دوشنبه ۱۳ مهر ۱۳۹۴ - ۰۸:۵۵
۰ نفر

همشهری دو - مریم مرتضوی: تا به حال فکر کرده‌اید موقع راه رفتن چطور پایتان را از روی زمین بلند می‌کنید و قدم برمی‌دارید؟

کلید صبر به هر قفلی می‌خورد!

تا به حال به حركات خودآگاه يا حتي ناخودآگاه بدنتان هنگام خستگي فكر كرده‌ايد؟ اصلا مي‌دانيد احساس خستگي هم يكي از لطف‌هاي بزرگ خداوند در حق ماست تا راهي براي مبتلا نشدن به مشكلات جدي پيدا كنيم؟ همين راه رفتن ساده و قدم زدن در خانه و خيابان، براي عده‌اي از جانبازان و معلولان قطع نخاعي مانند يك رؤياست. انگار كه ما بخواهيم با نگاه كردن به يك در بسته، آن را باز كنيم! در اين ميان، مهرداد زندي، جوان معلول قطع نخاعي است كه اگر روزها و سال‌ها هم با او به صحبت بنشينيد، محال است او شكايتي از وضعيتش كند. سختي و مشقت‌هاي زندگي‌اش را برايتان تعريف مي‌كند اما روح صبر درصورتش پيداست و آن يأسي كه بعضي از ما در اثر يك اتفاق ساده دچارش مي‌شويم، هيچ اعتباري پيش او ندارد. مهرداد زندي روز تولدش را 22سال بعد از حضورش در اين دنيا مي‌داند! عجيب نيست وقتي خودش مي‌گويد: «سال 72دوباره متولد شدم و اين بار پا به دنياي تازه و متفاوت از قبل گذاشتم. اين بار بيشتر از من اطرافيانم گريان بودند! اما اين دنيايي است كه من خيلي دوستش دارم و خيلي چيزهايم را مديون آن هستم. من از ورودم به دنياي معلوليت حرف مي‌زنم؛ دنيايي كه باعث شد من درك بهتري از زندگي داشته باشم. مطمئن هستم اگر صد سال در شرايط قبل از معلوليت زندگي مي‌كردم به چنين دركي كه الان دارم، نمي‌رسيدم. از روزي كه پا به اين دنياي تازه گذاشتم، اين سالروز را براي خودم مبدأ تولد قرار داده‌ام. اين كار چند حسن دارد؛ مهم‌ترينش هم اين است كه من حالا فقط 22سال دارم!» مهرداد زندي در همين دوران معلوليتش ازدواج كرده و صاحب پسري شده كه حالا تقريبا 2 ساله است. زندگي‌اش هم از راه فعاليت در معاملات بازار بورس، آن هم از طريق فضاي مجازي و با استفاده از اينترنت مي‌گذرد.

  • زندگي كردن بدون داشتن توانايي راه رفتن چطور مي‌گذرد؟

خدا را شكر كه من هم مثل همه مردم زندگي مي‌كنم. هرچند كه زندگي كردن من تا اندازه‌اي با مردم سالم تفاوت دارد. اما خدا را شاكر هستم كه امروز بعد از گذشتن 22سال از آن حادثه‌اي كه منجر به قطع نخاع من شدتوانسته‌ام ازدواج كنم و صاحب فرزند شوم. من آن را روز هيجان‌انگيز و نقطه عطف زندگي‌ام مي‌دانم. اين روزها هم به‌طور مجازي و از طريق اينترنت در بازار بورس مشغول فعاليت هستم.

  • چرا آن روز تصادف‌تان را روز هيجان‌انگيز مي‌دانيد؟! مگر تصادف كردن، شكستن گردن، قطع نخاع و مشكلات بعد از آن‌چه اثري در زندگي شما داشت كه با نشاط از آن ياد مي‌كنيد و آن را روز هيجان‌انگيز مي‌خوانيد؟

به‌نظر من هيجان‌انگيزترين روز مي‌تواند همان روزي باشد كه آدم در سي‌ام اسفند به دنيا بيايد. كسي كه در اين روز به دنيا مي‌آيد بايد 4سال منتظر فوت كردن شمع تولدش باشد، چه حس خوبي دارد فوت كردن آن شمع! به هر حال آدم‌ها همه يك‌بار به لطف مادر و پدر متولد مي‌شوند، اما من 2 بار متولد شدم. از روزي كه پا به اين دنياي تازه گذاشته‌ام، اين سالروز را براي خودم مبدأ تولد قرار داده‌ام.

  • چرا مبدأتولد؟

اين كار چند حسن دارد؛ بهترينش اين است كه من با وجود اينكه طبق شناسنامه متولد سال 1350هستم، اما حالا با گذشتن 22سال از آن روز مهم زندگي‌ام، فقط 22 سال سن دارم و واقعا اين روزها در اين سن زندگي مي‌كنم و بسيار خوشحال و شاد هم هستم.

  • كمي از آن ماجرا بگوييد. چه شد كه از گردن قطع نخاع شديد؟

سال 1372بود كه دوران سربازي‌ام تمام شد. آن زمان اصلا اهل وقت‌گذراني بيهوده نبودم و مي‌خواستم هرچه زودتر شغلي داشته باشم. به همين دليل نخستين كاري را كه به من پيشنهاد شد قبول كردم. همان زمان بود كه موتورسيكلتم نقص فني داشت و من نسبت به آن بي‌توجه بودم. همين بي‌توجهي هم باعث شد وقتي در يك بلوار در جنوب غرب تهران با موتور‌سيكلتم در حال حركت بودم، ناگهان احساس كردم كه موتورم باز هم اشكال پيدا كرده است. پشت من هم اتومبيلي در حال حركت بود و از ترس اينكه مبادا به من برخورد كند، فورا موتورم را به سمت كنار خيابان هدايت كردم و چون اين اتفاق با عجله و بي‌دقت بود، با سر به تنها درخت كنار آن بلوار برخورد كردم. در اين حادثه گردنم شكست و من از مهره پنجم و ششم ستون فقرات، قطع نخاع شدم.

  • قطع نخاع از مهره پنجم ستون فقرات، چه محدوديت‌هايي براي شما ايجاد كرده است؟

نخاع از هر جا كه آسيب ببيند از همان جا به پايين تمام اندام‌هاي ارادي و نيمه‌ارادي و حتي غيرارادي از كار مي‌افتند. براي من هم اين اتفاق افتاده و حالا فقط از دست چپم مي‌توانم استفاده كنم و با دست راستم از مچ و انگشتان دستم توانايي گرفتن وسايل را ندارم. مثلا نمي‌توانم با دست راستم قند بردارم يا استكاني را نگه‌دارم.

  • اشاره كرديد كه 22 سال داشتيد كه اين اتفاق افتاد و شما توانايي راه رفتن و بسياري از كارهاي ديگر را از دست داديد. اين اتفاق براي يك پسر جوان چقدر سخت و غيرقابل باور بود؟

مدتي نمي‌توانستم باور كنم كه ديگر نمي‌توانم با پاهايم راه بروم. حدود 6‌ماه اول همراه خانواده‌ام تمام مدت در بيمارستان‌ها در رفت‌وآمد بوديم. بعد از آن هم حدود 2 سال طول كشيد تا توانستم شرايطم را درك كنم و تا اندازه‌اي كارهاي شخصي‌ام را خودم انجام بدهم.

حالا بعد از گذشت 22سال از معلوليت جسمي، باور دارم كه صبر كليد حل بسياري از مشكلات است. درست است كه معلوليت و قطع نخاع من با گذشتن زمان درمان نشده، اما در طول اين مدت تحولاتي در فكر و زندگي‌ام پيش آمده كه آن را مرهون همين مشكلات مي‌دانم. چون تا زماني كه مشكلات نباشند و آدم صبورانه به حل آنها مشغول نشود، نمي‌تواند خودش را آدم مقاوم و بردبار و شادابي بداند. با جزع و فزع هم مشكلي حل نمي‌شود. تنها نتيجه گريه و گلايه از مشكلات اين است كه دوست و آشنا و غريبه برايم دل بسوزانند و اين دلسوزي را به زبان بياورند كه اين اتفاق هم جز نااميدي و ياس بيشتر رهاوردي برايم ندارد. پس بهترين راه در مواجهه با مشكلات اين است كه صبور و شاد باشم تا به بهترين نحو ممكن زندگي كنم.

  • هر كسي كه شما را بشناسد مي‌داند كه فرد صبور و شادي هستيد و اين در حالي است كه توانايي‌هاي مردم سالم را نداريد. اين روحيه را از چه زماني در خودتان داشته‌ايد؟

حقيقت اين است كه از كودكي‌ام، آدم كم صبر و گوشه‌گيري نبودم. هميشه فعاليت‌هاي خاص خودم را داشتم. مثلا از دوره نوجواني‌ام علاقه زيادي به ماهيگيري، شنا و كوهنوردي داشتم. اما براي اينكه بتوانم آخر هفته‌ها به اين علاقه‌هايم به‌طور كامل برسم و در عين حال براي اينكه در تأمين هزينه تفريحاتم مزاحم پدرم نباشم، بعد از مدرسه كار مي‌كردم و درآمدم را خرج اين تفريحات مي‌كردم.

در دوران آموزشي سربازي هم منشي گروهان خودمان بودم. بعد از آموزشي، محل خدمتم يك كارخانه ساخت تسليحات نظامي در غرب تهران تعيين شد. هر روز صبح ساعت 5 صبح با سرويس مي‌رفتم كارخانه و ساعت 2بعدازظهر برمي‌گشتم خانه. كارم يك سال سوراخ كاري لوله خمپاره 120بود و سال دوم را در قسمت كنترل كيفيت كارخانه بودم. 2ماه آخر خدمت سربازي را هم يكجا به مرخصي رفتم. در همان روز‌هاي اول مرخصي بود كه آن حادثه برايم اتفاق افتاد.

  • پس خيلي با نشاط و پرجنب و جوش بوديد اما اصلا فكر مي‌كرديد در آن سن و سال چنين اتفاقي براي‌تان بيفتد؟

آن زمان من به‌اصطلاح بچه هيئتي بودم. دائم در هيئت‌ها و مسجدها رفت‌وآمد داشتم. حتي به‌خاطر دارم كه وقتي سالم بودم، در‌ماه محرم و رمضان به هيئت محبين‌الائمه عليهم‌السلام در خيابان ري مي‌رفتم و آنجا حجت‌الاسلام والمسلمين شيخ حسين انصاريان سخنراني مي‌كرد. تعداد زيادي از جانبازان جنگ تحميلي هم به آنجا مي‌آمدند و من هميشه اين سؤال را در ذهنم داشتم و مي‌گفتم اين جانبازان كه 2 پاي سالم دارند چرا روي ويلچر نشسته‌اند؟! دنيا چقدر كوچك است! صبح روز سه‌شنبه29صفر (29مرداد سال 1372) من در هيئتي بودم كه حاج منصور ارضي در آنجا زيارت عاشورا مي‌خواند. آخر مراسم حاج منصور گفت: «محرم و صفر هم تمام شد، چه‌كسي مي‌داند سال آينده اين موقع چگونه و كجاست!» از آنجا كه بيرون آمدم هنوز يك ساعت نگذشته بود كه تصادف كردم و حالا مدت‌هاست در دوران جواني‌ام مي‌دانم كه چرا آن جانبازان با 2پاي سالم روي ويلچر مي‌نشستند.

  • بسياري از مردم نمي‌دانند زندگي كردن در شرايط قطع نخاع اصلا امكان دارد يا نه! اين در حالي است كه شما 22 سال با اين شرايط به خوبي و خوشي زندگي كرده‌ايد. پرسش ما اين است كه شما با چنين شرايطي زندگي را چطور مي‌گذرانيد؟

يك آدم قطع نخاعي بايد همه زندگي‌اش نظم و حساب داشته باشد تا بتواند با تحليل آنچه بر او گذشته با مشكلات خود مقابله و از آن به بعد از وقوع مجدد آن مشكل پيشگيري كند. حقيقت اين است كه تا 3-2سال اول، همه كارهاي من را خانواده‌ام انجام مي‌دادند اما من از همه سختي‌ها و مشكلاتم خوب درس گرفتم. با روش آزمون و خطا ياد گرفتم كه بسياري از كارهاي شخصي‌ام را خودم انجام بدهم. امروز ياد گرفته‌ام كه چگونه از تخت بيمارستاني استفاده كنم، چگونه با كمك يك نفر روي ويلچر بنشينم و دوباره به روي تخت برگردم، امروز مي‌دانم كه چطور با سرگيجه و سياهي رفتن چشم‌هايم روبه‌رو شوم، هروقت كه احساس كنم به حمام نياز دارم با كمك خانواده روي ويلچر حمام خود مي‌نشينم و به حمام مي‌روم و يك دستي خودم را مي‌شويم. خوشبختانه آدم صبوري هستم! حتي با وجود اين شرايط ازدواج كرده‌ام و صاحب فرزند شده‌ام.

  • حالا با اين رنج‌هايي كه كشيده‌ايد فكر مي‌كنيد چرا بعضي از ما به محض بروز يك مشكل كوچك، زود از كوره در‌مي‌رويم و زمين و زمان را به هم مي‌دوزيم؟

فكر مي‌كنم ما وقتي مي‌خواهيم از واقعيت و اشتباه خودمان فرار كنيم يا توجيهي براي كم صبري بياوريم، مي‌گوييم قسمت و بخت و پيشاني نوشت ما اين بوده! درحالي‌كه آدم خودش اشتباه كرده است. البته به قضا و قدر اعتقاد دارم و مي‌دانم كه خداوند ما را به روش‌ها و شرايط گوناگون آزمايش مي‌كند و هر كسي گرفتاري‌هايي در زندگي‌اش دارد. اما آيا واقعا از اول در طالع من اينطور نوشته بودند كه تصادف كنم و زمين‌گير بشوم؟ معلوليت من را بسيار صبور و مقاوم در برابر ناملايمات و پرطاقت و توان كرده است. يك شعري از ايرج ميرزا هست كه من آن را اينطور مي‌خوانم:
گويم كه مرا چو زاد مادردندان به جگر گرفتن آموخت
من ياد گرفته‌ام كه هيچ وقت حسرت چيزهايي كه از دست داده‌ام و آن چيزي كه به‌دست نخواهم آورد را نخورم.

  • و مخلص كلام؟

زندگي با محدوديت و مشكلاتش خلاصه نمي‌شود.

  • شكر نعمت به جاي بي‌صبري

مي‌گويند هر كسي كه در دريا در حال غرق شدن باشد و شنا نداند، نبايد دست و پا بزند. كمي آرامش و تحرك كم، مي‌تواند او را از مرگ حتمي نجات بدهد؛ اما اگر زيادي هيجان‌زده شود و بي‌صبري كند، مرگش حتمي است.
قضيه چندان ساده نيست. مگر مي‌شود به حادثه‌اي گرفتار شد و هيچ تلاشي نكرد؟ اينجاست كه انديشمندان مي‌گويند: «شنا كردن با دست و پا زدن زيادي تفاوت دارد.»

حجت‌الاسلام محسن قرائتي هم جزع و فزع بيهوده را مترادف ناشكري مي‌داند: «بي‌تابي كردن براي چيزي كه از دستمان رفته بيهوده است. اگر هم لازم باشد كه حركتي از خودمان نشان بدهيم كه باز هم مشكل با كم صبر بودن حل نمي‌شود. گاهي لازم است به جاي گريه و بي‌قراري براي آنچه از دستمان رفته، به خدا پناه ببريم و به آن نعمت‌هايي كه برايمان تأمين كرده است فكر كنيم. در حقيقت شكر نعمت يك راه خوب براي صبور بودن و آرام شدن قلب است.»

فرهاد مرندي، روانشناس اجتماعي است. او دليل بي‌صبري بعضي از آدم‌ها را نبود ايمان كامل به خداوندي خدا مي‌داند و مي‌گويد: «اگر قبول كنيم كه اتفاق‌هايي كه براي ما مي‌افتد به اراده خداوند صورت گرفته، چه دليلي براي بي‌تابي و كم صبري ما وجود دارد. البته درست است كه ادعاي صبور‌بودن بايد آزمايش شود اما بايد در همه دوران زندگي، خودمان را براي هر نوع پيشامد بد و ناخوشايندي آماده كنيم.»

مرندي معتقد است: «گاهي لازم است كه هر از چندگاهي به‌خودمان اعتماد به نفس بدهيم كه انسان صبور و مقاومي هستيم. البته شايد در دوران رفاه و آسايش، كار چندان چشمگيري نباشد اما در زمان امتحان‌هاي بزرگ، نتيجه‌اش را به خوبي نشان مي‌دهد.»

  • زيبايي‌هاي دنيا را ببينيد!

ما آدم‌ها اگرچه در نهايت اجداد مشتركي داريم و روح واحدي در جسم‌مان هست، اما از زمين تا آسمان با هم فرق داريم. بعضي‌ها به محض يك اخم دوست يا همكار از كوره درمي‌روند و زمين و زمان را به هم مي‌دوزند كه چرا اينطور رفتار كرد! بعضي‌ها اما آنقدر راحت و ساده كنارت مي‌نشينند و بزرگ‌ترين رنج‌هاي زندگي‌شان را برايت تعريف مي‌كنند كه خيال مي‌كني برايت قصه هزار و يك شب مي‌گويند.

مهرداد زندي هم روي ويلچرش مي‌نشيند و زندگي‌اش را برايت تعريف مي‌كند. طوري صحبت مي‌كند كه انگار دارد ماجراي جالبي از زندگي‌اش را برايت مي‌گويد. تو دلت مي‌گيرد و مدام دنبال مجرمي هستي كه همه تقصير را به گردنش بيندازي اما او كه در اوج جواني و با همه نشاط زندگي مجبور شده هرروز 20ساعت از عمرش را در بستر بگذراند، آنقدر صبور است كه هيچ گله‌اي ندارد. اين داستان نيست. ماجراهايي است كه واقعا اتفاق افتاده اما چون بعضي از ما خيلي كم طاقت هستيم، عظمت ماجرا را باور نمي‌كنيم. اما باورش سخت نيست براي مهرداد زندي كه روز تصادفش را شروع زندگي جديد مي‌داند؛ «دنيا زيبايي‌هاي زيادي دارد، چشم‌هايتان را نبنديد.» اين جمله‌اي است كه مهرداد زندي به ما و شما هديه كرده است. به هر حال صبر كردن انواع و مراتبي دارد كه آدم‌ها در مواجهه با آنها دسته‌بندي مي‌شوند.

  • كار و تفريحات يك جوان قطع نخاعي

مي گويند صبر، گياه برگ تلخي است كه ميوه شيرين دارد. مهرداد زندي هم چنين باوري داشته كه حالا با وجود مشكل بزرگي كه در حركت دست و پاهايش دارد، جوان موفقي است؛ چون خودش تأكيد مي‌كند كه «مي دانستم با محدوديتي كه برايم ايجاد شده بود بايد كنار بيايم. اما بهترين راه چه بود؟ بهترين راه اين بود كه اميدوار باشم، صبر كنم و تلاشم را به‌كار بگيرم تا در حد امكان مانند بقيه مردم سالم كار و تفريح كنم.» بله، كار و تفريح. جالب است كه مهرداد زندي هر روز حدود 3 تا 5 ساعت را به فعاليت در بازار بورس اختصاص مي‌دهد و با اين كار كسب درآمد كرده و هزينه‌هاي خانواده‌اش را تأمين مي‌كند. خودش مي‌گويد: «اوايل كه دچار اين مشكل شده بودم نمي‌دانستم چه بايد بكنم. بعد از مدتي خودم را با رايانه و اينترنت مشغول كردم و مطالب متنوع آن را مي‌خواندم. حين همين كارها بود كه با بورس آشنا شدم. فعاليت در بورس را هم از طريق سايت‌‌هاي اينترنتي ياد گرفتم و با كمك دوستانم توانستم در خريد و فروش سهام بورس شركت كرده و معامله كنم. حالا اين كار شيوه‌اي براي كسب درآمد من است و مي‌توانم بگويم من هم شاغلم». اين كار در روحيه و شخصيت او تأثير مثبت زيادي داشته، چراكه خودش تأكيد مي‌كند: «مي‌گويند كار، جوهره مرد است. پس من هم بايد كار مي‌كردم تا بتوانم هم زندگي‌ام را بگذرانم و هم دچار كسالت و خستگي و فرسودگي نشوم». تفريحات زندي هم در جاي خودش جالب توجه است. يكي از تفريحات او رفتن به مهماني و حتي پارك است؛ «مهماني رفتن يكي از برنامه‌هاي زندگي ماست كه قابل حذف هم نيست. البته چون به منزل پدرم زياد مي‌رويم، در كوچه آنها خودمان مناسب‌سازي‌ مختصري انجام داده‌ايم! يعني در كنار چند پله‌اي كه در كوچه وجود دارد، چيزي شبيه آسانسور درست كرده‌ايم تا بتوانم با ويلچر به راحتي از آنجا رد شوم.» و ادامه مي‌دهد: «پارك هم يكي ديگر از تفريحات من است كه معمولا به همراه خانواده يا دوستانم مي‌روم. البته يك‌بار هم خودم به تنهايي به وسيله ويلچر برقي به پارك رفتم و هرچند كه خوش گذشت اما واقعا جاي خانواده‌ام در كنارم خالي بود».

يكي ديگر از تفريحات مهرداد زندي، نوشتن وبلاگ است. او اين كار را شيوه‌اي براي تبادل تجربه‌ها و يافته‌هاي خودش با ديگران مي‌داند و مي‌گويد: «مدتي بعد از اينكه قطع نخاع شدم وبلاگي درست كردم كه تجربه‌هايم را در آن مي‌نوشتم. در همين وبلاگ بود كه دوستان زيادي پيدا كردم كه بعضي از آنها مشكلاتي شبيه خودم داشتند. به اين ترتيب‌ وبلاگ، شيوه‌اي براي كسب تجربه از آنها و اعلام تجربه‌هاي خودم بود. دوستاني كه در وبلاگ پيدا كردم، براي من دوستان مجازي نيستند. درست است كه آنها را از نزديك نديده‌ام، اما با تعدادي از آنها رابطه دوستي خوبي دارم و مي‌توانم به راحتي با آنها صحبت كنم و تنها نمانم».

  • همسرم روحيه‌ام را تقويت مي‌كند

مقاومت‌ها، صبوري‌ها و كم‌صبري‌هاي يك معلول قطع نخاعي را بايد در لابه‌لاي حرف‌هاي همسرش جست‌وجو كرد. شايد تصور كنيد كه همسر چنين آدمي بايد خيلي صبور و مقاوم باشد؛ درست است اما شرط كافي براي داشتن يك زندگي آرام و شاد نيست. همانطور كه همسر مهرداد زندي هم به روحيه شاد و مقاوم همسرش اشاره مي‌كند و مي‌گويد: «همسرم مرد شاد و صبوري است؛ آنقدر كه او در زندگي به من روحيه مي‌دهد و براي مقابله با مشكلات تشويقم مي‌كند». او ادامه مي‌دهد: «قبل از ازدواج با او مي‌دانستم كه به‌دليل مشكلات جسمي‌اش نمي‌تواند مانند افراد عادي باشد اما وقتي با او صحبت كردم متوجه شدم معيارهاي يك مرد خوب و دلسوز و صبور را دارد. به همين دليل است كه پيشنهاد ازدواج با او را قبول كردم».

حالا مهرداد زندي و همسرش داراي يك پسر كوچك هستند. خانم زندي مي‌گويد: «همسرم پدر بسيار خوبي براي پسرمان است. با وجود مشكلاتي كه خودش دارد، نه‌تنها كارهاي خودش را انجام مي‌دهد بلكه گاهي در غذا دادن به پسرمان هم به من كمك مي‌كند، با او بازي مي‌كند و از او مراقبت مي‌كند تا من بتوانم به كارهاي منزل رسيدگي كنم. در مجموع، زندگي ما هيچ تفاوتي با زندگي‌هاي آرام و شاد ندارد و ما واقعا در كنار يكديگر احساس خوشبختي مي‌كنيم».

کد خبر 309450

برچسب‌ها

دیدگاه خوانندگان امروز

پر بیننده‌ترین خبر امروز

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha