شنبه ۵ اسفند ۱۳۸۵
گزارش سخنراني دكتر آذر تاش آذر نوش درباره چالش ميان فارسي و عربي در قرن هاي نخست اسلامي
سه قرن پر هياهو
محمد رضا ارشاد
طرح: مريم هاشمي جنت آبادي
010380.jpg
پژوهشگري كه مي خواهد
به كمك منابع كهن عربي
به درون فضاهاي فرهنگي ايران طي سه قرن اول برود با خلأ هول انگيزي مواجه مي شود
و احساس غريبي
به او دست مي دهد
آنچه بر دل هر پژوهشگر ايران دوست گران مي آيد، آن است كه يكي از بزرگ ترين شخصيت هاي فرهنگي ما، يعني ابوريحان بيروني كه از مردم خوارزم بود، خود را در فارسي و عربي دخيل مي دانست و عربي را تنها زبان شايسته دانش مي پنداشت

چرا و چگونه ايرانيان با مسلمان شدنشان،
عرب زبان نشدند؟ يا چرا كشورهاي ديگر نظير مصر كه زبان ديگري (قبطي) داشتند، زبان عربي را پذيرفتند؟ نسبت ميان زبان فارسي با معارف اسلامي چيست و فارسي تا چه اندازه به گسترش آنها مدد رسانده است؟ چرا زبان فارسي از ميان نرفت؟ آيا فارسي توانست عامل پيوند دهنده ايرانيان مسلمان با گذشته شان باشد؟ چگونه؟ آيا زبان فارسي مي تواند به عنوان يكي از عوامل هويتي ايرانيان مسلمان مطرح شود؟ به همين منظور، روز دوشنبه (23 بهمن) دكتر آذر تاش آذر نوش، نويسنده، مترجم و استاد زبان و ادبيات عرب به ايراد سخنراني اي در اين خصوص پرداخت. از دكتر آذر نوش، اخيرا كتابي با عنوان چالش ميان فارسي و عربي توسط نشر ني به چاپ رسيده است.
***‍‍
در آغاز، دكتر آذر نوش با اشاره به دو جنبه متضادي كه از منابع به جاي مانده از قرن هاي نخستين اسلامي درباره زبان فارسي به دست مي آيد، گفت: ما از آن زمان مداركي در دست داريم كه تاكنون كمتر به چشم آمده اند. اين مدارك ثابت مي كنند كه فارسي دري- با لهجه هايش- بيش از آنچه تصور مي رود، فعال بوده و مصطلحات علمي آن، همه جا رواج داشته است. اين نشان مي دهد كه سكوت دو سه قرنه فارسي، بس پر هياهو بوده است. در مقابل، منابع اصلي نشان مي دهند كه ايران پايتخت ادب عربي شده بود و مردم مشتاقانه فارسي را رها كرده، عربي مي آموختند و اساسا مي بايست ايران عرب زبان مي شد.
سپس دكتر آذر نوش در ادامه با بيان كشمكش هاي وسيعي كه ميان اين دو زبان در قرن هاي نخستين اسلامي بر سر كسب قلمرو رخ مي داد، به تقسيم بندي سه جبهه مشخص در اين زمينه پرداخت:
جبهه نخست، حمله ديني است. برخي نويسندگان پنداشته اند كه ستيز با زبان فارسي از همان زمان آغازين اسلام در شبه جزيره شروع شده بود؛ زيرا از قول ابوهريره اين حديث را آورده اند كه: ناخوش ترين سخن نزديك خداوند فارسي است، زبان شيطان خوزي است، زبان آتش نشينان بخارايي و آنِ بهشتيان عربي است.
اصمعي لغت شناس، شاعران بزرگي چون، ابو تمام، متنبي يا ابوالطيب كه نواده طاهر ذواليمينين بود و ديگران تيرهاي گزنده اي به سوي ايرانيان مي اندازند، اما در ميان اين افراد و گروه ها صاحب بن عباد، دانشمند ايراني كه ادب عربي را به اوج رساند، پيشگام بود. او در استعمال كلمات نامانوس عربي و سجع پردازي آن اندازه اغراق مي كرد كه يك امير زردشتي به نام فيروزان مجوسي ديگر نتوانست تاب آورد و فرياد زد: اي صاحب... از آنچه مي گويي هيچ نمي فهمم، اگر دشنام مي دهي، من نه زنگي ام نه بربري. تو به زباني كه معمول همگان است با من صحبت كن... به خدا اين، نه زبان پدران فارسي توست، نه زبان توده مردم...
نويسنده كتاب چالش ميان عربي و فارسي در ادامه با اشاره به اين كه فارسي ستيزي از سده 4 و 5 به شدت اوج مي گيرد و به جنگي تمام عيار بدل مي شود، افزود: و فارسي و خوارزمي را كه زبان مادريش بود، خوار مي داشت. اگر مرا به عربي هجا گويند، بيشتر دوست مي دارم تا آن كه به فارسي مدح گويند. ثعالبي و زمخشري نيز دو دانشمند ايراني در جاي جاي آثارشان به تقويت و تاييد زبان عربي و ضعيف ساختن فارسي كوشيدند. به نظر كلود ژيليو ؛ پژوهشگر فرانسوي آثار ثعالبي، هر چه فارسي قدرتمندتر مي شد، ثعالبي بيمناك تر مي شد و از اين رو كتاب هايي براي دفاع از عربي مي نوشت: ...عرب بهترين امت هاست و زبانشان بهترين زبان ها... زبان خداست...
قضيه فارسي ستيزي به اينجا خاتمه نيافت. صد سال پس از ثعالبي مبارزه عليه فارسي همچنان ادامه يافت. در اين راستا، به تدريج به سومين جبهه فارسي ستيزي مي رسيم، يعني گسترش شگفت عربي. در همين رابطه دكتر آذر نوش توضيح داد: سومين خطري كه فارسي را تهديد مي كرد، گسترش شگفت آور زبان عربي در سراسر ايران بود. پژوهشگري كه مي خواهد به كمك منابع كهن عربي، به درون فضاهاي فرهنگي ايران طي سه قرن اول برود، با خلأ هول انگيزي مواجه مي شود و احساس غريبي به او دست مي دهد. انگار به فضايي داخل شده كه هرگونه رنگ و بوي ايراني را از دست داده است. در همه جا از دكان هاي شهر و روستا گرفته تا مسجدها و مراكز علمي، به عربي سخن مي گويند. ايرانيان همه سر سپرده و آرام، در خانه هاي خود نشسته در انتظار فرمان هاي روساي عرب اند. هيچ كس سر شورش ندارد. آن قيام هاي بزرگي هم كه از زمان ابومسلم به بعد رخ داد، گويي بي اهميت و زودگذر بودند. در بارهاي اميران عرب در ايران، چيزي از دربار خلفاي بغداد كم ندارد. دربار طاهريان و يا قصر ابودلف عجلي شاعران بزرگ و كوچك عربي سرا را به خود جذب مي كنند. از جمله: ابوتمام، دعبل، رقاشي و متنبي به سوي ايشان مي شتابند. در چنين شرايطي عربي داني و عربي گويي، خود افتخاري بود.
اما پرسش بنيادين اين است كه اگر اين گونه بود، يعني اگر عربي به اين شدت و گستردگي در ايران رواج مي يافت، چرا زبان فارسي تا به امروز مانده و ما عرب زبان نشديم؟ چرا ما (ايرانيان)، هم توانستيم زبان و خاطره گذشته امان را حفظ كنيم و هم هوشمندانه به شرف مسلماني دست يابيم؟ بخش بعدي سخنراني دكتر آذر نوش، اختصاص به بررسي، نقد و تحليل شرايط برآمده از اين جبهه (فارسي ستيزي) داشت. به همين دليل، وي با رد حالت هاي زبانشناسي، جامعه شناسي ياد شده، آنها را فاقد واقعيت تاريخي دانست و جداگانه به بررسي يكايك آنها پرداخت: پيش از اين، چند حديث جعلي را نقل كردم كه فارسي را به شدت تمام تحقير كرده بودند. اما بايد دانست كه در برابر آن احاديث فارسي ستيز، احاديث فارسي گرا هم فراوان داريم. خوب است عرض كنم كه از سده چهارم (آغاز گسترش همه جانبه فارسي)، نويسندگان به دفاع از زبان خود برخاسته اند. مثلا مترجمان (يا مولفان) تفسير طبري، فارسي را به اندازه عربي و حتي بيشتر از آن اصيل و كهن مي شمارند؛ زيرا از روزگار آدم، حضرت اسماعيل همه پيغامبران و ملوكان زمين به پارسي سخن گفتند . دكتر آذر نوش، در ادامه سخنان خود به تحليل جبهه دوم، يعني فارسي ستيزان نشست و نخست با تقسيم بندي آنها، تلاش كرد تا انگيزه هاي آنها را بازشناسد: 1- نوابغي چون ابوريحان و ابن سينا، گويي خود را فرزندان قلمرو اسلام و زبان گسترده اي از قرطبه تا سمرقند مي دانستند و به هويت ها و زبان هاي محدود تر تن نمي دادند.
۲ - گروهي نيز ادعاهايي داشته اند. مثلا نواده طاهر ذواليمينين؛ ابوطيب، چون خراسان را ميراث پدرش مي پنداشت، سامانيان و نياكانشان (ساسانيان) را هجا گفته است 3- بسياري از روحانيان از سرالتزام به اسلام و آيين هايي، از فارسي و ايراني دوري مي گزيدند. 4- گروهي هم عربي را پيشه خود ساخته بودند و به همين جهت، با شدت تمام از آن دفاع مي كردند و رقيب نوظهورش، يعني فارسي را مي كوفتند.
آنگاه، او در تحليل جبهه سوم، يعني گسترش شگفت آور عربي در سراسر ايران افزود: از اين كه بيشتر دربارها و ادارات وابسته به آنها (ديوان) به عربي بود، ترديد نيست. انبوهي از ايرانيان عربي دان در اين ديوان ها مشغول كار بودند. از همين جا بود كه نثر رسمي و حتي متصنع و خلاصه ادب پديدار
شد. براي آن كه نشان دهيم كه فارسي در محيط ها و فضاهاي خود رواج و بلكه جنب و جوش فراوان داشته، نياز به پژوهش جدي است. به همين منظور دكتر آذر نوش در ادامه سخنانش به تبيين اين مسئله پرداخت: براي نشان دادن چگونگي رواج فارسي در محيط هاي ياد شده، من در اينجا دو فهرست كوچك عرضه مي كنم: الف) در ابتدا به برخي شواهد شخصي اشاره مي  شود:
۱ - در قرن 2 ق. دو امير ايراني (مرزبان و ونداد هرمز)  هارون الرشيد اعراف مي كنند كه اصلا عربي نمي فهمند.
۲ - در آغاز قرن 4 ق. فيروزان مجوسي، زبان مغلق صاحب  را بربري و زنگي مي پندارد بر زبان پدران صاحب بن عماد كه او اينك فراموش كرده، تاسف مي خورد.
۳ - در همان زمان متنبي در حوالي شيراز چنان دچار غربت مي شود كه مي گويد: اگر حضرت سليمان هم اينجا بيايد، بايد مترجمي با خود بياورد.
۴ - در قرن 5 ق. جرجاني، بخش خطرناك زهرها را در ذخيره خود به عربي مي نويسد تا بر بيشتر مردم پوشيده بماند.
ب) و اما شواهد عمومي:
۱ - تا ميانه قرن 2. ديوان اصفهان و بخارا به زبان فارسي (پهلوي) بود.
۲ - انبوهي جمله فارسي داريم كه در كتاب هاي كهن، به بزرگان از شاهان ساماني گرفته تا حضرت پيامبر(ص) و اميران عرب و ايراني نسبت داده شده است.
۳ - در سده اول و دوم، بيشتر اميران عرب بودند كه- در ايران- فارسي مي آموختند (مانند فرمانده اموي كه به غلامش (ايراني) مي گفت: بيچاه مارمار ...)
۴ - بي ترديد از سده 2 فارسي را به خطاهاي مختلف (مانوي، سرياني، عربي ...) از جمله عربي، مي نوشتند.
۵ - چند روايت داريم كه وجود كتاب به زبان دري را در 3 قرن اول تاييد مي كنند و...
دكتر آذر تاش آذر نوش در پايان به عنوان نتيجه اي كه از اين بحث به دست مي آيد و نيز در پاسخ به پرسش مهم و ديرين چرا زبان ما ايرانيان عربي نشد و ما عرب نشديم؟ اظهار داشت: شايد بتوان پاسخ را در سه جمله روشن كرد:
۱ -زبان عربي در ايران دو گونه بود: لهجه معمول و هر روزه قبايلي كه به ايران آمده بودند؛
۲ -هيچ ايراني اي هرگز به زبان عاميانه عرب ها ميل نكرد و در زندگي روزمره، از زبان خود استفاده مي كرد؛
۳ -زبان عربي فصيح، زباني نوشتاري است نه گفتاري. عرب و عجم هر دو، براي آموختن اين زبان بايد زحمت بسيار بكشند و تازه اين زبان هر چه بيشتر در صنعت فرو مي رفت، از دسترس مردم دورتر مي افتاد.
بنابراين هيچ دليل نداشت كه ايرانيان عرب زبان و سپس عرب شوند. پس بايد سئوال بالا را وارونه مطرح كرد و پرسيد: چرا كشورهايي مانند مصر عرب شدند؟

انديشه
اقتصاد
اجتماعي
سياست
شهرآرا
هنر
|  اقتصاد  |   اجتماعي  |  انديشه  |  سياست  |  شهرآرا  |  هنر  |  
|   صفحه اول   |   آرشيو   |   چاپ صفحه   |