفتم.

سرگرد به سرباز دستور داد که این فلان فلان شده عکس گرفته، دوربینش را بگیر! وقتی پابه فرار گذاشتم سرگرد گفت:«بزنش!» سرباز تا نشانه بگیرد و گلنگدن را بکشد و... خود را بین جمعیت زنان تظاهرات کننده که جلوی شهرداری جمع شده بودند و شعار می دادند، مخفی کردم.

با تاکسی به دفتر روزنامه برگشتم. عکس‌ها را برای ظهور به همکارانم دادم و خودم گوشه‌ای نشستم. ترسیده بودم. عکس‌ها که آماده شدند روی زمین اتاق عکس پخش کردند؛ همه گریه می‌کردند.

باورشان نمی‌شد در تهران چنین اتفاقی افتاده است.

عکس از وقایع مختلف که مردم در آنها زخمی یا شهید شده بودند، دیده بودیم اما این عکس‌ها چیز دیگری بود. خوب که عکس‌ها را دیدیم آقای هاشمی مسئول سرویس حوادث روزنامه گفت: چرا از پشت بام عکس نگرفتی؟! حال خوبی نداشتم و از کوره دررفتم. آقای بلوری آراممان کرد و من دوربینم را برداشتم و از دفتر روزنامه بیرون آمدم.

این عکس ها اولین بار در مجله‌ي «زن روز» همراه خبری دوصفحه‌ای از وقایع آن روز به چاپ رسید و پس از آن در فروردین و اردیبهشت سال58 در روزنامه‌ي کیهان منتشر شد. اگر این عکس‌ها همان روزها به چاپ می رسیدند ارزش زیادی‌داشتند.

منبع:همشهري پايداري

کد خبر 331011

برچسب‌ها

پر بیننده‌ترین اخبار دفاع-امنیت

دیدگاه خوانندگان امروز

پر بیننده‌ترین خبر امروز

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha