یکشنبه ۱۳ اسفند ۱۳۸۵ - ۰۹:۳۱
۰ نفر

وحید اسلام‌زاده: مدرنیته و پست مدرنیته به سابقه و تاریخ و سنت جامعه ربط دارند.

هر چند که زیگموند باومن معتقد است مدرنیته، منکر هرگونه اقتدار و اعتبار برای گذشته بود و هیچ‌گونه احترام یا حرمتی برای گذشته و سنت قایل نبود.

 نیز از تمایل و آمادگی برای ابداع و نوآوری و رفتن به قلمروهایی که تا پیش از آن احدی جرأت پای گذاردن بدان قلمروها را حتی به مخیله خود نیز راه نداده بود حمایت و پشتیبانی می‌کرد. باومن به خود اجازه می‌دهد که با تبر اندیشه اش زنجیر اتصال سنت و مدرنیته را قطع کند، اما نمی‌توان منکر این شد که مدرنیته بر شانه‌های سنت ایستاده است.

اگر مدرنیته توانسته است خود را برهاند و بال بگشاید تا به مرزهای بی‌کران و تجربه نشده برود، اگر توانسته تاریکی‌ها را روشن، نور خورشید را افزون‌تر کند، از سکوی پرتاب سنت بود. زیاده از بحث دور نشویم که، مدرنیته در ایران نه تنها برخاسته از ترجمه است، بلکه در این ترجمه نیز سعی بر ربط آن به سنت و تاریخ ایرانی نشده است.

مدرنیته بایستی تجربه شود نه ترجمه. «زیگموند باومن» ادعای قطع اتصال مدرنیته و سنت را دارد، می‌خواهد آزادی بی‌قید و شرط برای آن بسازد، تا برود به ناکجا‌آبادی که فقط ذهن تعداد محدودی از انسان‌ها توان دیدن و درک کردن آن را داشته باشند. آنی که مدرنیته را ساخته می‌تواند پروبالی این‌چنینی به آن دهد، و آنی که تنها مصرف‌کننده صرف است نمی‌تواند پروبالی بدهد و یا پروبالی بکند.

 اما قصد در اینجا تکرار قصه خسته‌کننده تعریف مدرنیته نیست که، عده‌ای از زمانه‌ای آغاز کرده‌اند و عده‌ای دیگر از زمانه‌ای دیگر. عده‌ای نشانه آن را ادبیات دانسته‌اند و عده‌ای نشانه‌اش را معماری، عده‌ای قصه روشنگری را سردادند و عده‌ای فیلسوفانی همچون کانت را نشانه قلمداد کردند. آنقدر این قصه تکراری شده است که اگر به شیوه ریاضیدانان بخواهیم از یک کتاب 200 صفحه‌ای با یک کتاب مشابه دیگر فاکتور بگیریم، شاید 50 صفحه بیشتر به کار نیاید.

 سوال این است که این مقدار فراوان کتاب درباره مدرنیته که به چاپ رسیده ، آیا امری ضروری است؟ آیا دانستن هر نظریه‌ای برای جامعه‌ای که نه مدرنیته را پذیرفته، نه نهادینه کرده، نه سنت را رد کرده، نه از نقد مدرنیته نکته‌ای را درک کرده و نه تعریف از سنت را کنار گذارده است، امری واجب بوده است؟

 آیا ترجمه کردن تئوری‌های مدرنیته پز عالی و افتخاری عظیم شده است؟ در گوشه و کنار و از زیر دست هر مترجمی، کتابی از باب مدرنیته به چاپ می‌رسد، سر و سامان ندارد که هیچ، به شکلی هدفمند و دقیق نیز نیست.

قصد در اینجا پرسش‌هایی از مدرنیته در ایران است که به نظر می‌رسد طرحش کفایت کند تا پاسخی یافتن و یا نوشتن. امروزه شاید به نقطه‌ای از زمان رسیده باشیم که بتوانیم این پرسش را از مدرنیته بپرسیم که آیا، آنی را که منتظر بود دید، راهی را که باید می‌پیمود، پیمود، هدفی را که باید کسب می‌کرد، کسب کرد؟

 می‌توانیم از مدرنیته بپرسیم که آیا مدرنیته که در اول مدرنیته بود، حال به سنتی مانند سنت قبل از مدرنیته اولیه تبدیل شده است؟ آیا مدرنیته توانسته آنی را که از بین برده (از سنت) جایگزین کند و آنی را که نخواسته، جدیدی را بخواهد؟ آیا رجوع به سنت یعنی شکست و نافرجامی مدرنیته؟


دو نقل قول از زیگموند باومن را می‌خوانیم. او معتقد است که مدرنیته باید همه گذشته را ویران کند و امر نویی بسازد.

مدرنیته را در بهترین وجه می‌توان عصری توصیف کرد که ویژگی شاخص آن تحولات دائمی است. لیکن عصری آگاه از این ویژگی شاخص خود، عصری که اشکال حقوقی خود، آفرینش‌های مادی و معنوی خود، دانش و اعتقادات خود را به مثابه جریاناتی سیال، گذرا، متغیر و غیر ثابت و غیر‌قطعی تلقی می‌کند.

جریاناتی که صرفا باید تا اطلاعیه بعدی به آنها باور داشت و عمل کرد، و جریاناتی که در نهایت ارزش و اعتبار خود را از دست داده و جای خود را به جریاناتی جدید و بهتر می‌سپارند.

به عبارت دیگر، مدرنیته عصر یا دوره‌ای است که نسبت به تاریخمندی خود اشعار و آگاهی دارد. نهادهای انسانی جریاناتی خود ساخته، خود آفریده و تابع پیشرفت و بهبود تلقی می‌شوند، تنها در صورتی می‌توان آنها را حفظ کرد که خود را  با خواسته‌های دقیق و سختگیرانه عقل وفق داده و توجیه کنند و اگر از عهده این آزمون بر نیایند می‌توان آنها را کنار گذاشت.

 جایگزینی طرح‌های جدید به جای طرح‌های قدیمی و کهنه را می‌توان حرکتی مترقی و پیشروانه دانست، گامی تازه به سمت گسترش و افزایش روند توسعه و تکامل انسان. جالب بودن این نقل قول فقط در یک‌طرفه به قاضی رفتن است، آن هم بدون شنیدن دفاعیه هر دو‌طرف (سنت و مدرنیته)،  قاضی  که از قبل رای خود را صادر کرده و به حکمیت نشسته است.

قاضی که حقیقتا صادق نیست. فقط این پرسش از نقل قول فوق به نظر مهم‌تر می‌رسد؛ چه ضمانتی است که  طرح‌های جدید بتواند جایگزین بهتر و مطمئن‌تری باشد برای پیشرفت و ترقی به جای طرح قدیم ؟ آیا طرح جدید موفقیت داشته که این‌گونه قاطعانه حکم صادر می‌کنیم؟

نقل قول دوم: دولت مدرن عهده‌دار کارکردها و وظایفی بود که هرگز حکام و فرمانروایان ماقبل مدرن درباره آن فکر نکرده بودند و هیچ‌گاه به مخیله آنان خطور نکرده بود. دولت مدرن می‌بایست نظمی واحد و هماهنگ را بر قلمروهایی وسیع و عرصه‌هایی پهناور اعمال کند که سابق بر این به کمک انواع سنت‌های محلی صورت می‌گرفت.

علاوه بر این، دولت مدرن می‌بایست آفرینش و حفظ و نگهداری نظم اجتماعی را به صورت موضوعی قابل تامل و تفکر در آورد و آن را همچون طرحی آگاهانه، دقیق، نظارتی و مدیریت روزمره تلقی کند، نه این که خود را به رعایت و ملاحظه عرف و عادات  امتیازات سنتی محدود سازد.

وظایف و رسالت‌های جدید شامل یک دست کردن قانون و نهادهای حقوقی در پیوند با دولت و حکومت بود و نیز هماهنگ‌سازی و غالبا مدیریت مستقیم فرآیند آموزش عمومی و تامین اولویت و تقدم انضباط حقوقی واحد بر تمامی دیگر اشکال پیمان‌ها و وفاداری جزو گرایانه.

به این دلیل است که دولت‌های مدرن که درگیر فرآیند ایجاد ملت شده بودند، عمدتا شکل و قالب دولت‌های ملی را به خود گرفتند، نه قلمروهای سلسله و سلطنتی.
این تحلیل مناسب است، اما نه آن دولت سنتی که قدرت و اقتدار فردی در آن سخن اول و آخر را می‌زند صحیح است و نه دولت مدرن که قدرت و اقتدار سازمانی در آن سخن اول و آخر را می‌زند، قابل قبول. باور کنیم که امروزه به حد میانه این دو نرسیده‌ایم.

 گاهی برخی دولت‌های سنتی با وارد کردن ابزار مدرنیته می‌خواهند ذات آن را نهادینه کنند. اما پذیرفتن ابزار مدرنیته را حکایتی و نقل دیگری است.

با تمامی فراز  و نشیب‌ها و انتقادها، مدرنیته با قدرت کامل به راه خود ادامه می‌دهد. مفهومی به گستردگی مدرنیته  هزار راهی است که هر کدام به مقصد خاصی می‌رسند و بسیار شبه راه‌ها یا به عبارت دیگر بیراهه‌ها وجود دارد که با اندک غفلتی هر جامعه‌ای و یا هر اندیشمندی به راحتی در آن افتاده و بی‌ثمر به جلو می‌رود.

 در این میان متاسفانه باید گفت که مدرنیته در ایران به یکی از این شبه راه‌ها یا بیراهه‌ها افتاده است که سرانجام روشنی برای آن دیده نمی‌شود. مدرنیته در ایران ویران کرد، چون هدفش ویران کردن بود. همچنین مدرنیته در ایران خواست آباد سازد، چون واقعا هدفش آباد کردن بود. اما این آبادی بر چه ساخته شد؟ بر همان ویرانه؟

ویرانه سنتی که دوباره ساختن همان سنت امری نشدنی است. به راستی اگر ساختن مدرنیته همان ویران کردن سنت بود، پس حکایت ساختن ناقص و ویرانی نیمه چیست؟ آیا در این میان انسان نبود که بیهوده دست و پا زد و خود را غرق جنگ‌های خونین، آشفتگی‌های ذهنی، ویرانی‌های زیست‌محیطی و بی‌اعتباری شخصیتی کرد؟

برای ایران، مدرنیته را هم آنانی که آوردند، مقصر بودند که به واقع ندانستند چه آوردند و هم  درست معنا نکردند آنی را که آوردند، و زحمتی برای فهم درست آنی که آوردند نکشیدند،  و هم مردمانی که کوتاهی کردند در فهم و شناخت صحیح مدرنیته.

 اما روی سخن و تقصیر بر گردن آنانی است که ناقص آوردند و نیمه فهم کردند. آنانی که تاکید بر معنای صحیح مفاهیم نداشتند، که نه از سنت مفهومی اصیل داشتند و نه از مدرنیته برداشتی کامل. آنانی که با برخی مفاهیم ناتمام، تمامیت تمدنی را به بازی گرفتند.

آنانی که مدرنیته به ایران آوردند باید بیشتر از اینها می‌اندیشیدند. آنانی که خواستار ورود مدرنیته به ایران شدند اندیشه را به تمام نیاوردند و به دلخواه و گزینش خودشان بود، نه نیاز جامعه و مردمان. آیا برای ورود مدرنیته به ایران اولویت مهم نبود؟ یا هر چه دلمان خواست و مذاقمان خوش آمد؟ آنانی که مدرنیته را ساختند از بطن جامعه‌ای که در آن زندگی می‌کردند ساختند و آنانی که تغییر را اساس زندگی دانستند تیشه به ریشه‌ها نزدند، بلکه بر همان ریشه‌ها تغییرات را بنا کردند.

اما «ما»یی که مدرنیته را نساخته‌ایم و وارد کرده‌ایم، وصله ناجور، زائده مزاحم، قفسی تاریک و آلودگی اندیشه را وارد کرده‌ایم. «ما»یی که تغییرات را به جامعه تحمیل کرده‌ایم تیشه به ریشه‌ها زده‌ایم. بود و نبود، بد و زشت و زیبا را با هم سوزاندیم و خشکاندیم. سپس بر روی چه، بنایی جدید گذاردیم؟ بر هیچ، بر تهی و بر پوچ. اصل تفاوت ما که مدرنیته را وارد کردیم و آنانی که مدرنیته را ساختند در این نکته نهفته است.

آمدیم بیاندیشیم، به جای ما اندیشیده بودند. در این روزگار، عقب‌مانده اندیشه‌ها هستیم. حکایت روزگار ما حکایت سنگ و شیشه است. سنگ مدرنیته ناقص، شیشه سنت عمیق را شکسته است. مدرنیت‌هایی که برای ما نه سری دارد و نه آغازی، نه شوقی و نه تمنایی. مدرنیت‌هایی که حقیقت‌ها را سوزاند و واقعیت‌ها را پوساند.

 در عوض حقیقتی مجازی و دروغینی هدیه کرد که همگان را انگشت حیرانی بر عقل و گزیدن لب بر دل گذارده است. پرسش این است که برای ایرانی مدرنیته به چه کار می‌آید؟ این مدرنیته چه گلی به سر ایرانی و ایران زده است که سنت نتوانسته بزند؟

منابع :
1 - مدرنیته و مدرنیسم، ترجمه و تدوین حسینعلی نوذری، چاپ اول، نقش جهان.
2 -  آنتونی گیدنز، پیامدهای مدرنیته، محسن ثلاثی، چاپ اول، نشر مرکز.

کد خبر 17085

برچسب‌ها

دیدگاه خوانندگان امروز

پر بیننده‌ترین خبر امروز