یکشنبه ۸ آذر ۱۳۹۴ - ۱۹:۰۹
۰ نفر

سید اکبر میرجعفری: می دانستم از عهده‌شان بر نمی‌آیم؛ اگر همه‌شان جمع می‌شدند جلوی در ماشین. یکی‌شان می‌خواست گل بفروشد؛ یکی‌شان دستمال کاغذی؛ آن یکی فال.

سید اکبر میرجعفری

تا مي‌خواستم به يكي‌شان برسم، چراغ سبز مي‌شد. اماچند تايي از آنها رفته بودن سراغ يك ماشين گران قيمت. فقط پسري كه دستمال كاغذي مي‌فروخت، جلوي در ماشين ما ايستاده بود. سن بزرگ‌ترين‌شان به 12سال هم نمي‌رسيد. شيشه را كه پايين كشيدم، پسرك به جاي آنكه بخواهد چيزي بفروشد، بي‌درنگ گفت: آقا خيلي گشنمه، مي‌شه پول بدين ساندويچ بخرم؟

و با دست ساندويچ فروشي سر چار راه را نشانم داد.گفتم: آخه فقط تو كه نيستي، رفيقات هم هستن. اگه به تو پول بدم، بايد به اونا هم پول بدم.اما پسرك گفت: نه نه، شما عجله كنين؛ تا بقيه نيومدن؛ فقط به من پول بدين. اصلا بقيه شايد سير باشن!

قبول كردم و دست كردم تو جيبم؛ اما فقط يك 2هزار تومني در جيبم بود و يك سكة پانصدي. هر دو را به او دادم.پول را گرفت و گفت: ولي با اينكه نمي‌شه ساندويچ خريد؛ تو رو خدا بيشتر بده.به او گفتم ندارم و باز در اين جيب و آن جيب دنبال پول گشتم؛ اما واقعا نبود. از او اصرار بود و از من انكار.آنقدر معطل كرد كه بقية دوستانش سر رسيدند.

يكي مي‌گفت گل بخر؛ آن يكي مي‌خواست فال بفروشد. اما سمج‌تر از همه دختركي بود هفت،هشت ساله. سفيدرو با موهاي طلايي.روي سر و صورتش جاي چند زخم قديمي بود؛ مثل اغلب بچه‌هاي تخس كه هر روز حادثه‌اي مي‌آفرينند و خودشان را زخمي مي‌كنند. دخترك كه يكريز حرف مي‌زد، يكي از فال هايش را پرت كرد داخل ماشين تا مجبور شوم پولش را بدم. خم شدم و از زير پايم آن را برداشتم و به او پس دادم.گفتم: دخترجان! به خدا پول ندارم؛ تازه اينجوري كه نمي‌شه كاسبي كرد.

دخترك اما دوباره پاكت فال را داخل ماشين پرت كرد و شروع كرد به التماس؛ به حرف زدن‌هاي مفهوم و نامفهوم.پاكت را دوباره برداشتم و به او دادم. نمي‌گرفت. همان لحظه چراغ سبز شد و بايد حركت مي‌كردم. دخترك داشت آخرين التماس‌هايش را مي‌كرد كه راه افتادم؛ اما در همين لحظه لحنش عوض شد. آخرين كلماتي كه از او شنيدم، اينها بود: الهي بميري! الهي زنت بميره ! الهي بچه‌ات بميره....

از آنجا دور شدم و صداي دخترك در دوري و ازدحام گم شد. به مقصد كه رسيدم نگاهم افتاد به صندلي عقب ماشين. روي صندلي يك پاكت افتاده بود؛ يك پاكت فال!

  • شاعر و پژوهشگر ادبيات
کد خبر 315559

برچسب‌ها

دیدگاه خوانندگان امروز

پر بیننده‌ترین خبر امروز

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha