پنجشنبه ۱۹ بهمن ۱۳۸۵ - ۱۵:۲۵
۰ نفر

دکتر سیدرسول موسوی*: در تحلیل انقلاب اسلامی، عمده دیدگاه‌های مطرح‌شده بر این گزاره تاکید دارد که انقلاب اسلامی در ایران پدیده‌ای بوده که در پاسخ به نیازهای واقعی روندهای تاریخی، سیاسی و اجتماعی دهه چهل ایران به موقع پیوسته است.

این رویکرد، با تحلیل تاریخی – سیاسی شرایط پیش از خرداد 42 بر این نکته تاکید می‌نماید که پس از شکست نهضت ملی ایران در دهه سی، حرکت‌های سیاسی اصلاح‌طلبانه که تلاش داشته با استبداد داخلی مبارزه کنند به این نتیجه رسیده بودند که مبارزه با استبداد داخلی بدون مبارزه با استعمار خارجی ممکن نیست، و باید برای مبارز با استبداد داخلی، استعمار خارجی را هدف حمله قرار داد و در همین راستاست که امام خمینی (ره) حرکت خود را با تهاجم  به قانون کاپیتولاسیون و اصلاحات موردنظر آمریکا، برای گسترش نفوذ در ایران، آغاز می‌کند؛ و برعکس جریاناتی که تلاش داشتند از طریق نزدیکی به آمریکا با استبداد شاه مبارزه کنند، امام خمینی حرکت خود را با خطاب قراردادن شاه که چرا دست‌های اجنبی را در شئونات کشور باز می‌کند، آغاز کرد.
با تحلیل تاریخ‌محوری از انقلاب اسلامی نظریه‌ای شکل می‌گیرد که انقلاب اسلامی نه یک نظریه بلکه، پدیده‌ای تاریخی در فضای جغرافیایی ایران بوده است که موفق شده از طریق بسیج مردم مسلمان ایران نظام سیاسی مطلوب خود را بنیان بگذارد؛ و با دفاع از نظامی سیاسی برگرفته از انقلاب که آن را جمهوری اسلامی ایران نامیده‌اند، موفق شده است الگوی جدیدی را به جهان سیاست معرفی کند.
تحلیل تاریخ محورانه  از انقلاب اسلامی، مشابه نظریه اخوانی‌ها از ایده شکل گیری اخوان‌المسلمین، توسط حسن‌النباء، از جنبش اخوان‌المسلمین است که آن را جنبشی سلفی با شیوه‌ای بنیادگرا، حقیقتی صادقانه، نهادی سیاسی، گروهی پهلوانی و... می‌نامد که در پاسخ به نیازهای سیاسی – اجتماعی مصر شکل می‌گیرد.
واقعیت آن است که انقلاب اسلامی، هرچند پدیده‌ای تاریخی در تاریخ معاصر ایران است، اما همزمان نظریه‌ای است در ساحت اندیشه سیاسی، و روشی است در حرکت‌های اجتماعی و سیاسی جهان اسلام.
مطالعات مربوط به مباحث انقلاب اسلامی را می‌توان در چهار محور ذیل تقسیم‌بندی نمود:
1 – ریشه‌های تاریخی انقلاب اسلامی، برای روشن‌ساختن منطقی سیر حوادث تاریخی که منجر به شکل‌گیری و پیروزی انقلاب در ایران شد.
2 – علل و عوامل پیروزی انقلاب اسلامی ایران که به دلایل اقتصادی – سیاسی و اجتماعی سقوط رژیم کهن، و پیروزی انقلاب می‌پردازد.
3 – ریشه‌های عقیدتی انقلاب اسلامی که به تبین جایگاه تفکر اسلامی در مباحث نظری انقلاب می‌پردازد.
4 – نظریه انقلاب اسلامی که با تکیه بر تفکر و اندیشه سیاسی به تحلیل تطبیقی انقلاب اسلامی و شناخت ماهیت آن می‌پردازد.
پرداختن به تحلیل و شناخت انقلاب اسلامی، در هریک از محورهای فوق، شناخت و ادبیات سیاسی جدیدی خلق می‌کند؛ و منشور چندوجهی انقلاب را از منظر دیدگاه ویژه‌ای نظاره می‌کند. آن‌چه در این نوشتار مورد بحث قرار دارد، نگاه به انقلاب اسلامی از منظر نظریه انقلاب اسلامی است که در حد طرح بحثی به موضوع انقلاب اسلامی در جهان اسلام می‌پردازد.
جدای از تمام مباحث مربوط به این نکته که آیا ما مقوله‌ای با عنوان «جهان اسلام» در عرصه واقعیت جغرافیایی جهان داریم، یا آن‌که جهان اسلام صرفاً مقوله‌ای در عرصه گفتمان است بر این موضوع تاکید می‌نمایم  که امروزه واقعیتی به نام هویت اسلامی وجود دارد که در پهنه جغرافیایی گسترده‌ای، از شرق دور تا غرب آفریقا را به لحاظ روحی و عاطفی، به‌هم پیوند می‌زند؛ و در این پهنه جغرافیایی میلیون‌ها انسان از کشورها، نژادها و زبان‌های مختلف زندگی می‌کنند و علاوه بر آن در آمریکا، اروپا و استرالیا هم میلیون‌ها مسلمان زندگی می‌کنند که علی‌رغم جداافتادگی با این پهنه جغرافیایی اما به لحاظ عاطفی خود را به این پهنه جغرافیایی وابسته می‌دانند.
باتوجه به آن‌چه گفته شد، جهان اسلام واقعیتی است عقلانی در پهنه وسیعی از جغرافیای سیاسی جهان؛ هرچند که در آن یکنواختی نمی‌توان یافت، ولی هویتی هم نواخت در آن وجود دارد؛ و این هویت هم‌نواخت در یک روند خود آگاهی همگرایانه در حال تقویت‌شدن است، و مهمترین دلیل این مدعا سیر حوادث و نحوه برخورد مسلمانان با این حوادث است.
آن‌چه امروز از حساسیت مسلمانان نسبت به حوادث و رخدادهای بین‌المللی شاهدیم؛ با آن‌چه در گذشته شاهد بودیم تفاوتی آشکار دارد. هویتی که امروز یک مسلمان از خود، به عنوان یک عضو از جهان اسلام، دارد با آن‌چه یک مسلمان از هویت خود پس از سقوط امپراطوری عثمانی داشت متفاوت است. امروز یک مسلمان، علی‌رغم آن‌که با مسلمان دیگری به لحاظ مذهبی، قومی، ملی تفاوت داشته باشد، اما به لحاظ هویتی خود را متعلق به کلیتی به نام جهان اسلام می‌بیند؛ و حسن قرابت و نزدیکی که امروز یک مسلمان نسبت به حوادث بوسنی هرزگوین، عراق، فلسطین و افغانستان دارد با گذشته تفاوت بسیاری دارد.
انقلاب اسلامی ایران را نمی‌توان پدیده‌ای منحصر به فرد در جهان اسلام دانست، بلکه پدیده‌ای است در ادامه روند نهضت‌های بیدارگری در اقالیم قبله و در راستای حرکت‌ها، جنبش‌ها و سازمان‌های اسلامی  که در کشورهای اسلامی با حرکت‌های بیدارگرانه سیدجمال‌الدین اسدآبادی شروع شده، با محمد عبده و اقبال ومودوری و حسن النباء ادامه می‌یابد، و در ایران پرچم انقلاب اسلامی توسط امام خمینی برافراشته می‌شود.
نهضت بیدارگری اسلامی، با فراخواندن مسلمانان به وحدت و کنارگذاشتن اختلافات خود، راه مقابله با استعمار را که به سرزمین‌های اسلامی سلطه پیدا کرده بودند بازگشت به اسلام می‌داند؛ و بهترین روش مبارزه ضداستعماری را احیاء تعالیم  اسلام، سنت‌ها و ارزش‌ها اسلامی در زندگی مسلمان می‌داند.
نهضت بیدارگری اسلامی  که ابتدا به عنوان یک جریان روشنگری در مقابل اهداف استعمارگران بود، در جریان تحول خود پایه‌گذار جنبش‌ها و حرکت‌هایی شد که بعدها در قالب جمعیت‌ها، سازمان‌ها و احزاب مختلف در تمامی سرزمین‌های اسلامی از اندونزی تا خاورمیانه و مصر و مغرب به‌وجود آمده و با خط و مشی‌های مختلف در عرصه‌های سیاسی و اجتماعی فعال شدند.
امروز نهضت یا حرکتی اسلامی را نمی‌توان یافت که علی‌رغم تمام اختلافات و تضادهای موجود در طرح شعارها، برنامه‌ها، ایده‌ها و اهداف به نوعی وامدار نهضت بیدارگری که سیدجمال و عبده آغاز کردند، نباشد.
پیروان نهضت بیدارگری اسلامی، ایده ضرورت بازگشت مسلمانان به اصول و مبانی اولیه اسلامی را در چارچوب‌های فکری مختلفی دنبال کرده و گفتمان‌های متفاوتی را بر سیر تحول آن حاکم ساخته‌اند؛ و به گروه‌ها، سازمان‌ها و احزاب متعددی با خط‌مشی‌ها و برنامه‌های مختلف تقسیم شده‌اند. برای مطالعه این مجموعه گسترده از حرکت‌ها و جنبش‌ها تقسیم‌بندی‌های مختلفی صورت گرفته است؛ به عنوان مثال عده‌ای این  مجموعه را در دو شاخه مهم مذهبی در اسلام یعنی شیعه و سنی تقسیم‌بندی کرده، و با نام حرکت‌های سنی و حرکت‌های شیعی مجموعه حرکت‌های اسلامی را مورد مطالعه قرار می‌دهند و عده‌ای دیگر مجموعه حرکت‌های اسلامی را براساس خط و مشی مبارزاتی تقسیم  کرده و آن‌ها را رادیکال، اصول‌گرا، محافظه‌کار و یا اصلاح‌طلب  می‌نامند؛ و عده‌ای دیگر با تقسیم‌بندی حرکت‌های اسلامی به اسلام بنیادگرا، اسلام سیاسی و اسلام تجدیدنظرطلب مورد مطالعه قرار می‌دهند.
یکی از تقسیم‌بندی‌هایی که در مطالعه حرکت‌های اسلامی و سازمان‌ها و گروه‌های متعلق به این حرکت‌ها می‌توان انجام داد، تقسیم‌بندی آن‌ها براساس رویکرد آن‌ها به دلیل یا دلایل بازگشت به اسلام است که بحثی بسیار ظریف، حساس و فلسفی است، و نیازمند ذهنی تیزبین است تا تفاوت‌های کلامی را تشخیص دهد. در این تقسیم‌بندی مجموعه‌ای از مباحث کلامی، فکری و فلسفی در دو طیف مختلف قرار می‌گیرند، و درحالی که بسیاری از مباحث و استدلال‌ها بسیار شبیه هم تصور می‌شوند، درنهایت به دو راهبرد کاملا متفاوت می‌رسند.
به‌عنوان، مثال می‌توان به مباحث سیدجمال و رشیدرضا اشاره کرد که هردو در بحث ضرورت بازگشت به اسلام مباحث کاملا مشابهی را مطرح می‌سازند؛ اما در نهایت آن چه سیدجمال می‌گفت به نوعی حرکت همگرایی در جهان اسلام می‌رسد، و بحث رشیدرضا به یک جریان واگرایی و گروه‌گرایی خاص ختم می‌گردد.
البته، بسیاری از مباحث اسلامی، ازجمله مباحث کلامی، همواره از پیدایش اسلام با رهیافت‌ها و گفتمان‌های مختلفی مورد تحقیق و تحلیل قرار گرفته‌اند و کلام اسلامی با مباحث مطرح‌شده فی‌مابین اشاعره و معتزله آشنا بوده، و با قرائت‌های خاص آنان و نتیجه‌گیری متضاد در تفیر کلام وحی بیگانه نبوده است.
بحث بازگشت به اسم نیز مقوله‌ای شبیه مباحث کلامی است. یک تحلیل یا بهتر است بگویم یک قرائت بر این اعتقاد است که دلیل بازگشت به اسلام مرتفع‌ساختن مشکلات مسلمانان است؛ و قرائت دیگر معتقد است که مشکلات مسلمانان با بازگشت به اسلام مرتفع گردد. در بادی امر هردو قرائت مانند هم تلقی می‌شوند، اما در قدم بعدی تفاوت‌ها آشکار می‌گردد، و آن زمانی است که تلاش می‌شود تا موضوع «مشکلات» مشخص شود.
قرائت اول معتقد است که خرد و عقل انسان قدرت تشخیص مشکلات و مصائب را دارد، و پیداکردن راه‌حل مشکلات براساس آموزه‌های اسلامی وظیفه خرد و عقل انسان‌هاست. اما در قرائت دوم درباره آن‌که مشکل چیست، بحث مشخصی صورت نمی‌گیرد و بر این موضوع اصرار می‌شود که صرف بازگشت به اسلام خود حل کننده تمام مشکلات است، و ضرورتی نیست که ماهیت مشکلات موجود شناخته شود؛ زیرا آن‌چه مسلم است این است که انسان در شرائد و مشکلاتی غرق است که راه‌حل تمامی آن‌ها بازگشت به اسلام است.
این بحث که چنین ساده و بسیط به‌نظر می‌رسد، در عمل دو طیف وسیع و گسترده را در جهان اسلام به‌وجود آورده است که در نام‌گذاری این دو طیف می‌توان با بهره‌گیری از دیدگاه‌های حمید عنایت در کتاب خود با عنوان اندیشه سیاسی در اسلام از دو اصطلاح معتقدین به «انقلاب اسلامی» و معتقدین به «بنیادگرایی» بهره گرفت.
معتقدین به انقلاب اسلامی را می‌توان هم در بین اهل سنت (مانند ابوالعلی مودوری) و هم در بین شیعیان (که بهترین نمونه آن افکار و اندیشه‌های امام خمینی (ره) است) مشاهده کرد؛ و درخصوص بنیادگرایان هم می‌توان آنها را در بین اهل سنت (سلفیون، طابان و القاعده) دید؛ و هم در بین شیعیان (مانند اخباریون و جریانان‌های قوم‌گرای شیعی).
این دو طیف و دو قرائت از جنبش بازگشت به اسلام، در خط و مشی مبارزاتی، روش مشخص و به‌خصوص را تجویز نمی‌کنند و در هر دو طیف می‌توان گروه‌های مختلفی از رادیکال‌ها، محافظه‌کاران و اصول‌گرایان را مشاهده کرد که بنا به شرایط اجتماعی و سیاسی هر کشوری به‌وجود آمده‌اند.
در اندیشه انقلاب اسلامی «اجتهاد»، به عنوان قدرت تشخیص عقل انسانی در مصائب و مشکلات بشری و یافتن راه‌حل مشکلات در مبانی اسلامی، نقش تعیین‌کننده‌ای پیدا می‌کند؛ درحالی که در بنیادگرایی اجتهاد نوعی بدعوت تلقی شده و مضموم و محکوم است.
جهان اسلام امروز از دو مشکل اساسی در رنج است: یکی مشکل بیرونی است که همان دشمن قدیمی یعنی استعمار است که امروز در اثر سیر تطور خود با عنوان امپریالیسم و استکبار جهانی شناخته می‌شود، و دیگری مشکل درونی است که در صف‌آرایی دو طیف گسترده طرفداران ایده انقلاب اسلامی و طیف بنیادگرایان در مقابل یکدیگر نمود می‌یابد.
استکبار، با آگاهی از ماهیت این دو جریان، تلاش دارد با گسترش اختلاف بین دو جریان انقلاب اسلامی و بنیادگرا، جهان اسلام را از درون متلاشی سازد؛ و آن‌چه امروز در عراق و لبنان و فلسطین و دیگر نقاط جهان اسلام شاهدیم در همین راستاست.
استکبار، با اتهام شیعه‌گری به جریان انقلاب اسلامی و تحریک احساسات خرقه‌گرایانه، تلاش جدی دارد تا به ایده‌ای که می‌تواند اساس و بنیان مشکلات جهان اسلام را به مسلمانان معرفی کند اجازه رشد ندهد؛ و ایده انقلاب اسلامی را در گفتمان‌های بنیادگرایی خاموش سازد.
ایده انقلاب اسلامی راه‌حل سیاسی مشکلات را در ایران به شکل خاص خود، در عراق به شکل ویژه عراقی و در لبنان و فلسطین به شیوه مخصوص خود پیشنهاد می‌کند؛ و این موضوع به هیچ عنوان به معنی تحمیل الگو و خطی و مشی واحد به دیگر سرزمین‌ها نیست و تنها وجه مشترک این ایده آن است که مسلمانان به خود بیایید که سربلندی و عزت شما در اسلام است، و باید سرزمین خود را با عقل و خرد خود اداره کنید؛ درحالی که بنیادگرایان بدون توجه به اساس و بنیان مصائب مسلمانان را براساس تکفیر همه غیر از خود بیش می‌روند، و این فرصت را به دشمنان خارجی جهان اسلام می‌دهند که مسلمانان فرق بین انقلاب اسلامی و بنیادگرایی را تشخص ندهند.
تحلیل واقع‌گرایانه پدیده انقلاب اسلامی در  ایران و تشکیل جمهوری اسلامی ایران موید این نکته است که انقلاب اسلامی ایران نه یک پدیده بنیادگرایانه، بلکه پدیده‌ای اصلاح‌گرایانه بوده و این نکته بسیار حائز اهمیتی است که ضرورت دارد به آن توجهی ویژه شود.

* مدیر کل دفتر مطالعات سیاسی و بین‌الملل وزارت امور خارجه

کد خبر 15311

دیدگاه خوانندگان امروز

پر بیننده‌ترین خبر امروز