يكشنبه ۷ خرداد ۱۳۸۵
ادبيات
Front Page

زبان، هدف است نه وسيله
005403.jpg
فهيمه دستمال چيان
سمبل و نماد، در شعر ايران حضوري كم رنگ پيدا كرده و در برخي شعرها نشاني از آن به چشم نمي خورد. اما اين ويژگي ، از گذشته اي كه به بيش از يك قرن مي رسد، به اينجا رسيده است. زماني كه در اوايل قرن،۲۰ فرماليست هاي روس تأكيد كردند كه هر واژه فقط يك مصداق دارد و شعر بايد از سمبل رها شود، بسياري از اهل فن بر  آن تاختند. اين جريان فرماليسم، ادامه يافت تا آنجا كه امروزه بسياري از نظريه پردازان ادبي، نويسندگان و شاعران آن را راهنماي كار خود كرده اند. براي آشنايي با يكي از اين نحله ها كه در فرانسه شكل گرفت و ادامه يافت، مقاله زير را مي خوانيد:
ادبيات اوليپو
در سال ۱۹۶۰ ريموند كنو اديب رياضيدان و فرانسوا لوليونه رياضيدان و دوستدار ادبيات، كارگاه ادبيات اوليپو(ادبيات بالقوه) را در فرانسه بنا نهادند و گروهي از دانشمندان، اديبان و رياضيدانان نيز به آنها پيوستند. از جمله اين نويسندگان ژرژپرك نويسنده فرانسوي است كه در سال ۱۹۶۶عضو اين گروه شد. آنها سعي بر اين داشتند كه با روشي اصولي قابليت هاي زبان و ادبيات را به طور كاربردي نشان دهند. اوليپو را نمي توان به عنوان يك مكتب ادبي شناخت بلكه بازي با كلمات است. هزار تويي است كه نويسندگان و رياضيدانان اين گروه خود آن را طرح نموده و تلاش مي كنند كه از آن پيروزمندانه به درآيند. كار اوليپو بسيار وسيع و طاقت فرساست، آنها از آغاز كارشان تا به امروز به جمع آوري كلمات و حروف پرداخته و با توجه به قابليت هاي آنها تصاوير گوناگون به نمايش مي گذارند و خود را ملزم به ساختار جملاتي مي كنند كه نوعي ساختارشكني و بازي با كلمات است و بدين ترتيب آثار ادبي بي نظيري در نوع خود خلق مي كنند.
ژرژپرك رماني مي نويسد بدون اينكه از حرف صدا دارe(ايي) استفاده كند با توجه به اينكه نقش اين حرف در زبان فرانسه بسيار مهم است و نمي توان آن را ناديده گرفت. رمان ناپيدايي پرك در ساختار، بي شباهت به رمان نو نيست و در مقايسه با آن مي توان به اين نوع رمانها، رمان نوي نو اطلاق كرد. در اين سالها نويسندگي به نوعي ديگر تعريف مي شود، نويسندگان بيشتر به ساختار متن توجه مي كنند و بازي با ساختار كلمات رواج پيدا مي كند. ريموندكنو اوليپو را نوعي شوخي تلقي كرده و مي گويد اين شوخي و خوشمزگي يك هنر است، هنري كه واقعيتي فعال و پويا در ساختار شكني دارد اما ادبيات اوليپو تنها به اين معناي هنر بسنده نمي كند، بلكه وظيفه اصلي آن همانطور كه ذكر شد الزام و اجبار است و هرگونه شوخي و لودگي را در بازي با كلمات از خود دور مي كند و حتي در مقابل مسائل ضداخلاقي نيز مي ايستد. به عنوان مثال، براي ژرژپرك كه بازي آن هم بازي با كلمات همراه با زندگي اش بوده غالباً معنا براساس بي اعتمادي كامل است.
يكي از اهداف اوليپو اين است كه بازي با كلمات را به طور واقعي و در ساختار كلمات بشناساند و ادبيات را آنطور كه هست به مردم بقبولاند و نه به صورتي كه پيشينيان آن را به استعاره مزين مي كردند، اوليپين ها از هرگونه استعاره مي پرهيزند، آنها متن ادبي را قبل از هرچيز ديگري كدگذاري مي كنند. ريموندكنو ساختارهاي اوليپيني را الهام بخش نويسندگان مي پندارد و اينكه اينگونه ساختارها خلاقيت نويسندگان را شكوفا مي سازد و خلاقيت در شكل ظاهري و ساختار كلمات معنا پيدا مي كند. در اينجا الهام و قريحه شعري برخلاف مفهوم آن در رمانتيسم مطرح مي شود،  اوليپين ها قريحه شعري را ديگر در بيان احساسات دروني نمي دانند بلكه آنها راهي متفاوت عرضه مي دارند. راه آنها به سوي دنياي امروزي و هماهنگ با بيان تكنولوژي عصر معاصر است. ادبيات اوليپو را مانند خميربازي به هر صورت و تركيبي مي توان درآورد و از قابليت هاي بي شمار آن كه چندان هم آسان نيست استفاده نمود. صنعت نويني كه در شعرهاي زيباي ريموندكنو ديده مي شود نشانگر استعداد و خلاقيت بي حد او در اين زمينه است. اوليپو چهره جديدي از شاعر و نويسنده به عنوان يك صنعتگر هنرمند ارائه مي دهد. شاعر ديگر تابع احساسات و الهامات شعري نيست، ريموندكنو قريحه شعري سنتي را تسليم كوركورانه  تراوشات ذهني مي داند و مي گويد نوعي بردگي است.
در حقيقت خيلي پيشتر از اوليپين ها در اوايل قرن ۲۰پل والري به عنوان پيشگام در اين زمينه شناخته شده است زيرا او نيز الهامات شعري را رد مي كند.
در قرن ،۲۰ شاهد روابط جديد ميان نويسنده و زبان هستيم كه در عرصه نويسندگي ايجاد زمينه نويني مي نمايد. تك گويي هاي دروني جاي خود را به گفت وگويي جديد كه پايه و اساس مادي دارد مي دهد، در عصر ارتباطات زبان ديگر وسيله نيست بلكه هدف است. نويسندگي از درون گرايي به بيرون گرايي مبدل مي شود، انسان اوليپو خود را به كلمات مي سپارد، او مي خواهد زبان را به محك گذاشته و در سلطه خود درآورد و طعم اصلي آن را بچشد.
در اين مقوله مي توان به اين نكته اشاره كرد كه اتوماتيك پردازي سورئاليست ها به هيچ وجه مورد نظر اوليپين ها نيست، سورئاليست ها تراوشات ذهني خود را به روي كاغذ آورده و هرگونه دغدغه هاي دروني خود را بيان مي كنند در حاليكه اوليپين ها با زبان نگراني را از خود مي زدايند و علاقه اي به معنا و بيان افكار خود ندارند.
پس در پايان بگوييم اگر نويسنده كلاسيك با توجه به معنا، هوشمندانه به دنياي اطراف خود مي پردازد و هيچگاه از مفهوم متن دور نمي شود، تردستي هاي اوليپين ها در رابطه با زبان نويسنده را كاملاً به راهي ديگر مي كشاند، به راهي كه دنياي پرشتاب امروز خواستار آن است.

نشست
جلسه نقد مجموعه شعر «حالا نام ديگري دارم»
معلق ميان دهه ۶۰ و ۷۰

بررسي مجموعه شعر «حالا نام ديگري دارم» اثر «ساغر شفيعي» بهانه برگزاري جلسه ماهانه نقد شعر امروز در حوزه هنري مركز بود.
در ابتداي اين نشست، ضياءالدين ترابي منتقد نام آشنا در اولين بخش از سخنان خويش به بررسي پيوند اين مجموعه با مجموعه قبلي شاعر «وقتي باران پيانو مي زند» پرداخت و گفت: «شاعر كتاب در مجموعه قبلي با زباني سالم به سراغ شعر گفتن مي رود و حتي گاهي وزن نيمايي را نيز رعايت مي كند. پس از مطالعه مجموعه اول و نگاه تطبيقي به آن به اين نكته مي رسيم كه شاعر نسبت به شعر دهه هاي گذشته مطالعه قابل توجهي دارد اما در كل، نگاه و حركتهاي شاعر در مجموعه دوم پخته تر است.»
محمدرضا شالبافان ديگر منتقد اين جلسه نيز در بخش نخست سخنان خود گفت: «نام و طرح جلد كتاب به گونه قابل توجهي مي تواند با تفكرات فلسفي- نشانه شناختي معاصر مرتبط باشد. سخن از نامي ديگر است و اين نام در جايگاه تعليق قرار دارد. در زبانشناسي و نشانه شناسي معاصر شايد بتوان گفت براي اولين بار چارلز ساندرس پيرس بود كه به مدلولهايي كه مدام به تأخير مي افتند اشاره كرد.»
وي افزود: «حضور آشكار فروغ در اشعار به چشم مي خورد. البته گونه استفاده شفيعي با بهره ديگران متفاوت است. سابقه ذهني ما از تقليد از فروغ بازمي گردد به استفاده از لحن و احساسات زنانه. اما طرز برخورد شفيعي با عناصر محسوس و عيني پيراموني است كه ما را به ياد آثار فروغ مي اندازد. در ادامه ضياءالدين ترابي در بخش دوم سخنانش درقبال شعري كه نام كتاب از آن برگرفته شده و با اشاره به سخنان شالبافان گفت: «من اين شعر را شعر سالم و موفقي مي بينم چرا كه شاعر با بهره گيري از ساختار سالم به بيان سخن خويش پرداخته است.» وي افزود:«شاعر مانند بسياري از جوان ها كه در دهه هفتاد و اين سالها شعر مي گويند از بازي هاي زباني استفاده كرده است و سعي كرده با استفاده از بار معاني چندگانه بعضي كلمات با زبان بازي كند.»
ترابي ادامه داد: «شاعر با توجه به من فردي در شعرها فضاي عاطفي مي سازد و از آن استفاده مي كند.»
شالبافان در ادامه جلسه و در بخش پاياني سخنان خود گفت: «من عليرغم آقاي ترابي شعر شفيعي را داراي كمترين سنخيت با شعر دهه هفتاد مي بينم. در مقام قياس اين شعر اتفاقاً بسيار به شعر شاعران موسوم به دهه شصت نزديك تر است. شاعراني چون سيد علي صالحي، مرحومه نازنين نظام شهيدي، فرشته ساري و حتي محمد شمس لنگرودي.»
وي ضمن اشاره به سخنان ترابي و در ادامه بحث من فردي وي گفت:از برجسته ترين تكنيك هاي شفيعي در اين كتاب برخورد غيررسمي با زبان است كه در دهه هفتاد با تغيير در مفاهيم به عنوان طنز نامگذاري شد. در دهه هفتاد ديگر غيررسمي بودن به هزل و هجو و طنز تقسيم نمي شود، بلكه برخورد غيررسمي- به ويژه با زبان- و عدول از انتظارات عادي زباني به عنوان طنز كلان نام مي گيرد. شفيعي از اين تكنيك در جاي جاي كتاب به خوبي بهره جسته است.»
ترابي در پايان جلسه و در واكنشي قابل توجه به سخنان پاياني شالبافان گفت: «اتفاقاتي كه در دهه هفتاد افتاد طنز نبود بلكه مضحكه بود. به قول گادامر پست مدرن دو مؤلفه دارد: يكي طنز و ديگري مضحكه. اين افراد تنها مضحكه را وارد ادبيات ما كردند و از ورود طنز عاجز بودند.»

نگاه
نگاهي به كتاب «خدا خانه دارد»
دلتنگي هاي آدمي را باد ترانه اي مي خواند
005406.jpg

ابوالقاسم غلامي
روايت تاريخ مذهبي و شعائر ديني ما به صورت هاي گوناگوني سال هاي متمادي، مكتوب شده اند كه هريك از اين آثار در جاي خود داراي ويژگي خاصي هستند؛ مثلاً در كتاب «حماسه حسيني» شهيد مطهري واقعه عاشورا را دور از تحريف و با زبان فيلسوفي  پرداخت مي كند و يا در «رمان امام رضا» نوشته شكوه قاسم نيا، زندگي اين بزرگوار براي اولين بار، به زبان شاعرانه، لطيف و با احساس بيان مي گردد. اما اين بار فاطمه شهيدي قصد دارد در كتابي به نام «خدا خانه دارد» جدي تر تاريخ مذهبي ما را بنويسد و كار تازه اي ارائه كند كه از هر نظر با زبان و روايت ديگر نويسندگان حوزه نثر ادبي، متفاوت باشد. او در اين كتاب قصد دارد با زبان شعر، از عاشورا، اويس، زهير و پيغمبر اسلام بگويد. از خصوصيات بارز اين كتاب ايهامي است كه در سرتاسر آن موج مي زند، تا حدي كه خواننده را وادار مي كند، واژه ها را ببلعد و با آنها زندگي كند. در قسمتي از كتاب، از دهم محرم الحرام مي نويسد، از دو خط موازي مي گويد: اما اين بار برعكس، اين دو خط موازي در نهايت تلاقي نمي كنند، چون «مرد اين را مي دانست وقتي تصميمش را گرفت. مي خواست موازي بماند. گفت طوري مي رويم كه به هم نرسيم...»
فكر رياضي نويسنده مي داند كه در بي نهايت دو خط موازي يكديگر را قطع مي كنند، اما احساس آدمي، زبان رياضي را دور از خيال مي بيند. واقعاً همين طور است. تلاقي دو خط موازي در خيال ما تلاقي مي كنند، جايي كه توانايي آدمي قادر نيست آن دورها را رؤيت كند.
بنابراين تلاقي را به ما تحميل مي كند، چون «هيچ وقت به دشمنان اين طايفه نپيوسته بود، ولي باور هم نكرده بود كه در قتل عثمان شريك نبوده اند. بعد از آن كه پيراهن خوني عثمان دلش را چركين كرده بود، نزديك خانواده علي نيامده بود. همان دورها مانده بود. يك قدم پيش و يك قدم پس. بينابين راه! حالا پسر علي در كارواني در چندقدمي در حركت بود. چيزي در دلش مثل اسفند* (اسپند) آتش ديده جز زد.
البته اين زبان شاعرانه در فصول بعدي كتاب نيز ادامه دارد و اين موضوع تا حد زيادي، ايضاً ايجاد ابهام مي كند؛ تا جايي كه نثر به مرثيه نزديك مي شود و نويسنده مويه مي كند. مويه بر مولايي كه مظلوميت او بر كسي پوشيده نيست،  اما اين راز و رمزهاي شاعرانه نويسنده بي حد و حصرند. تمامي ندارد، براي همين دچار حركات پاندولي از نثر به نظم، سرگردان مي ماند. اي كاش اين نثر، سروده مي شد. كه شايد در انتقال مفاهيم خود، با قدرت شعر عمل مي كرد. جاي اين مفاهيم، حتي در شعر امروز (نو) خالي است. نويسنده ناخواسته شعري نو سراييده است كه در نگاه هاي كوتاه، مكتوب شده اند. جايي در« اويس! من از تو غريب ترم!» كاملاً به زبان شعر نو نزديك مي شود. قبول تو از من خيلي عاشق تري، خيلي پاك تر، باصفاتر، اصلاً همه «خيلي ها» مال تو است و فقط يكي سهم من. من از تو خيلي غريب ترم!»
اين نوع سبك در يك دوره تاريخي در نثر شريعتي نويسنده و جامعه شناس دهه پنجاه ديده شد. وي در هبوط،«فرود آمدن در كوير» اين گونه مي نوشت و اين گونه سخن مي گفت؛ اما رويكردي كه در آثار شريعتي ديده مي شد، از پوست شاعرانه بيرون مي آمد و تبديل به تيغي مي شد كه پوست را نيشتر مي زند.
زباني تند كه واژه هاي شاعرانه آن نيز در تلطيف آن عاجز مي ماند. وي در نيايش آن قدر دست هايش به آسمان نزديك مي شود كه واژه ها قادر به همراهي كلام وي نيستند. او از اندوه عاشورا مي گويد، تا جايي كه مويه او مرثيه او مي شود و دانشجوي دهه پنجاه با نثر و زبان او روضه گوش مي دهد تا همراه با او اشك بريزد و اين نثر شاعرانه در كتاب« خدا خانه دارد» دوباره ديده مي شود. ولي كاملاً متفاوت با نثر شريعتي، نويسنده كتاب به رازهاي دروني خود مي پردازد و با ايهام و ابهام در جاهايي ما را وادار مي كند درباره او تصميم بگيريم. او چه مي گويد. شايد نسلي كه مي آيد بهتر بداند او براي چه اين گونه مي نويسد. زيرا نسلي كه او برايش اين گونه تاريخ را روايت مي كند، با خودش بيگانه است نسلي كه براي اين كه براي كسي بنويسد، وبلاگ مي كند. براي او عشق را اينترنتي بيان مي كند و بيان احساساتي نرم افزاري را در سايتي دور از واژه هاي« خدا خانه دارد» جست وجو مي كند.
پانوشت:
* چرا نويسنده اسفند را در آتش مي ريزيم با ماهي كه نوشته مي شود آورده، شايد تعمدي بوده است.

|  ادبيات  |   انديشه  |   سياست  |   شهرآرا  |   ورزش  |

|   صفحه اول   |   آرشيو   |   بازگشت   |