چهارشنبه ۲۵ فروردین ۱۳۸۹ - ۰۵:۰۹
۰ نفر

ندا رجبی: در حالی‌که اوضاع کارهای ملودرام در تلویزیون و سینما روز به روز بدتر می‌شود، مجموعه‌ها و فیلم‌های کمدی و طنز با رونقی که در 3-2‌سال اخیر پیدا کرده‌اند و تلاش و استمرار گروه معدودی که این فرصت را غنیمت شمرده و در این عرصه تاخت‌وتاز می‌کنند رفته‌رفته به شکل متعادل‌تری می‌رسد

 نمونه‌اش مجموعه‌های اخیر مهران‌مدیری در نوروزسال‌های 87 و88که بالاخره از آن شکل روتین جدا شد و وقت و حوصله‌ بیشتری خرج آن کردند. امسال نیز شاهد پخش 3‌مجموعه طنز از شبکه‌های مختلف تلویزیون بودیم که در این میان مجموعه «زن‌بابا»از شبکه3 و «چاردیواری» از شبکه یک کارهای قابل قبولی بودند. نکته جالب اینکه سعیدآقاخانی در هر دو کار نقش مهم و موثری داشته و با برآمدن از پس وظیفه نویسندگی، بازیگری و بازیگردانی چاردیواری و کارگردانی زن‌بابا مهمترین چهره تلویزیون امسال بود، چنان که بسیاری را به ناباوری و حتی شک و تردیدهایی دچار کرد! با او در این‌باره گفت‌وگوی طنزآمیزی داشتیم که از نظر می‌گذرانید.

  • ماشاءالله امسال 2تا کار همزمان در نوروز برعهده شما بود که یکی را نویسندگی،‌ بازیگری و بازیگردانی کردید و در دیگری هم کارگردان بودید. چطور این اتفاق افتاد؟ دوپینگ کردید؟

مسئله این است که اصلا این دو کار همزمان ساخته نشد. فیلمنامه «چاردیواری» 14ماه پیش نوشته شده بود؛ یعنی قبل از عیدسال پیش، اردیبهشت تا خرداد ادامه پیدا کرد و تابستان پیش تولید و مهر هم تصویربرداری آن تمام شد. اصلا  ابتدا قرار بود چاردیواری برای نوروز 88 ساخته شود، اما نمی‌رسید و ماند برای امسال. بعد از اتمام کار من 2ماهی هم مشغول کارهای دیگر بودم تا 15دی‌ماه که پیشنهاد ساخت زن‌بابا به من داده شد و 11بهمن شروع کردیم.

  • پس تداخلی نداشته و شایعاتی که وجود داشت مخصوصا از جانب یکی از منتقدین را تکذیب می‌کنید؟

کدام شایعات.

  • یکی اینکه بعید است زن‌بابا را سعیدآقاخانی کارگردانی کرده باشد و احتمالا کارگردان دیگری در پشت صحنه پشت صحنه مشغول کار بوده.

مثلا چه کسی؟

  • فرض کنید رضا عطاران (از ما نشنیده بگیرید).

عجب! راستش حالا که اینجور شک دارند از 200نفری بپرسند که سرصحنه می‌آمدند، یا از مدیر شبکه که به ما سر زد. مگر چنین چیزی ممکن است؟! ضمن اینکه آقای عطاران تمام آن روزها سرکارهای دیگری بود  ،2تا فیلم بازی کرد، 2بار هم آمد سرصحنه به رسم دوستی به ما سرزد و رفت. در کل این حرف‌ها برای من اهمیتی ندارد، همین‌که مردم کار را دوست داشتند جوابم را گرفتم.

  • خب، شاید اگر یکی از این دوکار بد می‌شد این شک و تردیدها مطرح نبود، اما چون هر دو کار نسبتا موفق بود، ‌نتوانستند هضم کنند. ضمن اینکه اولین‌بار است که در طول تاریخ سریال‌سازی مناسبتی، کاری چندماه قبل از پخش آماده شد. باورکردنش راحت نیست!

بله. اما یک چیز جالب‌تر بگویم: برای اینکه شک و تردید دوستان چند برابر شود، زن‌بابا را از متن تا تصویربرداری و موسیقی و تدوین در57روز انجام دادیم. اینطوری شاید فکر کنند نفر سومی هم بوده؛ اصلا ما 3نفر بودیم و 2نفری هم نمی‌توانستیم از عهده‌اش بربیاییم(باخنده). اما گذشته از شوخی، تهیه‌کنندگان کار و مدیران شبکه3 خیلی همراهی کردند، اگر نبودند کار ساخته نمی‌شد و من مدیو نشان هستم.

  • چیزی که در درجه اول در مورد زن‌بابا قابل توجه بود و باعث شد که کار هم از جهاتی متفاوت از کار دربیاید نویسندگان مجموعه بودند که پیش از این معمولا نویسندگی سریال‌های ملودرام تلویزیون را برعهده داشتند.

بله. می‌خواستیم که کار قدری متفاوت باشد؛ البته وقتی قرار شد با این عزیزان کار کنیم، من خوشبین نبودم و گفتم شاید نشود، اما تهیه‌کنندگان کار خیلی به آنها ایمان داشتند که می‌توانند کار طنز انجام دهند و همین‌طور هم شد. خوشبختانه خیلی با استعداد و خوش‌ذوق بودند و بعد از 2قسمت خیلی زود با ما هماهنگ شدند و آنچه می‌خواستیم در متن اتفاق افتاد و خیلی با هم مشورت می‌کردیم، نظر می‌دادیم و خیلی همراه بودند. تا یازدهم فروردین نویسنده‌ها هم با ما سرکار بودند و متن را اصلاح می‌کردند.

  • البته کار در پرداخت متفاوت بود و قصه هم روند درستی داشت. همین‌طور در چاردیواری که شما و آقای طنابنده نوشتید. اما یک چیز‌هایی انگار جزو لاینفک مجموعه‌های طنز شده؛ اختلاف همیشگی بر سر ارث و میراث، بچه‌های بد، محمدکاسبی که با کسی سرپول دعوا دارد، شوخی با لهجه ترکی و... .

اینها حواشی قصه اصلی است. خب، ما همیشه یک قصه اصلی تعریف می‌کنیم، مثلا چاردیواری قصه پسری است که ازدواج صوری کرده، بدون اطلاع همه و حالا این باعث یک‌سری دردسرها می‌شود. اما حول‌وحوش آن ما12- 10کاراکتر داریم که برای هرکدام یک ماجرای ریز می‌چینیم که در عرض قصه است. در زن‌بابا هم تنهایی یک پیرمرد که قدری هم غرغرواست و بچه‌ها توان نگهداری از او را ندارند قصه اصلی است که حالا تصمیم می‌گیرد ازدواج کند در حالی‌که بچه‌ها طوری رفتار می‌کنند انگار او حق زندگی ندارد و... .  واقعا مسئله ارث و میراث قصه اصلی ما نبود و در حاشیه قرار داشت.

  • منظور من هم همین جزئیات بود؛ همین موقعیت‌های تکراری. مثلا زندان رفتن را نشد ما در یک کار طنز نبینیم، یا دستشویی رفتن!

 خب. دستشویی یا خیلی مسائل از این قبیل اغلب چیزهایی است که بداهه اتفاق می‌افتند و من اتفاقا خیلی هم از این موضوع استقبال می‌کنم!

  • اما به نظرم در مورد بازی بازیگران در چاردیواری حساسیت و توجه خیلی بیشتر بود. بازی‌ها کاملا چارچوب داشتند.

همینطور است، اما این سلیقه آقای مقدم بود چون ایشان نمی‌خواستند کار به سمت طنزهای رایج برود و دوست داشتند سنگین‌تر باشد و فیلمنامه  هم این اجازه را می‌داد چون هر قسمت آن‌قدر ماجرا و اتفاق داشت که نیازی به دلبری بازیگر کمدی نداشت و یک جریانی بود که باید در آن می‌افتادند و می‌رفتند جلو.

  • بالاخره شما در این کار بازیگردان بودید و این از 2جهت به نفع کار بود؛ یکی اینکه نویسنده متن بودید و دیگر اینکه آقای مقدم چندان تجربه‌ای در کار طنز نداشتند و پیامک از دیار باقی هم کار موفقی نبود. در چاردیواری ولی کاراکترها مخصوصا به واسطه بازی بازیگرها شیرین بودند.

من البته بازیگردان بودم اما خیلی کاری به بازی‌ها نداشتم. اتفاقا قبل از اینکه قرار باشد بازی کنم برای بازیگردانی رفتم اما چندان بازیگردانی نکردم یا خیلی کم و برای نقش‌های کوچک، چون فشار کار زیاد بود.

  • چرا؟ بازیگران کار پذیرا نبودند؟

نه، بچه‌ها مخالفتی نداشتند و اتفاقا استقبال کردند. شاید به این دلیل که تجربه من در کار طنز بیشتر بود و خیلی از بازیگران هم پیشنهاد من بودند برای نقش، ولی در بازی همه دخالت نداشتم چون نیازی نبود. مثلا آقای پسیانی خودشان استاد هستند.

  • در این کار بازی خود شما هم متفاوت از همیشه بود.

نسبت به دیگر کارها شاید، اما عین همین شخصیت را قبلا با خود امیرجعفری در سریال «من یک مستاجرم»، کار خانم بخت‌آور بازی کرده بودم که حتی به نظرم در آنجا ارتباط من با امیر شیرین‌تر و جذاب‌تر هم بود. در کل فیلمنامه چاردیواری شیرین بود که بازی‌ها هم شیرین از آب درآمدند. من هم نه اینکه بازیگردان نبودم اما با سلیقه آقای مقدم کار کردم. آقای مقدم آن لوندی‌هایی که بچه‌ها در کارهای دیگر می‌کنند را نمی‌پسندید و ما هم آنها را استفاده نمی‌کردیم و در نهایت شکل آن جور دیگری شد که خوب و متفاوت بود.

  • این ماجرای تشویق به ازدواج هم انگار امسال خیلی سفارش شده بود!

نه، واقعا اتفاقی بود. من خودم وقتی دیدم آخر کار ما هم عروسی شد برایم جالب بود که اِ... این هم با عروسی تمام شد!

  • گذشته از این، در سریال چاردیواری  با انسجامی که قصه داشت و ترتیب اتفاقات و گره‌ها که خیلی خوب بود، ازدواج مریم با نادر، قدری غیرمنطقی و حتی احمقانه بود. دختری که به قیمت ازدواج صوری به خارج از کشور رفته که ادامه تحصیل بدهد، حالا برگشته و آن‌قدر الکی به ازدواج با آشپز دست و پاچلفتی بی‌پول راضی می‌شود، فیلمفارسی نیست؟

نه، این دختری است که رفته و سرخورده برگشته، دختری نبوده که برود و جذب شود.

  • سرخورده چرا؟ برای ادامه تحصیل رفته!

خب، جواب نگرفته و آمده که بماند. حالا صداقت و صمیمیت نادر هم جذبش کرده و با هم ازدواج کردند. چیز عجیبی نیست!

  • که اینطور! یک شایعه خاله‌زنکی دیگر هم بود که دلم نمی‌آید مطرح نکنم. می‌گفتند شما وسط کار از نافرمانی مهران‌غفوریان و علی صادقی و زیاده‌روی‌شان در بداهه عصبانی شده‌اید و قهر کرده‌اید.

وای(می‌خندد) این حرف‌ها نمی‌دانم چطور ساخته می‌شوند. راستش باید بگویم اگر مهران‌غفوریان و علی‌صادقی نبودند من اصلا این کار را کارگردانی نمی‌کردم. مگر می‌شود من با بازی آنها مشکل داشته باشم؟ روزی که اینها بازی داشتند همه ذوق‌و شوق داشتیم. من همیشه دوست دارم با این دونفر کار کنم چون آن‌قدر خلاق و بانمک هستند که نمی‌شود از آنها گذشت. ضمنا ما در این 57 روز که با هم کار کردیم آن‌قدر گروه خوب و صمیمی‌ای  داشتیم که حتی به هم «تو» هم نگفتیم.

نقد کتابخانه‌ای به درد نمی‌خورد

من می‌گویم مهران غفوریان و علی صادقی را مردم با این بازی و این دیالوگ‌ها پذیرفته‌اند و همین دیالوگ‌ها را اگر من یا کس دیگری بگوییم ممکن است فانتزی به نظر بیاید ولی اینها فانتزی‌ترین دیالوگ‌ها را چنان مال خود و رئال می‌کنند که مردم می‌پذیرند و این مهم است. اما در مورد منتقدان و اهالی مطبوعات من حرف دارم. همیشه سرصحنه کارهای ما یک عده از خبرنگاران هستند که خیلی سر می‌زنند و پیگیرند. ای کاش منتقدانی هم که حالا به واسطه تجربه و سن و سال و... ترجیح می‌دهند در کتابخانه بنشینند و راجع به همه اظهارنظر کنند به خودشان زحمت بدهند بیایند سرصحنه، بعد بگویند آقاخانی بود یا نبود!

می‌خواهم بگویم نقد کتابخانه‌ای و بدون شناخت، به درد نمی‌خورد. من خودم بچه کوچه و خیابان هستم و فکر می‌کنم اگر حرفی دارم مال همین کوچه و خیابان و مردم آن است. خبرنگاری بود که با زحمت و اصرار و گاهی سماجت می‌آمد سرصحنه و پابه‌پای ما در سرما پشت صحنه می‌ایستاد و این برای من ارزشمند است.

کد خبر 105066

برچسب‌ها

دیدگاه خوانندگان امروز

پر بیننده‌ترین خبر امروز