شادی خوشکار: حتماً برای شما هم پیش آمده که به کاغذ یا صفحه‌ی مانیتورتان خیره شده‌اید و دارید به پایان داستانتان فکر می‌کنید.

 چه‌طور باید شخصیت‌هایمان را به سرانجام برسانیم و حوادث داستانمان را سر‌ و‌ سامان بدهیم؟ وقتی نخ داستان از دستمان در می‌رود و نمی‌دانیم در این کلاف سردرگم چه‌طور نقطه‌ی پایان را پیدا کنیم، چه‌چیزی به کمکمان می‌آید؟ بهترین پایان‌ها چه پایان‌هایی هستند؟

در این‌باره، پای صحبت سه نویسنده می‌نشینیم تا از تجربه‌هایشان برایمان بگویند: محمدرضا یوسفی، علی‌اصغر عزتی‌پاک و فرهاد حسن‌زاده به ‌این سؤال، جواب دادند:

«شما ج‍زو کدام دسته هستید؟ آیا از اول پایان داستانتان را می‌دانید یا همه‌چیز در روند کار اتفاق می‌افتد؟»

* * *

همشهری، هفته‌نامه‌ی دوچرخه‌ی شماره‌ی ۷۲۸فرهاد حسن‌زاده:

به یادماندنی مثل قرمه سبزی

از نوجوانی‌ که کتاب‌خوان حرفه‌ای بودم، همیشه پایان‌های قدرتمند را دوست داشتم. پایانی تأثیرگذار که تن آدم را بلرزاند و تا مدت‌ها تو را درگیر کند. پایانی که تو را مجبور کند هی برگردی، به آن فکر کنی و هی ته دلت چیزی بجوشد و غُل‌غُل کند و دست از سرت برندارد.  البته خودم می‌دانم که هرداستانی نمی‌تواند به سرانجامی که گفتم برسد. همه‌چیز بستگی به قدرت طرح و ایده وشخصیت‌ها دارد.

این ‌را هم بگویم که داستان کوتاه یک‌جور پایان دارد و رمان یک‌جور دیگر. چون انتظارها هم فرق می‌کند. داستان کوتاه، مانند فست‌فود است. از فست‌فود چه انتظاری داریم؟ زود بخوریم و سیر شویم. ولی رمان با یک پایان خوب، مانند قرمه‌سبزی‌ای می‌ماند که بخوری و تا مدت‌ها بگویی یادش به‌خیر، عجب قرمه‌سبزی‌ای خوردم خانه‌ی مادربزرگ! برای داستان کوتاه، یک پایان غافگیرکننده کافی است که همه را راضی کند. اما اگر پایان رمان رازگونه نباشد، و چیزی از ته و وسط و اول رمان را به یادت نیاورد، چیزی کم دارد. یک‌جور غافلگیری رازآلود و میخکوب‌کننده.

برای من پایان از شروع مهم‌تر است. گاهی می‌شوم مثل دونده‌ای که دویده و به یک چندراهه رسیده و نمی‌داند از کدام راه برود، هی تو ذهنم راه‌ها را می‌روم و برمی‌گردم. آن‌قدر می‌روم توی هزارتوهای پرپیچ‌و‌خم و توی خیالم مسیرها را مرور می‌کنم که کلافه می‌شوم. اما همیشه یک پایان خودش را نشان می‌دهد. حالا یا پایان «باز» است یا «بسته» یا «نیمه‌باز و نیمه‌بسته».

در نوشتن داستان کوتاه، گاهی نمی‌دانم چه می‌شود. شروع می‌کنم به نوشتن و ایجاد گره داستانی. بعد که گره ایجاد شد، می‌گویم خب حالا چه‌طور مسئله را حل کنم؟ چه‌طور شخصیتم را از مخمصه بیرون بیاورم؟ بعد انگار خودم توی موقعیت باشم، می‌نشینم و مشکل را حل می‌کنم. حالا یا خوب یا بد. گاهی به چندتا پایان می‌رسم و می‌نشینم از بین آن‌ها یکی را انتخاب می‌کنم. نویسندگی یک کار فردی است. آدم خودش باید انتخاب کند چه‌طور بنویسد. ولی درمورد پایانم گاهی نظرجویی می‌کنم و از اطرافیان می‌پرسم شما کدام پایان ‌را می‌پسندید؟ از همین مسئله، من به کتاب «همان لنگه کفش بنفش» رسیدم. داستانی با چهار یا پنج پایان متفاوت. درنهایت از بچه‌ها کمک خواستم که آن‌ها هم برای داستانم پایانی بنویسند.

در رمانی که اخیراً تمام کردم، نویسنده‌ای بی‌پایان بودم. داستان طرح مشخصی نداشت و همین‌طور که جلو می‌رفت، خودش، خودش‌ را می‌ساخت. من خودم را رها کرده بودم که خودش پایانش را رقم بزند و همین‌طور هم شد. پس نتیجه می‌گیریم که همه‌جور می‌شود به‌ پایان رسید. خیال دارم در آینده داستانی بنویسم که براساس یک پایان شکل گرفته باشد.

از فرهاد حسن‌زاده برای نوجوانان منتشر شده است:

عقرب‌های کشتی بمبک (نشر افق)

هستی (کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان)

* * *

همشهری، هفته‌نامه‌ی دوچرخه‌ی شماره‌ی ۷۲۸محمدرضا یوسفی:

به سرانجام رساندن یک زندگی

هرداستانی، پایان خودش را دارد و من هم سعی می‌کنم کم‌تر خودم را به داستان منگنه کنم، تا داستان خودش، پایانش را پیدا کند. تسلیم ساختار داستان هستم. خیلی وقت‌ها پیش می‌آید که به پایان رساندن داستان برایم سخت می‌شود. یک‌جاهایی نویسنده احساس می‌کند شخصیت سرگردان است و خود نویسنده هم نمی‌داند چه‌کار کند. در چنین مواقعی من هرچند در پس ذهنم دارم به‌داستان فکر می‌کنم، آن را برای مدتی کنار می‌گذارم و یا برمی‌گردم و بعضی قسمت‌های داستان را دوباره می‌نویسم. به‌تازگی رمانی با موضوع کانون اصلاح و تربیت می‌نوشتم؛ گرفتار شخصیت‌هایش شده بودم و داستان هم راه‌حلی نشان نمی‌داد. با همین شیوه برگشتم و از وسط داستان دوباره آن را نوشتم تا راهش را پیدا کردم. بهتر است داستان‌هایمان از قبل پایان نداشته باشند، چون داستان مثل انسان است که آینده‌اش معلوم نیست. گاهی از بچگی برای چیزی برنامه‌ریزی می‌کنیم، اما آن اتفاق نمی‌افتد چون روند زندگی کاری با ذهنیت ما ندارد. داستان هم بخشی از زندگی است و نباید آینده‌اش را تعیین کرد. ممکن است داستانمان پایان مشخصی نداشته باشد باید همان‌جا تمامش کنیم و اصرار نداشته باشیم که پایانی را به آن تحمیل کنیم. به پایان رسیدن داستان بدون تحمیل و در روند طبیعی‌اش جذاب است. انگار داریم یک زندگی را به سرانجام می‌رسانیم.

از محمدرضا یوسفی برای نوجوانان منتشر شده است:

وقت قصه مرا صدا کن (کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان)

بچه‌های خاک (نشر افق)

* * *

همشهری، هفته‌نامه‌ی دوچرخه‌ی شماره‌ی ۷۲۸علی‌اصغر عزتی پاک:

پایان‌بندی با صحنه‌ای قدرتمند

معمولاً پایان‌بندی را در طراحی داستان می‌بینم، چون از قبل می‌دانم به‌طور کلی در آخر چه اتفاقی می‌خواهد بیفتد. این‌که چه‌طور جزئیات آن را طوری بنویسم که تأثیرگذار باشد مشکل است. پایان خوب پایانی است که در آن حادثه‌ی محوری داستان به سرانجام رسیده و رها نشده باشد. معمولاً می‌گویند بهتر است با گفت‌وگو و فکر حل نشود، بلکه با تصویر و صحنه جمع شود. من هم سعی می‌کنم داستان‌هایم را با صحنه‌های قدرتمند و پر و پیمان تمام کنم. فکر می‌کنم همان‌قدر که شروع داستان باید جذاب باشد، پایان آن هم باید داستان را به یاد ماندنی کند تا بعد از این که خواننده کتاب را می‌بندد، تأثیر خود را روی او بگذارد. و این با گفت‌وگو و حل کردن ساده‌ی گره‌های داستان اتفاق نمی‌افتد. بهتر است از قبل، پایانش را حدوداً بدانید تا حوادث را به شکلی رقم بزنید که به آن سمت حرکت کند. دانستن پایان داستان به‌صورت خلاصه کمک می‌کند که به بی‌راهه نرویم. اگر به‌شکل محوی به پایان اشراف داشته باشید می‌توانید روند را به داستان بسپارید تا خودش را رقم بزند.

از علی‌اصغر عزتی‌پاک برای نوجوانان منتشر شده است:

باغ کیانوش (کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان)

آواز بلند (انتشارات شهرستان ادب)

* * *

کتاب‌ها چه می‌گویند؟

بخشی از کتاب «من، آقای نویسنده و بانو»، نوشته‌ی پوپک راد، درباره‌ی پایان داستان: «توصیه می‌کنند که وقتی به اوج رسیدید داستان را هرچه زودتر تمام کنید. یعنی حداکثر در یک یا دو بند باید نتیجه گرفته شود. بسیاری از داستان‌ها هم هستند که با رسیدن به اوج، خود به خود به سامان می‌رسند و نیازی به نتیجه‌گیری ندارند.»

همشهری، هفته‌نامه‌ی دوچرخه‌ی شماره‌ی ۷۲۸

کد خبر 245489
منبع: همشهری آنلاین

برچسب‌ها

دیدگاه خوانندگان امروز

پر بیننده‌ترین خبر امروز