یکشنبه ۲۰ اسفند ۱۳۸۵ - ۰۷:۱۳
۰ نفر

ایمان جلیلی: توی پیاده‌رو که قدم می‌زنی، مدام آدم‌ها به‌ات نزدیک می‌شوند و زیر گوش‌ات می‌گویند: «کبریتی، دینامیت، ترقه» و همین‌طور، سه چهار متری را با تو می‌آیند تا یک‌نفر دیگر بیاید جلو و همین جمله را تکرار کند.

راهنمای هوا کردن همه چیز در شب چهارشنبه‌سوری!

انگار شغل همه آدم‌های این‌جا ترقه‌فروشی است؛ از چاقوفروش کنار خیابان بگیر تا مغازه توتون‌فروشی جلوی گذر.

خیابان مولوی مثل تمام خیابان‌های جنوب شهر، پر است از گاری‌دستی و وانت‌نیسان و دستفروش؛ پر از سروصدا و داد و فریاد کسانی که خرت و پرت می‌فروشند. از چهارراه به سمت غرب که بروی، همین‌جور مغازه سیگارفروشی است که پشت هم ردیف شده.

به سمت شمال هم اگر مسیرت بخورد، مغازه ابزارفروشی خواهی دید و کوچه‌ها پیچ در پیچ توی خیابان، کنار پیاده‌روها، جلوی ایستگاه اتوبوس و روبه‌روی انبار مغازه‌ها، پاسبان‌های باتوم به دست ایستاده‌اند تا یک وقت کسی نیسانش را وسط نگذارد و ترافیک خیابان را به هم بزند. این‌جا چهارراه مولوی است، معدن ترقه‌های چهارشنبه‌سوری!

رفتن توی دل ترقه‌فروشی‌های پایتخت، تنها و بدون این‌که یک بلد با خودت برده باشی، دیوانگی است. خصوصا باید حواست باشد که آن‌جا فقط کسانی که قصد خودکشی دارند، می‌گویند که خبرنگار هستند و آمده‌اند برای تهیه گزارش. بعد از کلی آمارگرفتن از این و آن، بالاخره یک بچه بامرام کف‌بازاری پیدا می‌شود که همراهمان بیاید تا یک چرخی توی خیابان مولوی بزنیم و به هوای خرید، ته و توی بازار ترقه را دربیاوریم.

با یک بامرام در میان گرگ‌ها
سعید خودش توی همان منطقه می‌نشیند. اول دبیرستان است و تا پارسال توی همین خیابان ترقه می‌فروخته: «نزدیک چهارشنبه‌سوری که می‌شد، می‌آمدم از همین‌ها جنس می‌خریدم، همین‌جا هم می‌فروختم. ولی دیگر گذاشتمش کنار، دیگر از ما گذشته!» عین حاجی‌بازاری‌ها حرف می‌زند. درست به اندازه آن‌ها هم معرفت دارد.

گشت و گذار شروع می‌شود. سعید از پسر معتادی که لب جوب به موتورش تکیه داده، شروع می‌کند: «سیگارت باکسی چند؟» و بعد که قیمت را می‌شنود، شروع می‌کند  به چک و چانه‌زدن.

می‌گوید اولش بالا می‌گویند ولی یک‌کم که بروی روی مخشان باهات راه می‌آیند.
پسر معتاد سریش شده و ول نمی‌کند. سعید اما محلش نمی‌گذارد. قیمت را بالا گفته و استاد معتقد است که ارزشش را ندارد. نفر بعدی کنار کیوسک تلفن بساط کوپن‌فروشی پهن کرده. تا دو سه تا پسر جوان می‌بیند کاسبی اصلی را بی‌خیال می‌شود و شروع می‌کند: «کبریتی، 1500... کبریتی، 1500.»

به محض این‌که نزدیک کوپن‌فروش می‌شوی، چندتا جوان دیگر دورت را می‌گیرند و قیمت ترقه می‌دهند. هرکدامشان هم یک کیسه مشکی دنبالشان دارند که تویش پر است از انواع و اقسام ترکیدنی.

سر چهارراه شلوغ شده. اولش فکر می‌کنیم بگیر بگیر است ولی سعید توضیح می‌دهد که الان وقت تعطیل‌شدن مدرسه‌هاست و بچه مدرسه‌ای‌های این دوروبر، یک‌راست آمده‌اند این‌جا که ترقه بخرند. در بینشان یک مادربزرگ عصابه‌دست‌هم که دست نوه‌اش را گرفته و به سختی دنبال یکی از این ترقه‌فروش‌ها می‌رود و یک خانم میانسال که با پسرش دنبال «منور» می‌گردند.

سعید می‌گوید: «خانم نباید بیاید این‌جا. این‌ها تا دوتا خانم می‌بینند قیمت را می‌برند بالا، سرشان را کلاه می‌گذارند.» او تاکید می‌‌کند که موقع خرید حتما باید حواست باشد که اول جنس را بگیری، بعد پول بدهی: «اگر پول را اول بدهی، یارو یکهو غیب می‌شود، می‌رود و خودش را بین جمعیت گم و گور می‌کند، بعد دیگر نمی‌توانی پیدایش کنی. تازه اگر دستت به‌اش برسد، چند نفری می‌ریزند روی سرت و حسابی کتکت می‌زنند.»

همه‌اش دسته‌گل چشم بادامی‌ها است
بروبچی که این طرف چهارراه ایستاده‌اند، همه یا روی صورتشان رد چاقو است یا دستشان سی‌تا بخیه خورده یا توی دهانشان چهارپنج تا دندان کم دارند.

سعید توضیح می‌دهد که اکثر این‌ها، شاگرد مغازه‌های محل هستند که هر سال همین موقع‌ها می‌زنند توی کار ترقه. از خودشان که نمی‌شود پرسید ترقه‌ها را از کجا می‌آورند، ولی راهنمای جوان، آمار این مورد را هم دارد: «ترقه‌ها همه چینی است. با کشتی می‌آورند بندر، از آن‌جا هم با اسکانیا می‌رسانند به تهران.

بعدهم که می‌افتد دست این‌ها.» مثل این‌که اساتید، هرکدام برای خودشان یک انبار هم دست و پا کرده‌اند که ترقه‌ها را آن‌جا نگه می‌دارند: «می‌آیند همین دوروبر، یک خانه‌ای، اتاقی، چیزی اجاره می‌کنند و برای یک ماه، دویست هزارتومان به یارو می‌دهند تا ترقه‌ها را آن‌جا انبار کنند. معمولا هم برای این‌که کسی شک نکند و گیر نیفتند، می‌روند سراغ خانه‌هایی که آدم تویش زندگی می‌کند.

فکر کن توی یک اتاق، زن و بچه نشسته، توی اتاق بغلی کارتن‌های ترقه چیده‌اند تا سقف!» البته زرنگ‌ترها برای انبارکردن جنس‌هایشان محله‌های دورتر را انتخاب می‌کنند. این‌جوری احتمال لورفتن انبار می‌آید پایین. کسانی که این کار را می‌کنند، معمولا خرده‌فروش نیستند، یعنی زیر هفت هشت تا باکس کار نمی‌کنند.

آن‌ها معمولا آخر خلاف هم هستند: «این‌ها نداشتن جنس را بهانه می‌کنند و می‌گویند باید بیایی جلوی انبار، ترقه‌ها را تحویل بگیری. بعد می‌برند توی این‌کوچه پس‌کوچه‌ها خفتت می‌‌کنند و هرچی پول داری می‌گیرند، یک فصل کتکت هم می‌زنند و جیم می‌شوند.» راست می‌گوید.

فضا، آخر فضای خلاف است. برای همین هم هست که معمولا کسی زیاد سربه‌سر ترقه‌فروش‌ها نمی‌گذارد. اگر هم یک مامور نگون‌بخت رفع سد معبر، محترمانه از آن‌ها بخواهد که کنار پیاده‌رو بساط پهن نکنند، شاید چنین جوابی بشنود: «جمع کن یارو! برو وگرنه می‌گم بچه‌ها بریزند لت و پارت کنند.»

و آقای سدمعبر اگر با او این طوری برخورد کنند، می‌رود رد کارش. شک نکنید که می‌رود رد کارش!

سرت را بجنبانی  برده‌اند!
به قیافه‌اش نهایتا بیست سال می‌خورد. سه‌تا جای چاقو روی صورتش است. پشت موهایش را هم به طرز عجیبی تراشیده. لاتی حرف می‌زند. از او یک باکس «منوِر» خواسته‌ایم. می‌گوید این‌جا ندارد، باید برویم انبار. خیالش را راحت کردیم که انبار بیا نیستیم.

می‌پرسد: «گوشی داری زنگ بزنم از انبار بیاورند؟» سعید اشاره می‌کند که مثلا موبایل نداریم. پسر ترقه‌فروش گوشی دوستش را که همان بغل ایستاده می‌گیرد و مثلا زنگ می‌زند به دوستش! مکالمه بیست ثانیه هم طول نمی‌کشد که پسر تکلیفمان را روشن می‌کند: «نداریم. منور نداریم.» این هم شگردشان است.

«گوشی‌ات را بدهی دستش، غیب شده. دیگر رنگ موبایلت را هم نمی‌بینی.»
دوتا مامور نیروی انتظامی با موتور توی خیابان، بالا و پایین می‌روند. پچ پچ دستفروش‌ها شروع می‌شود و ناگهان انگار نه انگار که دو دقیقه پیش این‌جا بورس مواد محترقه بوده. دیگر ترقه‌فروشی توی خیابان نمی‌بینی. «اکثر این‌ها شاگرد همین مغازه‌ها هستند.

تا چشمشان به مامورها می‌افتد، می‌چپند توی مغازه.» سعید با خنده می‌گوید: «این‌ها را اگر بگیرند هم نمی‌توانند کاری بکنند. نهایتا چهارتا کبریتی و فشفشه توی جیبشان است که ضبط می‌کنند. اصل کاری ها توی انبار است.»

با همه این احوال، مامورها با لباس شخصی توی راسته خیابان مولوی گشت می‌زنند. «به‌عنوان مشتری می‌آیند جلو، بعد یکهو قپان می‌زنند به دستت و می‌برند.» آن‌ها بیشتر به کبریتی و دینامیت و این‌جور چیزها گیر می‌دهند، چون آبشار و کوزه و اقلام این‌طوری را خیلی از مغازه‌ها همین‌طوری گذاشته‌اند پشت ویترینشان.

خلاف‌سنگین‌ها، این‌ور بازار
از شلوغی چهارراه مولوی اگر خلاص بشوی، داخل خود خیابان، تعداد ترقه‌فروش‌ها به وضوح کم می‌شوند.

منتها خلاف‌سنگین‌ها معمولا می‌آیند این‌ور بازار؛ جایی که به فاصله‌های ده - دوازده‌متری، همین‌طور چند نفر کنار یک گونی خاکستری ایستاده‌اند. اولش فکر می‌کنی این‌ها گردو فروشند ولی سعید از توی خیالات می‌آوردت بیرون: «موادفروش است!»

منظورش از مواد، مواد مخدر نیست. این‌جا مواد اولیه ترقه‌های دستی هم می‌فروشند. طرف گونی‌اش را پر کرده از اکلیل سرنج و برای خودش با خیال راحت ایستاده کنار خیابان. «توی گونی پر است از بسته‌های یک کیلویی اکلیل. هر بسته را 2500 تومان می‌فروشند.

البته تقلب هم زیاد می‌کنند. معمولا بسته‌ها هفتصد گرم بیشتر وزن ندارند.» در این مورد دست متقلب‌ها کاملا باز است، معامله آن‌قدری طول نمی‌کشد که خریدار محتوای کیسه را چک کند. «این‌ها از سال پیش مانده روی دستشان. امسال آورده‌اند که آبش کنند. اکلیل اگر بماند نم می‌کشد. بعد هم دوزار نمی‌ارزد. این کیسه همه‌اش نم کشیده است، خیالت راحت!»

بقیه ترقه‌ها هم نمونه تقلبی دارند، منتها مشتری عادی که از این چیزها سر درنمی‌آورد.
سعید به بسته‌ای که در دست یک مرد میانسال است، اشاره می‌کند: «به این‌ها می‌گویند پروانه! همه‌اش تقلبی است. از قوطی‌اش معلوم است. تو کبریت بزن، اگر حتی فتیله‌اش آتش گرفت!» استاد از روی مارک ترقه‌ها، تقلبی‌بودنشان را تشخیص می‌دهد.

لابه‌لای همین حرف‌ها است که برایمان مثال می‌زند: «مثلا کبریتی، مارک‌های مختلف دارد: «میکی‌موز»، «تایتانیک»، «دزد دریایی» و... فقط میکی‌موز اصل است. بقیه درپیت‌اند.»
در ادبیات ترقه‌بازها، «گاو» نقش موثری دارد.آن‌ها برای هر چیز خفنی، یک پیشوند «گاوی» می‌گذارند تا تو را مجاب کنند که چیزی که جلوی چشمت است، یک بترکان حسابی است. جالب این‌که بیشتر این مواد، نوع گاوی دارند؛ «سیگارت گاوی» و...

از توی بازار سیگارت‌فروش‌ها صدای تق و توق می‌آید. آقای فروشنده، سیگارت می‌ترکاند تا بچه‌های ده دوازده ساله وسوسه شوند. بچه‌ها که چهار پنج تایی می‌شوند، پول‌های جیبشان را می‌گذارند روی هم، بلکه به خرید یک بسته سیگارت برسد.

آن‌ها برای چهارشنبه‌سوری ذوق دارند و ترقه‌فروش‌های هفت‌خط، این‌را خیلی خوب می‌دانند. به چهره بچه‌ها که نگاه می‌کنی، نگران می‌شوی. کدام پدر و مادری حاضر می‌شود بچه‌اش را بفرستد این‌جا، فقط به این بهانه که ترقه را ارزان‌تر بخرد؟

ببخشید، چند قیمته؟!

یکی دوساعت چرخ زدن در کوچه‌پس‌کوچه‌های مولوی، به غیر از ترس و لرز، خاصیت هم داشت. خوبی‌اش این بود که آدم مظنه بازار دستش می‌آمد و می‌فهمید که در مغازه‌های شیک بالای شهر، ‌چه کلاه گشادی سر بچه‌های مردم می‌گذارند. یک نگاه به این عددها بیندازید:

 سیگارت یا همان کبریتی: هر باکس 12 تایی، 1500 تومان
 آبشار: هر بسته دوتایی، 250 تومان
 کوزه رنگی: هر عدد بین 1300 تا 1500 تومان
 منور: هر باکس 12تایی، بین 3500 تا 4000 تومان
 سفینه: هر عدد 500 تومان
 موشک سوتکی: هر بسته 10تایی، 500 تومان
 پروانه: هر باکس 10تایی، 3500 تومان

کد خبر 17507

برچسب‌ها

دیدگاه خوانندگان امروز

پر بیننده‌ترین خبر امروز