چهارشنبه ۲۳ دی ۱۳۹۴ - ۱۰:۰۰
۰ نفر

ابراهیم افشار: ...حکایت زمین خاکی‌هایی که عبدل یه‌قرونی و اسی یه‌لا قبا پرورش می‌داد...

image

image

1 - زمين مشمّايي هم مثل ديگر زمين‌هاي خاكي دهه50 معدن بازيكن‌سازي بود. مثل زمين چهارديفالي، زمين پاكستاني‌ها، زمين قاسم‌سياه، زمين اس‌اس نازي‌آباد، زمين سنگباران، زمين بيابون ذغال، زمين حسين خالدار، زمين‌هايي كه همه‌شان به مرور تبديل به آپارتمان شدند و ديگر ياد هيچ «جواهريابي» كه از بچه‌هاي پاپتي ستاره اصيل مي‌ساخت در دلشان حك نشد. زمين‌هايي ساخته‌شده به دست عشاق خسته‌جاني كه از پول نان و خورشت و لباس زن و بچه‌شان مي‌زدند و براي زمينشان ماشين آبپاش مي‌آوردند جمعه‌ها و براي تيمشان توپ و تور و پيرهن و تيردروازه مي‌خريدند. تيرهايي كه آقامدد در كارگاه كوچكش در گوشه زمين راه‌آهن مي‌ساخت. با لوله‌هاي سياهي كه به صورت فله‌اي مي‌خريد و جوش مي‌داد و به تك‌تك زمين خاكي‌ها صادر مي‌كرد و كلي هم دعا و صدقه پشتش بود كه از دست تيرهاي چوبي راحت شده‌اند خلايق... اما حكايت زمين مشمّايي چيز ديگري بود. زميني واقع در خزانه كه بهش گود حسين نفتي هم مي‌گفتند و براي خودش كلي برو بيا داشت. پسر بچه‌ي چلمن تحويل مي‌گرفت و قيصر آتيشپاره تحويل مي‌داد. فلسفه اسم زمين مشمّايي به اين خاطر بود كه با هر فرار و جست‌وخيز بازيكنان در زمين، كيسه‌هاي نايلوني مدفون شده در زيرزمين، از دل خاك و خل درمي‌آمد و نايلون‌ها عين كلاغ در آسمان ميدان به پرواز درمي‌آمدند. اما هيچ‌كس را باكي از غبار سياه و نايلون و شماتت نبود. همه‌رقم آدم هم از تويش درمي‌آمد. از عمله پاپتي عاشق فوتبال تا دادبزن اهل شرط‌بندي، از فوتبالچي موهندس و كارمند تا توپچي چريك و آدم رباخوار. زمين مشمّايي كارخانه آدم‌سازي بود.

2- عبدل يه‌قروني، آخر رباخواري بود. كارش را از شرط‌بندي‌هاي بيخ ديفالي شروع كرده و وسعت داده بود و براي خودش گرگ بيابوني شده بود. دو تومان قرض كف دست عمله محتاج مي‌داد و آخر برج، پول خونبهاي باباش را مي‌خواست. بابايي كه از دستش دق كرده بود و او را با مادر فرتوتي تنها گذاشته بود كه از پاي جانمازش بلند نمي‌شد. اما پسر همين مادر حلقه نبات، آتيش مي‌سوزوند براي عمله و مفلس و دوره‌گرد و مستاجرهايي كه از دستش دوزار قرض مي‌گرفتند كه با بهره‌اش تا آخر برج پس‌اش دهند و دوروز كه دير مي‌كردند از خرخره‌شان مي‌كشيد بيرون. عبدل يه‌قروني از پاثابت‌ترين تماشاچي‌هاي زمين مشمّايي بود. با همين يه‌قرون دوزارها كارش به جايي رسيد كه دم و دستگاهي به هم زد و شرخرهايي را در زير چماقش جمع كرد كه وقتي مي‌گفت برويد كلاه بدهكار را بياوريد، دل و روده‌اش را براش مي‌آوردند. حالا به خاطر چند؟ دوزار. دوزار هم براي عبدالله، دوزار بود. مادر نزاييده بود پول بهره او را ندهد. اصلا حرفش هم نزن.

3 - عبدل يه‌قروني، ديگر دم و دستگاهي به هم زده بود و با همان پول‌هاي ربا چندتا خانه‌ي قمرخانمي‌ در جنوب و شرق تهران خريده بود كه كُپه‌كُپه آدم تويش زندگي مي‌كردند. حق جيك زدن هم نداشتند. شرخرهاي عبدل سكه‌ي يه پول‌شان مي‌كرد. قالب تهي مي‌كرد آدم از ديدنشان. صنوبرخانم دائم پاي جانمازش بود و نمي‌دانست كه پسر، چه جانوري شده است. يك روز تو محله غوغا شد. خبر آوردند كه جنازه‌ي عبدل يه‌قروني كنار جوب افتاده. يك جوان بدهكار كه از دست عبدالله، جان به سر شده بود، زده بود به دينبلو و چشمش را بسته بود و شل و پل‌اش كرده بود و فراري شده بود. حالا كلي خانه بي‌صاحاب به اسم عبدل افتاده بود كه يكي بايست مي‌كرد به اسم صنوبر. پيرزن تنهايي كه از سر جانمازش بلند نمي‌شد و نمي‌دانست كه پسره‌ي دونگ، اين همه ملك را با پول خون باباي كي‌ها خريده است.

4- دم خونه‌ي صنوبرخانم، خواستگارهاي جوانِ جوجه‌خروس، خوابيده بودند به رديف. صنوبر ناي بلند شدن از زمين را نداشت اما خواستگارها پاشنه‌ي در خانه‌اش را از جاش كنده بودند. جوان‌هايي كه فكر مي‌كردند اگر صنوبرخانم آنها را به كنيزي قبول كند الحمدلله براي مال و منال دنيا تا آخر عمرشان محتاج هيچ بني‌بشري نمي‌شوند. كلي خانه‌هاي قمرخانمي ‌در چهارگوشه تهران بي‌صاحاب افتاده بود كه سايه‌ي آقابالاسر مي‌خواستند. شرخرها پدر نداشتند.

5- صنوبر خطاب به ارثيه‌ پسر نادونش دندون‌قروچه مي‌رفت. آخرش رضا داد كه لاي يك ورقه‌ي ثبتي را انگشت بزد و از مال دنيا راحت شود. قرعه به نام اسي يه‌لاقبا خورد كه سرش درد مي‌كرد براي اين‌جور كارها. اختيار از صنوبر گرفت كه اتاق اتاق خانه‌هاي قمرخانومي ‌را بدهد دست مستاجرش تا 99سال. هركي هم دلش رضا داد اجاره بدهد و تمام پول اجاره‌ها را اسي بدهد به توپ و كفش‌هاي ساخت قميشي و ببرد بريزد تو زمين مشمايي. زير پاي جوان‌هايي كه با فوتبال مي‌مردند و با فوتبال زنده مي‌شدند. ديگر يك اسي يه‌لا قبا بود و كل زمين‌هاي خاكي تهرون؛ زمين چهارديفالي، زمين پاكستاني‌ها، زمين قاسم سياه، زمين اس‌اس، زمين سنگباران، زمين بيابون ذغال، زمين حسين خالدار و الباقي زمين‌هايي كه همه‌شان به مرور تبديل به آپارتمان‌هاي قوطي كبريتي شدند و ديگر ياد تمام «جواهرياب»هايي كه از بچه‌هاي پاپتي، ستاره‌هاي اصيل مي‌ساختند در دل تهران مفقود شد. ديگر تهران انار و صنوبر ندارد.

کد خبر 321492

برچسب‌ها

پر بیننده‌ترین اخبار فوتبال ايران

دیدگاه خوانندگان امروز

پر بیننده‌ترین خبر امروز

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha