لیلی شیرازی: تولد تو، یک تولد معمولی نیست. تولد تو، تولد دریاست. بزرگ و موج درموج و عظیم. تولد یک اسطوره؛ اسطوره‌ای که واقعی است. مردی به قامت یک اسطوره‌ی عجیب و با لباسی از دریا.

دوچرخه شماره ۸۱۵

من وقتی که به ساحل می‌آیم نفس می‌کشم و به دریا خیره می‌شوم.

باید به تو خیره شد. چرا که در سکوت تو حرفی ا‌ست و در عظمت تو رازی‌ است و در صدای تو موسیقی رنگارنگی ا‌­ست که دنیا آن را می‌شنود. دنيا با لالایی تو می‌خوابد و با حرف­‌های تو سر عقل می‌­آید. دنیای دیوانه­‌ی دیوانه‌ی دیوانه با حرف‌های عاقلانه‌ی تو سر عقل می‌­آید و آرام می‌شود.

تو به دنیا بیا تا حرف‌های عاقلانه­‌ات را به دنیا بگویی و به من فرصت خیره‌شدن بدهی.

* * *

من وقتی که به ساحل می‌آیم به آب دریا دست می‌زنم. باید در حرف‌های تو شناور شد. به کلمات تو باید دست کشید. حقیقت این است که باید معجزه­‌ی تو را نوشید و آن را نفس کشید. معجزه­‌ی تو باید به جان آدم بنشیند تا واقعی شود.

تولد تو، تولد معجزه‌ی کلمات است. در کتابی که تو با آن می‌آیی رازهایی است. در تولد تو رازی هست و من که تشنه‌ی دانستن رازها هستم می‌­خواهم در توبه‌توی این راز و رمزها شنا کنم.

من وقتی که به ساحل می‌آیم تشنه‌­ی شنا‌کردنم.

تو را به نام صدا می‌زنم. تو آن قایقی را که رو به خورشید می‌رود، به سمت من هدایت کن. من می‌خواهم سوار آن قایق شوم. می‌خواهم ماه را به چنگ بیاورم. می‌خواهم با معجزه­‌ی تو از توفان‌های دریا نترسم.

من می‌خواهم در قایق تو نشسته باشم و به آب دست بزنم. در قایق تو نشسته باشم و خیس شوم. در قایق تو نشسته باشم و دریا را بفهمم. تو معنی دریا هستی و تنها کسانی تو را می‌فهمند که درعمق حرف‌های تو فرو رفته باشند. تو پر از مروارید‌ی، پر از صدف‌هایی که هر کدام حرفی برای گفتن دارند.

صدف­‌ها را به گوشم می‌چسبانم. هرصدف نامی از خداوند می‌گوید. هرصدف جمله‌ای از معجزه­‌ی تو را از حفظ می‌خواند. وقتی که گردنبندی از صدف به گردنم می‌بندم، نام‌­های خداوند را به جانم می‌نشانم. قرآن می‌­خوانم در حالی‌که زیبا هستم. زیبا هستم در حالی‌که معجزه­‌ی تو را در قایقی از روشنی به سمت ماه هدایت می‌کنم.

* * * 

من وقتی به ساحل می‌آیم، به سمت خورشید می‌­روم.

طلوع در توست. غروب در توست. تویی که زیبایی و به همه می‌گویی: «آی مردم! این خورشید که تمامی روشنی جهان از اوست نام خداوند شما را می‌داند. این خورشید در حال تسبیح‌گفتن است. با او تسبیح بگویید.»

من دوست دارم به سمت روشنی بروم. قلبم، تمام جهان درونم، شمال و جنوب من، همه تشنه­‌ی روشنی است. احساس می‌­کنم خوش‌بختم که در دریا متولد شدم و قایق بزرگ تو را دیدم. احساس می‌­کنم خوش‌بختم که در قایق تو تمام پیامبران نشسته بودند و همه خورشید را نشانم می‌دادند و به من می‌گفتند رستگاری در تسبیح خداوند است.

* * * 

تولد تو عجیب است. تولد پسربچه‌­ی کوچکی که وقتی که به دنیا آمد پدرش را از دست داده بود و پدر تمام دنیا شد. چه احساس خوبی است که پیامبری پدر تو باشد و به تو آموخته باشد که چه‌طور با گوش‌دادن، نوشتن، خواندن، عبادت‌کردن، انفاق‌کردن، نماز‌خواندن، ایمان به معجزه‌ی کلمات و ساختن صدفی از مرواریدهای عشق، مهربان شوی.

تو می‌­خواهی که همه مهربان باشند و خودت رحمتی برای تمام عالمیان هستی. تصور کن. دریایی که همیشه مهربان است. دریایی که توفان ندارد. دریایی که خورشیدش همیشه در طلوع است و با هر بار فرو رفتن در آن، صدف‌هایی صید می‌کنی که نام خداوند را می‌گویند.

* * *

تولد تو بر دریا مبارک، بر ما مبارک و بر تمام گوش‌هایی که می‌خواهند گوشواره‌هایی از مروارید داشته باشند.

کد خبر 319053

برچسب‌ها

دیدگاه خوانندگان امروز

پر بیننده‌ترین خبر امروز

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha