پنجشنبه ۳۰ شهريور ۱۳۸۵
گزيده اي از اشعار كنگره ميلاد آفتاب خميني شهر
حتي كنارآمدنت رفتن آفريد
محمدرضا شالبافان -آنچه امروز مي خوانيد، اشعاري است كه شاعران ميزبان يعني شاعران خميني شهري و اصفهاني در كنگره شانزدهم ميلاد آفتاب در خميني شهر قرائت كردند. ما به علت كمبود جا، اشعار شاعران ميهمان را به مناسبت هاي ديگري و تحت عناوين ديگري در اين صفحه ارائه خواهيم كرد. شاعراني چون قاسم رفيعا، آرش شفاعي، عليرضا بديع، سارا جلوداريان و... .
004395.jpg
محمدحسين صفاريان
متولد: 1357 خميني شهر و كارشناس رشته كتابداري است. تو مثل طعم نمك دفتر شعر اوست كه به تازگي منتشر شده است. او حاج حيدري(خاسته)، بهمن رافعي، محمد مستقيمي و سعيد بيابانكي را راهنمايان خود در شاعري عنوان مي كند.
كه خنده از لب اين روزگار سر برود
چنان كه قهقهه از آبشار سر برود
كه بي بهانه ترين شعرم عاشقانه شود
هماره از غزلم بوي يار سر برود
كه برف حنجره ام قطره قطره آب شود
ترنم از لب اين چشمه سار سر برود
كه بوي نان ز همه كوچه ها عبور كند
كه آب از رگ هر جويبار سر برود
چقدر پنجره ها رو به هيچ وا بشود
چقدر حوصله انتظار سر برود
چقدر چشم تو را آرزو كنم ساقي
چقدر ساغرم از اين خمار سر برود
چقدر نور تو را جست  وجو كنم خورشيد
چقدر صبحم از اين شام تار سر برود
تو اي تبسم پنهان طلوع كن روزي
كه خنده از لب اين روزگار سر برود
004398.jpg
منصوره دفاعي
متولد 1362 در تهران، ولي اصالتاً سدهي است. دانشجوي كارشناسي ادبيات فارسي است و از سال 1380 شعر مي گويد. او خليل عمراني(پژمان ديري) را استاد خود مي  داند.
چقدر حادثه دارد بهار، بعد از تو
درخت هاي زبان بسته، دار بعد از تو
جهان حضور تو را جار مي زند اما
هواي كوچه پر است از شعار، بعد از تو
به فال نيك گرفتند عمق فاجعه را
تمام چلچله ها بي قرار، بعد از تو
چقدر جاي تو تنهاست در كنار من و
دقيقه هاي به رخوت دچار، بعد از تو
مرور خاطره هايي بدون لبخند است
نويد همهمه اي بي شمار، بعد از تو
نخواه راوي مضمون دوري ات باشم
كه عاشقان همه در احتضار، بعد از تو
بيا كه خرده به رخدادهاي تقويم است
و هر چه جاده بدون سوار بعد از تو...
جواد زهتاب
004401.jpg
متولد 1359 در خميني  شهر و مهندس متالوژي است. هر آينه ماه را در دست چاپ دارد و خود را شاگرد ادبيات گذشته اين سرزمين مي داند.
۱
وقتي از آفتاب برايت تن آفريد
تكليف روزهاي مرا روشن آفريد
برقي به چشم هاي تو داد و دلي به من
انگار زير صاعقه اي خرمن آفريد
تا چند پيرهن تو جوان تر شوي ز من
خياط پير آمد و پيراهن آفريد
من گل شدم كنار تو پرپر شدم ولي
اي غنچه در سرنوشت تو نشكفتن آفريد
در سر هواي زلف تو را داشتم ولي
كوتاه تر ز دست منت دامن آفريد
من ساحل و تو موج، ببين سرنوشت را!
حتي كنار آمدنت، رفتن آفريد
۲
من شوق پروازم، اگر بال و پرم باشي
يك سينه آوازم، اگر شور و شرم باشي
تو روح شعري، دوست دارم از تو بنويسم
تا لابه لاي برگ هاي دفترم باشي
روز ازل گم كرده بودم نيمه خود را
شايد همان گم كرده- نيم ديگرم- باشي
تقويم عمرم صفحه صفحه سردي دي بود
با مهرباني آمدي شهريورم باشي
اين رو به پايان را سرآغازي ست عشق تو
با من بمان، بگذار عشق آخرم باشي
همراهي ام كن تا مگر از خاك برخيزم
من شوق پروازم اگر بال و پرم باشي
***
004407.jpg
عباس كيقبادي
متولد سال 1357 در اصفهان و دانشجوي كارشناسي ارشد ادبيات فارسي است. اينك تو در مقابل من ايستاده اي عنوان دفتر شعر منتشرشده اوست. او خود را شاگرد بهمن رافعي و محمد مستقيمي مي داند.
۱
و بك الدِّخيل يا عشق! بك الدّخيل يا عشق!
به كفم عصاي موسي و تو رود نيل يا عشق!
ز دو ديده جوي خون است به دامنم روانه
برسان مرا از اين جوي به سلسبيل يا عشق
ره خون و آتش است اين و رموز عقل باطل
به كدام رمز رفتيم در اين سبيل يا عشق؟
تو كرشمه اي نمودي كه يكي قتيل خواهم
دو هزار نعره برخاست: اناالقتيل يا عشق!
كلمات شعر گنگند، زبان رقص خوش تر
فعلات فاعلاتن فعلن فعيل يا عشق!
همه بندگان مالند و چرندگان قالند
تو بگو چه خواهي اي دل هم از اين قبيل يا عشق؟
نه رهي به كوچه باغم كه شب است و بي چراغم
تو برآي آفتابا! تو بشو دليل يا عشق!
۲
قلم اينك به تمناي تو در رقص آمد
اين چه ني بود كه با ناي تو در رقص آمد
اين چه ني بود كه بر صفحه به جز لا ننوشت
تا كه بر كرسي الا ي تو در رقص آمد
قلم است اين به كفم شعله آتش شده است
يا به دستم يد بيضاي تو در رقص آمد
مستي ام، سلسله هستي ام از پاي گسست
تا كه در سلسله ميناي تو در رقص آمد
تشنه ام ساقي لب تشنه! بياور جامي
سرخوش آن كس كه به صهباي تو در رقص آمد
موج در موج، فرات از هيجان كف مي زد
تا كه در علقمه سقاي تو در رقص آمد
خرم آن سر كه به پاي تو شود خاك حسين
اي خوش آن دست كه در پاي تو در رقص آمد

قلم از پاي فتاده ست و به سر مي گردد
ساقي تشنه لب از علقمه برمي گردد
ساقي تشنه لب از علقمه سرمست آمد
آنچنان دست بيفشاند كه بي دست آمد

آب آتش شد و در حسرت لب هاي تو سوخت
لب آب از عطش حل معماي تو سوخت
كفي از آب گرفتي و به آن لب نزدي
چه در آن آينه ديدي كه سراپاي تو سوخت

يك فروغ رخ ساقي ست كه در جام افتاد
صوفي از خنده مي در طمع خام افتاد
صوفي خام توام، در طمع جام توام
هر كه سرمست تو شد، نيك سرانجام افتاد

ساقي تشنه لبانيد و جهان مست شماست
گرچه بي دست، زمام دو جهان دست شماست
محسن نيكنام
متولد 1354 در خميني شهر و مهندس برق است. از او مجموعه من بي نهايت آبي در دست انتشار است.
004404.jpg
دلگير از خودم كه چه دلگيرم از شما
از جان خويش سيرم اگر سيرم از شما
من بي نهايت آبي و تو بي دريغ ابر
گاهي گرفته ام كه نمي گيرم از شما
يك دم تو در تصور من بوده اي و من
هر آينه هرآينه تصويرم از شما
اسطوره اي رسيده به انجام عاشقي!
آشفته است خواب اساطيرم از شما
ماهم! بساز از من، مجنون ديگري
ديوانگيش از من و زنجيرم از شما
داوودي ام! دمي كه دميدي تو بر لبم
لبريز شد ضمير مزاميرم از شما
من دست نارسيده ترين قله مانده ام
در سينه مانده حسرت تسخيرم از شما
بين من و تو فاصله اي نيست، بين ما
من نيستم كه فاصله مي گيرم از شما
مهدي جهاندار
متولد سال 1358 اصفهان و دانشجوي كارشناسي ارشد ادبيات فارسي است و خود را شاگرد حضرت مولا معرفي مي كند.
۱
روضه خوان گفت كه ليلا پسري داشت كه رويش
به درخشندگي ماه؛ كه عباس عمويش
روضه خوان گفت كه ليلا پسري داشت كه مجنون
پسري داشت كه مي رفت و نگاه تو به سويش
پسري خوش قدوقامت، پسري صبح قيامت
روضه خوان گفت كه در باد پريشان شده رويش
آسمان بار امانت نتوانست كشيدن
كه بريدند خدايا! كه شكستند سبويش
روضه خوان تاب نياورد، عمو آب نياورد
روضه خوان آمد و زانو زد و بوسيد گلويش
۲
و اسماعيل مي  دانست آن چاقو نمي برد
كه صيادي كه من ديدم دل از آهو نمي برد
كدامين بارگاه است اين، كدامين خانقاه است اين
كه در اينجا نفس از گفتن ياهو نمي برد
دلا ديوانگي كم نيست، شايد عشق كم باشد
اگر زنجيرها را زور اين بازو نمي برد
چرا ناراحتي  اي دوست از دست رفيقانت
كه خنجر عادتش اين است؛ رودررو نمي برد
زليخا را بگو نارنج هايش را نگه دارد
كه ديگر نوبت عشق است و تيغ او نمي برد

گوشه
زهير توكلي
004410.jpg
گاهي وقت ها امضاي يك نام بر يك متن، فرامتني را در كنار آن مي آفريند كه خود جذابيتي براي متن ايجاد مي كند.براي كساني كه به طور جدي شعر دهه شصت را دنبال كرده اند، نام عبدالله گيويان در كنار نام هاي ديگري كه در حوزه انديشه و هنر اسلامي و جنگ سوره قلم زدند آشناست. نام هايي كه پس از انشعاب معروف محسن مخملباف، قيصر امين پور و... از حوزه، ديگر از آنهادرعالم شعر خبري نشد. كساني مثل مهدي فراهاني منفرد، شهرام رجب زاده و... گيويان سالهاست كه از شعر به شكل حرفه اي آن فاصله گرفته است. با اين وجود در شعر تدفين كه به مناسبت درگذشت مادرش سروده است، سطرهايي شاعرانه مي يابيم؛ سطرهايي مانند سطر چهارم يا پنجم شعر.
****
تدفين
عبدالله گيويان
هنگام بدرقه ات
زمان ايستاده بود
و هوا ساكن بود
و درخت بر آسمان پنجه مي ساييد تا مگر ريشه هايش را بيابد
پرنده در اعماق خاك مي دويد
و شهاب هاي تاريكي
آسمان خورشيد را تيره كرده بودند
و عدم همشانه هستي مي دويد
و هستي كنار من تاب مي خورد
و من در جويي از خاطرات باستاني غوطه مي خوردم
و قلبم
مصب اشك هايي بي وقفه بود.
*
مكان
زمان زمان در هاويه لامكان فروتر مي شد
و رود به سرچشمه مي شتافت.
من ايستادم
تا بصيرتي شرقي را از هسته شرافت عاطفتي اهورايي
تا بي رنگي مطلق آسمان سياه بركشم
و در معبدي اثيري
پيوند زرد خرد را
با آبي عاطفتي عتيق
بشكفم.
*
بسيار گريستم
نه گريستني از آن قماش كه در هجوم هق هق هايي بي مهار
هوشياري را خلع مي كند
و در غياب آگاهي
دست عاطفتي وحشي را به تطاول مي گشايد
بل از آن قماش اندهان كه از پستان بصيرت مي نوشند
و از خاك اساطيري سوري هاي مست مي رويند
و در ظرافت آوندهاي نيلوفران معابد متروك مي دوند
و بر فراز ظلمات پويه مي كنند.
*
در ملتقاي خاك و آسمان
- هم آغوشي بدايت و نهايت-
ظهور كردي
تو آمدي
نه اين كه رفته باشي
و رفتي
نه اين كه نبوده باشي
و آن گاه
دستانت به تسلاي سينه ام آواز در داد
و چشمانت مرا به آرامش پيش از تولدم كشاند
جسمت به خاك اندر شد اما
سمت نگاهت مرا به ابديت دعوت كرد
من خواندم
خواندم
خواندم
و دست افشان
در جذبه اي بي سكون
تولدي دوباره را تجربه كردم.
*
بسيار گريستم
و بسيارترم بايد گريست زين سان
تا هم آغوشي معصوم اشك و آگاهي
در رنگين كمان طوق گردن قمري ها
و در اتفاق آواز بي وقفه شب بوها
جاودانه شود...
هفتم شهريور 1385

مروري بر مجموعه شعر آسمان خيره به من سروده سيروس مرادي روئين تني
روايت و گفت وگو در خيرگي آسمان
عباس كلهر
004413.jpg
آدمي صحنه بازي رمزهاست /گاستون باشلار(1)
با درك رمز كه امري كاملاً شخصي است، دنياي نهفته اي مكشوف مي شود كه غنايي غيرقابل تصور دارد و آكنده از همانندي ها و تشابهات و تماثلات فراواني است كه مبداء رمز و اساس گسترش آن به شمار مي روند. (2)
رمز را كه زباني عالمگير دارد و به مثابه پلي است كه بين تمدن هاي مختلف بسته اند، مي توان به قطعه بلور تراشيده اي تشبيه كرد كه نور مكتسب را مي شكند و به الوان گوناگون مي تاباند. رمز كه محمل و مبنايي عيني دارد، واقعيتي ذهني را منعكس مي كند و از اين رو فقط به طريق شهود، قابل دريافت است. به گفته پير امانوئل شاعر: بررسي و تحليل رمز به طريق عقل، به مثابه آن است كه پرده هاي پياز را از هم جدا كنيم تا ببينيم پياز كجاست. (3)
دفتر شعر آسمان خيره به من سروده سيروس مرادي روئين تني نيز بر اين اساس قابل روايت و بررسي است؛ روايتي كه در سرآغاز آن – طراحي جلد- نيز لازمه نگرشي متفاوت به آن نمايان است. فانوس و خورشيد پشت ابر، نمادهايي هستند كه به توضيح عنوان مجموعه مي آيند و فضايي را تشكيل مي دهند كه در آن از بدو امر و مرور ابتدايي مجموعه، روايت دردي روانسوز قابل پيش  بيني است.جهان شاعر در اين مجموعه آكنده از فضايي رمزآلود و ابهام آميز است كه مي كوشد دردهايش را در پس اين فضا با مخاطب در ميان بگذارد، اما آنچه در بررسي 46 شعر كلاسيك مجموعه جلب نظر مي كند، تشابه ساختاري حاكم بر تمام اشعار است؛ بدين صورت كه تقريباً تمامي اشعار داراي ساختاري روايت گونه اند و در گفت وگو با مخاطبي خيالي اتفاق مي افتند؛ مخاطبي كه شكوه از وضعيت موجود شاعر و پناه بردن به او، درونمايه اصلي گفت وگوها را تشكيل مي دهد.
من بي تو بي آسمانم، همسايه با ننگ و نامم
يك خانه خورشيدم اما، وقتي تبسم بكاري
(ص۳۱ كتاب)
روايتي كه در تلاشي مضاعف از سوي شاعر شكل مي گيرد؛ تلاشي آگاهانه كه مي كوشد مخاطب مورد دلگويه، بسيار رمز آلود و لايه لايه در لفافه اي از معناها و در تلفيقي از نمادها و رمزها و اسطوره ها معرفي گردد و نتيجه اين فرآيند، حضور مخاطبي گاه زميني و گاه فرازميني است كه چون بت عيار، هر لحظه به رنگي درمي آيد كه نه مي توان به آن معشوق گفت و نه فرشته اي بري از صفات انساني كه حامل وحي و الهام و رهايي براي شاعر و مخاطب باشد. گاهي در برخي از سروده ها، اين مخاطب داراي هر دو ويژگي است؛ موجودي زميني- فرازميني كه بسيار مي كوشد تا هويتش فاش نشود و همين تلاش  آگاهانه براي مجهول ماندن هويت مورد گفت وگو است كه خواننده شعر را در تعليقي ميان زمين و آسمان نگه مي دارد. وقتي معشوق در جلوه اي زميني ظاهر مي شود موجد اين بيت ساده و شفاف است:
تركم مكن كه بي تو تبسم قشنگ نيست
تركم مكن نجيب ترين تبار من
و گاهي  اندكي خيال انگيزتر:
هوا هواي رها بودن است، دريا جان
تو موج مهري و من قايقم آري
و گاه موجود پيچيده اي است كه مثل شكوفه  از جان شاعر برمي آيد يا خاتوني است كه در غزل انتظار شاعر در فضايي انتزاعي و وهم آلود بر شاخه هاي درخت جان شاعر مي شكوفد.
من با تو در نهايت آرامشم عزيز
گل كن بدون دغدغه بر شاخسار من
اما وقتي پيچيده تر عمل مي كند، در بعدي فرازميني حقيقت موعودي است كه از شاخه هاي جان شاعر مثل آتش شعله مي كشد و صداي شاعر را در تمام زمين امتداد مي دهد و تبديل به پرنده اي مي شود كه به پنجره چشم هاي شاعر سرمي كشد و در آميزه اي از ذهنيت و سورئاليسم شاعرانه بر شاخه هاي شعله ور شاعر خانه مي كند و با برگ هاي مضطربش دست مي دهد.
وقتي كه شعله مي كشي از شاخه هاي من
پر مي شود تمام زمين از صداي من
لبخند مي شوي به هواي پرنده ها
پر مي كشي به پنجره چشم هاي من
بر شاخه هاي شعله ورم خانه مي كني
گل مي كني در آينه ماجراي من
با برگ هاي مضطربم دست مي دهي
مي خواني از حوالي فردا براي من (ص 23 و 24 كتاب )
گاهي نيز اين گفت  وگوها در فضايي شفاف و صميمي اما اغراق آميز به گفت وگوي خدا و بنده تشبيه مي شود؛ گفت وگوهايي برآمده از عمق جان كه در تلفيقي از ثانيه ها سكوت رخ مي دهد.
در امتداد ثانيه هاي سكوت من
زيبا هميشه مثل خدا حرف مي زني (ص 63 كتاب )
اما فضاي مطلوب شاعر براي اين اتفاق هاي رمز آلود، فضاي شب است؛ اتفاق هاي رمز آلودي كه در سايه روشن شب اتفاق مي افتد يا حتي شاعر مي خواهد كه در شب اتفاق بيفتد و بر اين نكته نيز تأكيد دارد.
بايد كه در حوالي شب جست وجو كنيم
تقديرهاي گمشده در احتمال را (ص 54 كتاب)
و شاعر همه اين لحظات اضطراب آلود و در عين حال شهودي در تلاش است تا فصل نويني از زندگي را كشف كند اما در اين سير و سلوك، او فقط قادر به كشف افق هايي است كه درون خودش اتفاق مي افتد. در اين گيرودار، او در لحظاتي مدام دنبال تكميل كننده اي است تا لحظات سرخوشي را برايش به ارمغان بياورد، فارغ از اينكه كافي است تا لحظه اي از خويش بيرون بيايد و لحظه هاي دلخواه را در روابط خارجي اشياي پيراموني كشف و خلق كند. او گمشده خود را ميان ناشناخته ها و مجهولات درونش مي كاود و پذيرفتني است كه اين لحظات يأس و ترديد، با تصاويري كريه بر او چهره نمايد:
كفتارها به لاشه باران مصمم اند
تا بشكنند شعله يك اشتياق را
و حاصل اين لحظه ها، گاهي امتزاج با دغدغه هاي فلسفي است؛ لحظه هايي كه با لحظه هاي آغازين هبوط آدم گره مي خورد و خالق مضموني است كه بارها در اشعار مرادي تكرار مي شود.
آخرين زمزمه ات زخم زمستان گندم
آدم آلوده نان است و پشيماني باز (ص 36)
***
در مجموع بايد گفت دنيايي كه شاعر آسمان خيره من طالب آن است، دنيايي رمانتيك و سطحي نيست بلكه او آرمانشهري را مي جويد كه داراي ويژگي هاي خاصي است؛ آرمانشهري كه برآمده از دغدغه هاي ديني و سنتي و فرهنگي شاعر است. او در برخي لحظات براي تكميل دردهاي زميني خود نيز به ايجاد فضايي آرماني و فرازميني مي انديشد.اما ترسيم همه زواياي موجود در جهان شعر مرادي مستلزم بررسي جزء به جزء نمادهاي موجود در مجموعه است؛ مخصوصاً استفاده فراوان از نماد و مضمون جنگل و درخت كه نمايانگر شخصيت شاعر و غربت اوست و در ابعاد مختلف روابط اجتماعي و فرد و جامعه توسط شاعر در بهره مندي از اين سمبل نمود پيدا كرده است.همچنين بررسي سبك شناسانه نمادها و استعاره ها و اشاره به ويژگي هاي زباني و بياني شاعر نيز از نكات مهمي است كه بايد در فرصتي فراخ تر و پرحوصله تر بدان پرداخته شود.

بازتاب هاي نامه دكتر صفارزاده، ادامه دارد
از اين آش، دهاني سوخته يادگار ماند
سيدضياءالدين شفيعي
چندي پيش پس از اعطاي جايزه قلم  زرين از طرف انجمن قلم و معرفي برگزيدگان اين انجمن در حوزه هاي شعر، داستان و پژوهش ادبي، نامه اي از طرف خانم دكتر طاهره صفارزاده، عضو هيات داوران نهايي اين جايزه در بخش شعر در اين صفحه درج شد كه عنوان آن اين بود: اين كتاب ها شايسته كتاب سال شعر نيستند آن نامه كه خطاب به داوران مرحله مقدماتي نوشته شده بود، حاوي نقد اجمالي ايشان بر چهار كتاب راه يافته به مرحله نهايي و نمره دهي به آنها براي انتخاب كتاب برگزيده بود. پس از آن نامه، جوابيه اي به قلم يكي از شاعران جوان شهر قم، تيمور آقامحمدي با عنايت به نقد خانم صفارزاده در آن نامه بر كتاب از نام ها خبري نيست اثر مريم سقلاطوني در اين صفحه تقديم شد. اكنون اين نامه را مي خوانيم كه آن را سيدضياءالدين شفيعي غزل سرا و چهره  نام آشناي شعر متعهد برايمان ارسال كرده است.
قلم گرفتم و گفتم دلا چها بنويسم
شكايتي به لب آرم ولي دعا بنويسم
مرور صفحات شعر روزنامه همشهري در ماه هاي اخير نويد از دگرگونگي هايي مي دهد كه در ذات خود درخور اعتناء و شايسته توجه است .
حال كه اين مسير آغاز گرديده و دشواري هاي آن يكي پس از ديگري گريبان شما را خواهد گرفت بگذاريد برخي تذكرات را از باب آن كه خود به تجربه سال ها پيش از اين با عمق جان در راه انتشار يكي از صفحات ادبي مشابه درك كرده ام، براي شما كه جسارت تكرار مسيري از همان جنس را از خود بروز داده ايد باز بگويم :
براي آن كه كار به افاضات فاضلانه نكشد از طرح بديهيات در مي گذرم و با مصداقي كردن موضوع مورد اشاره تلاش مي كنم از اقتضائات روزنامگي غافل نشوم .
در آغاز و به زعم نگارنده اگر كسي محيط رسانه هاي امروزي را مكان مناسبي براي طرح دعواها و دعوي هاي ادبي بداند سخت مغبون خواهد شد . دليل اين مدعا يكي غير تخصصي بودن عمده  مخاطبان و يا به عبارت درست تر عمده مصرف كنندگان رسانه، ديگري كم حوصلگي اين مصرف كنندگان براي پيگيري دقيق ماجراها، سومي فراواني عوارض جانبي طرح مسائل ادبي و سرانجام مخدوش شدن حريم حوزه هاي تخصصي ادبيات است.
از اين رو اگر بنا به ضرورتي بخواهد مسئله اي مثل ماجراي جايزه قلم در روزنامه اي مطرح شود بايد جوانب و آثار آن به دقت مورد بررسي قرار گيرد، گاهي غفلت در برخي جزئيات ممكن است يك عمل شجاعانه را از دستيابي به نتيجه مطلوب منحرف كند .
كما اينكه انتشار نامه سراسر اعتراض و برحق ، سركار خانم دكتر طاهره صفارزاده با همه  تابوشكني ها و اغتنام هايي كه در پي داشت بايد ازجانب روزنامه به عنوان تصميم گيرنده انتشار يك موضوع از رسانه اي جمعي، ازچند منظر مورد توجه مي بود :
-1 به صرف مصرف نام بزرگان ادبيات در برخي تصميمات غيرادبي نمي توان براي آن ها وجهه  ادبي دست و پا كرد.
-2 انتشار نامه ممكن است دوران دلخوشي برگزيده اول را به همراه طبع و ذوق جوشانش ، جوانمرگ كند.
-3 انتشار نامه موقعيت داعيه داراني را كه سال هاست از هرگونه نقد و سنجشي در امان بوده اند به چالش مي گيرد .
-4 انتشار اين نامه در عين حال يعني برهم زدن آرامش محجوب يكي دو چهره بي مدعا و به ويژه يك چهره دور از مركز كه نه تلاشي براي برگزيده شدن داشته است و نه از اين آش جز دهاني سوخته به يادگار برده .

اگرسه منظر نخست را حاوي دستاوردهاي كمابيش مطلوبي براي كوتاه مدت و درازمدت شعر بدانيم زنهار تامل چهارم نبايد از ياد مي رفت و كشمكش برخي بي تدبيري هاي پايتخت نشينان نبايد از شاعراني شهرستاني حريم و حرمتي مي شكست.
اين قلم مدافع كسي نيست حتي خود كه در داد و ستدهايي مشابه بي نصيب از لطف برخي دوستان نمانده است! و
ان شاءالله نمي خواهد از اين نمد كلاهي در زمستان بي مروت دوران بسازد. اما نمي تواند تذكر ندهد كه ده ها چون اين جايزه  قلم ، اگر به شكستن حرمت قلمي چون شعر بي مدعا و نجيب رجب افشنگ منتهي شود به نيم جو نمي ارزد .
اين انجمن ها و جايزه ها چه گلي برسر ادبيات امروز زده اند كه حق داشته باشند چنين تاواني از آن بكشند ؟
شاعري چون افشنگ كه پس از دو دهه شاعري، مانند بسياري ديگر از هم نسلان خود حتي از انتشار به موقع آثارش در ازدحام بي تعهدي و ناكارآمدي مراكز موظف فرهنگي، هنري و بي رغبتي ناشران خصوصي محروم است و مجموعه شعر از هفت خوان گذشته براي چاپش را هم به تصميم خود در گردونه  هزار چم و پرملاحظه  انتخاب و گزينشي شركت نداده، چرا بايد روزي در هياهوي جشنواره اي محتوم تنها شكسته شدن حرمت شعرش را نصيب ببرد ؟
از ياد نبريم؛ اكنون داعيه اي دائر بر نقد محتواي كتاب حماسه ،همين پلاك و خاطره وجود ندارد و بحث برسر قوت و ضعف آثار گرد آمده در آن نيست كه اگر بود، شايد اشتراكاتي هم با نظر نگارنده نامه به چشم مي خورد. از همين رو حتي لازم به يادآوري هم نيست كه دفتر مذكور نه يك اثر جديد و شايسته توقع براي فتح افق هاي دست نيافته، بلكه گزيده اي از شعرهاي حماسي پيشين شاعر به منزله  تجديد ارادت وي با آرمان هاي دروني شده و مورد احترام ما و اوست.
از ديگران كه بگذريم ، صفحه شعر همشهري چگونه از عوارضي اين چنين پرهيز نكرده و به خاطر نياورديد رسانه هايي با مخاطب عام، بسي بيشتر از آن كه التيام بخش باشند اگر به ملاحظات عمومي توجه نكنند مخدوش كننده اند؟ باشد كه در تندآب فعاليت هاي رسانه اي، كاري نكنيم كه به قانون زمين بر بخورد .

ادبيات
اقتصاد
انديشه
سخنگاه
علم
شهرآرا
ورزش
|  ادبيات  |  اقتصاد  |  انديشه  |  سخنگاه  |  علم  |  شهرآرا  |  ورزش  |  
|   صفحه اول   |   آرشيو   |   چاپ صفحه   |