دوشنبه ۲۲ فروردين ۱۳۸۴ - سال سيزدهم - شماره - ۳۶۷۰
هر كدا م از طايفه اي آمده بودند
همه زنان شاه
زن هاي درجه اول شاه كه شاهزادگان و برخي از سوگلي ها بودند ماهي 750 تومان حقوق مي گرفتند. زنان درجه 2 كه عمده حرمسرا را تشكيل مي دادند از 500 تا 200 تومان حقوق ماهيانه داشتند
032088.jpg
ماني راد
تير آخر، فروغ السلطنه
جيران دختري اهل تجريش بود و چشماني بسيار زيبا داشت. شاه نيز شيفته چشمان جيران شد و رفتهرفته محبتش درباره او آنچنان تا سر حد جنون افزايش يافت كه يك ساعت از جيران نمي توانست جدا شود. ناصرالدين شا ه به اين دختر تجريشي كه نه از شاهزادگان بود و نه اعيان، لقب فروغ السلطنه داد؛ عنواني كه حتي بعد از مرگ جيران، به هيچ كدام از سوگلي ها داده نشد. جيران دو پسر براي شاه آورد كه شاه به هر دو لقب وليعهد داد، اما هيچ يك از آنها چندان دوام نياورده و در كودكي مردند. جيران شكارچي بي نظيري بود و همراه در شكارگاه، در ركاب شاه. او هنگام سواركاري چكمه به پا مي كرد و روبنده را به دور سر پيچيده و د ر نهايت زبردستي و زرنگي روي زين سوار مي شد. او هر گاه به شكار مي رفت ملازمان بسياري به گرد او جمع مي شدند. چنان چالا ك بود كه گاه حتي شاه هم ازاو جا مي ماند. او قوشي مخصوص داشت كه به آن غزال مي گفت. آن را به دست مي گرفت و هنگام شكار رها مي كرد و هر كس كه صيدش را مي گرفت، يك امپريال انعام مي داد.
جيران در جواني به بيماري درمان ناپذير مبتلا  آمد. شاه روزي چند بار در كنار بستر او حاضر مي شد و از او پرستاري مي كرد. مشهور است كه روزي كه در حرم حضرت عبدالعظيم هدف تير ميرزارضاي كرماني قرار گرفت، دست به زخم، خود را با حالتي ناتوان به آرامگاه جيران رسانيد و در كنار قبر او جان باخت. از علا قه شاه به او بسيار گفته اند و داستان هاي زيادي نقل كرده  اند.
امين اقدس سوگلي ناصرالدين شاه
ناصرالدين شاه، آنگونه كه از اسناد برمي آيد، داراي تعدادي زن عقدي بوده و عده كثيري زنان او كه چندان آماري از آنان موجود نيست، صيغه اي بودند. معمولا  زنان ناصرالدين شاه نزد او جايگاهي والا  مي يافتند و داراي ارج و قرب مي شدند، اما از ميان زنان صيغه اي او، به يكباره زني از طايفه سادات گروس مقامي بزرگ يافت و چنان در نظر شاه نشست كه ناصرالدين شاه، او را به زعفران باجي كه صندوقخانه اندروني و جواهرآلا ت را در دست داشت، معرفي كرد و خيلي زود اين زن توانست مقامي بسيار بيابد. او معروف به امين اقدس بود. زبيده خانم( امين اقدس) يكي از زنان صيغه اي ناصرالدين شاه بود و جواهرآلا ت و مقداري نقدينگي و حتي خوراك شاه در دست او بود. او زني امين و درستكار بود و مورد توجه فراوان شاه. زبيده خانم خواهر اميرالا مراء، امير تومان ميرزامحمدخان ملقب به امين الخاقان (مليجك اول) بود. امين اقدس جزو سادات خراسان بود كه داراي اصليتي گروسي بود.
چگونگي ورود امين اقدس به اندروني سلطان صاحبقران، در زمان حكومت فرهاد ميرزا معتمدالدوله، پسر پانزدهم عباس ميرزا نايب السلطنه بوده. ناصرالدين شاه از او تعدادي خدمه خواست كه فرهاد ميرزا، امين اقدس را به همراه عده اي به طهران و اندروني شاه فرستاد. شاه نيز بعد از يك سال امين اقدس را به صيغه خود درآورد. از آن روز به تدريج اين زن جايگاهي فراوان يافت.

گلوله اي كه ناصرالدين شاه را از پا درآورد پايان يك داستان بود و آغاز داستاني ديگر. آن گلوله كوچك سربي نقطه پايان سرنوشت مردي بود كه قريب نيم قرن تاخت و به اين در و آن در زد. بارها دلش براي خودش سوخت و بارها فرمان قتل صادر كرد. مردي كه با واژه حرمسرا خو كرده بود و طنين كور شويد، دور شويد نگهبانانش، هر كسي را در هر جايي ميخكوب مي كرد و وا مي داشت كه فقط به پيش پايش نگاه كند. ناصرالدين شاه، زورگو بود و غيرتي؛ او همه اعضاي حرمسرا را دوست مي داشت، اما اين ظاهر قضيه بود؛ نقابي كه شايد گوشه اش با شليك آن گلوله كنار رفت. آن گلوله خيلي كارها كرد؛ گلوله اي كه توانست باب طرح بسياري مسايل را باز كند و رازها را برملا  سازد. واژه حرمسرا همچنان واژه اي ناخوشايند بود. ناخوشايند براي ملتي كه سرشتش با حجب و حيا آميخته بود و بي بند و باري را نمي پسنديد، اما شاه و حرمسرا پابرجا بود و فرياد كور شويد، دور شويد، خيلي ها را به فكر فرو مي برد. داستان ولي چگونه شروع شد و چگونه به پايان رسيد، داستاني كه پر از راز بود.
مرور گام هاي اول
زماني كه ناصرالدين شاه بعد از مرگ محمدشاه به سال 1246 هجري قمري و در سن 16سالگي به قصد حكومت از تبريز عازم تهران شد، بسياري از درباريان جزو ملا زمان او بودند؛ رجال و سياستمداراني كه در تبريز به همراه وليعهد، مشق حكومت كرده بودند و به قصد گسترش حوزه حكمراني به تهران مي آمدند. در ميان اين افراد، ميرزاتقي خان امير كبير، ميرزا حسين خان سپهسالا ر كه جواني نوپا بود، امين السلطان، شعاع السلطنه و ظل السلطنه و بسياري از فرزندان شاه نيز با او همراه بودند.
ناصرالدين شاه در زمان وليعهدي، گلين خانم را به عقد خود درآورد كه او نخستين زن عقدي اين شاه بود. از آن روز تا 50 سال بعد، يعني وقتي كه ناصرالدين شاه با گلوله ميرزا رضا كرماني كشته شد، او داراي 85 زن عقدي و بيش از يكصد زن صيغه اي بود. از زنان صيغه اي شاه شايد چندان اطلا عاتي در دست نباشد، اما تعدادي از زنان عقدي شاه عبارت بودند از: شكوه السلطنه، مادر مظفرالدين شاه كه نوه فتحعليشاه بود و دختر شعاع السلطنه، سرورالسلطنه، دختر عمادالدوله، نوه فتحعليشاه، فروغ السلطنه كه از زنان محبوب ناصرالدين شاه بود و ملقب به جيران كه از اهالي تجريش بود.
اما برخي از زنان صيغه اي ناصرالدين شاه نيز عبارت بودند از: زينت السلطنه، مادر سالا رالسلطنه، بدرالسلطنه، مادر ركن السلطنه، اخترالسلطنه، خواهر شاهزاده اكتاقاآن، شمس الدوله، دختر عضدالدوله، پسر فتحعليشاه و خواهر عين الدوله، انيس الدوله كه يكي از زنان محبوب شاه بود و در واقع ملكه ايران، امينه اقدس، خواهر مليجك اول و عمه مليجك دوم، عفت السلطنه مادر ظل السلطان كه سالها والي اصفهان بود، منيرالسلطنه مادر كامران ميرزا نايب السلطنه بود، نديم السلطنه مادر خانم ضياءالسلطنه كه بعدها زن امام جمعه تهران شد و خانم والي زاده كه دخترش بعدها زن مجدالدوله شد.
زنان هر كدام از طايفه يا قومي به حرمخانه سلطنتي فرستاده شده بودند، 2 زن خارجي هم بودند. يكي از آنان كه سالها پرستار فرزندان منشي سفارت ايران در سوئيس بود به ايران آمد و مورد توجه شاه قرار گرفت، اهل بخش فرانسوي سوئيس بود، او مدت ها در حرمخانه سلطنتي و در زمره زنان ناصرالدين شاه به روش ايرانيان مي زيست. يكي ديگر از خارجيان مقيم حرمسرا، دختري بود اهل فرانسه كه در يكي از مسافرت هاي ناصرالدين شاه به فرنگ به صيغه شاه درآمد و به ايران آمد. تمامي زنان حرمسراي ناصري داراي حقوق مشخصي بودند. حقوق حرمخانه از گمرك، هر ماهه در اختيار اعتمادالحرم قرار مي گرفت و او بنا بر قراردادي معين، حقوق ها را ميانشان تقسيم مي كرد؛ قراردادي كه بنا بر آن حقوق ها تقسيم مي شد. به 3 طبقه از زنان حرمخانه حقوق هاي معيني پرداخته مي شد. زن هاي درجه اول شاه كه شاهزادگان و برخي از سوگلي ها بودند ماهي 750 تومان حقوق مي گرفتند. زنان درجه 2 كه عمده حرمسرا را تشكيل مي دادند از 500 تا 200 تومان حقوق ماهيانه داشتند و زنان درجه سومي كه عمدتا صيغه هاي نه چندان مورد توجه بودند، از 150 تا يكصد تومان در ماه حقوق مي گرفتند. دختران بزرگ ناصرالدين شاه داراي حقوق مستقل بودند. بنا بر مقرري، آنها سالا نه 4 هزار تومان مي گرفتند. در ميان زنان ناصرالدين شاه، انيس الدوله داراي دستگاهي جداگانه و عظيم بود و داراي مقرري معين. او به دليل آنكه سوگلي شاه بود و مورد توجه و اعتماد او، توانست خيلي زود از ساير زنان شاه خود را جدا كند. انيس الدوله در تمام مدت صيغه شاه بود و هيچگاه به عقد او درنيامد. او از جمله زناني بود كه فرزندي نياورد و تنها زني از حرمسراي ناصري بود كه به همراه شاه به فرنگ رفت و در آنجا مدال هاي امپراتوران بزرگ را گرفت. او را بعد از فروغ السلطنه ملكه ايران مي شناختند، اگرچه انيس الدوله در نزد فروغ السلطنه ادب آموخت و مورد توجه شاه قرار گرفت. او سالها بعد از ورود به حرم به عنوان نديم، مورد توجه شاه قرار گرفت. در سفر سلطانيه در سال 1276 هجري قمري به صيغه شاه درآمد و بسيار اعتبار يافت.
گوشه هايي از تاريخ اجتماعي ايران تاليف حسن آزاد

طهرانشخص
مليجك و لرزش دل و دست قبله عالم
032094.jpg
چه كسي باور مي كند قلب سخت و سنگ قبله عالم، بند خنده اي كودكانه باشد و تمام آن شكوه و جلا ل و جبروتي كه نفس ها را در سينه حبس مي كند و چشم ها را از حدقه درمي آورد، به صداي خنده كودكانه اي كه شايد شنيده هم نمي شود، فرو بريزد و سلطان صاحبقران را اسير خودش كند و تا سالها دل از او ربوده و در پي خود بكشاند. در واقع ماجراي غلا معلي خان عزيز السلطان از اين قرار است. در سال 1295 درست بعد از گذشت۶ ماه از تولد او، وقتي كه به نزد عمه اش امين اقدس برده مي شود، چشم ناصرالدين شاه به اين كودك زشت رو مي افتد. هنوز شاه از اين كودك چشم بر نمي گيرد كه لبخند مليح كودك، او را مسحور مي كند و به آرامي اين كودك اشتياق پيدا كرده و به آغوش ناصرالدين شاه مي رود. ماجراي نزديكي او با شاه از همان روز و از 6 ماهگي اش آغاز مي شود و تا آخرين روز زندگي شاه ادامه مي يابد. شاه كه سابقه نرد عشق باختن با گربه ها را داشته، اين بار فريفته خنده جادويي كودكي مي شود و ببري خان، گربه مورد علا قه اش را رها مي كند و اين كودك را به دامانش مي گيرد و حتي ساعاتي از او دل نمي كند. اگرچه ناصرالدين شاه از نعمت فرزند، بسيار هم بهره مند بود و صدها فرزند خرد و كلا ن داشت، اما هيچگاه نتوانست فرزندانش را دوست بدارد و حالا  فرزند يكي از نوكرانش دل از او ربوده و شاه را متاثر كرده بود. پدر غلا معلي خان عزيز السلطان كه به مليجك معروف شد، از مقربان درگاه اين شاه پر خدم و حشم بود. پدر اين كودك امير تومان ميرزا محمدخان معروف به امين الخاقان مردي روستايي بود و به همراه امين اقدس و در ابتدا به عنوان غلا مبچه به دربار راه يافت. او از اهالي گروس بود. يك روز به هنگام تعريف داستاني، براي عده اي كه اتفاقا شاه هم به آن گوش مي داد نام گنجشك را به زبان محلي (مليجك) مي گويد و از آن روز به اين نام شهرت مي يابد. بعد از او فرزندش به مليجك ثاني معروف شده و همان كودكي مي شود كه دل از شاه ربوده و سالها قبله عالم نرد عشق به او مي باخت.
پس از آنكه ناصرالدين شاه با اين كودك مانوس مي شود، او را به نزد خود آورده و سالها با او چنان عاشقانه مي زيد كه شگفت آور است. يكي از دختران خود را به او مي  دهد و در تمام سفرها او را با خود همراه مي كند و از معرفت و دانش هر آنچه را كه لا زم است به او مي آموزد و گاه حتي لقمه به دهانش مي گذارد. مليجك در نزد ناصرالدين شاه چنان اعتبار مي يابد كه اسباب حسادت و شگفتي درباريان مي شود. از آن پس تمام حكام و امرا براي تقرب بيشتر به شاه، مليجك را ارج مي نهادند و او تا آخرين روز فرمانروايي ناصرالدين شاه، شفاعت ها و اكرام ها و دادخواهي هاي بسياري كرد و در ميان مردم هم بسيار محبوب بود. مليجك، رفيق و همدم ناصرالدين شاه بود و هميشه در كنار او.

نشسته در غبار
تهران قهوه قجري نوشيده
گم مي شود آن روزها و ديگر نمي  آيد. كوچه هاي تاريك و روشن و آدم هايي با كلا هي بر سر و سرداري بر تن. ميدان ها و خيابان هاي خاكي و قاطرها و ارابه هايي كه در هر سو ديده مي شوند. تقصير تو نيست كه طرح پيدا و ناپيداي گذشته را در تو در توي ذهن گم مي كني و اين شهر رنگ و رو رفته كه ديگر نشاني از آن روزها ندارد، تو را در خود حيران مي كند و گيج، اما هنوز هم كه چشم ها را مي بندي، تاريكي تو را با خود مي برد. تهران روزهاي دور كه مي آيد، بهانه هاي روشن هم فراهم است براي گشت و گذار. مي  آيد و به نظاره مي نشيني. آتش بازي هاي شب هاي عيد و خيابان هاي منتهي به كاخ گلستان و هجوم ترقه و فشفشه ها، پاچه خيزك ها و كوزه هاي هفت رنگ انباشته از مواد منفجره و جمعيتي كه كلا ه از سر افتاده به آسمان خيره بودند و فرياد مي زدند. بالا ي بام خانه هاي تو سري خورده ازدحام جمعيت بود و هوار و فريادشان كه با فشفشه ها به آسمان مي رفت.
گرد زمانه خاطرات فيل خانه را از تهران زدوده، اما مي شود دوباره رفت به آن روزها. جايي در حوالي انتهاي خيابان خيام و در دل كاروانسرايي قديمي، مي شود دوباره رفت و صداي فيل ها را كه در هوا گم است شنيد. فيل هايي كه تنها كارشان، نشان دادن دستگاه پر اقتدار سلطنتي بود. فيل هايي كه هر جمعه به شهر آورده مي شد و مردم گرد آنها جمع مي شدند و شادماني مي كردند. اگر در اندروني مراسم عروسي بود، عروس سوار بر آن به خانه داماد مي رفت. مي گفتند عروس هاي مهم دارالخلا فه فيل سوارند. درست بود. گرد برخاسته از عبور كاروان جهيزيه عصمت الدوله در كوچه هاي درالخلا فه در هوا پخش است. خيابان هاي دارالخلا فه غريو روزهاي بسيار دور را در خود گرفت و تا به امروز رسانده. اين تاريكي و تهران روزهاي دور، آدم را با خودش مي برد.
در همين كوچه ها نشان لوطي اكبر پامناري يا لوطي صالح پهلوان هست، كساني كه به امانتداري و مردمداري شهره بودند. صداي گام هاي لوطي نايب در كوچه كه بپيچد، تهراني را به ياد مي آوري كه در هر جايش سمسارهاي دوره گرد را مي بيني. كلا ه مستعمل و كت و شلوار فرسوده، خرده شيشه و آهن پاره و يك دوجين از وسايل نيمدار و كهنه را در انبان خود دارند و باز دوره مي گردند.
تهران دوست داشتني بود. تهران با شغل هاي كوچه و بازارش، با متصديان و برگزيدگان تافته جدا بافته اش. فراشخانه، سرايدارخانه، فخارخانه، كشيك خانه، اسلحه خانه، زنبورك خانه، شاطرخانه، ميرشكاري و ميرآخوري، شترخانه و قاطرخانه، نقاره خانه و صندوق خانه.
تهران دوست داشتني بود با همين نشانه هاي دوردستش. لباس فراش ها سرداري يقه حسني يا يقه عربي ماهوت قرمز بود و شلواري از پارچه دبيت يا ماهوت سياه. كلا ه تخم مرغي فراش ها كه درست در سوي راست بالا ي آن كلمه فراش را از نقره بريده بودند و چسبانده بودند. اين نشان از دور در كوچه خاكي برق مي زد و فرزند فراش اين برق آشنا را مي شناخت.
فراش و فراشي براي آبپاشي و رفت و روب و نظافت شكل گرفت، اما زمان گذشت و دسته جارو براي مجازات و تنبيه معمول شد. به يقين فراش از ته دل از اين تغيير شغل و تغييرماهيت شغلش دلخوش نبود، چراكه تهران جمع و جور و ساده و كوچك بود و در سادگي، فتنه نمي تواند كه ريشه كند، اما فراش ها بايد خلا فكاران را تنبيه مي كردند. شايد از همين رو بود كه در خانه اعيان مسووليت فراش هااين شد كه مجرم را به رو بخوابانند و چند چوب تنبيه به ران هايش بكوبند. اين تنبيه ساده اگر درست اجرا مي شد، شايد هرگز كار به جاهاي باريك تر نمي كشيد و گوش و بيني مجرم بريده نمي شد و فرزند فراش همچنان به برق نشان كلا ه پدر افتخار مي كرد.
آري، تهران روزگار گذشته دوست داشتني بود. با تمام ماجراها و خاطرات دور و نزديك. تهران روزهاي قحطي، تهران پاي چوبه هاي دار و اصغر قاتل، تهران پهلوان هاي نامدار و ميدان پاقاپوق، تكيه دولت و حكايت عصا زني معين البكاء، تهران كاروانسراها و اقامتگاه ها، ماشين دودي و ورود اتومبيل، تهران مجلس شوراي ملي و مشروطه، ضرابخانه ها و تاسيس ادارات، تهران روزگار پيش مثل آنكه قهوه قجري نوشيده باشد، در ذهن ما فراموش و خاموش شده، اما تهران دوست داشتني است. اين شهر 200ساله كه حالا  در روزهاي جواني اش بسيار پير به نظر مي رسد.

خواندني ها
مردي كه زن شد
ورق زدن جرايد مربوط به حوادث خارق العاده تهران قديم در اغلب موارد جالب و حيرت آور است. 75 سال پيش را به خاطر آوريد و پسرك روزنامه فروشي را كه مي دود و خاك و خل بلند مي كند و فرياد مي كشد: روزنامه، روزنامه ... آخرين خبر... او با همه توان و انرژي خبرهاي دسته اول آن روز را فرياد مي كشد و به دنبال مشتري است.
همين تك تصوير به اضافه شور و هيجان آن پسرك در زمينه سياه و سفيد خيابان اصلي شهر مي تواند انگيزه مناسبي براي مرور اخبار گذشته يك پايتخت باشد، اما اگر هنوز متقاعد نشده ايد كه زحمت خواندن اين ستون را به خود بدهيد به اين تك تصوير يك جمله ديگر هم اضافه كنيد. مثلا  اين بار بشنويد كه پسرك مي دود و فرياد مي كشد: آخرين خبر... مردي كه با عمل جراحي زن شد... حالا  اگر تمايل داريد، مي توانيد برويد و آن روزنامه را بخوانيد.
در هفته اخير يك عمل جراحي مهم در مريضخانه دولتي شده است كه نه فقط در ايران بي نظير است، شايد در نقاط ديگر دنيا هم به اين ترتيب بي سابقه است. اين عمل جراحي فصل جديدي در تاريخ طبي و صحي مملكت باز و شايان دقت و توجه علما، شايسته آن است كه در كنفرانس ها و شوراهاي صحي از نقطه نظر علمي مورد بحث قرار گيرد. عمل جراحي مزبور به وسيله آقاي دكتر خلعتبري جراح مريضخانه دولتي كه تاكنون امتحانات خوبي در اين كار داده اند به معرض عمل قرار گرفته و با موفقيت انجام يافته است.
جواني 18 ساله براي يك عمل جراحي عجيب يعني تغيير جنسيت از رجليت به اناثيت به مريضخانه دولتي مراجعه كرده است. نه فقط فكر اين جوان عجيب بوده، بلكه از حيث خلقت نيز عجيب و ناقص بوده است. او از حيث هيكل، قيافه و استخوان بندي يك مرد كامل  العياري است، اما احساسات و نشانه هاي اناثيت بيشتر بر او غلبه داشته است و به اين جهت علا قه مند بوده است زن شود. آقاي دكتر خلعتبري چند روزي او را معطل نگاه مي دارد تا اينكه مراسله ذيل را به مريضخانه نوشته و شخصا حاضر مي شود كه جواب نفي و اثبات آن را گرفته و خيال خود را به اجرا بگذارد. اين جانب با طيب خاطر بدون اينكه داراي اختلا ل حواس باشم حاضرم كه مرا عمل كرده و از حالت مردي مرا تبديل به زن كنيد و اگر هم مرا عمل نكنيد خودم را خواهم كشت.
محل امضا-كبري
032100.jpg
جاي خالي تفريح
برمي گرديم به 80 سال پيش، به تهران جمع و جور و ساده با كوچه هاي باريك خاكي و تك و توك خيابان هايي كه سنگفرش بودند و سر و صداي سم كوبه هاي اسب و غژ غژ كالسكه را در خود تكرار مي كردند. زير آسمان آبي هر كس به كاري مشغول بود و به هر شكل غم نان را از تن به در مي كرد و از شرمندگي زن و فرزند در مي آمد. خب، طبيعي است كه در پايتخت ساده آن روز جاي بسياري چيزها خالي بود و از مظاهر شهري نشانه هايي ابتدايي و كمرنگ به چشم مي آمد. در ميان آنچه نبود و بودنش ضروري به نظر مي رسيد يكي هم تفريح و سرگرمي بود كه همواره دغدغه آدم هاست و راهي براي تمدد خاطر و ادامه زندگي. در هر حال اين جاي خالي آنقدر اهميت يافت و توي ذوق زد كه فريادش به روزنامه رسيد و با بوي مركب چاپ و كاغذ كاهي همراه شد: مردم وسيله تفريح ندارند.
و دغدغه در قالب كلمات مثل اشك جلوه كرد: در مملكت ما به واسطه عدم وسايل تفريح و تفرج حقيقتا كسي كه بخواهد در 24ساعت، 2 ساعت وقت خود را صرف تفريحاتي بكند متعجب خواهد بود كه چه بكند. هيچ نيست، نه گردشگاهي مخصوص، نه كنسرت ها، نه نمايش ها و نه تئاتر و مجالس تفريح ديگر. در نتيجه همين عدم وسايل است كه فوج فوج جوانان اين مملكت خود را در ميان امراض گوناگون و خطير انداخته، نسل آتيه را تهديد مي كنند يا دچار انواع اخلا ق سوء و ناپسند شده و ناراحتي خود و خانواده را فراهم مي سازند.
آنچه از خلا ل اين مطلب به ذهن مي رسد اين است كه در آن روزگار نه خبري از پيست اسكي و اتومبيلراني بود، نه نشاني از باشگاه هاي اسب سواري . حتي دريغ از يك سالن خشك و خالي بيليارد. چه مي شود كرد؟ اين هم دردي است.

ديروز - امروز
032091.jpg
۱۳۴۵
032097.jpg
۱۳۸۳
برج آزادي را شبيه پرده طراحي كردند.پرده كه چهره پايتخت را پوشانده بود. تصوير روزهاي تولد نماد طهران ديدني است.

طهرانشهر
ايرانشهر
تهرانشهر
خبرسازان
دخل و خرج
در شهر
درمانگاه
شهر آرا
|  ايرانشهر  |  تهرانشهر  |  خبرسازان   |  دخل و خرج  |  در شهر  |  درمانگاه  |  طهرانشهر  |  شهر آرا  |  
|   صفحه اول   |   آرشيو   |   چاپ صفحه   |