شنبه ۲۳ خرداد ۱۳۸۳ - سال دوازدهم - شماره - ۳۴۰۵
گفت و گو با دكتر پرويز سيار داور فوتبال و متخصص جراحي عمومي
ورزش آدم را از درس نمي اندازد ، نمونه اش من
يك بار يكي از بيمارانم زنگ زده و از من خواسته بود براي جراحي فتق پدرش يك جراح معرفي كنم. وقتي گفتم كه خودم انجام مي دهم به شدت تعجب كرد. باور نمي كرد كه كار اصلي من چنين جراحي هايي باشد
009588.jpg
عكس ها : ساتيار
عليرضا آشوري 
راستي چطور سر از آلمان درآورديد؟
تصادف جالبي بود. آن موقع پرواز مستقيم به آمريكا وجود نداشت. بنابراين من ابتدا رفتم آلمان تا از آنجا به آمريكا پرواز كنم. من رفتم مونيخ پيش يكي از دوستانم كه آنجا پزشكي مي خواند قرار بود دو روز پيش او بمانم و بعد بروم آمريكا. طي آن دو روز به حدي از آلمان خوشم آمد و آنجا را كشوري رويايي ديدم كه تصميم گرفتم همانجا بمانم. با دوستم صحبت كردم و او گفت كه مي توانم بمانم.
شما كه آلماني بلد نبوديد؛ بدون داشتن زبان تصميم گرفتيد بمانيد و پزشكي بخوانيد؟
بله؛ وقتي براي مصاحبه دانشكده پزشكي رفتم، مسوول مربوطه از من پرسيد كجا انگليسي ياد گرفته اي؟ گفتم در ايران. گفت: كسي كه انگليسي را به اين خوبي در كشور خودش ياد گرفته، آلماني را هم در آلمان راحت ياد مي گيرد. او ايرادي به من نگرفت كه آلماني بلد نيستم ولي توصيه كرد كه به انيستيتو گوته در شهر روتنبرگ بروم. من هم دو ماه آنجا كلاس رفتم و چون در محيط بودم خيلي زود آلماني را ياد گرفتم. الان آلماني من از انگليسي ام بهتر است. حتي از فارسي هم بهتر آلماني بلدم چون مي توانم آلماني را تدريس كنم ولي فارسي را خير. البته الماين خيلي از آلماني سخت تر است اما اگر كسي قواعد آلماني را ياد بگيرد بقيه اش مثل رياضي قابل قياس است.
آقاي دكتر كدام دانشگاه آلمان درس مي خوانديد؟
ابتدا بگذاريد بگويم كه من نسبت به محيط زندگي ام عاطفه خاصي دارم. وقتي جايي بمانم خيلي سخت از آنجا دل مي كنم. من تمام دوران ۵/۶ سال رشته پزشكي را در يك دانشگاه گذراندم. در دانشگاه شهر ارلانگن.
ارلانگن شهر كوچكي است در نزديكي شهر بزرگ نورنبرگ. ارلانگن يك شهر كوچك و كاملا دانشجويي بود. ۵۵ هزار نفر جمعيت داشت كه ۵۰ هزار نفر آن دانشجو بودند. وقتي شما در خيابان راه مي رفتيد از هر ۵ نفر ۴ نفر دانشجو بودند. به همين دليل محيط آنجا كاملا فرهنگي بود. در عين حال خود شهر هم فوق العاده زيبا و خوش آب و هوا بود. به هر حال بعد از اتمام دوره عمومي پزشكي ما بايد ۲ سال به طور اجباري در بيمارستان كار مي كرديم درهر بخش ۶ ماه؛ مثلا ۶ماه جراحي، ۶ماه اطفال، ۶ ماه زنان و ... ۶ماه هم آزاد بوديم كه در هر بخش كه دلمان مي خواست كار كنيم و من چون مي خواستم جراح شوم آن ۶ ماه را هم در بخش جراحي گذراندم. اين دو سال را در شهر وزل كه شهر كوچكي كنار رودخانه راين و نزديك دوسلدورف بود گذراندم. بعد از آن براي گرفتن تخصص جراحي به شهر ازنابروگ رفتم تا زيرنظر يك پروفسور مشهور به نام پروفسور«هورست ابرهاردگروه» دوره ببينم. كلينيك جراحي شهر ازنابروگ كلينيك بسيا ر مجهز و ۳۰۰ تختخوابي بود و ۱۹ دستيار و ۵ معاون داشت. من هم يكي از آن دستياران بودم.
ببينيد من درست فهميدم يا نه؛ شما براي اينكه تخصص بگيريد امتحان نمي داديد و صرفا بايد پيش يك متخصص كار مي كرديد؟
بله امتحاني در كار نبود. ما بايد جا مي گرفتيم و جا گرفتن فوق العاده كار سختي بود. كسي كه مي خواست متخصص جراحي شود بايد پيش جراحي دوره مي ديد كه از طرف وزارت بهداشت آلمان تاييد شده باشد تا بتواند آن رزيدنت را جراح كند. چيزي شبيه معلم خصوصي. استاد من اصولا به ايراني ها ارادت داشت.
حدود يك ساعت با من حرف زد، پرونده مرا خواند، نوشته هاي مرا ديد و گفت كه مي توانم آنجا دوره ببينم. من ۶ سال در آن دانشگاه دوره جراحي عمومي و تروماتولوژي را گذراندم.
با اين حساب چيزي حدود ۱۵ سال درس خوانديد؟
بله بعد از اتمام دوره جراحي ۲ سال به عنوان معاون بخش جراحي در يك بيمارستان كار كردم. آنجا ديگر استادي بالاي سرمان نبود و اين استقلال كاري كمك فوق العاده مفيدي بود تا قدرت تصميم گيري جراحان تازه كار را افزايش دهد. اين دوره ۲ ساله اختياري بود
خوب آقاي دكتر، طي اين ۲۰-۱۵ سال فوتبال چي شد؟
من در تمام طول دوران دانشجويي ام عضو تيم هاي ورزشي دانشگاه پزشكي ارلانگن بودم. رشته اصلي من فوتبال و واليبال بود. چون ۶ ايراني واليباليست ديگر هم در آن دانشگاه بودند من هم جذب آن تيم شدم. از آنها يكي دكتر نجمآبادي بود كه متخصص زنان شد، مرحوم ابطحي بود كه جراح شد. به هر حال تيم واليبال ما طي ۶ سال تحصيل پزشكي هميشه قهرمان ايالت بايرن سفلا بود. ما تيم هاي دانشگاه هاي معروفي مثل مونيخ، نورنبرگ، فرايبورگ رقابت مي كرديم. تيم ما به عنوان قهرمان جنوب آلمان در مسابقات قهرماني سراسري دانشجويان آلمان شركت مي كرد. يك رقيب اصلي داشتيم كه دانشگاه كلن بود و ما هميشه به آنها مي باختيم. جالب است كه بگويم تيم كلن هم چندين واليباليست ايراني داشت. خود تيم ملي دانشجويي آلمان اغلب از بازيكنان تيم آخن تشكيل مي شد كه ما آنها را مي برديم. ما اردوهاي ورزشي متعددي مي رفتيم چه داخل و چه خارج از آلمان. من چندين بار به فرانسه رفتم و آنجا با دانشگاه پزشكي پاريس مسابقه داديم. به سوييس رفتيم، چند بار به مجارستان رفتيم و اين اردوها براي ما بسيار لذت بخش بود.
پس چه طور درس مي خوانديد؟
(مي خندد) من هميشه يك ساك ورزشي به دست داشتم كه كتاب هايم داخل آن بود. بعد از خاتمه درس و كلاس ها، بعدازظهر از كتابخانه به باشگاه مي رفتم و تمرين مي كردم. اغلب مرا يا در كتابخانه مي شد پيدا كرد يا در باشگاه!
بعد از خاتمه دوره پزشكي عمومي ورزش كردن شما چه طور ادامه پيدا كرد؟
بعد از اينكه پزشك شدم، در بيمارستاني كه مشغول كار بودم، در بخش جراحي، رزيدنتي به نام دكتر اوسترفيلد بود كه ۲ سال از من ارشد بود و در بوندس ليگا ۲ بازي مي كرد. او مرا تشويق كرد كه بياييم و يك تيم فوتبال در بيمارستان راه بيندازيم. من هم استقبال كردم و خلاصه تيمي تشكيل شد كه البته اكثر بازيكنان آن از كارمندان بودند نه از پزشكان. ما با اين تيم بعدازظهرها با بيمارستان هاي ديگر مسابقه مي داديم. يك بار هم با تيم پليس مسابقه داديم و بلافاصله بعد از آن پليس مرا به عنوان پزشك پليس شهر استخدام كرد.
آقاي دكتر! چه طور داور شديد؟
ماجراي جالبي دارد. در يك بازي يكي از افراد پليس كه داور هم بود مرا از زمين اخراج كرد. من هم خيلي عصباني شدم و با قهر و ناراحتي از زمين آمدم بيرون. بعد از بازي وقتي بازيكنان دور هم جمع شدند، او پيش من آمد و گفت بنابراين دلايل بايد تورا اخراج مي كردم. بعد هم گفت كه چون آدم تحصيلكرده اي هستي، بيا و اين كتاب را ببر وبخوان. وقتي آن كتاب قوانين داوري را خواندم ديدم كه او حق داشت مرا اخراج كند. همانجا ميل عجيبي به داوري در من ايجاد شد. به او گفتم كه چطور مي توانم داور شوم. او مرا به يك كلاس داوري سه هفته اي برد. من هم ثبت نام كردم و در پايان آن دوره شاگرد اول كلاس شدم. بلافاصله بعد از گرفتن مدرك آن كلاس بدون حتي كمك داوري كردن مسووليت قضاوت چند بازي جوانان به من واگذار شد. ناظران فدراسيون آن بازي ها را ديدند و چون من مرتب در كلاس هاي آموزشي مختلف شركت مي كردم و آمادگي بدني خوبي هم داشتم خيلي زود قضاوت بازي هاي دسته هاي بالاتر را به من سپردند، بطوريكه بعد از دو سال من در اوبرليگا وبوندس ليگا قضاوت مي كردم كه بنابر حساسيت بازي، داور وسط يا كمك داور بودم. البته من به دليل گرفتاري شغلي كه هم رزيدنت جراحي بودم و هم در دانشكده پرستاري آناتومي و فيزيولوژي تدريس مي كردم نياز به مطالعات فراواني داشتم. درعين حال بايد دست كم دو روز در هفته هم تمرين مي كردم، يك روز هم كه مسابقه داشتم خلاصه به لحاظ وقت واقعا مشكل داشتم اما خب بهرحال برنامه ريزي كرده بودم و به همه آنها مي رسيدم.
خب آقاي دكتر برگرديم سرطبابت. وقتي برگشتيد ايران كجا مشغول كار شديد؟
همه ما توسط وزارت بهداشت استخدام شديم و جزو اولين سري افرادي بوديم كه به طور فيفور سرويس مشغول كار بودند. ما در سه بيمارستان دادگستري، راه آهن و به  آور كار مي كرديم. فيفور سرويس هم اينطور بود كه در هر بخش دو نفر كار مي كردند مثلا من و دكتر درويش در بخش جراحي بوديم كه بعدا دكتر رضوي هم به ما اضافه شدند. يا مثلا در بخش زنان دكتر صداقت و دكتر سيگاري كار مي كردند و در بخش هاي ديگر هم به همين ترتيب دو بدو پزشكان متخصص آنجا را اداره مي كردند. ما آنجا پول نمي گرفتيم بلكه بر مبناي تعرفه هاي بيمارستان، بيماران پول مربوطه را به حساب مي ريختند و ۵۰ درصد آن تعرفه هاي بيمه دستمزد ما مي شد، دستمزد هيچ پزشكي هم بيشتر از ۵۰ هزار تومان نمي شد. يعني اگر ما ۲۰۰ هزار تومان كار مي كرديم نصف آن مي شد ۱۰۰ هزار تومان ولي به ما ۵۰هزار تومان مي دادند.
آن وقت با اين تفاسير شما مطب وكار خصوصي داشتيد يا نه؟
نه. ما اجازه مطب زدن و كار خصوصي را نداشتيم و تمام وقت بايد در همان بيمارستان (من بيمارستان دادگستري بودم)كار مي كرديم.
خب پس از لحاظ مالي خيلي به ضررتان بود؟
بله، دقيقا ما آن زمان جراحي هاي واقعا زيادي انجام مي داديم ولي حداكثر ماهانه همان ۵۰هزارتومان را مي گرفتيم.
پس چرا با اين شرايط اصلا كار مي كرديد؟
من شخصا به دولت تعهد داشتم. من سربازي نرفته بودم و بايد دو سال سربازي مي رفتم به جاي آن دو سال سربازي، قرار بود كه من ۵ سال با اين شرايط براي دولت كار كنم.
وقتي به ايران برگشتيد با توجه به پيشينه ورزشي تان در آلمان، چطور در ايران مشغول داوري شديد؟
من بلافاصله بعد از ورودم به ايران چون مي دانستم مسابقات منظمي مثل جام تخت جمشيد وجود دارد، رفتم به كميته داوران وخودم را به آقاي جعفر نامدار كه رئيس كميته داوران بود معرفي كردم و با استقبال گرم او مواجه شدم. آقاي نامدار مرا به سر كلاس  بردند و به بقيه داوران معرفي كردند. من آنجا دوستان بسيار خوبي پيدا كردم كه يكي از آنها آقاي مصطفي مميز بود كه با هم مثل دو برادر هستيم و بعد از سال ها هنوز دوستي ما ادامه دارد. همان موقع وقتي كه فهميدند من جراح هم هستم از من خواستند تا به عنوان پزشك تيم ملي جوانان مشغول به كار شوم و من هم پذيرفتم.
با تعهد كار بيمارستاني شما تداخل نمي كرد؟
نه، خوشبختانه با هماهنگي هايي كه صورت گرفت من توانستم مسووليت مراقبت هاي پزشكي تيم را بر عهده بگيرم. من در اولين دوره جام جهاني جوانان همراه با تيم در تونس حضور داشتم. (۱۹۷۷) در تيم آن موقع نادر فرياد شيران،  رضا نعلچگر، رضا رجبي، برزگر، باغ آبادي و... بازي مي كردند كه بعدا هم به عضويت تيم هاي ملي بزرگسالان درآمدند. مربي تيم آقاي ياكوديچ و كمك مربي آقاي محمود ياوري بود. من با آن تيم به تورنمنت هاي مختلفي رفتم.
آن وقت چطور به كار بيمارستان مي رسيديد؟
مشكل بزرگي بود. بسيار پيش مي آمد كه مثلا من يك ماه با تيم به خارج از كشور مي رفتم. در عين حال سر تمرين ها هم بايد حاضر مي بودم. در كنار اينها كار داوري هم بود خوشبختانه هنگام تمرين تيم ملي من هم با بچه ها تمرين مي كردم تا براي كار داوري بدنم آماده باشد. البته براي كار داوري بطور منظم در باشگاه آرارات با آقاي با غوميان و آقاي مميز تمرين مي كرديم.
با اين تفاسير در فاصله سال ۵۳ تا۵۸ شما در بيمارستان دادگستري جراحي مي كرديد، پزشك تيم ملي جوانان بوديد و داوري هم مي كرديد...
تازه خيلي وقت ها براي قضاوت مجبور بودم آخر هفته به شهرستان بروم و خيلي وقت هاكارهاي پزشكي من انجام نشده باقي مي ماند. به همين دليل از فدراسيون خواهش كرده بودم كه دست كم قضاوت هاي من در تهران باشد.
شما دقيقا چه بازي هايي را قضاوت مي كرديد؟
بازي هاي جام تخت جمشيد را داوري مي كرديم. داور بازي هاي دست اول تهران هم بوديم كه در بازي هاي تهران پرسپوليس، تاج، هما، پيكان، شاهين، نفت، برق و كيان شركت داشتند.
واقعا چطور به اين همه كار مي رسيديد؟
خيلي سخت بود. باور كنيد سال ها من با خانواده ام نمي توانستم يك صبح روز تعطيل صبحانه بخورم چون يا خارج از كشور بودم يا خارج از تهران، تازه اگر هم بازي در تهران برگزار مي شد بايد به استاديوم هايي مي رفتيم كه همه خارج از شهر بودند.
راستي آقاي دكتر، شما كي ازدواج كرديد؟
من خيلي زود ، ازدواج كردم. زمان دانشجويي، در مسافرتي كه براي تعطيلات به ايران داشتم با همسرم ازدواج كردم و با هم به آلمان آمديم. سال ۱۹۶۱ (۱۳۴۰) بود.
پس اين روند كاري شما تا زمان انقلاب ادامه داشت؛ بعد از آن چه شد؟
بعد از انقلاب تغيير و تحولات زيادي در زمينه مديريت ورزش و بهداشت و درمان اتفاق افتاد. سيستم فيفور سرويس برچيده شد. از طرف ديگر در فدراسيون فوتبال هم تغيير و تحولات زيادي به وجود آمد. آن موقع من مطب زده بودم و ديگر واقعا نمي توانستم به عنوان پزشك با تيم ملي همراه باشم مضاف بر اينكه به هر حال احساس مي كردم نمي توانم با مديريت جديد فدراسيون فوتبال همكاري كنم. اما در بخش داوري واقعا دلم مي خواست كار كنم ولي متاسفانه نتوانستم با مسوولان وقت كميته داوران كنار بيايم و به رغم ميل باطني ام مجبور شدم كار داوري حرفه اي را كنار بگذارم. حدود سال ۶۲ بود. با توجه به شرايط سني كه داشتم مي توانستم يكي دو سال ديگر قضاوت كنم.
از آن موقع به بعد ديگر قضاوت نكرديد؟
چرا، به طور غيررسمي خيلي داوري كردم. همين چند وقت پيش داوري تمام مسابقات مربوط به فوتسال ديپلمات ها را من قضاوت كردم. مسابقه بين سفارتخانه هاي مختلف مثل فرانسه، آلمان،ا نگلستان، روسيه و ... برگزار مي شد.
چقدر جالب؛ فكر نمي كردم چنين مسابقاتي اصلا وجود داشته باشد!
چرا؛ اتفاقا خيلي هم جذاب و سطح بالا بود. خود ايران هم سه تيم در اين مسابقات داشت. تيم المپيك، تيم وزارت امور خارجه كه آقاي آصفي هم در آن بازي مي كرد و يك تيم ديگر. بازيكنان تيم ها هم همگي ديپلمات هاي بزرگ كشورهاي خودشان بودند و جالب اينكه هنگام بازي كاملا يادشان مي رفت كه چه كاره اند. قبل از بازي ها دستوري غيررسمي به ما دادند كه هنگام بازي به سفيران و ديپلمات هاي رده بالا كارت قرمز نشان ندهيد كه ما گفتيم قابل اجرا نيست. گويا هنگام برگزاري يك دوره از اين مسابقات رابطه دو كشور آفريقايي و اروپايي به هم خورده بود. ولي ما گفتيم قابل اجرا نيست. همان روز اول من يكي از بازيكنان سفارت روسيه را كه خيلي به داور پرخاش مي كرد از زمين اخراج كردم! جالب است كه افرادي با آن اعتبار و درجه هنگام بازي مثل بقيه رفتار مي كنند.
حالا كه صحبت داوري شد فكر مي كنيد چرا ما اينقدر در ايران مشكل داوري داريم؟ منظور از ديد بازيكن و مربي و تماشاگر است؟
ما مشكل فرهنگي داريم. داوران ما بايد بتوانند خود را به عنوان يك انسان بي طرف كه در عين حال مي تواند اشتباه هم كند به بازيكن، مربي و تماشاگر تحميل كنند. عنوان اغلب باشگاه هاي ما، باشگاه فرهنگي ورزشي است ولي هيچكدام كار فرهنگي انجام نمي دهند. ببينيد ما مربي اي داريم مثل آقاي جلالي كه امسال با پاس قهرمان شد. رفتار و كردار او كنار زمين فوق العاده معقول و متين است. طبيعتا رفتار او به بازيكنان هم منتقل مي شود. ولي مربي اي كه مدام از كنار زمين پرخاش مي كند، فكر مي كند بايد حقش را بگيرد و حقش دارد ضايع مي شود، اين احساس فورا به بازيكنان و تماشاگران هم منتقل مي شود. بارها خودتان ديده ايد كه يك اشتباه بزرگ توسط يك داور بزرگ سرنوشت بازي را عوض مي كند ولي بازيكنان بزرگ تيم هاي اروپايي و آمريكايي اعتراض نمي كنند. ببينيد يك نكته هم به ضمانت اجراي قانون بر مي گردد. يكي از اساسي ترين مباني فرهنگ سازي رعايت موبه موي قانون است. به همين دليل هم من اينقدر در داوري آدم سخت گيري هستم. چه زماني كه خودم داوري مي كنم چه زماني كه به عنوان كارشناس نظر مي دهم.
فكر مي كنم جراح بودن شما هم در اين مساله كاملا موثر است. شما مي دانيد چه بلايي سر بازيكن مي آيد.
بله،د قيقا. فرداي بازي من آن بازيكن را در مطب خودم معاينه مي كنم و ورم و درد و آسيب ديدگي اش را مي بينم ولي داور بازي كه اينها را نمي بيند. من مريض فوتباليست خيلي زياد دارم و از نزديك با مشكلات و صدماتي كه به آنها وارد مي شود آشنا هستم. يك نكته ديگر را هم بگويم، من جراح عمومي هستم ولي بيش از ۷۵ درصد جراحي هاي من، جراحي هاي ارتوپدي و صدمات ورزشي است به طوري كه خيلي از بيماران من فكر مي كنند من جراح ارتوپد هستم.
خوب آقاي دكتر!حرف آخر...
ورزش آدم را از درس نمي اندازد، نمونه اش من. من در تمام عمرم هم درس خواندم و هم ورزش كردم ودر هر دو موفق بودم. با برنامه ريزي دقيق مي توان به همه اين كارها رسيد.

دايره المعارف داوري
009591.jpg
دكتر پرويز سيار شخصيت شناخته شده اي است. همه فوتبال دوستان او را به عنوان كارشناس داوري در برنامه هاي مختلف ديده اند و اظهارنظرهاي تند و تيز و سختگيرانه اين جراح عمومي و داور سابق را شنيده اند. دكتر سيار شايد به خلا ف همان تصوير تلويزيوني بي نهايت خوش اخلاق و خوش برخورد است. برخورد گرم و لحن كلام دوست داشتني اش دقيقا مغاير قانونمندي سفت و سخت و بي رحمانه اي است كه در تفسيرهاي داوري از او مي بينيم.
جداي از شخصيت ورزشي، دكتر پرويز سيار جراح است و مثل هر جراح ديگري بيماران خاص خود را درمان مي كند، اما فوتبال و ورزش حتي از حرفه پزشكي او هم جدانشدني به نظر مي رسد. وقتي وارد مطب آقاي دكتر مي شوي اولين چيزي كه جلب نظر مي كند عكس هاي ورزشي است كه در ديوار اتاق انتظار به چشم مي خورد. قبل از آنكه مصاحبه را شروع كنم، مجموعه اي از آخرين بروشورهاي آموزشي فيفا در زمينه داوري فوتبال و آخرين مجلات تخصصي داوري آلمان را نشانم داد. خود دكتر سيار معتقد است در زمينه فوتبال به مراتب به روزتر است تا در زمينه پزشكي؛ در زمينه پزشكي شايد ايشان شكسته نفسي مي كرد ولي در زمينه فوتبال قطعا يك دايره المعارف كامل داوري است.
دكتر سيار با چنان دقت و جزيياتي صحبت مي كند كه واقعا غبطه برانگيز است. تمام حوادث و رويدادها را با ذكر تاريخ دقيق و جزييات كامل به ياد مي آورد و اطلاعات جامعش حرف نگفته اي باقي نمي گذارد به خصوص وقتي كه راجع به داوري و فوتبال حرف مي زند.
مصاحبه كه تمام شد، دكتر سيار نگاهي به بنده انداخت و گفت: «يك چيز را نگفتم تا ذهنيت شما به هم نريزد. من در كنار تمام ورزش هايي كه صحبتشان را كردم، دان ۲ كاراته هم دارم. در آلمان زير نظر استاد ناكاياما امتحان دادم. چندين سال بعد تصادف بسيار شديد و مرگباري داشتم كه به شكستگي ستون فقراتم منجر شد و به ناچار ورزش رزمي را رها كردم. اگر ادامه داده بودم شايد در كاراته به مقام بالايي مي رسيدم.» وبعد اصل گواهي مربوط به دان ۲كاراته خود را نشان من داد.
مي دانيد كه دكتر سيار علاقه خاصي به دكتر ماركوس مرك، داور معروف و درجه يك آلماني دارد. دكتر سيار مي گفت: «ماركوس مرك انسان فوق العاده اي است، مي دانيد كه او دندانپزشك است. او تابستان ها به مناطق محروم و فقيرنشين هندوستان مي رود و مجاني و به طور خيريه كار مي كند. او عضو يونيسف است.»
دوست دارم نظامي باشم 
من متولد ۱۳۱۷ هستم؛ در تهران. در محله سنگلج به دنيا آمدم. تمام دوران كودكي ام در جنوب شهر، پشت دخانيات چهارراه عباسي سپري شد. دوره ابتدايي به دبستان صائب مي رفتم.
۶ سال دبيرستان را هم در دبيرستان علامه گذراندم كه ورزشكاران خيلي معروفي را به جامعه ارايه كرد. آقاي فيروزفر و آقاي آگهيان كه معلم ورزش آن دبيرستان بودند خودشان از داوران بين المللي فوتبال، بسكتبال و واليبال بودند. در همان دوران دبيرستان عضو تيم فوتبال، واليبال و پينگ پنگ دبيرستان بودم.
بله. البته در محله ما باشگاه دخانيات قرار داشت كه وابسته به شركت دخانيات بود و امكانات خيلي خوبي داشت. كشتي گيران معروفي از اين باشگاه به جامعه ورزش معرفي شدند مثل مرحوم نبي سروري كه بهترين كشتي گير وزن پنجم سال ۱۹۵۹ تركيه بود. به هر حال محله ما يك محله ورزشي بود. باشگاه دخانيات كه مي رفتيم همه جور ورزشي مي كرديم حتي بوكس و كشتي، ولي ورزش اصلي من فوتبال و واليبال بود.
از هم مدرسه اي هايم مرحوم خسرو گلستاني بود كه در محله با هم تيم واليبال داشتيم. بهرام دلجو، اكبر توفان و حسام رنجبران هم كه فوتباليست بودند.
بعد از ديپلم خيلي دلم مي خواست افسر شهرباني شوم، به دلايل شخصي. حتي رفتم امتحان دادم و از بين ۲هزار و ۲۰۰ نفر شركت كننده جزو ۶۵ نفري بودم كه پذيرفته شدند.
يكي از شرط هايش هم تسلط به زبان انگليسي بود. من در دوره دبيرستان دوره ۱۰ ترمي انجمن ايران و آمريكا را تمام كرده بودم و حتي در دوره دبيرستان گاهي پيش مي آمد كه در صورت عدم حضور دبير زبان، به دستور ناظم مي رفتم سر كلاس و به بچه ها درس مي دادم. به هر حال هم به دليل زبان انگليسي و هم به دليل اينكه ورزشكار بودم در دانشكده افسري پذيرفته شدم، ولي پدرم به شدت مخالف بود. حتي حاضر نشد با من به كلانتري بيايد و برگه هاي رضايت نامه را امضا كند. من هم آخر سر خواهش كردم حالا كه اجازه نمي دهي افسر شوم پس اجازه بده براي تحصيل به آمريكا بروم و پزشكي بخوانم.
نظامي گري به نظر خيلي دور از پزشكي است.
ولي پزشكي را هم دوست داشتم. به هر حال از طريق سفارت آمريكا اقدام كرديم و خيلي زود برايم از دانشگاه پزشكي ميشيگان پذيرش آمد. ۱۸ سالم بود كه عازم آمريكا شدم.

يك شهروند
ايرانشهر
تهرانشهر
حوادث
خبرسازان
در شهر
درمانگاه
|  ايرانشهر  |  تهرانشهر  |  حوادث  |  خبرسازان   |  در شهر  |  درمانگاه  |  يك شهروند  |
|   صفحه اول   |   آرشيو   |   چاپ صفحه   |