یکشنبه ۱ آذر ۱۳۹۴ - ۰۶:۰۸
۰ نفر

همشهری دو - محیا ساعدی: شیدا صمدی متولد سوم آذر ۸۳ است و چند روز دیگر ۱۱ساله می‌شود.

شیدا صمدی

 شيدا مثل همه بچه‌هاي ديگر عاشق نقاشي كشيدن است؛ او امسال همزمان با‌ ماه محرم برگزاري نخستين نمايشگاه نقاشي خودش را تجربه كرد؛ نقاشي‌‌هايي كه از اول تا هفتم آبان در فرهنگسراي شفق تهران به نمايش و فروش گذاشته شد و تمام عوايد فروش آن به بيمارستان «محك» رسيد. با اين دختر كوچولوي هنرمند ميان نقاشي‌هاي پرطرفدارش به گفت‌وگو نشستيم.

از شيدا درباره اولين تجربه‌اش در نمايشگاه مي‌پرسم؛ ذوق‌زده مي‌گويد: «خيلي خوشحال بودم و اصلا باورم نمي‌شد كه همه نقاشي‌هايم قاب شوند و مردم براي تماشاي آن بيايند. البته روز بعد احساس كردم كه ديگر بزرگ شده‌ام و از اينكه باعث خوشحالي مادر و پدرم شده بودم به‌خودم افتخار مي‌كردم؛ همه همكلاسي‌هايم به نمايشگاه سر زدند و نزديك ۴۰نفر از بچه‌هاي مدرسه به ديدن نقاشي‌هاي من آمدند. قسمت هيجان‌انگيزش هم حضور همكلاسي‌هايم براي ديدن نمايشگاه بود. البته من از همه‌شان دعوت ويژه كردم چون اين كار بدون حضور آنها اصلا مزه نداشت».

مي‌پرسم دوستانت به تو حسادت نكردند؟ مي‌گويد: «من دوست‌هاي خيلي خوبي براي خودم انتخاب كرده‌ام و كسي كه حسود است در بين دوستان من جايي ندارد. همه كساني كه به ديدن نمايشگاه من آمدند خوشحال شدند و حتي بعضي از آنها تشويق شدند كه به كلاس نقاشي بروند تا نقاشي‌شان بهتر شود و آنها هم نمايشگاه بگذارند».

شيدا خيلي قلمبه سلمبه حرف مي‌زند، طوري كه اگر فقط صدايش را بشنويد فكر مي‌كنيد حتما اول يا دوم دبيرستان است. حدس مي‌زنم كه اين اتفاق به‌خاطر خواندن كتاب‌هاي زياد است خودش هم همين نظر را دارد؛ «كتاب‌هاي غيردرسي زيادي مي‌خوانم و البته گاهي براي دل خودم شعر هم مي‌گويم. بچه‌تر كه بودم داستان مي‌نوشتم و براي آنها نقاشي مي‌كشيدم و تصويرسازي مي‌كردم. دوست دارم وقتي كتابي مي‌خوانم برداشت خودم از آن را نقاشي كنم و به ديگران هم نشان بدهم و از آنها هم بخواهم كه همين كار را بكنند».

  • دوست خوب من، كتاب

شيدا كتاب‌‌هاي علمي را بيشتر از كتاب‌هاي ادبي دوست دارد، مي‌گويد:«يك دايره‎المعارف دارم كه خيلي دوستش دارم به‌ويژه بخشي را كه متعلق به موجودات ماقبل تاريخ است. من عاشق دايناسور‌ها هستم. وقتي دست‌ها و دندان‌هاي كوچكشان را مي‌بينم باورم نمي‌شود كه مي‌توانستند آنقدر خطرناك باشند و آنقدر راحت موجودات ديگر را شكار كنند. كتاب ديگري كه خيلي آن را دوست دارم مربوط به زندگي پيامبران است. پيامبر مورد علاقه‌ام هم حضرت ابراهيم(ع) است و آنجايي از داستان ايشان را دوست دارم كه پرتابشان كردند توي آتش و آتش به امر خدا گلستان شد».

شيدا از همين حالا خانم معلم است. خودش هم معلمي را دوست دارد و مي‌گويد:«راستش دوست دارم بچه‌ها چيزهايي از من ياد بگيرند مثلا من با نوشتن يا كشيدن چيزي درباره كوشش، كاري كنم كه آنها تلاش و كوشش خودشان را بالا‌تر ببرند تا به هدفشان برسند».

از شيدا مي‌پرسم اگر فقط يك چيز را بخواهد به همه آموزش بدهد، چه نكته‌اي را انتخاب مي‌كند؟ مي‌گويد:«مهم‌ترين نكته‌اي كه دوست دارم به همه بگويم اين است كه تا چيزي را ياد نگرفته‌اند از آن دست برندارند مثلا من وقتي يك موضوعي از رياضي را نمي‌فهمم آنقدر سر آن مبحث مي‌مانم تا آن را به خوبي ياد بگيرم نه اينكه نيمه كاره‌‌ رها كنم و خودم را با گفتن يك «نمي‌توانم» توجيه كنم. تا ياد نگيرم دست برنمي‌دارم».

  • پشيماني حر؛ بهترين بخش حماسه عاشورا

شيدا براي آماده‌سازي‌ كار‌هايش براي نمايشگاه فرصت زيادي نداشته؛ «۲۰ تا از نقاشي‌هايم با موضوع عاشورا و امام‌حسين(ع) در اين نمايشگاه حضور داشت كه همه آنها را در 2هفته منتهي به محرم كشيدم. البته قبل از اين هم نقاشي با موضوع عاشورايي داشتم اما براي نمايشگاه همه كار‌ها بايد متحدالشكل مي‌بود و باعث شد كه بعضي از نقاشي‌هايم را دوباره بكشم. براي اينكه برسم كارم را تمام كنم روزي دوتا نقاشي مي‌كشيدم.» تصور يك دختر ده ساله از عاشورا خيلي كامل است. مي‌پرسم چطور اين نقاشي‌ها را كشيدي؟ «نصف نقاشي‌هايي كه كشيدم را مي‌دانستم؛ يعني تا حدي نسبت به واقعه كربلا شناخت داشتم اما مابقي را از بقيه پرسيدم. مثلا به مادرم مي‌گفتم كه برايم ماجراهاي آن زمان را تعريف كند يا از اينترنت ماجراهاي عاشورايي را مي‌خواندم و آنها را تجسم مي‌كردم و هر چيزي كه به ذهنم مي‌رسيد را روي كاغذ كشيدم».

مي‌پرسم كدام داستان عاشورا را دوست داشتي و جوابي مي‌دهد كه از آدم‌هاي خيلي بزرگ‌تر از او هم انتظار نداري؛ «داستان پشيماني حر را از همه بيشتر دوست دارم. به‌نظرم كار قشنگي كرد كه به سپاه امام‌حسين(ع) پيوست. خيلي حيف بود اگر در سپاه يزيد مي‌ماند و كشته مي‌شد. من هم اگر به جاي او بودم همين كار را مي‌كردم. البته من كه اصلا از اول هم جزو سپاه امام‌حسين(ع) بودم». شيدا كتاب‌هاي زيادي درباره زندگي امام حسين(ع) خوانده؛ از او مي‌پرسم، چه چيز سپاه امام حسين (ع) تو را تحت‌تأثير قرار داد، پاسخ مي‌دهد: « همدلي، همراهي و مهرباني. كساني كه از صميم قلب اعتقاد دارند كه خداوند وجود دارد، در راه او و به‌خاطر او با كافران مي‌جنگند و خودشان را فدا مي‌كنند».

  • مكعب روبيك؛ جذاب‌تر از بازي‌هاي كامپيوتري

بر خلاف بسياري از هم‌سن‌وسالانش، شيدا اصلا اهل بازي‌هاي كامپيوتري نيست. شيدا دوست دارد‌‌ همان بازي فكري‌هاي زمان ما مثل «فكر بكر» را انجام بدهد و وقتي درباره بازي كلش‌آف‌كلندز يا پو كه خيلي از همسن و سال‌هايش را درگير كرده سؤال مي‌كنيم، خيلي عادي از كنارش رد مي‌شود و مي‌گويد بازي با مكعب روبيك را به همه‌‌چيز ترجيح مي‌دهد؛ «راستش ترجيح مي‌دهم با مكعب‌هاي روبيك بازي كنم و با بازي‌هاي فكري ديگري مثل فكر بكر يا ساختن هرچيزي با لگو را تجربه كنم تا اينكه با گوشي، تبلت و كامپيو‌تر بازي‌ كنم. من در درست كردن مكعب روبيك ساده، فضايي و حتي روبيك هرمي ركورددار هستم و دارم خودم را براي مسابقات كشوري آماده مي‌كنم».

مي‌پرسم وقتي اين قدر فعاليت مي‌كني مادرت از دستت كلافه نمي‌شود؟ مي‌گويد: «نه اتفاقا بعضي اوقات بدون اينكه به مادرم بگويم كارهاي درسي‌ام را پيش مي‌برم. بيشتر سعي مي‌كنم خودم به درسم برسم مثلا سال پيش بايد يك گزارش مي‌نوشتيم كه من خودم به تنهايي انجامش دادم و بعد از تمام شدن به مادرم نشان دادم. يا انشا نوشتن‌ها؛ مادرم اصلا متوجه نمي‌شود كه من انشا دارم و برعكس خيلي از بچه‌ها كه اين كار را با كمك مادرشان انجام مي‌دهند من تمام انشا‌هايم را بدون كمك پدر و مادرم نوشتم».

شيدا مي‌گويد: «خيلي از دوستانم اجازه نقاشي كشيدن با گواش، آبرنگ يا رنگ روغن را ندارند؛ چون خيلي كثيف‌كاري مي‌كنند. من اما اصلا اهل كثيف كاري نيستم. فقط شايد بعضي اوقات دست‌هايم كثيف ‌شوند. البته اگر بخواهم صادق باشم بايد بگويم بچه كه بودم روي ديوار پذيرايي نقاشي كشيدم. اما شانس آوردم كه با مداد كشيده بودم و راحت پاك شد. يك‌بار هم روي در كمد لباس‌هاي مادرم با پاستل نقاشي كشيدم. كه اين يكي زخم كاري‌تري بود و جاش يك مقداري مانده كه هميشه به‌خصوص وقت خانه تكاني‌ها ما را ياد آن روز‌ها مي‌اندازد و با ديدنش كلي مي‌خنديم».

  • همكلاسي‌هايم صف مي‌كشيدند نقاشي‌شان را بكشم

درباره مدسه كه از او مي‌پرسم چشم‌هايش برق مي‌زند؛ «من واقعا مدرسه را دوست دارم. درس دادن معلم‌ها و بازي بچه‌هاي كوچك‌تر در حياط، قسمت جذاب مدرسه است. البته من وقتي كه صف مي‌بنديم، نظام مي‌گيريم و ورزش مي‌كنيم يا اينكه بچه‌ها سر صف برنامه‌هاي متنوع اجرا مي‌كنند و چيستان مي‌گويند را هم خيلي دوست دارم. وقتي همه با هم و در يك صف با نظم و ترتيب به كلاس مي‌رويم را هم دوست دارم».

مي‌پرسم تا حالا نقاشي‌اي از معلم‌هايت كشيده‌اي؟ مي‌گويد: «هيچ وقت نقاشي‌اي از معلم‌هايم نكشيدم يعني شايد ترسيدم كه خوب نكشم و خوششان نياييد. اما از همكلاسي‌ها و دوستانم تا دلتان بخواهد تصوير كشيدم. كلاس چهارم كه بوديم بچه‌ها صف مي‌بستند و به‌ترتيب ژست مي‌گرفتند تا صورتشان را بكشم».

درباره كادو دادن نقاشي‌هايش مي‌گويد: «نقاشي تنها هديه خاص و ويژه من است. البته بچه كه بودم اين اتفاق به دفعات بيشتر و بي‌مقدمه‌تر اتفاق مي‌افتاد. نقاشي مي‌كشيدم و به دوستان و اقوام كادو مي‌دادم. نقاشي‌هايي كه از صورت همكلاسي‌هايم مي‌كشيدم هم كادو بود ديگر. فقط كاغذش را خودشان مي‌آوردند چون كاغذهاي دفتر نقاشي خودم تمام مي‌شد، آنها ژست مي‌گرفتند و بعد من نقاشي‌شان را مي‌كشيدم و هديه مي‌دادم. اين نقاشي‌هاي عاشورايي هم هديه بود. هديه به بيمارستان محك و بچه‌هاي سرطاني».

خودش كشيدن پرتره و طبيعت را دوست ندارد. دوست دارد از چيزهاي تخيلي تصوير بكشد. مي‌گويد: «كشيدن چيزهايي كه وجود دارند بيشتر براي وقت‌هاي بي‌حوصلگي‌ام است. اين موقع‌ها اگر مدرسه باشم بدون اينكه به همكلاسي‌هايم بگويم صورتشان را مي‌كشم يا از وسايلشان نقاشي مي‌كنم. يك‌بار هم كفش معلمم را كشيدم. يك كفش خيلي قشنگ بود».

کد خبر 314644

برچسب‌ها

دیدگاه خوانندگان امروز

پر بیننده‌ترین خبر امروز

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha