سه شنبه ۱۶ آبان ۱۳۸۵
گزارشي از وضعيت آموزش فلسفه در دانشگاه ها( بخش اول)
فلسفه آب و نان نيست
006315.jpg
محمدرضا ارشاد
وضعيت كنوني آموزش فلسفه در ايران، تابع وضعيت تفكر فلسفي در ايران معاصر است. بي ترديد، اين مهم مستلزم فهم جايگاه تاريخي ايران و موقعيت آن در جهان معاصر است. از اين رو، شناخت و درك فرآيند توسعه تاريخي- اجتماعي و فرآيند تمدن ايراني از اهميت شايان توجهي برخوردار است؛ اما از جهت ديگر، هنگامي كه از آموزش چيزي و بالطبع فلسفه سخن مي رود، مقصود تربيت ويژه اي (فلسفي) است كه در ذهن و جان انسانها (در اينجا دانشجويان) در طي دوره اي خاص اعمال مي كنيم. اين تربيت بر پايه برنامه اي مدون و مبتني بر نياز سنجي و اهدافي كلان شكل گرفته است. بر اين اساس، اين پرسش بنيادين رخ مي نمايد كه آيا شايسته نيست اين برنامه از نو توسط همان افراد- و يا به گونه اي ايده آل تر- افرادي ديگر تعريف شود؟ نيز، به راستي اهداف كلان آموزشي فلسفه كدام است؟ تنگناهاي آموزش فلسفه كدام است؟ روش ها و شيوه هاي آموزشي تاچه اندازه به روز و مطابق استانداردهاي جهاني آموزش فلسفه است؟ واحدهاي درسي تاچه اندازه تكافوي نيازهاي دانشجويان را مي دهد؟ و...مطلبي كه از پي مي آيد، چكيده گزارشي است مفصل تر در اين باره كه پيشتر در هشتمين شماره ماهنامه خردنامه همشهري با همين عنوان به چاپ رسيده است. آنچه در پي مي آيد، صرفاً گزيده اي از سخنان دكتر علي اصغر مصلح، دكتر حميد رضا آيت اللهي، دكتر رضا سليمان حشمت، دكتر محمد ضيمران و دكتر رضا داوري در اين باره است.
كارآمد كردن فلسفه
گروه هاي فلسفه دانشگاه ها به عنوان نهادهاي رسمي و دولتي در قوام و گسترش انديشه فلسفي، چگونه مي توانند سازماندهي شوند تا به افزايش كارآيي تفكر فلسفي مدد رسانند؟ نظير همين بحث پس از جنگ دوم جهاني در آلمان به ويژه در دهه شصت آغاز شد و عده اي معتقد به سازماندهي دوباره دانشگاه ها شدند. از آن ميان، برخي درباره رشته فلسفه اين بحث را پيش كشيدند كه رشته اي مانند فلسفه چگونه بايد تعريف شود و چه نتايجي از آن مراد شود تا در كنار ساير رشته ها قرار گيرد؟
در پي اين بحث، بحث ديگري پيش آمد مبني بر اين كه چه كنيم تا دانش آموختگان رشته هاي فلسفه پس از اتمام دوره دانشگاهي خود، به فعاليت هاي مشخصي بپردازند. اين مباحثات در آلمان دهه شصت و برخي ديگر از كشورهاي اروپايي ادامه داشت. اين كه چگونه آلمان ها در اين مسير افتادند و چه پيامدهايي بر اين امر مترتب شد، نكته اي است كه بهتر است از زبان دكتر مصلح، استاد فلسفه دانشگاه علامه طباطبايي كه سال ها در آلمان بوده است، بشنويم. او معتقد است:براي سازماندهي و كارا كردن رشته فلسفه در دانشگاه هاي آن روز آلمان، به غير از متخصصان امر برنامه ريزي، فيلسوفان برجسته نيز فعال بودند. ريترز از فيلسوفان برجسته آلمان بيشترين نقش را در اين زمينه داشت. او با توجه به تعريف ارسطو (فلسفه علمي است كه براي خودش بايد تعريف شود و بنابراين انتظار از آن في نفسه است، يا به بيان ديگر، فلسفه، علمي نيست كه بتوان براي رسيدن به علم ديگري در پي آن بود)، معتقد بود كه ما بايد در ميان همه پژوهشگران علوم، متفكراني داشته باشيم كه علم را صرفاً براي خود علم بخواهد. در واقع اينها متفكراني هستند كه فراتر از رشته هاي كاربردي به وضع علوم بينديشند و آزاد باشند. بخصوص بر روي آزاد بودن آن ها تأكيد كردند.
بر همين اساس ريترز بر اين نظر بود كه اين كار بايد در رشته فلسفه تحقق پيدا كند. در پي آن، اين مسأله نيز مطرح شد كه اگر فلسفه يك علم آزاد است، ما بايد انتظاراتي از آن داشته باشيم. بنابراين، بايد ببينيم كه يك دانش آموخته فلسفه، پس از پايان دوره تحصيلي اش، به چه فعاليتي بايد مشغول شود؟ يكي از سنت هاي دانشگاهي كه در آلمان از قبل وجود داشت و پاسخ اين معضل را داد، اين بود كه در آلمان هيچ دانشجويي تك رشته اي نيست؛ يعني دانشجويان از بدو ثبت نام موظف به گزينش يك رشته اصلي و يك رشته فرعي هستند. نتيجه آن بود كه مثلاً يك دانشجوي پزشكي در كنار آموزش پزشكي، در رشته فلسفه نيز تحصيل كند. اين مسأله، همزمان به تقويت و ارضاي نيازهاي فكري و مهارت فرد در زندگي و تأمين معيشت منجر مي شود.
006309.jpg
شايد يكي از دلايلي كه امروزه در غرب، فلسفه به شكل گسترده اي با ساير پديده هاي زندگي حتي خوراك، پوشاك، مد، سينما و... پيوند برقرار كرده و بواقع از در گفت وگو با آن ها درآمده، از جمله پيامدهاي همين نگرش باشد. بر همين اساس، فلسفه نيز نقش هاي جديدي پيدا كرده است.
دكتر مصلح با اشاره به اين مسأله، به نقش هاي تازه اي كه امروزه در جوامع اروپايي براي فلسفه تعريف شده، اشاره كرد و ادامه داد: امروزه در غرب براي فيلسوفان نقش هاي جديدي بازتعريف شده است. مثلاً در آمريكا اين امكان فراهم آمده كه فيلسوفان دفتر يا مطب داشته باشند؛ يعني افراد جامعه براي رفع مشكلات فكري خود به آن ها رجوع كنند. در آلمان نيز دفاتر مشاوره فيلسوفان وجود دارد. فيلسوفان به شركت ها و افراد حقيقي جهت تنظيم مجموعه انديشه ها و عملكرد متناسب با آن مشورت مي دهند، اما نكته اي كه با توجه به همه اين موارد بايد لحاظ كرد، اين است كه فلسفه سنتي پاسخگوي پرسش هايي است كه براي فرد به وجود مي آيد. البته اين پرسش ها مي تواند بسيار جدي باشد؛ اما در مقام عمل و معيشت هيچ فايد ه ا ي بر آن مترتب نيست.
به راستي اگر خواندن يا نخواندن رشته فلسفه تأثيري در نقش آفريني اي كه يك دانش آموخته فلسفه پس از پايان دوره تحصيل مي تواند بگذارد نداشته باشد، پس چرا اين همه سرمايه، هزينه و وقت صرف اين رشته (فلسفه) مي كنيم؟ بر پايه شواهد آماري، سرمايه و انرژي كه امروزه صرف پژوهش و آموزش فلسفه در ايران مي شود، زياد است، اما در مقايسه با آن، فوايد و نتايجي كه از اين سرمايه گذاري گرفته مي شود، بسيار اندك و در بسياري مواقع برابر با هيچ است. دكتر مصلح با اشاره به ايجاد يك مديريت قوي و كارآمد در اين زمينه معتقد است: بايد دو چشم انداز در زمينه آموزش فلسفه را مد نظر قرار دهيم: 1- كارآمد كردن آموزش فلسفه. بدين معنا كه از رشته هاي نزديك تر به فلسفه مانند تاريخ و روان شناسي و يا رشته هاي دورتر از آن مثل علوم محض و علوم پايه در رشته فلسفه بهره بگيريم. تلاش كنيم تا دانشجويان فلسفه، ضمن دستيابي به مهارتهاي فكري با رشته هاي انضمامي تر هم آشنا شوند و در آن ها توانايي يابند. 2 - در همين جا بايد بكوشيم تا درضمن اين آموزشها، افرادي به معناي فلسفه به عنوان تفكر آزاد نزديك شوند. به هر حال ما در جامعه به افرادي نياز داريم كه متفكر به معناي دقيق كلمه شوند و بتوانند در جامعه تأثيرگذار باشند. براي اين منظور بايد سياست هاي دقيق و خردمندانه اي اعمال كرد. به نظر مي رسد كه ما در گسترش رشته فلسفه دچار دور شده ايم؛ بدين معنا كه مثلاً اكنون عده اي فارغ التحصيل شده اند و به ناچار بايد در رشته فلسفه تدريس كنند و براي تدريس اين عده هم، طبعاً نياز به دانشجوياني جديد است. به همين خاطر ما در رشته فلسفه با خيل زياد دانش آموختگان روياروييم.
006306.jpg
ميان رشته اي كردن فلسفه
يكي از راه هاي كارآمدي فلسفه در ايران، تلاش براي ميان رشته اي كردن آن است، گويا اين تصور سنتي كه فلسفه مادر علوم است، هنوز مانع از آن مي شود كه فلسفه سري به فرزندان خود بزند. شايد برخي مي پندارند كه دون شأن فلسفه است كه به تحولات در علوم ديگر اعم از انساني و تجربي توجه نشان دهد و دور از دامان فلسفه است كه از آن ها بهره گيرد!
در همين زمينه دكتر حميدرضا آيت اللهي، دانشيار گروه فلسفه دانشگاه علامه طباطبايي، معتقد است: در ساليان اخير در سطح جهاني به فعاليت هاي ميان رشته اي توجه ويژه اي شده است. از سوي ديگر جامعه ما به اين نوع انديشه ورزي نياز روزافزوني يافته است. همين تحول جهاني و داخلي به ضرورت تعامل بين فلسفه و اغلب رشته هاي ديگر تأكيد مي ورزد. البته تعامل مي تواند از طريق مشاركت استادان و دانشجويان رشته هاي گوناگون در طرح هاي مشترك انجام شود. همچنين با نيازسنجي اجتماعي و عرضه زمينه هاي مورد نياز جامعه مي توان شتاب بيشتري را در تأثيرگذاري فلسفه در جامعه شاهد بود.
اما چگونه مي توان اين نيازسنجي را در متن واحدهاي درسي گنجاند؟دكترآيت اللهي با اشاره به اين كه در برنامه درسي دانشگاه ها دروسي گنجانده شده كه متخصصان آن رشته نياز آن را براي دانشجويان تشخيص داده اند، افزود: برخي از استادان از هدف ارائه آن دروس آگاهي ندارند و نيازسنجي هاي اجتماعي را نمي شناسند، اين مسأله بدان جا انجاميده كه هر استادي بنابر تشخيص خود- كه عمدتاً غيركارشناسي است- معلوماتي را به دانشجويان منتقل مي كند كه گذشته از آن كه نيازهاي جامعه در آن درس برآورده نمي شود، دانشجويان هم صرفاً محفوظاتي فرامي گيرند كه هم آن ها و هم جامعه شان با آن بيگانه است. به همين دليل، دانشجويان پس از فارغ التحصيلي نمي توانند واجد شغل و جايگاه اجتماعي شايسته اي متناسب با آموخته هايشان در دوران دانشگاه شوند؛ چون نه مي دانند براي چه آن همه مطالب را ياد گرفته اند و نه براي برآوردن نيازهاي جامعه تربيت شده اند. از اين رو به نظر مي رسد كه بايد در اهداف و تنظيم برنامه هاي درسي و محتواي آن ها بازنگري كرد. اين مهم را مي توان با توجه به تحول شتابان جامعه ايراني و نيز جامعه جهاني سامان داد، في المثل، اگر زماني برنامه هاي درسي در ارزيابي و تحليل نگرش فلسفه تاريخي ماركسيسم راه گشا بود، شايد اكنون بر مسائلي همچون جهاني شدن، فضاي مجازي و... بايد متمركز شود.
از دكترسليمان حشمت درباره اهداف فلسفه در دانشگاهها مي پرسيم، او پاسخ مي دهد: آموزش فلسفه در دوره كارشناسي بيشتر متوجه تربيت كارشناس، كارشناس ارشد و دكتر در حوزه فلسفه است. در واقع، هدف از آموزش فلسفه، پرورش افرادي است كه در مراكز آموزشي فلسفه را تدريس كنند يا در امور مختلف فلسفي دست به پژوهش بزنند. البته تنها محدود به اين امور نيست؛ يعني اين اهداف مي تواند از پژوهش و آموزش هم فراتر بروند. به بيان ديگر مي توانيم كساني را در رشته فلسفه تربيت كنيم كه خودش در فلسفه صاحب نظر باشد. ولي آيا ما افرادي را تربيت مي كنيم تا همين واحدها را -حال گيريم به گونه هاي ديگر- تدريس كنند؟ آيا در اين صورت دچار دور نشده ايم؟ او در ادامه در توضيح اين مطلب اشاره داشت: شكي نيست كه امروزه ديگر زمانه فلسفه مدرسي نيست. درست است كه تفكر و پژوهش فلسفي در خلوت يك فيلسوف رخ مي دهد، اما، در نهايت، ظهور و آثار آن به جامعه و فرهنگ آن بازمي گردد و به قوام عقلي و فرهنگي يك تمدن مدد مي رساند. از اين رو، در روزگار ما برخلاف گذشته مدخليت بيشتري در جامعه يافته است، به همين خاطر، كارهاي پژوهشي در حوزه فلسفه در دانشگاه ها را بايد جدي گرفت.
006312.jpg
اهداف آموزشي مشخص نيست
در همين رابطه دكتر محمد ضيمران، استاد دانشگاه تربيت مدرس و دانشگاه هنر نظر ديگري دارد. او با اشاره به اين كه هيچ هدف مشخصي از آموزش فلسفه دردانشگاه هاي ايران متصور نيست، اظهار داشت: در هر كجاي دنيا، وقتي صحبت از فلسفه مي شود، اول هدف ها و غايات آن مشخص مي شود و سپس اين كه چه نوع افرادي مي خواهند تربيت شوند. به همين خاطر در غرب، پيش از هرچيز به تدوين رسالت اهداف آموزشي (mission statement) مي پردازند. در تهيه اين امر، بين سه تا شش متخصص دخيلند تا اهداف آموزشي را در آن رشته خاص تعريف كنند. در اين برنامه، سه چيز تعريف شده است: 1- هدف ها و غايات آموزشي، 2- فرايند رسيدن به آن اهداف 3- نتيجه حاصل از اين فرايند. اين برنامه نشان مي دهد كه في المثل آموزش فلسفه در فلان دانشگاه خاص چه هدفي را دنبال مي كند؟ آيا مي خواهد افراد متفكر و فيلسوف تربيت كند يا مي خواهد آموزشگر و استاد فلسفه تحويل جامعه دهد؟ برحسب اين برنامه، هردانشگاه به انتخاب دانشجويان واجد شرايط به استخدام استادان مربوط مي پردازد. مثلاً تا آن جايي كه اطلاع دارم دانشگاه هاي پرينستون،  هاروارد، ييل و كلمبيا هدف اصلي شان از آموزش رشته فلسفه، تربيت فيلسوف است. بر همين منوال، وقتي اهداف آموزشي مشخص شد، برنامه آموزشي هم برحسب متغيرهاي آن شكل مي گيرد.
وي با بيان اين كه تدوين كنندگان برنامه اهداف آموزشي فلسفه در غرب، خود فيلسوف هستند، چنان كه كواين ، فيلسوف معاصر زماني جزء طراحان آن بود، افزود: اين طور نيست كه پس از تدوين چنين برنامه اي همه چيز به حال خود رها شود، بلكه يكي از وظايف تدوين كنندگان اهداف آموزشي، ارزيابي نتايج كارشان است. بدين صورت كه آن ها بر روي دانش آموختگان فلسفه مطالعه مي كنند تا ببينند كه آن ها چه موفقيت هايي را كسب كرده اند. اين ارزيابي در ظرف مدت زماني نزديك به ده سال انجام مي گيرد. بر همين پايه هم برنامه اهداف آموزشي هر پنج سال بازنگري مي شود و با توجه به شرايط تازه دوباره تدوين مي شود. متاسفانه در ايران ما چيزي تحت عنوان رسالت اهداف آموزشي نداريم و درست به همين علت، هيچ معلوم نيست كه آموزش فلسفه براي چه منظوري صورت مي گيرد؟وي با تاييد اين نكته كه واحدهاي درسي فلسفه بسيار آشفته است و از انسجام منطقي پيروي نمي  كند، بيان داشت: درواقع آن چه كه در رشته فلسفه    آموزش داده مي شود، مقداري تاريخ فلسفه به اضافه معلومات فلسفي است؛ به همين دليل، محصول گروه هاي    آموزشي ما، انسان هاي خودشيفته و درياهايي به عمق يك وجب است. به دليل نبود همان رسالت    آموزشي،    آموزش فلسفه در  ايران برخوردار از چارچوب هاي تعريف شده و منسجمي  نيست. به همين دليل استعدادهاي دانشجويان هرز مي رود. به فلسفه معاصر هم، بسيار كم لطفي شده است.
مسايل روز در فلسفه لحاظ نمي شود. چه بسا بسياري از استادان معتقدند كه پژوهش هاي روز، درشمار مسايل فلسفي نيستند. حتي برخي مثلاً فلسفه را تا دوران كانت قابل قبول مي دانند. در حالي كه  امروزه فلسفه هاي مضاف در غرب رواج بسزايي دارد.امروزه فلسفه در حكم راهبر و پشتيبان مسايل اجتماعي و فرهنگي مطرح مي شود. حتي هدف فلسفه در دنياي آنگلوساكسون با هدف فلسفه در دنياي اروپاي قاره اي يكي نيست. وجهه همت فلسفه قاره اي، تربيت روشنفكر است، حال آن كه در دنياي آنگلوساكسون كه فلسفه تحليلي تدريس مي شود، فلسفه خادم علم مي شود،  اما در اين جا نه تنها به اين ظرايف دقت نمي شود، بلكه فلسفه به وجهي بدل به ايدئولوژي شده و نحله هاي خاص فلسفي در گروه هاي    آموزشي مورد حمايت قرار مي گيرند. بر همين منوال، استادان هم در گروه هاي  آموزشي غربال مي شوند. جذب چنين استادي چگونه مي تواند ذهن دانشجو را درگير پرسش كند؟ او چگونه مي تواند با دانشجو تعامل داشته باشد؟ اگر دانشجويي سخني برخلاف ايده او زد، آيا از تساهل لازم برخوردار است؟ به همين خاطر در بيشتر كلاس هاي فلسفه، دانشجويان از ترس اين كه مبادا مورد داوري منفي استادان قرار گيرند، از طرح هر پرسشي گريزانند و اين همان ذهنيت استادمحور است و دانشجو به مريدي كه بايد سخنان وي را بي چون و چرا بپذيرد، بدل مي شود.
برگرفته از ماهنامه خردنامه همشهري

انديشه
اقتصاد
اجتماعي
سياست
شهرآرا
موسيقي
ورزش
|  اقتصاد  |   اجتماعي  |  انديشه  |  سياست  |  شهرآرا  |  موسيقي  |  ورزش  |  
|   صفحه اول   |   آرشيو   |   چاپ صفحه   |