جمعه ۱۸ دي ۱۳۸۳ - سال يازدهم - شماره ۳۶۰۵
index
به ياد جهان پهلوان غلامرضا تختي
ميراث دارپورياي ولي
009483.jpg
رحمان بوذري
«بله آقا من هر وقت از منزل مي آيم بيرون مادرم براي من آيه الكرسي مي خواند و اسپند و كندر برايم دود مي كند. همه اش سفارش مي كند كه نزد اشخاص ناباب نروم و خود را از چشم بد حفظ كنم. يك دقيقه هم كه از وقت معمول ديرتر به منزل بروم مادرم هرچه دعا بلد است مي خواند تا من برسم. وقتي مرا مي بيند باز دعا مي خواند و به من فوت مي كند و خدا را شكر مي گذارد. مادرم آنقدر مرا دوست دارد كه براي من از حد يك مادر عادي خيلي تجاوز كرده است. مي توان گفت كه در راه من خودش را فراموش كرده است.» اين تصويري از نامدارترين قهرمان كشتي ايران «غلامرضا تختي» است در پاسخ سؤال خبرنگار كيهان ورزشي كه پرسيده بود: «... شنيده ام خانواده  شما اعتقادات مذهبي محكمي دارند و هربار كه شما مي خواهيد از منزل خارج شويد مراسم مذهبي براي شما انجام مي دهند.»
نام غلامرضا تختي اما بيش از قهرماني با پهلواني گره خورده و همگان او را با نام «جهان پهلوان تختي» مي شناسند.

عصر پهلواني به سرآمده و دنياي قهرماني سر رسيده، دنيايي كه در آن مدال ها حرف اول را مي زنند و براي رسيدن بدان ها هركاري مجاز است. ديگر نه نشاني از پهلواني يافت مي شود، نه يادي از پهلوانان در ميان است، نه رنگي از جوانمردي ديده مي شود و نه بويي از عياري و رندي به مشام مي رسد. به عكس زورمداران و صاحبان بدن هاي پف كرده قلابي، تنها اسم بي مسماي پهلواني، رندي و جوانمردي را با خود يدك مي كشند. اگر به روزگاري مردان عالم اهل نظر، سياستگذار مدينه بودند و به سان روحي، حيات را به كالبد مناسبات اجتماعي، ورزشي و سياسي مي دميدند و تربيت يافتگان مكتب آنان در عرصه هاي مختلف حضور مي يافتند، از آن زمان كه مدينه خالي از پشتوانه فرهنگي شد، سياستگذاران بي صلاحيت در مسند قدرت همه امور را ملعبه دست خويش ساختند و در پي آنان پهلوانان غافل نيز، سر در پي آن حكام كردند و بيگانه با هويت فرهنگي خويش، جوياي نام و نان شدند و در خدمت اربابان زر و زور و تزوير درآمدند.
اين در حالي است كه تربيت رادمردي و پهلواني نتيجه قديمي ترين تربيت سنتي و اجتماعي ايرانيان بود و پهلوانان، نمونه هاي كامل شهامت اخلاقي، دليري، سلحشوري و مردانگي بودند.
همه فنون رزمي و ميدان داري به «كشتي» ختم مي شد و همين شيوه كمال خود را در تجديد آيين پهلواني و رادمردي نشان مي داد. موثرترين و در عين  حال واقعي ترين نمونه مردان در نزد ايرانيان، قهرمانان و پهلواناني بودند كه حسن خلق، هوشمندي، عفت و تنومندي جسم را با هم داشتند.
علاقه آنان به حفظ اين سنت ها و پاسداري از آن موجب شد كه رسم پهلواني و آيين  رادمردي از گذشته هاي دور تا به امروز نزد ايرانيان ماندگار باشد. رويارويي با اهريمن، اهريمن خويي و اهريمن صفتان، آيين پذيرفته شده مردمي شد كه منشا خلق و پيدايش خود و فلسفه آمدن و رفتن در صحنه حيات را جدال با «اهريمن» مي دانستند.
تربيت پهلواني غايت و مقصود تربيت بدني و ورزش بود و در اين مسير جواناني پرورش يافتند كه بيش از آن كه به فكر قوي كردن بازوان خود باشند به تقويت و نيرومندي نفس خود و يادگيري راه و رسم جوانمردي و فتوت مي انديشند.
جواناني كه مظهر فتوت و جوانمردي را علي (ع) مي دانستند و ذكر مدامشان «يا علي» بود. همو كه به گفته پيامبر (ص) جوانمرد اين امت نام گرفت:
آورده اند كه در عهد پيامبر (ص) شخصي بيامد و سلام كرد و گفت: «يا رسول ا... ! در فلان خانه مردي و زني به فساد مشغولند. فرمود ايشان را طلب بايد داشت و تفحص كردن. چندكس از صحابه در احضار ايشان دستور خواستند. هيچ يك را اجازت نداد. اميرالمومنين علي (ع) درآمد. فرمود: يا علي، تو برو و ببين تا اين حال راست است يا نه؟ اميرالمومنين علي (ع) بيامد. چون به در خانه رسيد چشم برهم نهاد و در اندرون رفت و دست بر ديوار مي كشيد تا گرد خانه بگرديد و بيرون آمد. چون پيش پيامبر رسيد گفت: يا رسول ا... گرد آن خانه برآمدم. هيچ كس را در آن جا نديدم. پيامبر (ص) به نور نبوت بيافت. فرمود كه «يا علي انت فتي هذه الامة» تو جوانمرد اين امتي.
پهلوانان و عياران به چنين مردي اقتدا مي كردند و نام علي (ع) آذين بخش سردر زورخانه ها و گودها بود.
زورخانه در نظر اين مردان، جاي پاكان، نيكان و مكتب و مدرسه فتوت و جوانمردي و علي رغم شرايط سخت اجتماعي، امكان تربيت و رشد نوچه ها و نوخاسته ها را فراهم مي كرد. زورخانه پيش از آن كه تن و جسم مردان را پرورش دهد. تربيت نفساني و روحاني مردان را عهده دار بود. رعايت نكردن ادب يا بي احترامي و كم حرمتي به پيشكسوت و مرشد و ورود با تكبر و خودخواهي به ساحت زورخانه همواره ورزشكار را با اشعار آموزنده و ملامت كننده مرشد مواجه مي كرد.
چهره پورياي ولي در تاريخ ورزش پهلواني و زورخانه اي ايران مي درخشد. پهلوان محمد خوارزمي (پورياي ولي) را مي توان مرشد و نمونه پهلواني در ميان ورزشكاران ايران دانست. پورياي ولي تا حد كمال مراتب و مسلك و آيين پهلواني را به جاي آورده و در فتوت و اخوت و گذشت به مقام عالي طريقت آن عروج كرده و در نظر ورزشكاران باستاني از اوليا ا... به شمار مي رود.
«پهلوان محمدپوريا در خوارزم به كشتي اشتغال مي ورزيده و روايت است كه از جانب هند پهلواني جوان به اين قصد كه پشت پهلوان خوارزم را به خاك بمالد به آن سرزمين عزيمت مي كند. چون به آن جا مي رسد حاكم خوارزم دستور مي دهد كه روز پنج شنبه همه مردم در ميدان عمومي شهر جمع شوند و به فرمان حاكم اطراف ميدان راسايه بان ها زدند. شب نبرد، پهلوان محمد براي خبرگيري از حال و روز پهلوان هندي به طرف خانه اش مي رود. چون ثلثي از شب مي گذرد به خانه آن جوان مي رود و آن جا مادر پهلوان را مي بيند كه روي بر زمين نهاده و دعا مي كند كه خداوندا فرزند مرا سرخ روگردان كه فردا پهلوان محمدرا بيندازد.
009489.jpg
صبحگاه تمام مردم جمع شدند و در محل هاي مخصوص قرار گرفتند و شاه بر تخت نشست و به نظاره معركه پرداخت. پهلوان، تنبان پوشيده و ابتدا با تني چند از كشتي گيران، كشتي گرفت و همه را بينداخت و بعد از آن به جانب پهلوان هندي رفت و در همان ابتداي كار كه مشغول دست يازي شد احساس كرد كه پهلوان هندي در دست او خوار و زبون است. در اين جا به ياد در دل پيرزن افتاد و خود را به دست جوان غريب داد و پشت بر زمين كرد. گويند از همين جا بود كه پوريا، پوريا شد و در آن لحظه كه بر زمين افتاد همه كون و مكان را ديد و آنچه نهفته بود بر او آشكار شد.»

غلامرضا تختي بازمانده نسل پهلوانان و عياران است. ميراث دار پورياي ولي، پهلوان يزدي بزرگ، پهلوان مفرد، حاج سيدحسن رزاز، حاج محمدصادق بلورفروش و ... پهلواناني كه قهرماني را به ثمن بخسي نمي خريدند و قهرماناني كه پهلواني را به دنيايي نمي فروختند و از همين رو هميشه مورد توجه خاص مردم بوده اند و حتي پادشاهان و اميران در هنگام درماندگي به آنها مراجعه مي كردند.
از آن هنگام كه ورزش پهلواني از سنت جوانمردي، جوانمردان و اميراني چون پورياي ولي، پهلوان عبدالرزاق بيهقي، سلطان اسماعيل و ... فاصله گرفت و پهلوانان، غاشيه دار اميران و حكام شدند و در خدمت صاحبان زر و زور درآمدند، ديگر شهر خالي از عشاق شد و هر ندايي در ميانه تاريكي چونان نوايي ضعيف در گلو خشكيد و به ناچار در قرن ۱۳ همگان در برابر مخاصمين فرنگي كه در لباس و پوشش عالمان، اديبان، هنرمندان، سياستمداران و ... وارد شده بودند. سپر افكندند و تبعيت از آنان را در همه مناسبات و معاملات مادي و فرهنگي خويش وارد كردند. در اين ميان پهلوان تختي ماند. همو كه در زمان وزيدن بادهاي مسموم در جامعه ورزشكاران مدرن سعي در حفظ اخلاق نظام تربيت بدني سنتي را داشت. شايد مي پنداشت كه با يك گل مي توان بهار را به خانه تربيت بدني ايران آورد. تلاش بازي دهندگان براي بردن تختي مقابل دوربين ها و پشت قوطي هاي مصنوعات به جايي نرسيد و دست سياست او را به سوي عالم حقيقي و سرزمين نور و روشنايي روانه ساخت.
ده روز پيش از مرگ تختي، يك موسسه تجاري به او پيشنهاد داد تا اجازه دهد در مقابل يكصد هزار تومان، عكسش را در حال تراشيدن ريش با نوعي تيغ صورت تراشي در پشت جلد يكي از مجلات چاپ كنند. او در برابر اين پيشنهاد تنها يك جواب داشت: «من از اين پول ها نخورده ام و نخواهم خورد.»
تختي به سينما نرفت اما جريان سياست و قدرت كه او را محبوب قلب هاي مردم مي ديد تاب نمي آورد. اعتراض جمعي از كشتي گيران از جمله تختي بر سنت غلط فدراسيون ها كه مبدل به بلوك هاي خصوصي شده بودند و حضور او به عنوان مردي كه رگه هايي از لوطي گري و جوانمردي داشت در ميان جامعه، خود اعتراض بزرگي در برابر وضع ورزش ايران بود و به دنبال اين امر و جرياناتي ديگر پاي تختي براي هميشه از ميدان و صحنه ورزش ايران كوتاه شد.
تختي در پاسخ به اين سؤال خبرنگار روزنامه كيهان ورزشي كه آيا شما از نظر اعتقادات مذهبي چيزي همراه خود به ملبورن برده بوديد؟ گفت: «من هميشه قرآن كريم در جيب خود دارم و از آن مهم تر اين كه هيچگاه خدا را فراموش نمي كنم.»
«آقا تختي» ـ كه دوستانش او را اينگونه صدا مي كردند ـ علي رغم مقاومت بسيار در امر ازدواج در ۳۴ سالگي ازدواج كرد. او در مجلس عروسي پسر رئيس دفتر راه آهن با خانم شهلا توكلي آشنا شد. تختي در مورد اين اتفاق مي گويد: «من به اين مجلس عروسي دعوت داشتم. ولي از ابتدا فهميدم كه اين مجلس جاي من نيست و يا لااقل با روحيه من سازگاري ندارد و تنها يك نفر ديگر بود كه وضعي شبيه من داشت. او دختري بود با زيبايي ساده و لباسي ساده تر .... در كنار من ايستاده بود و به حركات دختران نگاه مي كرد. آشنايي من با خانم شهلا توكلي از همين جا آغاز شد و اين آشنايي به عشق بزرگي تبديل گرديد.»
غلامرضا تختي اين آخرين پهلوان واقعي، پايي در ميدان كشتي پهلواني داشت و دستي در ميان فدراسيون هاي مدرن كه تنها جريانات سياسي آن را رقم مي زد و كم و كيف آن را معلوم مي ساخت.
در سال هاي ۱۳۲۳ تا ،۱۳۳۶ كشتي پهلواني در ايران برگزار شد و هر سال پهلوان اول كشور از دست محمدرضا پهلوي بازوبند پهلواني مي گرفت تا اين كه طي سه سال ،۳۶ ۳۷ و ۳۸ غلامرضا تختي سه سال متوالي به عنوان پهلوان كشور برگزيده شد و پس از او ديگر هيچگاه كشتي پهلواني سامان نگرفت و از صحنه ورزش ايران حذف شد. محبوبيت و شهرت تختي در ميان مردم از سويي و تن ندادن او به سياست هاي دولت پهلوي از سوي ديگر موجب شد تا او در هفدهم ديماه ۱۳۴۷ به طرز مشكوكي كشته شود.
قصه پهلوانان و جوانمردان، قصه جدال هميشگي حق و باطل و نور و ظلمت است و فراموشي عهد جوانمردان و پهلوانان به منزله فراموشي شيوه ورزشي آنان و راه و رسم فتوت و مردانگي و به مثابه فراموشي عهدي است كه آدم ابوالبشر بر حفظ آن متعهد شد. فراموشي جنگ قبيله شيطان و مردان مردي كه ميثاق هميشگي آنان اعلام نام مولاي دو عالم بوده است.

تاريخ ايران
۲۲ دي ماه
تشكيل شوراي انقلاب
009510.jpg
تشكيل شوراي انقلاب، آن هم قبل از پيروزي انقلاب اسلامي نشان از دورانديشي رهبري داشت كه به حكومت كردن علما نمي انديشيد و مي خواست جريان نظام از مجراي تصميمات فردي عبور نكند.
«آقاي مطهري در مراجعت از سفر پاريس، دستور رهبر عظيم الشان انقلاب را مبني بر تشكيل شوراي انقلاب آوردند. حضرت امام، آقايان شهيد مطهري، شهيد بهشتي و موسوي اردبيلي و شهيد باهنر و اين جانب هاشمي رفسنجاني را به عنوان هسته اول شوراي انقلاب تعيين و اجازه داده بودند كه افراد ديگر به اتفاق نظر اين پنج نفر اضافه شوند و در جلسات ابتدايي تصميم بر اين شد كه حتي الامكان تركيب شورا، از اعضاي روحاني و غيرروحاني به نسبت مساوي و نزديك به هم باشد» (صورت مذاكرات شوراي انقلاب، اكبر هاشمي رفسنجاني) و نخستين گام به سوي تشكيل دولتي مدرن كه در آن هم روحانيون حضور داشته باشند و هم روشنفكران، برداشته شد. امام خميني با اين تصميم، چهره رهبري مقتدر و تيزبين را نشان داد.
«همه ما به اين نتيجه رسيده بوديم كه در زمينه تشكيل دولت از نيروهاي نهضت آزادي استفاده بشود كه طبعاً آنها از نيروهاي جبهه ملي هم استفاده مي كردند. نيروي ديگري نبود مگر نيروهايي مثل منافقين كه به هيچ وجه مورد اعتماد نبودند. هنوز بنا نبود كه روحانيت در كارهاي اجرايي دخالت كند. اين يك اصل پذيرفته شده غيرمكتوب بود. بر اين اساس گفتيم ما به عنوان مجلس كار مي كنيم و اجراييات را به غير روحاني بسپاريم. بگذريم كه تجربه و آمادگي كافي هم براي اجراييات نداشتيم.» (هاشمي دوران مبارزه، ص ۳۳۴)

«مطلب را بايد از عصر چهاردهم بهمن ماه [۱۳۵۷] در دبيرستان رفاه، سه روز بعد از ورود امام به تهران شروع كنيم... همه روزه در طبقه دوم ساختمان دبيرستان رفاه جمع مي شديم و سري هم به آقا در ساختمان دبستان علوي مي زديم و اتاق را خلوت مي كردند. عصر شنبه كه رفتيم ما را مخاطب قرارداده پرسيدند براي نخست وزيري چه كسي را تعيين كنيم؟ حاضرين ساكت مانده به يكديگر نگاه مي كردند. اسامي اشخاصي از جمله آقاي صدر حاج سيدجوادي در صحبت هاي بين الاثنين به ميان مي آمد. نمي دانم مرحوم مطهري بود يا يكي ديگر از روحانيون شوراي انقلاب كه مرا پيشنهاد كرد. اعضاي غير روحاني هم شخص ديگري را در نظر نداشتند ولي نظر عموم روي من رفت و اگر كسي موافقت نداشت، حرفي نزد. امام خميني(ره) تبسم و اظهار خوشوقتي كرده، گفتند به اين ترتيب خيالم از دو طرف راحت شد. ظاهراً منظور ايشان از دو طرف يك ميليون و روشنفكران بود ديگر علما و روحانيون» (شوراي انقلاب و دولت موقت، ص ۳۳).
شوراي انقلاب پس از پيروزي و ورود امام، بحث هاي مهم، تشكيل دولت، تشكيل مجلس و ايجاد مجلس موسسان را در دستور كار خود قرار داد. مهندس بازرگان را به عنوان نخست وزير دولت موقت پيشنهاد و امام نيز با اين تصميم شورا موافقت كرد. تصويب اساسنامه سپاه پاسداران انقلاب اسلامي در دوم ارديبهشت ۱۳۵۸ از تصميمات استراتژيك اين شورا بود. همچنين اين شورا، ملي شدن بانك ها، سامان بخشيدن به دادگاه هاي انقلاب، برگزاري همه پرسي در رابطه با نظام جمهوري اسلامي، بررسي پيش نويس قانون اساسي و انتشار آن در جرايد، تصويب قانون شوراهاي محلي، تصويب ملي شدن صنايع بزرگ، تصويب آيين نامه مجلس خبرگان و برگزاري انتخابات رياست جمهوري و انتخابات مجلس شوراي اسلامي را در دستور كار خود قرار داد.

اما شورا به تدريج به پايان فعاليت هاي خود نزديك شد، پس از همه پرسي قانون اساسي در ۱۲ آذر ۵۸ و انتخابات رياست جمهوري در بهمن ماه همان سال، مجلس شوراي اسلامي خردادماه ۵۹ افتتاح شد. با شروع كار مجلس و شوراي نگهبان و ديگر نهادها، مسئوليت و ضرورت وجودي اين شورا به پايان رسيد.
دكتر بهشتي در دوازدهم تيرماه ۱۳۵۹ اعلام كرد كه «مسئوليت شوراي انقلاب دو هفته ديگر پايان مي يابد» و پس از آن دكتر حسن حبيبي سخنگوي شوراي انقلاب، در آخرين مصاحبه خود گفت:
«امروز با رسميت يافتن مجلس شوراي اسلامي و كامل شدن اعضاي شوراي نگهبان قانون اساسي، كار شوراي انقلاب كه تاكنون وظيفه قانونگذاري را برعهده داشت نيز به پايان رسيد.»

قصص قرآن
عاقبت زكريا
پس مريم برخاست و با عيسي (ع) هجرت كرد و به غربت رفت و زكريا خواست كه از پس ايشان برود و برخاست و از پس ايشان برفت و ملك «هيرودس» بدانست كه زكريا از پس ايشان رفته است، او نيز به دنبال ايشان رفت.
در صحرايي كه زكريا به دنبال مريم و عيسي مي رفت. درختي بود. زكريا چون آگاه شده كه ملك هيرودس از پس او مي آيد و خواهد كه او را بگيرد تا بكشد، به شكاف ميان درخت رفت و پنهان شد.
اما ابليس بيامد و دامن لباس زكريا بگرفت و از ميان درخت بيرون كشيد و زكريا اندر ميان درخت پنهان بود اما دامن پيراهنش بيرون مانده بود و ديده مي شد. چون هيرودس به آن درخت رسيد دامن پيراهن او را بديد و دانست كه زكريا در ميان درخت است. هيچ تدبير ديگر ندانستند كه او را از آن جا به درآورند. پس فرستاد تا اره آوردند و آن درخت را به دو نيمه كردند و زكريا را اندر ميان درخت بكشتند.
009492.jpg
حديث يحيي
يحيي در ميان مردمان مانده بود. ملك هيرودس به شهر بازگشت. بنشست و بفرستاد و يحيي را بخواند و او را بنواخت و عزيز كرد و وزيري خويش به او داد بي حكم و فرمان او هيچ كار نكردي.
ملك را برادرزاده اي بود كه دختر بود. اين دختر را نزد خود آورده بود و او را بزرگ كرد و بسيار عزيز مي شمرد. پس يك روز، ملك بر يحيي فرستاد و گفت: من مي خواهم كه اين دختر برادر را به زني گيرم، تو چه مي فرمايي؟
يحيي گفت: «روا نباشد كه دختر برادر را به زني بگيري؟ كه برادرزاده چون فرزند باشد و فرزند را به زني نشايد.»
پس اين دختر بريحيي دشمن شد و دختر هر روزي يك بار، پيش ملك آمدي و ملك هرروزي يك حاجت از آن دختر روا كردي. يك روز پيش ملك رفت. ملك گفت: حاجت خواه!
دختر گفت: حاجت من آن است كه بفرستي و سر يحيي را پيش من آوري!
ملك گفت: اين نشايد. كه يحيي پيغامبر خداي است و پيغامبر را نشايد كشتن.
پس اين دختر خاموش گشت و نيز سخن نگفت و همچنان، برادر خويش را خدمت همي كرد.
يك روز ملك سخت مست بود و اين دختر به خدمت او ايستاده بود و قصد كرد او را پيش خود آورد. دختر امتناع كرد و گفت: نزد تو نخواهم آمد مگر آن كه بفرستي و سر يحيي را پيش من آوري.
ملك بفرستاد و سر يحيي بريدند و پيش او آوردند. اما سر يحيي هنوز جان داشت و گفت: نشايد دختر برادر را به زني گرفتن!
و آن جا كه يحيي را كشته بودند، آن خون همي جوشيد و هرچند كه خاك بر سر آن مي ريختند، خون از خاك بيرون مي زد و همچنان مي جوشيد و خبر اين خون يحيي به همه جهان پراگنده شد و مردمان مي گفتند كه ملك هيرودس و مردمانش يحيي را بكشتند و خون او هيچ نمي آرامد و همچنان مي جوشد.
پس ملكي در آن حوالي بود و سوگند خورد كه من بروم و بيت المقدس را بستانم و ملك هيرودس و همه خلق آن جا را بكشم تا آن وقت كه آن خون از جوش باز ايستد.
پس اين ملك بيامد با لشكري بسيار و اندر كنار بيت المقدس لشكرگاه بزد و جانشيني را انتخاب كرد و به او گفت: برو و از اين جا كه لشكرگاه است تا شهر، جويي حفركن. پس از آن به شهر وارد شو. مي بايد كه چندان از خلق آن بكشتي كه خون ايشان به اين جو، پيش من آيد.
و آن سردار برفت و از شهر تا لشكرگاه، جويي بكند. پس در شهر شد و چندان خلق از مرد و زن و كودك بكشت كه اندر حد نيايد و ملك هيرودس را و دختر برادرش را بكشت و خون ايشان بياورد و بر خون يحيي ريخت و خون يحيي از جوش باز ايستاد و بياراميد.
و همچنان خلقان را مي كشت تا اندر آن جوي خون برود و هر چه مي كشت خون به لشكرگاه نمي رسيد. پس مردمان، آنان كه مانده بودند، پيش سردار آمدند و شفاعت كردند و گفتند كه اكنون از اين چهارپايان چندي بكش و خون اندر اين جوي كن، تا مگر خون به لشكرگاه رسد!
پس برفتند و چندان كه مي يافتند از چهارپايان، گاو و خر و اسب و استر (قاطر) و اشتر؛ هر چه مي يافتند، مي آوردند و اندر آن جوي مي كشتند تا آخر خون به لشكرگاه رسيد و چون به لشكرگاه رسيد، آن ملك دست از خلق كشتن كوتاه كرد و بازگشت.
پس از آن يك فرسنگ، زمين، همه گل سرخ گشت چون خون، از آن  جوي ها و آن گل  از آن جا به جهان اندر همي بردند و هنوز همي برند.

پنجره
ايران
هفته
جهان
داستان
چهره ها
پرونده
سينما
ديدار
حوادث
ماشين
ورزش
هنر
|  ايران  |  هفته   |  جهان  |  پنجره  |  داستان  |  چهره ها  |  پرونده  |  سينما  |
|  ديدار  |  حوادث   |  ماشين   |  ورزش  |  هنر  |
|   صفحه اول   |   آرشيو   |   شناسنامه   |   چاپ صفحه   |