شنبه ۱۴ شهریور ۱۳۸۸ - ۰۷:۴۹
۰ نفر

ناهید پیشور: اکران «لعنتی‌های بی‌آبرو» آخرین ساخته تارانتینو این روزها سروصدای زیادی به پا کرده است

استوقتی پس از مدت‌ها صدر جدول باکس آفیس به فیلمی از کارگردانی معتبر اختصاص می‌یابد، نمی‌توان شادمان نبود حتی اگر آن فیلم در اندازه  نبوغ و استعدادی که از سازنده‌اش انتظار می‌رود نباشد.

در تابستانی که انبوهی از پاپ کورنی‌های دست چندم، فقط می‌توانستند سلیقه‌های نازل و مخاطبان تین ایجر را راضی کنند، اکران «لعنتی‌های بی‌آبرو» اتفاق مهمی‌ است. البته از «سگدانی» به این سو ساخته شدن و نمایش هر فیلمی از تارانتینو اتفاق مهمی ارزیابی شده. مهمترین استعداد سینمای آمریکا در دهه90، باوجود فیلم‌های ناامید‌کننده‌ای که این سال‌ها ساخته، هنوز هم با هر فیلمش توجه هر شیفته‌سینمایی را به خود جلب می‌کند حتی فیلمی ضعیف و ناامیدکننده از او هم معمولا ارزش «تماشا» را دارد.

تارانتینو همیشه تارانتینوست! با کوهی از انگیزه و اشتیاق و قریحه‌ای سرشار، حتی اگر در این سال‌ها استعدادی تلف شده به نظر برسد. تارانتینو در «لعنتی‌های بی‌آبرو» می‌کوشد تا نگاه عصیانگر و سبک قاعده گریز خود را در فیلمی جنگی حفظ کند؛ نتیجه فیلمی ا‌ست متفاوت از همه آثاری که تاکنون درباره جنگ جهانی دوم ساخته شده است. پیداست که برای فیلمسازی چون تارانتینو، وفاداری به واقعیت تا چه اندازه بی‌اهمیت بوده و در عوض میدان دادن به سلایق شخصی تا چه اندازه مهم! چنان که خودش هم «لعنتی‌های بی‌آبرو» را یک وسترن اسپاگتی خوانده که ماجراهایش در زمان جنگ جهانی دوم رخ می‌دهد.

«فیلمی خوب است که دیالوگ کم و حرکت زیاد داشته باشد.» این جمله جاودانه جان فوردکبیر، نقض‌های فراوانی در تاریخ سینما داشته. حتما همه ما فیلم‌های
دیالوگ محوری را در خاطر می‌آوریم که آثار درخشانی بوده‌اند ولی هیچ‌کدام از اینها از اهمیت سخن خالق وسترن نکاسته است. تارانتینو اما مثل همیشه نشان می‌دهد که هم عاشق دیالوگ است و هم شیفته اکشن.

در فیلمی از او گریزی از حرافی‌های تمام‌نشدنی کاراکترها نیست، گاهی این دیالوگ‌ها به ظاهر هیچ هدف خاصی را  دنبال نمی‌کنند.(مثل سکانس افتتاحیه «سگدانی») و حتی پوچ به نظر می‌رسند (مانند بسیاری از دیالوگ‌های ساموئل ال جکسون و جان تراولتا در «پالپ فیکشن») ولی در آثار خوب تارانتینو، این فقط ظاهر ماجراست. پشت این دیالوگ‌ها که خیلی وقت‌ها با لاقیدی هم ادا می‌شود،  فلسفه‌ای عمیق نهفته است. چنان‌که منتقدی دیالوگ‌های آثار درخشان تارانتینو را قابل قیاس با آثار ساموئل بکت دانست.

«لعنتی‌های بی‌آبرو» به عنوان فیلمی که به هر حال در ژانر جنگی ساخته شده، بیشتر این گفت‌وگوها هستند که بدنه فیلم را تشکیل داده‌اند تا سکانس‌های اکشن؛ چیزی که شاید خیلی با ذات ژانر جنگی همخوان نباشد ولی با خصوصیاتی که از فیلم‌های تارانتینو در ذهن داریم کاملا منطبق است.

«لعنتی‌ها» هم از همین منطق پیروی می‌کند. این یک فیلم تارانتینویی تمام و کمال است با تمام ویژگی‌هایش! هرچند همچنان غیرقابل مقایسه با «سگدانی» و «پالپ فیکشن».

خشونت تکان‌دهنده آثار تارانتینو در اینجا هم قابل مشاهده است؛ به خصوص اینکه این بار با یک گروه خشن سروکار داریم که ابایی از هیچ کاری ندارند از جمله اینکه با چوب بیس‌بال جهنم را بر سر یک افسر نازی نازل می‌کنند.

تارانتینو در آخرین اثرش، باز یکی از علایق دیرینه خود در داستان‌گویی را لحاظ کرده است؛ اینکه داستان‌هایی به ظاهر بی‌ربط را کنار یکدیگر تعریف کند و بعد آنها را به یکدیگر پیوند بزند. قاعده تارانتینویی می‌گوید این پیوند الزاما قرار نیست خیلی منطقی  و حساب شده باشد.

در «لعنتی‌های بی‌آبرو» هم شاهد 2 حکایت هستیم؛   حکایت ستوان لئوتنت آلدورین (بردپیت) و گروه سرباز‌های لعنتی‌اش و حکایت شوسانا دریفوس (ملانی لورانت) زن سینماداری که می‌خواهد انتقام بستگانش را بگیرد. ستوان آلدورین می‌خواهد یک گروه سرباز تشکیل دهد که آمادگی انجام ماموریتی غیرممکن را داشته باشند؛ سربازانی که در کمال شقاوت عمل کنند و ابایی از جان فشانی نداشته باشند. این در حالی است که در فرانسه تحت اشغال آلمان، شوسانا  دریفوس که شاهد قتل خانواده‌اش توسط افسری نازل است، به پاریس می‌گریزد و هویتی جعلی اختیار می‌کند. شوسانا سینمایی را اداره می‌کند اما حس انتقام همه وجودش را به تسخیر درآورده.

او اندیشه‌ای جز گرفتن انتقام از کسانی که خانواده‌اش را به قتل رسانده‌اند ندارد. دست تقدیر باعث می‌شود که ستوان آلدورین  و جوخه‌اش سر از سینمای شوسانا  در بیاورند....
آلدورین با بازی متفاوت بردپیت و با آن لهجه غلیظ تگزاسی و با شتاب حرف زدنش، پرسونای آشنای آثار تارانتینو را تداعی می‌کند. مردی خشن که همواره حسی از طنز را در کلماتی که ادا می‌کند به همراه دارد. کسی که خیلی وقت‌ها با حرف‌های عجیبش می‌خواهد طرف مقابل را مجاب کند. شوسانا هم امتداد بخش حضور شیر زنان در آثار تارانتینوست؛ علاقه‌ای که مشخصا از «بیل رابکش» نمایان شد و نسخه‌‌های مختلفی از آن را در آثار بعدی تارانتینو به‌بار نشست. کریستوفر والتز در نقش سرهنگ نازی درخشان است و بار دیگر تخصص کارگردان را در باورپذیرکردن شخصیت‌های منفی نشان می‌دهد.

فیلم تصویر وفادارانه و اسنادی از دوران خود نمی‌دهد، دست‌کم به نظر می‌رسد که چنین مسئله‌ای دغدغه اصلی تارانتینو نبوده است. رگه‌هایی از واقعیت را می‌توان در «لعنتی‌های بی‌آبرو» مشاهده کرد اما همه سکانس‌ها گویی با اغراق‌های تارانتینویی رنگ‌آمیزی شده‌اند. تعدد شخصیت‌ها و زیرداستان‌ها از سویی به تنوع فضای فیلم یاری رسانده ولی به اعتقاد برخی، این مسئله به آشفتگی اثر دامن زده است.

ردپای علایق سینمایی تارانتینو نیز  در «لعنتی‌ها...» مشهود است. مانند علاقه‌اش به «دوازده مرد خبیث» ساخته رابرت آلدریچ که فیلم در طرح داستانی شباهت‌هایی به آن دارد. ضمن اینکه سینمادار بودن شوسانا، محملی برای کاوشگر پرشور سینما ایجاد کرده تا عطش دیرینه‌اش را تا اندازه‌ای برطرف سازد. پرداخت سینمایی نیز همان‌طور که تارانتینو خود نیز به آن اشاره کرده، ادای دین به وسترن اسپاگتی مشهود است. شاید اگر سرجولئونه می‌خواست در هزاره سوم فیلمی جنگی بسازد، به چنین ترکیب دلخواهی می‌رسید.
فیلم مجموعه‌ای از لحظه‌ های درخشان را به تماشاگرش هدیه می‌دهد ولی به عقیده برخی از منتقدان همچنان متورم، در جاهایی نامفهوم و در لحظات بسیاری پرگوست.

در میان انبوه اظهارنظرها درباره «لعنتی‌های بی‌آبرو» حرف« آن‌تامسن» منتقد ورایتی منصفانه‌تر و دقیق‌تر از بقیه به نظر می‌رسد:«‌ ‌لعنتی‌ها...  سرگرم‌کننده، جذاب و دلنشین است اما اجازه همذات‌پنداری با کاراکترهایش را نمی‌دهد. تارانتینو مجبورتان می‌کند مدام از دور آنها را نظاره کنید و به همین دلیل فیلم نمی‌تواند تماشاگر را از نظر احساسی با خود درگیر کند.»

کد خبر 89551

پر بیننده‌ترین اخبار سینما

دیدگاه خوانندگان امروز

پر بیننده‌ترین خبر امروز