سه شنبه ۲۳ تير ۱۳۸۳ - سال دوازدهم - شماره - ۳۴۳۶
طهرانشهر
Front Page

خيابان ناصرخسرو پايين تر از كوچه مروي
تخريب منزل ميرزا عباس نوري
بي شك اين خانه مانند بسياري ديگر از خانه هاي قديمي طهران از لحاظ بافت و قدمت وطراحي بسيار ارزشمند است 
شاه دستور داد خوشنويس را بياورند. ماموران حكومتي وي را آوردند، مرقع را نشانش دادند و گفتند بنويس. ميرزا عباس همان شعر را نوشت. با نسخه ميرعماد هيچ تفاوتي نداشت
ايمان مهدي زاده
011367.jpg
قرار است ميراث فرهنگي اين بيقوله را دوباره برپا كند. ما هم اميدواريم.

خيابان ناصرخسرو در عهد ناصري دوران سازندگي خودش را طي كرد. مدرسه دارالفنون، عمارت شمس العماره، تجارتخانه ها، مسجدها و محله هاي اين خيابان در اين دوره پا گرفت و قد كشيد. آن روزها اين خيابان از بهترين محلات طهران بود. مجاورت آن با كاخ گلستان، محل سكونت شاه، ناصريه ( ناصرخسرو فعلي) را محله اي مرفه نشين و به گفته امروزي ها شمال شهر كرده بود
كاخ گلستان را كريم خان زند بنا گذارده بود و شاهان قاجار كه مركزيت كشور را طهران قرار داده بودند، در اين كاخ ساكن شدند. حول و حوش حكومت فتحعلي شاه قاجار بود كه ماجراي ميرزا عباس نوري شكل گرفت.
ميرزا عباس نوري
مدت زيادي از فوت ميرعماد، خوشنويس بزرگ تاريخ ايران مي گذشت و هنوز هيچ كس جايگزين وي نشده بود. از دوره صفويه تا روزگار قاجاريه، خوشنويسي كه همگان را مبهوت زيبايي هنرش كند ، ظهور نكرده بود. اما وقتي ميرزا عباس نوري قلم به دست گرفت و نوك آن را به دوات و مركب آشنا ساخت،  ملقب شد به ميرعماد ثاني؛ او نابغه اي در دنياي خوشنويسي بود.
خوشنويسان و تذكره نويسان خاطراتي از وي جمع آوري كرده اند. ماجراي ظهور و حضور او در بازار اين گونه نوشته شده است. شاه در كتابخانه قدم مي زد، فتحعلي شاه خودش هم چندان حوصله مملكت داري نداشت و از اقتداري زبانزد، بهره نبرده بود. شاه در كتابخانه سلطنتي بالا و پايين مي رفت. چشمانش در ميان صورت پرمويش گرد شد. محو مرقعي زيبا به خطي بسيار خوش شده بود. نوشته نستعليق ميرعماد. آهي از سرتاسف از سينه بيرون داد و گفت: آيا ممكن است كسي به اين شيوايي و زيبايي خط نستعليق نگارش كند؟ حسنعلي ميرزا فرزند شاه در دم پاسخ پدر داد؛ ميرزا عباس نوري مي تواند بنويسد. شاه دستور داد خوشنويس را بياورند. ماموران حكومتي وي را آوردند، مرقع را نشانش دادند و گفتند بنويس. ميرزا عباس همان شعر را نوشت. با نسخه ميرعماد هيچ تفاوتي نداشت. شاه نتوانست آنها را از هم تميز دهد. به وجد آمده بود كه هنرمندي بزرگ در سايه همايوني اش روزگار سپري مي كند. حاضران كه دور شاه را حلقه وار گرفته بودند نتوانستند تفاوت خطر ميرزا عباس را از مير عماد بشناسند. در همان مجلس شاه به وي لقب بزرگ عطا كرد و تن پوش خود را به وي بخشيد. ميرزا عباس نوري از اهالي روستاي تاكرنور بود و به خاطر او همه اهالي اين آبادي از ماليات ديواني معاف شدند.
يكي از نمونه خط هاي اين خوشنويس برجسته بر سر درشرقي مسجد روستايش است. بر درگه دوست چون رسي گولبيك / كانجا سلام دارد نه عليك / اين وادي عشق است نگه دار قدم/ اين ارض مقدس است مخلع نعليك 
اين شعر در سال ۱۲۱۸ هجري قمري با امضاي ميرزا بزرگ نگاشته شده است؛ «فقير ابن رضا قلي تاكري، عباس قلمي نمود اللهم اغفرله و الوالديه به حرمت محمد و آله».
خوشنويس پرآوازه دربار همه را مفتون زيبايي هنرش كرده بود. نمونه اي از خطوط وي در مرقع يك و دو انجمن خوشنويسان ايران موجود است.
تغيير موقعيت خوشنويس 
ميرزا بزرگ در دربار مشغول نگارش شد. با خطوط زيبا و با رنگ سياه دوات دل از كف همه بينندگان هنرش مي ربود. وي به خاطر نزديكي به كاخ گلستان يعني محل كارش خانه اي در پايين دست كاخ و نزديكي بازار تهيه كرد. از آنجايي كه ذائقه اش با هنر و زيبايي شناسي پيوند خورده بود، خانه اش را گونه اي طراحي كرد كه يكي از زيباترين منازل آن دوره به حساب مي آمد.
گچبري، كاشي كاري اتاق ها، ايوان و حياط سرسبز با حوض وسط و درخت هاي باغچه آرامشي دلپذير در اين خانه دوانده بود.
ميرزاعباس نوري ملقب به ميرزاي بزرگ در دربار علاوه بر نگارش، تدريس بچه هاي دربار را نيز عهده دار بود. منشيان تحت نظر او كار كتابت را انجام مي دادند. او كه خود مردي اهل علم و فضل بود با دوستاني از تبار خودش آمد و شد داشت. قائم مقام فراهاني، ميرزا صادق وقايع نگار مروزي، فاضل خان گروسي، آقا علي رشتي، ميرزا محمدعلي آشتياني و ميرزا تقي علي آبادي دوستان و همنشينان ميرزا بزرگ بودند. در زمان محمدشاه قاجار دولت قائم مقام فراهاني به خاطر روشنفكري وي و كوردلي پادشاه به سقوط كشيده شد. پس از عزل وي حاج ميرزا آقاسي صدارت اعظم را به دست گرفت و موجب شد ياران قائم مقام، هر يك از پي ديگري از كار بركنار و متفرق شوند. در آن روزها ميرزاي بزرگ مشغول تدريس خوشنويسي به ضياءالسلطنه دختر هفتم فتحعلي شاه و عمه محمدشاه بود. صدراعظم ميرزا را معزول و خانه نشين كرد.
در تاريخ خوشنويسي ايران اين نكته بسيار درج شده كه پس از ميرعماد، استادان خوشنويس از روش و شيوه او تقليد مي كرده اند. اما هيچ يك مهارت ميرزا عباس نوري را نداشته اند. اين مرد فاضل آثاري به رشته تحرير درآورده كه براي نمونه مي توان به نسخه «زادالمعاد» اشاره كرد. تاريخ نگارش آن سال ۱۲۲۵ هجري قمري بود كه قبل از انقلاب در كتابخانه سلطنتي جلو چشم ميهمانان به نمايش درمي آمد. نسخه ديگر در خانواده مرحوم حاج مخبرالسلطنه هدايت بود كه بعدها به كتابخانه شوراي ملي منتقل شد. اين نمونه زيبا مزين به تذهيب و ترصيع و مجلد به جلد روغني عالي است.
011358.jpg
حياط اول كه در ورودي كوچك دارد.
011361.jpg
زيرزمين، تابستان ها ويژه نشيمن اهالي خانه بود.
011364.jpg
در حياط دوم قطعات گچبري شكسته روي زمين ولو شده است.
حكايت خانه ميرزا بزرگ
ميرزا مدتي خانه نشين بود.ديري نگذشت كه ازساكن ماندن خسته شد و پاي در سفر آخرت گذاشت. پس از فوت اين هنرمند نامي،  املاكش كه به هفت عمارت شهرت داشت، بين فرزندان وي تقسيم شد. خانه ناصرخسرو به فرزند ارشدش ميرزا رضا قلي حكيم رسيد. او همسري داشت فاضل، شاعر و عارف به نام مريم. شايد معماري هنرمندانه خانه سبب شد رضا قلي به اين خانه اكتفا كند.
بي شك اين خانه مانند بسياري ديگر از خانه هاي قديمي طهران از لحاظ بافت و قدمت وطراحي بسيار ارزشمند است.اما اين بناها را بيشتر به چشم تجاري و اقتصادي نگاه مي كنند تا هنري و تاريخي كه اين عامل سبب از دست دادن اين مجموعه هاي گرانقدر شده است.
خانه ميرزا در انتهاي خيابان ناصرخسرو بنا شد. پس از كوچه مروي كوچه اي ايستاده به نام «خادم» از ابتداي كوچه اي با عرض ۲ متر مي توان انتهايش را پاييد.
۳۰ گام كه از زير پاشنه در كنيم به ديوار كهنه و شكسته پلاك ۲۳ اين كوچه مي رسيم. منزلي با دو در ورودي در دو جهت و نيز دو حياط. در خانه را با قفل بسته اند. اهالي محل مي گويند: ميراث فرهنگي در را بسته است تا وقتي توانست بيايد و مرمت را آغاز كند. اكنون اگر كسي به اين آدرس مراجعه كند چيزي جر ويراني نمي بيند. سقف هاي فرو ريخته كه روزي زير سايه شان ميرزاي بزرگ قلم در دوات مي زد و كاغذ سياه مي كرد، صحنه اي كريه از رفتارمان را با تاريخ به نمايش مي گذارد.
شكل و شمايل خانه 
از در كوچك ۴پله آجري، اهالي خانه را به حياط مي آورد و آن وقت در حياطي به رسم آن روزگار نه چندان بزرگ مثلا ۱۰۰متر كه دورادورش را اتاق ها با قاب هاي چوبي پنجره ها پوشانده بود.
منزلي دو طبقه مانند متلي دور حياط قرار دارد. البته با احتساب زيرزمين كه به اندازه اتاق ها امتداد دارد مي توانيم به آن سه طبقه هم بگوييم. از گچبري اتاق ها و كاشي كاريي داخلي ساختمان چيزي به جا نمانده است.
ديوارها همه آجري است. پنجره ها چوبي با قوسي بر سرشان. اتاق هاي ايوان گنجه هاي گلي را در سينه خود نگه داشته اند. درخت عرعر و توت قديمي هنوز سبز وپابرجا، ايستاده اند. از ديوار خانه و ايوان بالا نيز سرشان را بالاتر كشيده اند و آدم هاي كوچه خادم را نگاه مي كنند.
از ضلع جنوبي حياط جاي خالي در به چشم مي آيد. از آن داخل مي شويم و به حياطي با حوضي كوچك در وسط كه ۸ ضلعي و سيماني است برمي خوريم. اين حياط هم مثل قبلي دورادورش را اتاق هاي بالا و زيرزمين گرفته است.
حياط سوم كه دري در راسته در ورودي دارد انتهاي خانه است. باغچه اي در وسط آن طراحي شده كه معمولا در اين باغچه ها گل هاي اطلسي، سرخ، لاله عباسي و ...مي كاشتند. تاك روي زمين باغچه خوابيده است. هنوز سبز است. گوشه حياط كاشي هاي قديمي با ضخامت بسيار بيشتري از آنچه امروزه، به عنوان كاشي مي شناسيم، روي هم تلنبار شده است.
از پله هاي هلالي حياط سوم بالا مي آييم. رنگ روي تكه ديوار هاي شكسته صورتي است كه مدت زماني را در اين خانه طي نكرده و كاشي هاي كف كه سراميك سبز است. يك در بزرگ چوبي داخل ديوار هنوز سالم است پنجره هاي داخلش به حالت كشويي بالا و پايين مي رود تا هواي اتاق مناسب باشد. تنها چند شيشه از داخل اين در سبك قاجار شكسته است. پنجره ها روبه روي در، ۳ اندازه يكسان دارند كه البته جاي اينها نيز خالي شده.
در ديگري را به سينه ديوار تكيه داده اند تا بلكه روز مرمتش سربرسد. شيشه هاي بالاي در رنگي و زيباست ولي اين در قابي براي تكيه ندارد.
تكه هاي شكسته گچبري داخل حياط ريخته و حدود ۳ رج از آجرفرش سالم را گوشه حياط دوم گذاشته اند.
كنتور برق كنار در ورودي نشان از سكنه اين خانه تا همين دو دهه پيش را دارد.
در اين هواي گرم تابستان زيرزمين خانه ميرزا بزرگ خيلي خنك است. هرچند در و پنجره اي ندارد ولي هنوز بوي زيرزمين هاي قديم را مي دهد. وقتي تابستان مي شد اهل خانه به اينجا كوچ مي كردند. دو ستون گچبري شده زيبا ميان زيرزمين ايستاده اند؛ سالم و پابرجا. گوشه زيرزمين اتاق تاريكي است خنك و دلچسب. زنجيري با چنگكي از سقف آويزان است. به اين چنگك ها گوشت و خوار و بار آويزان مي كردند كه هم دست موش به آن نرسد هم سالم و خنك بماند.
عاقبت خانه 
برخي معتقدند اين خانه يكباره فرو ريخت، برخي اما دليل ديگري براي تخريب آن دارند، مي گويند: تا همين چند سال پيش ساختمان سالم بود خيلي  سال است كه كسي درآن زندگي نمي كند. ولي چند سال پيش از شبكه ۴ سيما آمدند و براي سريال انسان بسياري از نماها را در اين خانه گرفتند. چند نفر از بچه هاي همين كوچه نيز با عوامل سريال همكاري داشتند و داخل خانه را توصيف مي كنند. آنها مي گويند و مي گويند، از زيبايي و هنرهاي اصيل ايراني. رمضاني كه نوستالژي برانگيزتر از ديگران است مي گويد: وقتي در خانه قدم مي زديم به ياد ميرزا عباس نوري خوشنويس مي افتاديم. آقاي كجوري اميدوار نيز از بچه هاي سازمان مسوول ضبط برنامه بود. مي گفت:« بچه ها، اينجا انسان هاي بزرگي آمد و رفت مي كرده اند. كساني كه نامشان در دل تاريخ حك شده است.»
مدتي خانه به شكل موقوفي در اختيار مسجد مروي بود. اين مسجد در ناصرخسرو اعتباري ويژه دارد. حرف هيات امنايش خريدار دارد. مسجدي ها مدتي از آن استفاده كردند. مجالس عزاداري در آن بر پا مي شد و در ايامي ويژه به عنوان آشپزخانه تغييركاربري مي داده پس از گذشت چند سال و هجوم برف و باران و باد، خانه سر به ويراني گذاشت. يكي از اعضاي هيات امنا كه قول داديم نامش را فاش نكنيم گفت: هرازگاهي مي شنيديم به خاطر كوتاه بودن ديوار خانه نسبت به سطح كوچه افراد ولگرد و معتاد به آنجا مي روند. اين قضيه ما رانگران كرد. هرچه باشد منزل تحت اداره مسجد محل بود. تصميم گرفتيم خانه را بكوبيم و تغيير كاربري دهيم. ديگر محل سكونت نبود، شايد يك حسينيه خوب مي شد ولي ماموران سازمان ميراث فرهنگي نيمه كاره آمدند و كار را متوقف كردند. گفتند اين خانه ارزش تاريخي دارد ونبايد خراب شود ولي خودتان كه مي بينيد كار از كار گذشته است. مسوولان ميراث فرهنگي اما مي خواهند اين بنا را احيا كنند. با آمدن رئيس سازمان جديد آيا مي توان اميدوار بود؟ تصاوير و فضاي سابق خانه در دسترسشان است. مرمت و بازسازي اين بنا خيلي طول مي كشد ولي اهالي محل اميدوارند اين اتفاق زودتر صورت پذيرد و توريست ها براي ديدن اين بنا به اين كوچه نيز پا بگذارند.

تناقض در شهرنشيني
رضا شريف 
گاهي اين فكر سراغمان مي آيد كه تهران چگونه شهري است؟ آيا با اين تعداد ماشين  و خانه و با ميليون ها جمعيت، تهران يك ابرشهر است؟ آيا به صرف آنكه جمعيت زيادي دارد و به لحاظ جغرافيايي وسيع است يك شهر است؟ آيا به دليل مركزيت سياسي و اداري مي توان آن را شهري ناميد كه اسم پايتخت را با خود يدك مي كشد؟
به تهران، شهر مي گويند چون به لحاظ فيزيكي ويژگي هاي يك شهر را دارد و از تعريفي كه براي شهر آمده پيروي مي كند. جمعيت، مساحت، موقعيت اداري و... همه و همه باعث مي شود تهران را شهر بناميم. اما آنچه ما را در فهم اين موضوع دچار مشكل مي كند، مولفه هايي است غير از فيزيك تهران. براي تعريف شهر علاوه بر ويژگي هاي فيزيكي، بايد به خصوصيات فرهنگي و اجتماعي هم دقت داشت كه باعث مي شود شهر از روستا جدا شود. در اين صورت آيا تهران يك شهر است يا به قول معروف، تهران يك روستاي بزرگ است؟ متاسفانه در اينجا هم به تناقض مي رسيم. يك روستا در كنار كوچكي جغرافيا و كمي جمعيت، فرهنگي دارد كه كم و بيش آميخته به طبيعت است، طبيعتي كه در آن همه چيز رنگ و بوي طبيعي و پاك دارند، اما در شهر بايد به دنبال فرهنگ شهرنشيني بود؛ فرهنگي كه در آن رعايت حقوق ديگران در اموري چون آپارتمان نشيني، رانندگي و... يك اصل است. فرهنگي كه در آن رعايت قوانين خاص شهر مثل قوانين راهنمايي و رانندگي يك ضرورت است. در شهر، حتي راه رفتن در پياده رو هم اصول و قواعد خاص خود را دارد. به عبارت ديگر شهر با آنكه بزرگ است و اين توهم را پيش مي آورد كه آزادي انسان شهرنشين بيش از آزادي روستاست اما تامل در اين باره نشان مي دهد كه انسان شهرنشين بيشتر از انسان روستا موظف به زندگي درچارچوب هاي تعريف شده است. در شهر، شهرنشين آزادي عمل بسيار كمتري دارد و مجبور به رعايت همه قواعد و اصولي است كه بر زندگي شهري حاكم است. عدم رعايت اين قواعد، يعني بي بهره بودن از فرهنگ شهرنشيني. شايد ما هنوز فرهنگي داريم كه با آزادي موجود در روستا سنخيت دارد و نمي تواند قيد و بندهاي شهر را بپذيرد. مي بينيد تناقض در كجا خود را عيان مي كند. ما از يك سو مي خواهيم آزادي دنياي روستايي و به عبارتي دنياي پيشين خود را داشته باشيم و از طرف ديگر مي خواهيم درشهري زندگي كنيم كه بايد و به ناچار قوانين و قواعدي را رعايت كنيم كه دست و پاي ما را در آزادي عمل كاملا مي بندد.
اين يك نكته، نكته ديگر را بايد در مجموعه اي ديد كه شهر يكي از آنهاست و اين مجموعه خود ويژگي هايي دارد كه شهر و شهرنشين لاجرم بايد آن ويژگي ها را داشته باشد. اين مجموعه همان دنياي جديد يا مدرن است. شهر هم زيرمجموعه اين دنياي مدرن است. مگر مي شود گفت انسان دنياي جديد خردگراست و عقل حسابگر دارد اما شهرنشيني را با اين صفات نسنجيد. يك شهروند بايد رفتار شهري خود را مبتني بر خردگرايي و حسابگري كند. به همين دليل است كه زندگي در شهر نياز به برنامه دارد. اينكه شاهديم برخي شهرنشينان، صبح به صبح برنامه روزانه خود را مي نويسند و سررسيد با خود حمل مي كنند و قرارها و جلسات و برنامه ها و حتي خريدهاي خود را در آن مي نويسند، حكايت از آن دارد كه بايد عقل را به كاربست، عاقلانه برنامه ريخت و عاقلانه صبح را به شب رساند. در كدام زندگي روستايي ديده ايم كسي صبح كه از خواب بيدار مي شود سررسيدش را باز كند و كاملا عاقلانه عمل كند و برنامه هاي روزانه خود را اجرا كند؟ به اين ترتيب اگر ما صبح از خواب بيدار مي شويم و بي برنامه به خيابان مي زنيم آيا يك شهرنشين هستيم. در روستا زندگي آنقدر ساده است كه نيازي به برنامه ندارد اما تراكم كار در شهر بزرگ نيازمند برنامه ريزي است كه بايد همراه با عقلانيت باشد.
همچنين حسابگري را در نظر بگيريد. شما در شهر بزرگي مثل تهران با گزينه هاي بسياري روبه رو هستيد كه بايد انتخاب كنيد از كوچكترين امر مثل اين كه امروز از كدام كوچه يا خيابان بروم كه خلوت تر باشد تا پيچيده ترين آنها مثل كدام شغل مي تواند درآمد بيشتري داشته باشد يا چه كسي مي تواند در رسيدن به اهداف بيشتر از ديگران موثر باشد كه بايد او را انتخاب كرد؟ مي بينيد كه در شهر، شهرنشين بايد حسابگر باشد و اين حسابگري لزوما معناي سودجويي منفي و غيرانساني ندارد. مي توان حسابگر بود و به اخلاقيات هم پايبند بود، اما آيا تهران نشينان با چنين خصوصيتي در تهران زندگي مي كنند يا اصولا به حسابگري و عقل حسابگر توجهي نداشته و بر اين اساس عمل نمي كنند يا اگر هم عمل مي كنند حسابگري را به معناي زيرپاگذاشتن حقوق ديگران و اصول اخلاقي دانسته و به انسان هاي ناشريفي تبديل مي شوند؟
پايان. مي توان گفت در زندگي تهران نشينان تناقضاتي هست كه به اين راحتي قابل حل نيست. به نظر فقط زمان مي تواند حرف آخر را بزند. بايد زمان بگذرد.

|  آرمانشهر  |   ايرانشهر  |   تهرانشهر  |   حوادث  |   خبرسازان   |   در شهر  |
|  سفر و طبيعت  |   طهرانشهر  |

|   صفحه اول   |   آرشيو   |   بازگشت   |