سه‌شنبه ۱۷ اسفند ۱۳۸۹ - ۰۸:۵۳
۰ نفر

آن روز نوبتش بود که کسبه همسایه را صبحانه بدهد. در مجموع 8 نفری می‌شدند. صبح ساعت 9جمع می‌شدند با هم صبحانه می‌خوردند.

نان خشک

سختی‌اش فقط خریدن نان تازه بود. همیشه دست‌کم 2 تا نان اضافه می‌آمد با وجود این گفت 8تا نان برشته برایش کنار بگذارد. کنجدی سفارش داد. شاطر بابت هر نان کنجدی 100‌تومان اضافه می‌گرفت؛ آن‌هم برای چند کنجد ناقابل که به زحمت دیده می‌شدند. نوبتش که رسید نان‌ها را داخل کیسه پلاستیکی گذاشت و راه افتاد. یک دسته گنجشک از لابه‌لای خودرو‌ها پرواز کردند و نشستند روی زمین. مرد ژنده‌پوشی از کنارش رد شد. شاگرد مغازه بغلی زنگ زد و گفت:
«آقا رضا نان تازه گرفتیم شما فقط خامه و عسل بگیر». مانده بود نان‌ها را چه کار کند. حدس زد راننده‌ها نان تازه می‌خواهند. کمی آن اطراف را نگاه کرد و سرانجام نان‌ها را به یکی از تابلو‌ها آویزان کرد و رفت. فردا که از کنار پل رد شد گنجشکی را دید که زیر پل، طاقباز خوابیده بود و بی‌هیچ پلک‌زدنی سقف را نگاه می‌کرد. کیسه پلاستیک‌ نان‌ها هم همانجا گره‌خورده روی تابلو بود. هفته بعد که داخل نانوایی نوبتش شد5‌تا نان بیشتر نگرفت؛ بدون کنجد. یکی‌شان را برای گنجشک‌های زیر پل خرد کرد. 200 تومان داخل صندوق صدقات انداخت و کیسه را از روی تابلو برداشت و رفت.

بدبین

همه می‌گفتند چرا تو اینقدر بدبینی؟ با برادرت هم معامله می‌کنی، قرارداد را مو به مو بررسی می‌کنی و مثل غریبه‌ها همه نکات قانونی را در نظر می‌گیری. می‌گفت: «حساب حسابه کاکا برادر». آن روز جلوی فامیل گفت به این سوپرمارکت زنگ نزنید خودم می‌روم هرچه خواستید می‌خرم. باز همه گفتند بدبینی و زنگ زدند. موتوری جنس‌ها را آورد. کیسه را که باز کردند کیک‌ها 2 روز به تاریخ‌ انقضاشان مانده بود و محتویاتش بو می‌داد. خلاصه مغازه‌دار هرچه جنس مانده و به دردنخور داشت ریخته بود داخل کیسه فرستاده بود در خانه آقای بدبین.

آب گل‌آلود

می‌گفت همه چیز همان جوری که هست بهترین حالت ممکن است. بدهکاری باید پیش بیاید تا قدر بدهکار نبودن را بفهمی. باید مادرت بمیرد تا قدر پدرت را بدانی. همه با دهانی نیمه‌باز حرف‌هایش را گوش می‌کردند و برخی نیز یادداشت بر می‌داشتند. نصیحت می‌‌کرد که تمام مشکلات برای این به وجود می‌آید که تو بتوانی از آن موقعیت به نفع خود استفاده کنی. می‌گفت حتی گاهی آب هم برای تو گل‌آلود می‌شود تا یاد بگیری چگونه از آن ماهی بگیری. آن روز داشتند داخل منطقه 12 از کنار زیرگذر امیرکبیر می‌گذشتند که یک خودرو با سرعت از داخل آبِ گل‌آلود رد شد و سر تا پای استاد را خیس کرد. آنقدر به راننده فحش داد و هوار کشید که دیگر فرصت نشد به دوستش بگوید از این آب گل‌آلود چگونه می‌توان ماهی گرفت.

راکت‌انداز

در تمام طول زمستان مدام از لوله‌ بخاری‌ای که از پنجره ایوان رد کرده بود، دوده بیرون می‌آمد و خانه همسایه‌های بالایی را سیاه می‌کرد. خودش که از صبح تا شب پشت غربیلک فرمان بود و این همسر و بچه‌ها بودند که باید جواب اعتراض همسایه‌ها را می‌دادند. نزدیک عید که شد برای خانه‌تکانی آستین‌ها را بالا زدند. زیرپرده‌ای را که در آوردند، یک‌سوراخ بزرگ که دورتادورش سوخته بود هویدا شد. همسرش آنقدر غرولند کرد تا سرانجام راضی شد که لوله دودکش زهوار دررفته بخاری را عوض کند. برای خرید لوله دودکش سری به راسته ابزار و یراق‌فروشی در اطراف میدان حسن‌آباد زد. برخی می‌گفتند که از همین لوله‌های آکاردئونی‌ بخر اما شنیده بود که این لوله‌ها استاندارد نیستند. لوله‌ها را خرید و روی سقف تاکسی بست و راه افتاد. در طول مسیر برای جبران هزینه هم که شده مسافر سوار کرد. یکی از مسافرها گفت که خودرویت با این لوله‌ها، عینهو این راکت‌انداز‌های زمین به زمین شده، ممکن است خودروی بقیه را منهدم کنی.

 

کد خبر 130001

برچسب‌ها

دیدگاه خوانندگان امروز

پر بیننده‌ترین خبر امروز