چهارشنبه ۲۳ تیر ۱۳۸۹ - ۰۸:۲۷
۰ نفر

سهند صادقی بهمنی: مدینه رسول خدا چهارمین سال هجرت را از سر می‌گذرانید. جنگ احد به‌تازگی تجربه شده بود و هنوز داغدار جوانمردانی بود که تنگه احد را به رغبت غنیمت رها نکردند.

 در این میان اما مدینه که شکل یثرب جاهلی به خویش می‌گرفت، آبستن بدتر از احد بود؛ چه منافق‌گری‌های ابن اُبَی، ابعاد متنوع‌تری به‌خود می‌گرفت و در آن بحبوحه هم‌پیمانی جدید، چون بنی‌نضیر یهودی یافته بود که خائنانه، پیمان خویش با پیامبر را به عمد به فراموشی می‌سپرد. نوید تولد دومین فرزند علی و زهرا علیهماالسلام و البته دومین نوه رسول خدا در آن سخت سال، اما آب سردی بود بر تمام مصایب. حسین که حسن کوچک بود و نام خویش را به الهام الهی از پدربزرگ،  پیامبر،  خویش به یادگار گرفته بود، در سومین روز شعبان سال چهارم هجری به دنیا آمد و مسلمانان را وسیله مژدگانی و بشارتی بود  که به پیامبر می‌دادند و پیامبر به ایشان.

در عین حال پیامبر اما مضطرب آینده‌ای بود که جهان‌نمایی‌های فرشتگان برای او به ارمغان می‌آورد؛ نگران بود برای حسین که در میانه بی‌تفاوتی مسلمانان بعد از احد که اوج دنیاخواهی را تجلی می‌داد، به دنیا آمده بود و خدا و پیامبر برای او می‌خواستند تا بزرگ‌ترین واکنش باشد در مقابل بی‌تفاوتی‌های مبتنی بر دنیاخواهی مسلمانانی که روح اسلام را به ظاهر آن فروخته بودند. حیات 57ساله حسین‌(ع) اما نشان ‌داد که نگرانی نبی اعظم چندان بی‌وجه نبوده است. در این جستار که به مناسبت ولادت امام‌حسین‌(ع)، در سومین روز ماه شعبان سال چهارم هجری سامان یافته است، می‌کوشیم تا به زمینه‌های پیدایش بی‌تفاوتی مسلمانان در دهه‌های نزدیک به وفات رسول خدا و البته واکنش امام‌حسین(ع) در برابر این پدیده، اشاره کنیم.

محمدبن‌محمدبن‌نعمان، شیخ مفید (م 413) در «الارشاد فی معرفه حجج‌الله علی‌العباد» از مشایخ خویش که قریب عصر رسالت و امامت بوده‌اند، نقل می‌کند که امام حسین(ع) در روز سوم شعبان سال چهارم هجری در مدینه به دنیا آمد. پیامبر اعظم، پدربزرگ بزرگوارش در گوش او اذان گفتند و در روز هفتم او را حسین که حسن کوچک معنا می‌داد، نام نهادند.
 برای او گوسفندی عقیقه (قربانی) کردند و به مادرش، فاطمه (س) فرمودند: موی سر او را بتراشید و هم‌وزن آن نقره صدقه دهید. پیامبر به امام‌حسین و برادر بزرگ‌ترشان امام‌حسن(ع)، در تمام هفت سالی که با ایشان بودند، ‌عنایت ویژه‌ای داشتند؛ واژگانی که پیامبر برای توصیف یا تبلیغ حسنین علیهماالسلام به کار برده‌اند و محدثان آنها را در خاطر جمعی مسلمین ثبت و ضبط کرده‌اند، همگی گویای همین امر است.

اینکه بنا به نقل احمدبن‌شعیب نسائی- نویسنده یکی از صحاح سته- در «خصائص امیرالمؤمنین» پیامبر به حسنین لقب دو سرور جوانان اهل بهشت دهند و ایشان را امام مسلمین خوانند، چه قیام کنند و چه قعود و اینکه دوستی ایشان را همسنگ بدانند با دوستی خویش و بالمآل دوستی با خداوند‌، به هیچ روی نمی‌تواند تنها حاکی از محبت پدرانه باشد، هرچند این محبت را بسیار عظیم بدانیم.

البته عنایت پیامبر به حسنین علیهما‌السلام یا به عبارت بهتر توجه‌دادن مسلمین به این دو کودک خردسال را نمی‌توان محدود دانست به الفاظی که نبی اعظم در مرآ و منظر مسلمین در مورد ایشان به کار برده‌اند. بلکه عظیم‌تر از آن شرکت‌دادن ایشان بوده است در سنین پنج و شش‌سالگی در مباهله با مسیحیان نجران که از دایره سخن بی‌گمان فراتر است. اما تمام این سخنان اعجاب‌آور درباره کودکان فاطمه و علی(ع) و شرکت حسنین در مباهله مسیحیان نجران چه پیامی را برای مسلمین از جانب رسول خدا، ‌متضمن بوده است؟

از ادله قرآنی و شواهد نبوی، تنها اینگونه می‌توان فهمید که پیامبر قصد داشته تا حسنین را چون معالم دین و ارکان هدایت مسلمین به ایشان بنمایاند؛ حسنین به‌صورت عام و البته حسین را به نحو ویژه و الا نمی‌توان معنای محصل دیگری از برای این شواهد و ادله جست‌وجو کرد. شاید بتوان ثمره این عمل نبوی را در واکنش امام‌حسین‌(ع) به یکی از خلفا به مشاهده نشست که با نوعی شجاعت و تهور بی‌نظیر نیز همراه است؛ «از منبر پدرم فرود آی و بر منبر پدرت رو» (طبقات الکبری، ترجمه الامام الحسین،‌31) و خلیفه - که حسین‌(ع) را دیده بود که از کول پیامبر به هنگام نماز و خطبه‌خوانی بالا و پایین می‌رود - از هیبتش ناچار به فرودآمدن شده بود.

حسین چون حسن به نحو ویژه‌ای از سوی پیامبر و پس از او از جانب امام علی(ع) و حضرت زهرا(س) تربیت شده بود تا در برابر آنچه حق نمی‌دید و آنچه نشان بی‌تفاوتی مسلمین بر آن بود، واکنش نشان دهد و نشان داد؛ در کربلا و در عاشورا. در عین حال امام این را نیز تعلیم داد که کربلای واقعی و عاشورای حقیقی درون ما در جریان است؛ آنجا که نفس اماره، هر لحظه و در هر مکان، حقیقت را به مسلخ دنیاخواهی و دنیاگرایی می‌برد؛ آنچه امروز نیز با عنوان سکولاریسم و دنیاگروی دامن‌گیر انسان است و البته جدید نیست. اما چه شد که بنیان اندیشه در جامعه اسلامی، دنیاگروی را چند سال پس از رحلت نبوی وجهه غالب خویش ساخت و واکنش تدریجی امام به این گرایش تدریجی چه بود؟

بی‌تردید آغاز این روند را باید در دنیاخواهی عده‌ای از اشراف جست‌وجو کرد که با انگیزه‌های دینی عده‌ای از متدینین همراه شد و البته نمی‌توان این همراهی را عامدانه و آگاهانه تلقی کرد بلکه مجموعه‌ای از فرصت‌طلبی‌ها را باید در این میان در نظر آورد. انگیزه‌های دینی این روند اما از قتل خلیفه سوم در سال سی‌و‌پنجم هجری آغاز شد که با وجود مخالفت امام‌علی‌(ع) و حسنین علیهما‌السلام صورت پذیرفت. این حادثه اوج بی‌تفاوتی عده‌ای از بزرگان اشراف و برخی یاران و نزدیکان پیامبر را به همراه داشت که پس از آن خون‌خواه خلیفه شدند و برخی که به‌رغم استمداد خلیفه از ایشان، اهمال عامدانه را دستور کار خویش ساختند. جالب آن است که تمثال مقاومت و تجلی شجاعت یعنی حسین‌(ع) در این واقعه در دفاع از خلیفه، همچون برادر، زخم برداشت و نشان داد که از این خطا رضایتی ندارد. قتل خلیفه اما به‌نحوی اعجاب‌انگیز مفتاح دنیاگروی مسلمین شد.

در این بحبوحه فتنه‌افروزی و جنگ‌طلبی اما عده‌ای مسلمان ساده‌اندیش پرسش‌هایی را مطرح‌شده برای خویش یافتند که ساده‌ترین‌شان به شکلی ساده اینگونه بود: در نبرد ‌ام‌المؤمنین با امیر‌المؤمنین کدام برحق است و وظیفه ما چیست؟ در نبرد سیف‌الاسلام و طلحه‌الخیر از یک سو و فرزند ابی‌بکر و امام علی که برادر، داماد و پسر عم رسول خداست از سوی دیگر، کدام بر حقند و کدام بر باطل؟

آیا اینان مرتکب گناه کبیره شده‌اند؟ در این صورت تکلیف ایشان چیست؟ آیا از دایره اسلام خارجند یا تنها از ایمان برکنارند؟ آیا اصولا اسلام و ایمان دو مقوله جدایند و یا...؟ و هزاران پرسش از این دست. در این گروه می‌شد کسانی چون عبدالله‌بن‌عمر، عمران‌بن‌حصین، ابوموسی اشعری و ابوبکره را یافت که از سویی این پرسش‌ها را پیشاروی خویش می‌دیدند و از سوی دیگر تندروی‌های فکری و البته عملی خوارج را - که به صرف تشخیص شخصی گناه کبیره، فردی یا گروهی را به سرعت برق و به‌سادگی نه‌تنها از دایره ایمان بل اسلام خارج می‌دیدند - نداشتند. از نطفه این پرسش‌ها، این اندیشه در ذهن ایشان نقش بست که دایره ایمان را از عمل سوا کنند.

ایشان به این انگیزه دینی که نمی‌توان در مورد بزرگان اسلام قضاوت داشت و ایشان را متهم به ارتکاب گناه کبیره کرد، خود را از حوادث و وقایع کنار کشیدند و این عمل خویش را بر این اندیشه استوار ساختند که اعمال ایشان از ایمان ایشان منفک است؛ لذا نمی‌توان ایشان را از دایره ایمان خارج دید، هرچند مرتکب گناهان کبیره شوند و هزار فسق چون جنگ با امیر‌مؤمنان از ایشان سر زند چرا که ایمان ماهیتی جدای از اعمال دارد و از مؤمن هر عملی که سرزند به ایمان او آسیبی وارد نمی‌سازد.

پس از آن این اندیشه در میان گروه‌های مختلفی که عافیت‌طلب بودند و شور و حال خوارج را برای جنگجویی نداشتند، تفکر سائد و رایج شد. گروه‌هایی چون کیسانیه به رهبری محمدبن‌حنفیه (م101)، برادر امام حسین(ع) که امام را از رفتن به کوفه بازمی‌داشت و برای او موعظه ماندن می‌خواند و تکلیف شرعی حفظ جان را برای امام امت باز تکرار می‌کرد و چون پسرعموی امام، ابن‌عباس و برخی فقها که بعدا مذاهب فقهی به امامت خویش بنا کردند و دایره ایمان را از عمل مجزا ساختند.

البته این اندیشه سبب نمی‌شد تا ایشان بعد از فاجعه کربلا از واکنش نشان‌دادن طفره روند؛ چه ایشان در این اندیشه، انگیزه دینی داشتند که البته مستتربود و ناهویدا. معروف است که گروهی از کوفیان پس از کشتار آل رسول در همان سال یعنی سال شصت‌ویکم هجری عازم مکه شدند برای برگزاری حج! در حج مشکلی شرعی در مورد پشه‌ای پیدا کردند که بر پیراهن یکی از ایشان شکار شد و اندکی از خونش بر آن لباس باقی ماند. از این‌رو دربه‌در به‌دنبال یکی از اصحاب مفتی رسول خدا بودند تا از او استفتا کنند. عبدالله‌بن‌عمر را یافتند که مشغول مناسک بود. پس از طرح پرسش، عبدالله که سخت متعجب بود از ایشان پرسید به راستی شما از کوفه هستید؟

گفتند: آری. آنگاه گفت: وای بر شما که پسر رسول خدا(ص) را کشتید و از خون او نپرسیدید و اینک از خون پشه‌ای می‌پرسید. بروید که لعنت و نفرین خداوند بر شما باد!
اندیشه این گروه از متدینان که بیشترشان از اصحاب رسول خدا بودند و پس از آن به سبب قضاوت نکردن در مورد بزرگان و نزدیکان پیامبر به «مرجئه» یعنی به‌تاخیر‌اندازندگان معروف شدند چون شمشیری دولبه بود که بسیار به کمک دولت دنیاگرای اموی می‌آمد چرا که نتیجه منطقی این اندیشه، این بود که مرجئه چونان به امام علی و فرزندانش حسنین‌علیهم‌السلام می‌نگریستند که به معاویه و عمرو‌بن‌عاص؛ در عمل با آل رسول چنان رفتار می‌کردند که با معاویه.

امویان نیز که این تیغ دولب را به منفعت خویش و به ضرر مخالفانی چون حسین‌(ع)- که از قرارداد عام الجماعه سال چهل‌ویکم ناراضی بود و در پی نقضی از جانب مخالفان می‌گشت تا آن را فسخ شده اعلام دارد- یافتند، مرجئه را به خدمت گرفتند. مشهور است که امویان، یزید‌بن‌مهلب و ثابت‌بن‌قطنه را که شاعری مرجئی بود تنها به سبب همین اندیشه که زیربنای دنیاگروی ایشان بود به خدمت گرفتند. در مقابل اما، امام‌حسین(ع) که متوجه این اندیشه خطرناک شده بود، در تمام خطب و درس‌گفتارهای خویش که در مدینه القا می‌کرد و البته به‌طور مشخص در سیره عملی‌اش تلاش می‌کرد تا چهره عریان این اندیشه هولناک را بنمایاند.

دیالوگ ایشان با برادرشان محمد‌بن‌حنفیه و نهیب‌زدن امام که برای فساد و تباهی و منکر، خارج نمی‌شود بلکه اندیشه اصلاح در سر دارد و می‌خواهد براساس آنچه رسول خدا گفته   حکومت کند، نمونه‌ای جلی از واکنش‌های گاه و بیگاه امام است. به هیچ روی مبالغه‌آمیز نخواهد بود اگر تمام کنش‌ها و واکنش‌های اندیشه‌محور و فکربنیاد امام را واکنشی به تفکر بی‌تفاوتی مرجئیان بدانیم؛ واکنش‌هایی که البته فقط به حوزه نظر هم منحصر نیست.

این صاحب «اعیان‌الشیعه» است که از محدثان اهل سنت نقل می‌کند: مردی بدوی به مسجدالنبی آمد و از عتبه‌بن‌ابوسفیان و عبدالله‌بن‌زبیر که از بزرگان اصحاب بودند درخواست مبلغی پول کرد. آن دو هر یک 100 درهم به او دادند که به کار او نمی‌آمد؛ چه می‌خواست دیه پسرعموی خویش را پرداخت کند. از این‌ رو نزد امام‌حسین(ع) رفت و از ایشان تقاضای کمک کرد. امام از ایشان پرسید: راه رستگاری چیست؟ گفت: امیدواری به خدای عزوجل.
 امام به او 10هزار درهم برای دیه و 10هزار درهم برای زندگی‌کردن دادند (اعیان‌الشیعه، 1، 579). این واقعه نمونه‌ای از مقابله عملی امام با بی‌تفاوتی عمومی است که حتی بزرگان صحابه گرفتار آن بودند و جامعه به نحو کلی از آن رنج می‌برد. حادثه کربلا را اما باید اوج واکنش امام به این بی‌تفاوتی دانست.

این درست است که انگیزه ظاهری امام برای حرکت به کوفه، ‌نامه‌های ایشان بود که میوه‌ها رسیده‌اند و خرماها بر نخیل و شمشیرهایمان را تیز کرده‌ایم و امام بر این اساس برای تشکیل حکومت اسلامی حرکت کردند اما این نکته ظریف را نیز نباید از ذهن دور داشت که اصولا ماهیت حکومت یزید، اسلامی نبود تا امام درصدد برملاکردن آن باشد؛ چه حتی اگر واقعه کربلا ماهیت ضد‌اسلامی حکومت اموی را هویدا نساخته باشد- که بسیار بعید به‌نظر می‌آید- حادثه حره در مدینه و ویرانی کعبه به دستور یزید که در سال شصت‌و‌سوم، ‌یعنی 2سال بعد از واقعه عاشورا روی داد، بی‌گمان چنین کرده است.

جز این اصولا برای فرزندان علی‌بن‌ابی‌طالب(ع) حکومت، فی‌حدنفسه، حاوی ارزشی نیست بلکه وسیله‌ای است برای احقاق حق و ابطال باطل و چه باطلی، هولناک‌تر و گمراه‌کننده‌تر از تفکر مرجئی که زیربنای دنیاگروی شرعی و دنیاخواهی اسلامی است. امام در کربلا با ذبح جسم خویش، بزرگ‌ترین واکنش به این بی‌تفاوتی بود و با قربانی‌کردن فرزندان خویش، معالم و حدود واکنش به این اندیشه را ترسیم کرد.

کد خبر 111580

برچسب‌ها

دیدگاه خوانندگان امروز

پر بیننده‌ترین خبر امروز