شنبه ۲۲ مرداد ۱۳۹۰ - ۰۸:۴۱
۰ نفر

فرهاد حسن‌زاده: سلام. ما آمدیم. ما را که می‌شناسید. من و نیم سوت و نیم شوت. بسه کف نزنید!

هفته‌نامه دوچرخه شماره 614

سوت هم نزنید! ما خودمان end سوتیم. شرمنده نفرمایید تو را به خدا. بفرمایید بنشینید. خواهش می‌کنیم. خواهش می‌کنیم. التماس می‌فرماییم، عصب‌های دست مبارکتان درد می‌گیرد. این قدر کف نزنید... کف... نزنید... کف... کف... کف...

درست همین جای خوابمان بودیم که با صدای سوت نیم سوت از خواب پریدیم. دیدیم که
دوروبرمان شده پر از کف صابون و شامپو و سفیداب. نیم سوت گفت: «بازم توی خواب واسه خودت کف زدی و هندونه زدی زیر بغل خودت؟»

گفتیم: «چی کار کنیم دیگه. از وقتی ما را از دوچرخه انداختند بیرون، هر شب خوابش را می‌بینیم.»

گفت: «خواب چی می بینی؟ هندونه؟»

فرمودیم: «نخیر، خواب می‌بینیم از ما خواسته شده برویم سر کار و دوباره سه سوت بنویسیم، ولی ما کلاس می‌گذاریم. یعنی اولش کلاس می‌گذاریم و بعدش قبول می‌کنیم. اما آنها دوباره ما را می‌اندازند بیرون و می گویند ستون شما را اجاره داده‌ایم به دیگران. بروید دنبال کارتان.»

در همین موقع نیم شوت که لالمونی گرفته بود، با جیغ بلندی گفت: «مژده‌ه‌ه!!!»

فرمودیم: «خودت را کنترل کن دختر، چه خبره جیغ می‌کشی؟»

گفت: «خبر نداری دیگر. کف کرده‌ای توی کف‌های خانه و از بیرون خبر نداری.»

فرمودیم: «از چی باید خبر داشته باشیم؟ مگر ما خبرنگاریم؟»

گفت: «خبر نداری که روز نوجوان نزدیک است. خبر نداری که دوچرخه‌ای ها برای تدارک یک ویژه‌نامه نوجوان پسند خودشان را به کشتن داده‌اند. خبر نداری هزاران نوجوان پشت در خانه‌مان جمع شده‌اند و خواستار بازگشت ما به دوچرخه شده‌اند.»

وااای! این بهترین خبری بود که در عمرمان شنیده بودیم. میلیاردها نوجوان پشت در خانه ما
یک صدا فریاد می زدند: «نون و پنیر و شاتوت- پاینده بادا سه سوت.»

ولی ما غرور داشتیم و نمی‌خواستیم الکی برگردیم دوچرخه. پس ما هم از پشت پنجره برایشان دست تکان دادیم و گفتیم: «نون و پنیر و زهرمار- برنمی‌گردیم سر کار.»

و آنها یک صدا شعار می‌دادند: «نون و پنیر و گرمکن- بسه دیگه، ناز نکن.»

و ما هم گفتیم: «نون و پنیر و خامه- امضا کنید یه نامه.»

و آنها شعار می‌دادند: «نون و پنیر و پونه- اگر نیای می‌ریم خونه.»

و ما که دیدیم اگر بیشتر از این ناز کنیم، اوضاعمان ناجور می‌شود و ممکن است دیگر نتوانیم ناز کنیم، به خاطر گل روی نوجوان‌های خفن قبول کردیم که دوباره برگردیم دوچرخه و حالی به حولی. این بود که با صدای رسا شعار دادیم: «نون و پنیر و خنده- ما اومدیم با کله.»

کد خبر 142785
منبع: همشهری آنلاین

برچسب‌ها

دیدگاه خوانندگان امروز

پر بیننده‌ترین خبر امروز