پنجشنبه ۱۵ مرداد ۱۳۸۳ - سال دوازدهم - شماره - ۳۴۵۷
سفر و طبيعت
Front Page

سبز و سبزو باز هم سبز
دشت گرگانه ديگه
نمي خواهم بگويم صحنه فرود هواپيما در مهرآباد - در تقابل با صحنه فرود در فرودگاه گرگان - بد ريخت است، اما به هرحال از جنس ديگري است 
آشوراده همان آبسكون معروف است كه در تاريخ مي خوانديم؛ واقع در شبه جزيره ميانكاله كه از بندر تركمن تا بهشهر ادامه دارد
سه روز گرگان بودم؛ آنچه مي خوانيد، گزارش سفر است؛ آن هم گزارشي سردستي و نه سفرنامه.
012540.jpg
عكس : ساتيار

اين نوشته، حاصل يك نشست است و تهي از بازي هاي زباني و هرچه مشابه آن.
سه شنبه ۲۱ بهمن؛ براي بچه هاي كوچولوي توي سالن انتظار ادا در مي آورم. دلم مي خواهد خوشحال باشيم و البته اعلام مي كنم كه در اين سفر، من ميزبان نيستم! هواپيماهاي تهران - گرگان، اي.تي.آر. هستند و ملخي. ۴۵ دقيقه اي به گرگان مي رسند و تا ارتفاع ۱۹ هزار پا بيشتر پرواز نمي كنند. صداي چرخش پروانه هاي موتور هواپيما بعد از مدتي برايت عادي مي شود. اگر هوا خوب باشد، زيباترين پرواز داخلي، پرواز تهران - گرگان است. از مهرآباد كه بلند مي شوي، با چشمانت مي بيني و تعقيب مي كني كه به سمت البرز مي روي و چون در ارتفاع پايين حركت مي كني، كوه هاي برف گرفته جلوه خاصي در نظرت دارند و بعد با فاصله كم، از كنار عظمت و شكوه دماوند رد مي شوي؛ طوري كه حس مي كني مي تواني دست دراز كني و دماوند را به چنگ آوري. احسان كه كنارم نشسته مي گويد: همه سفر، به اين منظره دماوند مي ارزد. در پايان هم، قبل از رسيدن به گرگان، از حاشيه خزر عبور مي  كني و در آخرين مرحله، دشت گرگان را زير پايت مي  بيني؛ با تمام طيف هاي سبز؛ سبز و سبز و باز سبز. سايه هواپيما را بر روي اين طيف بي نظير سبز تماشا مي كني تا آهسته آهسته، سايه به هواپيما نزديكتر شود و دست آخر به هم برسند. خلبان، هواپيمايش را به نرمي بر زمين مي نشاند. ميهماندار، دماي گرگان را ۲۵ درجه سانتيگراد اعلام مي كند. هوا گرم است. سوار تويوتاي لندكروزش مي شويم و به خانه مزرعه پدرم مي رويم. كمي استراحت مي كنيم. ماشين را تحويل مي گيريم. رانندگي با اين ماشين برايم سخت است، خصوصا كه راهنماي راست ندارد و چراغ ترمز. جاده ناهارخوران را بالا مي رويم و به دوستان ارتشي، سلام مي كنيم؛ ماشين هايمان شبيه اند! اگر كمي گل ماليش كنيم، مي شود خود جبهه... مجتمع جهانگردي گرگان را سر و سامان داده اند و چايخانه اي سنتي ساخته اند.
در پياله هاي تركمني چايي مي خوريم و مي رويم به ديدن مادربزرگم. مادربزرگم را - كه تنها بازمانده مادربزرگ ها و پدربزرگ هايم هست - خيلي دوست دارم. احسان و فرهاد خيلي زود با مامان  بزرگ صميمي مي شوند. به حياط با صفاي خانه مي رويم. نارنگي ها چشم احسان را گرفته. چوب بزرگي برمي داريم و نارنگي مي چينيم و روي آلاچيق مي نشينيم و مي خوريم؛ از توليد به مصرف! حياط خانه مامان بزرگ را از بچگي دوست داشتم؛ عصرانه هاي روي آلاچيق را هم.
چهارشنبه ۲۲ بهمن؛ در تراس خانه، صبحانه مفصلي مي  خوريم؛ دست كم براي من كه عادت به صبحانه خوردن ندارم زياد است. نان قلاچ گرگاني را …مش رمضان” - باغبان - صبح زود پشت در گذاشته. از تراس، همه جا سبز است. صحبت به سبزي گرگان كه مي رسد، به فرهاد مي گويم …دشت گرگانه ديگه!” و جواب مي شنوم …دشت عشق است ” از اينكه از شهر محبوبم اينطور تعريف مي كند، خوشحال مي شوم. سر صبحانه، با احسان درباره شهرهاي مادريمان - به شوخي و جدي - رقابت مي كنيم. احسان از شيراز و زيبايي هايش مي گويد و من از گرگان. جنگ كه فرسايشي مي شود، احسان - از سر بزرگواري- مي گويد: …شيراز ما اونجاس كه رفقامون باشن!” منطق مكالمه گسسته مي شود؛ جمله در عشق هاي بالاست و حرفي براي گفتن نمي ماند! پيش از ظهر، به ناهارخوران مي رويم. جنگل و كوه دوست داشتني.
خيلي ها گرگان را به ناهارخوران مي شناسند. از كوه بالا مي رويم؛ نه خيلي زياد. هوا گرم است. شايد نه خيلي گرم، اما به هر شكل، زمستاني نيست. جايي مي نشينيم. فرهاد، عكس ماكرو از گل هاي ريز صورتي و سفيد - سيكلمه و پامچال - مي گيرد. از خودمان هم عكس مي گيريم. ناهارخوران، عجيب زيباست.
برگ ها، كف زمين را پوشانده اند و درخت ها با شاخه هاي لخت بلندشان آسمان را گرفته اند. نمي تواني جايي را نگاه كني بي آنكه درختان را هم در منظر داشته باشي.
يكي دو ساعتي با حرف و عكس مي گذرد. احسان، كادر سينمايي مي بندد و فرهاد، با زحمت قابل تقديري عكس ماكرو مي گيرد... پايين مي رويم؛ مقصد، چايخانه سنتي هتل جهانگردي است. باز، چايي مي  خوريم و بعد با تاكسي به …زيارت” - روستاي زيباي نزديك گرگان- مي  رويم. در ده قدم مي  زنيم. روستا، بي نهايت زيباست. به قول دوستان، پر از دسكتاپ!
سراغ بقالي ده مي رويم. پيرمردي است. پنير زيارت مي خواهيم. قدري برمي دارد و مي كشد. پنير زيارت، خوشمزه است. وقتي شير مي جوشد، با ماست - به عنوان مايه - پنير را مي سازند. عسل زيارت هم مي خريم. پياده، كم كم پايين مي آييم. سلانه سلانه، دو ساعتي تا خود ناهارخوران پياده راه هست. ميانه راه، از قهوه خانه اي نان زيارت هم مي خريم. نان را زنان ده در تنور مي پزند. نان، هنوز گرم است. هوس مي كنيم نان و پنير زيارت بخوريم. همانطور كه راه مي رويم، نان و پنير مي خوريم. پايين مي آييم و آواز مي خوانيم.
012543.jpg
اسم قهوه چي مختار است. اين از همان سنخ قهوه خانه هايي است كه دوست دارم: نيمكت و ميز و چايي و بخاري و لهجه اردبيلي 

پنج شنبه ۲۳ بهمن، برنامه صبحانه مفصل با نان تازه مش رمضان، همچنان پابرجاست؛ مني كه عادت به صبحانه ندارم، تا خرخره مي خورم! قصد مي  كنيم به بندرتركمن برويم. اين بار هم با ميني بوس. كمي باران باريده؛ لابد كشاورزها خوشحالند. تركمن ها، داخل ميني بوس شوخي مي كنند و به زباني كه نمي دانيم، حرف مي زنند. همين كه مي رسيم، به اسكله مي رويم؛ قايقي مي گيريم به مقصد آشوراده.
آشوراده همان آبسكون معروف است كه در تاريخ مي خوانديم؛ واقع در شبه جزيره ميانكاله كه از بندر تركمن تا بهشهر ادامه دارد.
شيلات در اين شبه جزيره تقريبا متروك، رستوراني دارد. كفال و اوزون برون و ماهي سفيد مي خوريم. با احسان درباره ماهي جنوب و شمال توافق نظر ندارم و خب، البته تعجبي هم ندارد! به قايقران، گفته ايم ساعت ۴ برگردد. در جزيره، قهوه خانه اي مي شناسم كه كسي جز قايقران ها و معدود كارمندهاي مستقر در جزيره سراغش نمي رود. در فرصت باقيمانده، سراغ قهوه خانه مي رويم. مي گويم اين از همان سنخ قهوه خانه هايي است كه دوست دارم: نيمكت و ميز و چايي و بخاري و لهجه اردبيلي - كه هنوز سر در نياورده ايم آنجا چه مي كنند. گويا، اسم قهوه چي مختار است.
احسان درباره عكس روي ديوار از او مي پرسد. خود قهوه چي است ۲۵ تا ۳۰ سال پيش. عكس را بعدا رنگي كرده اند. قهوه چي و دو قايقران، تركي صحبت مي كنند.
قايقمان مي آيد و برمي گرديم بندر. سراغ بازارچه گمرك مي رويم. كمي قدم مي زنيم و احسان كلاه تركمني مي خرد. زن فروشنده با كلاه ادا درمي آورد و مي خنديم. با ميني بوس برمي گرديم گرگان. آقاي جعغري دنبالمان مي آيد. قبل از شام، چند فصل از اتاق روشن بارت را مي خوانيم و نظر مي دهيم. كتاب خواندن دو نفره را قبلا تجربه كرده بودم؛ مثلا - از نوع حضوريش - …درجه صفر نوشتار” بارت را با استاد دوتايي خوانديم. جمله هاي بارت درخشان است. در همين حين، مه قشنگي سراسر نماي بيرون را پوشانده.
چاي داغ كنار پنجره باز كه منظره دشت مه آلود را قاب گرفته، خيلي مي چسبد. بعد مدتي، كتاب را كنار مي گذاريم. فرهاد، آتش درست مي كند. اين چند روزه خيلي غذا خورده ام! صبحانه و ناهار و شام مفصل؛ به حساب سفر مي گذارم! طي فرآيند عجيبي دو تا سيب هم كباب مي   كنيم. من دوست ندارم. اما فرهاد هر دو را - شايد چون قول داده سيب كبابي خوشمزه است - مي  خورد. بعد از شام هم حساب و كتاب مي  كنيم؛ حرف مي زنيم و مي خنديم. دير وقت شب است كه مي خوابيم.
جمعه ۲۴ بهمن؛ براي يك ربع به دو بعدازظهر بليت برگشت داريم. صبحانه مفصل در تراس خانه، جزو لاينفك برنامه روزانه است. تميزكاري را در حد ظاهري شروع مي كنيم و اسباب هايمان را جمع. آقاي جعفري تا خانه مامان  بزرگ مي رساندمان. نيم ساعت ، يك ساعتي با مامان  بزرگ هستيم، خداحافظي مي كنيم. تاكسي تلفني مي گيريم تا ببردمان فرودگاه. سر راه مي رويم به امامزاده عبدالله گرگان تا فاتحه اي براي بابا بزرگ بخوانيم. بابابزرگ، پدربزرگ خوب من بود كه وقتي كوچك بودم - هفت، هشت ساله مثلا - فوت شد. همان خاطره هاي محدودم از او سراسر خوبي است و هر چه هم شنيده ام، خوبي و خوبي و باز خوبي. فاتحه اي مي خوانيم، قبر را مي شوييم و مي رويم فرودگاه. فرودگاه گرگان را قشنگ درست كرده اند... در سالن انتظار، باز كمي اتاق روشن مي خوانيم. سوار هواپيما مي شويم. اين بار، دماوند سوي ديگر پنجره است. فرهاد اين دفعه عكسش را مي     گيرد - از پشت پنجره هاي كدر هواپيما. به نظرم، رفتني  خيلي نزديكتر به دماوند بوديم.
احسان، اتاق روشن مي خواند و من هم مدام، از پنجره بيرون را نگاه مي كنم. پايان راه، احسان مي گويد: …خيلي كنجكاوم بدونم به چي فكر مي كني؟” و من درمي آيم كه هيچ وقت نمي فهمي! ...
نمي خواهم بگويم صحنه فرود هواپيما در مهرآباد - در تقابل با صحنه فرود در فرودگاه گرگان - بد ريخت است، اما به هرحال از جنس ديگري است. آنجا سبزي مي بيني و اينجا رنگ خاكستري و رنگ خاك.
آنجا مزرعه و اينجا آپارتمان و بزرگراه. در فرودگاه مهرآباد، علي دنبالمان آمده.
پويان

سگ ولگرد تصادفي خوش شانس
حوالي سال ۷۸ يا ۷۹ بود ساعت ۱۱ شب تلفن همراهم زنگ زد، صداي آن طرف خط صداي مضطرب مردي ميانسال بود كه كمك مي خواست، سگش زير ماشين رفته بود و حتي نمي دانست زنده است يا نه و جلوي كلينيك ، انتظار من را مي كشيد. خودم را رساندم جلوي در كلينيك. مردي حدودا ۴۵ ساله با پيراهني مشكي و ته ريش با سگي در بغل ايستاده بود. زبان حيوان از دهانش بيرون افتاده بود و از يكي از پاهايش خون مي چكيد. سريع كارهاي اوليه را انجام داديم. طحال پاره شده بود، ران پاي چپ شكسته بود و جراحات سطحي پوست فراوان ديده مي شد. راجع به هزينه جراحي با او صحبت كردم. گفت الان پول زيادي همراه ندارد ولي فردا هر چقدر لازم باشد فراهم مي كند. ساعت حدود يك بامداد بود كه جراحي  را با دستيارم شروع كرديم. از پشت در صدايش مي آمد كه با جايي تلفني صحبت مي كرد و با نگراني موضوعي را توضيح مي داد. به علت خون زيادي كه از حيوان رفته بود و پارگي طحال، احتياج به سرم داشتم كه در كلينيك موجود نبود. پرستار از مرد خواست تا آن را از يكي از داروخانه هاي شبانه روزي فراهم كند وقتي علت را دانست صدايش از پشت در اتاق جراحي مي آمد كه مي گفت اگر گروه خون من به آن مي خورد، از من خون بگيريد و با توضيح پرستار قانع شد. جراحي حدود ساعت ۳۰:۵ صبح تمام شد وقتي از اتاق بيرون آمدم ديدم روي چند تكه روزنامه در گوشه كلينيك مشغول نماز خواندن بود. وقتي از حضور من مطلع شد، نماز را تمام كرد و با واهمه پرسيد چطور شد؟ گفتم خوب است ولي تا چند روز احتياج به مراقبت و تزريقات دارد. كمي به سر و وضع مرد نگاه كردم اصلا شبيه ديگر صاحبان بيماران من نبود، يك پيراهن مشكي كه روي يك شلوار سرمه اي رنگ انداخته بود، ته ريش با موهاي جوگندمي كه مرا ياد حاج كاظم آژانس شيشه اي مي انداخت. از كار و بارش پرسيدم گفت كه راننده تاكسي است. گفتم: مي دانيد علما مي گويند سگ نجس است؟ فقط سري تكان داد و مستقيم به چشم من نگريست. مي خواستم چيزي بگويد و كارش را توجيه كند، بهانه اي بياورد ولي او هيچ نگفت . با چشم اشاره اي به سگ كردم و گفتم پس چطور از سگ نگهداري مي كنيد؟ از دوگانگي او لذت مي بردم. گفت ولي اين سگ من نيست با تعجب به او نگريستم! با لبخندي از روي تعجب پرسيدم: ولي شما چطور؟ آخر تا اين وقت بيدار مانديد و قبول هزينه بالاي جراحي و...؟ گفت: داشتم برمي گشتم خانه يك ماشين زد به اين زبان بسته و رفت. گفتم شايد شما بتوانيد زنده نگهش داريد كه خدا كمك كرد و تا حالا زنده است. من متوجه صحبت هاي او نمي شدم و خيره به او در افكارم غوطه ور بودم.
012546.jpg

پرسيدم ولي تو به عنوان يك آدم معتقد چطور جان يك موجود نجس از نظر تو، برايت مهم است؟ با آرامش خاصي گفت: مگر اين موجود، آفريده خدا نيست؟ مگر خدا در سوره كهف (آيه اش را هم گفت كه الان من حضور ذهن ندارم) از سگ آنها نگفت و سگ آنها را جزو بندگان مقرب به حساب نياورد و همراه آنها خوابش نكرد؟ نمي دانستم چه بگويم و يا چه واكنشي در برابر اين همه بزرگي انجام دهم. لبخندي گوشه لبش بود و مرا نگاه مي كرد. نمي دانم عظمت روح او مرا تحت تاثير قرار داده بود يا كوچكي روح من و امثال خودم. فكر مي كردم يك جامعه چقدر به وجود اين انسان هاي شريف احتياج دارد. حيوان براي بردن آماده بود. دست در جيبش كرد و كارت ماشين و جواز تاكسي اش را درآورد و روي ميز گذاشت و گفت بعدازظهر هزينه جراحي را جور مي كند. وقتي برگشتم تا آنها را به او پس بدهم ديدم دستيار و پرستار هم مانند من مبهوت ايستاده اند و ساكت. به او گفت بعدازظهر منتظرت هستم، اما نه براي پول، براي تزريقات حيوان. شروع كرد به تعارفات و اصطلاحاتي كه خصوصا بين راننده هاي تاكسي رايج است. اما من مي دانستم كه از ته دل سخن مي گويد. تا پايان دوره درمان حيوان را آورد و برد و بعد از دو هفته كه بخيه هاي حيوان را كشيديم، حيوان كاملا سالم و سرحال بود. از او برايم يك سجاده نفيس و يك قرآن به يادگار مانده كه نشانگر كتاب، لاي سوره كهف است. او رفت، اما بزرگي روحش هنوز همراه من هست و هر وقت به يادش مي افتم، اميدوار مي شوم. مي دانم هنوز كساني هستند كه داستان محبت و عشق را از بر دارند.

ماجراهاي طبيعت
حيوانات شگفت انگيز زندگي من
قسمت پنجاه و هفتم
نوشته: دكتر ريموندريتمارس 
افعي به كمك دستياري كه او هم زير صحنه بود، شروع به بالا آمدن و آشكار شدن در صحنه مي كرد و به آهستگي از جايي كه به نظر مي رسيد يك نقب خالي سگ چمنزار است، ظاهر مي شد. چنين صحنه اي را در طبيعت آزاد نمي توان به دست آورد مگر اينكه كسي روزها و هفته ها در دشت هاي بزرگ پرسه بزند و منتظر بماند تا تصادفا يك افعي زنگي از درون يك لانه خالي و رها شده سگ چمنزار سر بيرون آورد. ما لانه هاي سگ چمنزار را با سيمان مي ساختيم و پس از فيلمبرداري آن را خراب مي كرديم.
معمولا مجبور بودم خيلي سريع صحنه قبلي را نابود و صحنه جديد را براي حيوانات تازه وارد آماده كنم، حيواناتي كه قبلا نمي توانستم نوع آنان را پيش بيني كنم. نمونه ها تقريبا از تمام نقاط دنيا مي رسيدند.
012549.jpg

براي مثال، جنگ بين خدنگ ماركش و مار كبرا بسيار ديدني است. براي ايجاد صحنه مناسب، بايد پس زمينه اي فراهم مي كردم كه محيط طبيعي هندشرقي را تداعي كند و يك منطقه جنگلي باز براي آنكه اين دو بتوانند در آن بجنگند. به دست آوردن هنرپيشه هاي اصلي هم كار سختي بود، حساب اين را هم كردم كه هر دو حيوان تندخو و آتشي مزاج اند. لازم بود براي دريافت خدنگ ماركش كه حيواني شبيه راسو است، مجوز مخصوص دولتي بگيرم. ورود اين حيوان به آمريكا ممنوع است، به سبب آنكه احتمال دارد به سرعت زادآوري كند و به تهديدي جدي براي طيور تبديل شود. اين موضوعي بود كه در هند غربي اتفاق افتاد؛ انگليسي ها و فرانسوي ها اين حيوان را براي مبارزه با مار به اين منطقه معرفي كردند و بعد از چند سال اين حيوانات، افعي هاي دنياي جديد را نابود نكردند و لي خود به آفتي وحشتناك عليه طيور خانگي و پرندگان وحشي بومي تبديل شدند.
صحنه را طوري ترتيب دادم كه كاملا طبيعي به نظر برسد؛ ورودي يك جنگل با يك كنده درخت توخالي به عنوان كنام كبرا. وقتي همه چيز آماده شد، كبرا با احتياط شروع به خروج از سوراخ شيب داري زير صحنه كرد كه به كنده تو خالي ختم مي شد. دستياران استوديو دستكش چرمي به دست و ساق پيچ چرمي به پا داشتند، تا در صورت احتمال خطر از نيش مار مصون بمانند. با همه اين زحمات، نتيجه كار افتضاح بود. نه به دليل اينكه جنگي بين مار و خدنگ در نگرفت، بلكه به خاطر آنكه خيلي زود به پايان رسيد. مار را وادار كرديم كه از سطح شيب دار بالا بخزد و به كنده توخالي وارد شود.
برگردان: حميد ذاكري

حيات وحش ايران
۵۹- ول حفار افغاني
گونهEllobius fuscocapillus :
زيرخانواده: ول هاMICROTINAE
خانواده: موش هاMURIDAE
راسته: جوندگانRODEMTIA
رده: پستاندارانMAMMALIA
012552.jpg
جثه استوانه اي و موهاي مخملي دارد. دم، بسيار كوتاه ولي قابل رويت است. گوش ها و چشم ها كوچك و پنهان در ميان موها است. حاشيه دم و پا داراي موهايي است كه به بيرون دادن خاك كمك مي كند. دندان هاي پيشين بالا بلند و سفيد رنگ است. اين دندان ها نقش عمده اي در حفر زمين دارند.
طول سروتنه در اين گونه از ۱۰ تا ۱۵ سانتي متر است. بيشتر در ارتفاعات، دامنه ها و استپ هاي مرتفع، چمنزارها، باغ ها و مزارع زندگي مي كند و در ايران از شمال خراسان تا تهران، زنجان، آذربايجان، كرمانشاه، لرستان و اصفهان ديده مي شود.
لانه از يك دالان اصلي و چند دالان فرعي كه به سطح زمين ختم مي شود تشكيل يافته است. در اين محل كپه هاي خاك به قطر ۳۰ و ارتفاع ۱۰ سانتي متر ديده مي شود. از ساير خصوصيات اين حيوان اطلاعات كافي در دسترس نيست.

زباله و توقيف ۷۰ روزه
012555.jpg
خودروهاي تخليه كننده زباله مواظب باشند . خودروهاي تخليه كننده پسماند در اماكن غيرمجاز، به يك تا ۱۰ هفته توقيف و در صورتي كه محل تخليه، معابر عمومي، شهري و بين شهري باشد، به حداكثر ميزان محكوم مي شوند. يوسف حجت گفت: «مديريت اجرايي تمام پسماندها غير از صنعتي و ويژه در شهرها و روستا و حريم آنها به عهده شهرداري ها و دهداري ها و درخارج ازحوزه وظايف شهرداري ها و دهداري ها به عهده بخشداري ها است. وي افزود: «از اين پس مديريت اجرايي پسماندهاي صنعتي و ويژه به عهده توليد كننده و در صورت تبديل به پسماند عادي به عهده شهرداري ها، دهداري ها و بخشداري ها خواهد بود.» همچنين مديريت  هاي اجرايي مي توانند تمام يا بخشي از عمليات مربوط به جمع آوري، جدا سازي و دفع پسماندها را به اشخاص حقيقي و حقوقي واگذار كنند. وي تصريح كرد: «مديريت اجرايي مي تواند هزينه هاي مديريت پسماند را از توليدكننده پسماند با تعرفه هايي كه طبق دستورالعمل وزارت كشور توسط شوراي اسلامي برحسب نوع پسماند تعيين مي شود، دريافت و صرف هزينه هاي مديريت پسماند كند.»

شهرك هاي  بازيافت خودرو
012558.jpg
خودروهاي فرسوده يواش يواش از سطح شهر جمع مي شوند. اما اين خودروها بعد از خروج از چرخه حمل و نقل شهري به كجا خواهند رفت و با چه ضوابطي.
چندي پيش دكتر معصومه ابتكار، رئيس سازمان حفاظت محيط زيست نامه اي به وزير صنايع و معادن آقاي جهانگيري مي نويسند و طي اين نامه درخواست مي كند كه شهركي ويژه بازيافت خودروهاي فرسوده تاسيس شود. اين درخواست به سازمان گسترش رفت، در آنجا جلساتي تشكيل شد كه در اين جلسات نماينده شهرك هاي صنعتي، محيط زيست، نيروي انتظامي و ... شركت داشتند. بعد از تبادل نظر اين پيشنهاد مورد قبول واقع و قرار بر اين شد كه در چند نقطه ايران شهرك هايي به اين منظور ايجاد شود. مهندس محمدنژاد، مديركل دفتر محيط زيست وزارت صنايع گفت: «اقدامات اين شهرك در حال انجام است. خودروهاي فرسوده و از رده خارج، جهت بازيافت وارد اين شهرك مي شوند و قطعات قابل بازيافت آنها مثل آهن، پلاستيك، شيشه و ... از شهرك خارج مي شود.» در اين شهرك ها تنها اوراق كردن و تفكيك اجزا صورت مي گيرد.

تخريب زيستگاه گوريل هاي كوهستان
012561.jpg
بار ديگر اخبار گوريل هاي كوهستان در صفحات روزنامه ها و كانال هاي خبري تلويزيوني به چشم مي  خورد. اين بار سازمان ملل متحد طي نامه اي رسما از كشورهاي رواندا، اوگاندا و جمهوري دموكراتيك كنگو خواسته كه تمام تلاش خود را براي حفاظت از زيستگاه هاي گوريل هاي كوهستان به كار برند.
انستيتو حفاظت طبيعت كنگو طي گزارشي اعلام كرد ۱۵۰۰ هكتار از اراضي زيستگاهي عمده گوريل كوهستان توسط ساكنان غيرقانوني پارك ملي ويرونگا در جمهوري دموكراتيك كنگو پاكسازي شده و هزاران نفر براي زندگي راهي اين منطقه شده اند. اين افراد با بريدن درختان براي تهيه زغال (!) صدماتي جدي به محيط زيست وارد ساخته اند. بررسي هاي ماهواره اي از منطقه نشان مي  دهد كه تخريب زيستگاه گوريل ها به رقم دو كيلومتر مربع در روز رسيده است.

|  ايرانشهر  |   تهرانشهر  |   حوادث  |   خبرسازان   |   در شهر  |   سفر و طبيعت  |
|  عكاس خانه  |

|   صفحه اول   |   آرشيو   |   بازگشت   |