دوشنبه ۱۸ خرداد ۱۳۸۳ - سال دوازدهم - شماره - ۳۴۰۰
در شمال دليجان و در نزديكي سد ۱۵ خرداد هفت پارچه آبادي نامي واحد بر خود دارند
طعم شيرين جاسب در كام پايتخت
شغل موروثي آنها حلواشكري سازي است اگر چه بسياري از آنها دوره تحصيلا ت عاليه را پشت سر گذاشته اند
شاه عباس هرگز نمي دانست كه اين فكرش در جايي به نام جاسب با انگشتان نيمور، سردار افسانه اي دوران باستان در هم گره بخورد و امروز روز، تاريخي را رقم بزند كه بسيار شنيدني است
عكس: هادي مختاريان
009264.jpg

ماني راد
هنگامي كه نيمور، يكي از امراي لشكري هماي دختر بهمن اسفنديار با انگشت دست به منطقه اي وسيع دره اي كه در ميان كوه هاي اردهان و روانج قرار داشته اشاره كرد و گفت:« اينجا محل نگهداري اسب و ماديان هاي من است» هيچ كس نمي دانست آنجا را چه بنامد.
آنگونه كه ريش سفيدان جاسب مي گويند، منطقه اي وسيع وييلاقي كه داراي آب و هوايي خوب و لطيف بود و تابستان هاي آن بسيار خنك و دل انگيز. محدوده  دره اي كه به وسيله كوه هاي بسياري محصور شده است. شايد به دليل همين توجه نيمور بود كه در آنجا عمارت ها بنا شد و راه هاي متعددي به آنجا كشيده شد و تا سال ها اين ده كوچك كه بيشتر محل نگهداري اسب ها و ماديان ها بود،  در دل او جا باز كرد و شد اقامتگاه ييلاقي اش. تا مدت ها بعد از اين روز كه انگشتان سردار بي اختيار  به اين گوشه اشاره كرده بود به اين منطقه جاي اسب مي گفتند، نامي كه به ميمنت يك سردار جنگي ظهور يافت و بعدها اين نام به «جاسب» تبديل شد. از آن روز سال  ها مي گذرد و الان اين نام آوازه و طنين بسياري يافته. ديگر جاسب منطقه اي گمنام يا كم فروغ نيست، بلكه در سايه تلاش هاي ساكنانش، اكنون آوازه و شكوهي يافته است. از روزي كه نيمور زير لب زمزمه كنان گفت:« اسب ها را همين جا اسكان بدهيد» تا به امروز بسيار فاصله است، اما ظهور اين نام در تاريخ ايران اينگونه بود. بعد از اين فرمان او، اصطبل ها بنا شد و عمارت هاي بسياري برپاشد. اسب هاي بسياري را در اين نقطه نگهداري و تيمار مي كردند اگرچه زمستان هاي سرد آن طاقت فرسا بود، اما از رونق آن كاسته نشد. روزها آمدند و رفتند دوران باستان گذشت و دوران جديدي به بار نشست. جاسب نامي ديگر يافته بود، بسياري از مردم به آنجارفتند و در آنجا مسكن گزيدند.
انگار انگشتان يك سردار بزرگ جنگي بهانه اي بود براي گرد آمدن  عده اي دور هم و از سر گذراندن اتفاقات و ماجراي سفيد و سياه بسياري. امروزه جاسب در مسير راه قم به اصفهان در ۳۵ كيلومتري شهر دليجان ايستاده است؛ بي خاطره اي از آن روز و تنها در روزهاي آينده نگران و منتظر خيره مانده است. جاسب سرزمين بسيار كهني است، شايد اگر در حافظه اش زخمي بزنيد، مي توانيد انبوهي از ماجراهاي كوچك و بزرگ را ببينيد، اما جاسب يك ده نيست، يك شهر هم، جاسب فقط يك نام است نامي كه از روزگار كهن به يادگار مانده.
009237.jpg

منطقه اي در شمال دليجان و در نزديكي سد ۱۵ خرداد كه شامل ۷ پارچه آبادي است، نام جاسب را برخود دارد. اين منطقه متشكل از روستاهايي است نه چندان بزرگ: واران، هرازجان، كروگان، وشنگان، رز، ويسكنقان و بيژگان. همه اين روستاها يك نام را تشكيل مي دهد، جاسب. اين هفت آبادي در دره اي به طول ۵۰ كيلومتر قرار دارند. دو روستا از اين منطقه خاطره اي دور اما لرزان از روزهاي آغازين دارند. دو روستا از اين مطقه هنوز هم به زبان پهلوي حرف مي زنند.
انگشتان زمخت و بزرگ نيمور در آن روز بر اين مكان بي نام و نشان ايستاد و لبانش جنبيد و اينجا را براي تيمار داري اسبانش برگزيد و جاسب آغاز شد از همان روز.
نقطه آغاز ماجرا
روزهايي كه شاه عباس صفوي، خسته از لشكركشي هاي بسيار و جنگ و جدال فراوان با پرتغالي ها و عثماني ها، در كوشك سلطنتي اش به آرامي بر تختي شاهانه تكيه داده بود و در خاطراتش روزهاي خوش بيرون راندن پرتغالي ها را تصوير مي كرد و خرسند از اين پيروزي دستي بر گونه اش مي كشيد، انديشه اي وسوسه به جانش افكند. او كه همواره به سپاهيانش توجهي خاص داشت چيزي خاطرش را آزرده بود؛ روزها ي كوران جنگ و در اوج درگيري، تهيه غذا براي سربازانش مشكلي بود لاينحل. اگر او مي توانست غذايي آماده و بي درد سر را تدارك ببيند، سربازانش، مسلما پر تلاش در جبهه ها مي جنگيدند. شايد همين مساله باعث شد تا او شيخ بهايي را به حضور بطلبد و از او بخواهد كه با دانش و سواد بي پايانش براي لشكريان شاه دستور غذايي ويژه اي تهيه كند تا علاوه بر كم حجم بودن، انرژي بسياري داشته و فساد ناپذير باشد. اين دستور شاه، روزها شيخ بهايي را در رساله ها و تحقيقات فرو برد و حاصل چاره انديشي او معجوني بود به نام حلوا ارده، غذايي كه با كنجد آسياب شده و شيره كشمش تهيه شده بود. شاه اولين نفر بود كه دست پخت اين دانشمند را به دهان گذاشت. شيريني مطبوع آن، ضمير شاه را جلائي داد و لبخند رضايت بر چهره شاه عباس نشاند، از آن پس غذاي سربازان او فراهم آمده بود. او خوشحال بود كه اين نگراني او به همت يك مرد عالم فرو نشسته و ديگر خاطر آزرده نبود.
009231.jpg

شايد شاه عباس صفوي اصلا تصور نمي كرد چيزي كه روزها و شب ها نگراني اش را رقم مي زد، به نتيجه اي اينچنين برسد. اگر او مي دانست كه امروزه اين غذا چنان در نزد مردم داراي اهميت است، حتما بيش از پيش به خود مي باليد. از آن روز به بعد بود كه اين غذا در نزد ايرانيان مرسوم شد و چنان شهرتش زياد شد كه ديگر كمتر كسي پيدا مي شد كه آن را نخورده باشد. شاه عباس هرگز نمي دانست كه اين فكرش در جايي به نام جاسب با انگشتان نيمور، سردار افسانه اي دوران باستان در هم گره بخورد و امروز روز، تاريخي را رقم بزند كه بسيار شنيدني است. داستان جماعتي از مردم جاسب كه سال هاي سال در شهرهايي مثل كاشان، اصفهان، قم و تهران، در گوشه مغازه هاي كوچك و تاريكشان كز كرده و ارده ها را با شيره كشمش در هم مي آميزند و حلوا ارده مي سازند و به مردم مي فروشند، اما اين داستان اصل ماجراست. جاسبي هايي كه از پس قرون و از سايه سرد تاريخ، امروز قدم گذارده اند و سال هاست كه ما هر روز صبح روي سفره صبحانه محصول دستانشان را در نان پيچيده و مي خوريم. آنها نقطه اشتراك داستان هايي است كه ذكر شد. از نيمور، سردار دوران باستان تا شاه عباس صفوي. امروز نام جاسب را همه شنيده اند. يك منطقه كه شايد در مورد آن گفتن و شنيدن خالي از لطف نباشد.
از حلوا ارده تا حلوا شكري 
در روزگار نه چندان دور در همين تهران، جماعتي بودند كه از راه رسيده و به پايتخت آمده و حجره ها و مغازه هايي فراهم كرده و در آنجا به كسب و كار مشغول شدند. دستان مردمي كه هنوز گرد و غبار سفر را از رخت به در نكرده بودند، مشغول به كار شد. كنجدهاي آسياب شده را با شيره كشمش در هم آميخته و هر روز در بازار به مردم مي فروختند. هر روز اين جماعت در مغازه هايشان، فرسنگ ها دور از شهر و ديار به كار مي پرداختند و تا غروب كار مي كردند و كار. فردا صدايي در كوچه و خيابان ها مي پيچيد و مردم را فرا مي خواند تا حلوا ارده كه مثل عسل شيرين است را بخرند و هجوم مردم و دوباره دست ها مشغول كار. جاسبي ها به پايتخت آمده بودند تا دهان تهراني ها را شيرين كنند.
009228.jpg

حلوا ارده تا مدت ها ميهمان سفره هاي مردم بود، اما وقتي كه شكر جايگزين شيره كشمش شد، حلوا شكري پا به عرصه بازار گذاشت. اينبار هم جاسبي ها به روشي نوتر بازار را در اختيار گرفتند. آنها تا مدت ها بي رقيب بودند و هنوز هم، اما اين حكايت همه جاسبي ها نيست. عمدتاُ واراني ها كه يكي از روستاهاي هفتگانه جاسب است به اين كار پرداختند. باقي آنها نيز به كسب و كار در شهرهاي بزرگ روي آوردند. از بيژگان، روستايي در مجاورت واران نيز به پايتخت آمدند. آنها نيز به مانند همسايگان خود به كار پرداختند و بخشي از كبابي هاي تهران را در اختيار گرفتند.
هزارجاني ها نيز به پايتخت آمدند و به فروش لوازم منزل روي آوردند و كروگاني ها هم بيكار ننشستند. سينمادار بودند و برخي نيز به بازار قفل و لوله رفته و در آنجا به كار پرداختند. جاسبي ها در اكثر صنوف بوده اند، اما شغل موروثي آنها حلواشكري سازي بوده. هم اكنون هم تقريباُ تمام حلوا شكريها از توليدات جاسبي هاست. آنها وقتي به اين كار روي آوردند، شايد كمتر كسي از اين محصول خبر داشت. حتي زماني كه حاج مصيب درخشاني از تفليس به بشتر آمد و از آنجا به تهران عزيمت كرد و رحل اقامت در پايتخت گزيد و حلواشكري را بنا نهاد، از اقتدار جاسبي ها در اين عرصه در سال هاي آينده بي اطلاع بود.
از كارگاه حلواشكري سازي تا بنياد امور خيريه
سيدجليل ناصري بعد از آن كه كارخانه اي بزرگ تدارك ديد و اولين زمينه هاي اين كار را فراهم آورد به همراه سيد جمال احمدي، به كشورهاي اروپايي رفت تا اسباب و ماشين هايي را كه براي اين كار مورد نياز بود، تهيه كنند.
از آنجا كه ديگر حلواسازي با دست و توليد روزانه ۱۵۰ كيلو پاسخ تقاضاهاي مردم نبوده آنها به فكر توليد ماشيني اين محصول برآمدند. آنها به بسياري از كشورها مسافرت كردند و از مجموعه اين مسافرت ها، ماشين هاي مختلفي را كه به كارشان مي آمد برگزيده و به ايران آوردند.
009234.jpg

حلوا شكري سازي تنها در چند كشور رايج بوده و طبيعي است كه كشورهاي اروپايي خط توليد واحدي نداشته باشند. سيد جليل به همراه سيد جمال توانستند از كشورهاي مختلف ماشين هاي مورد نياز را به ايران آورده و اولين خط توليد مكانيزه اين محصول را راه اندازي كنند. پس از آن بود كه سيد جليل ناصري كه از حلواسازي با دست كارش را آغاز كرده بود روز به روز شاهد پيشرفت اين كار شد.
از آن پس جاسبي هاي بسياري كه عمدتاُ از روستاي واران بودند به اين كار روي آورند و با تاسيس كارگاه ها و كارخانه هاي كوچك و بزرگ بسياري به اين شغل روي آورند. از همان روزهاي آغازين كه سيدجليل ناصري آغاز به كار كرده بود، تنها يك رقيب در اين عرصه با او برابري مي كرد، يك مرد آذري كه از تفليس به تهران آمده بود. صاحب حلواشكري شاهين. بعد از آنكه حاج مصيب درخشاني در دروازه دولت اولين كارخانه را بنا نهاده بود، ناصري حلوا شكري ساخت خود را گسترش داد و پس از چندي بر رقيب پيروز شد.
حاج سيد جليل ناصري يكي از افراد خير و نيكوكار نيز بود. بسياري از مردم هنوز هم نام او را به ياد دارند. در روزهايي كه هنوز پايتخت از نعمت برق بي بهره بود او باتدبير و دورانديشي جاسب را از اين نعمت بهره مند ساخت. در سال ۱۳۳۳۳۵ او يك موتور برق در جاسب مستقر كرده و در آنجا چاه آب درست كرده و آنجا را لوله كشي آب مي كند. اگرچه در اين راه برخي از اهالي با او همراه بودند اما اين كار به همت او به انجام مي رسد. او درمانگاه ها و مساجد و مدارس بسياري در جاسب و روستاهاي هفتگانه آن مي سازد و جاده اي به آنجا كشيده و به مردم كمك بسياري مي كند. هنوز هم نام او براي بسياري از مردم آشناست. او صاحب چند فرزند است كه اكثر داراي تحصيلات عاليه اند. دكتر سيدمحمود ناصري، دكتر سيدجواد ناصري و مهندس سيد منصور ناصري از فرزندان او هستند.
آنها هم اكنون و پس از فوت مرحوم ناصري بنيادي را پي ريزي كرده اند به نام بنياد خيريه ناصري كه ادامه دهنده كارهاي خيريه سيد جليل ناصري اند.

رقابت هاي پيچيده و سخت در بازار
يكي از ويژگي هايي كه دنياي جديد و به تبع آن شهرهاي مدرن از آن برخوردارند، رقابت است. رقابت تا آنجا اهميت پيدا كرده است كه جهان امروز را بدون آن بي معنا مي دانند: يعني رقابت چنان در زندگي انسان جديد و دنياي او گره خورده كه قبل انفكاك اين دو، تصوري بيهوده است. اين رقابت از ماهيتي برخوردار است كه پيش از آن وجود نداشته. در شهرهاي سنتي با آن جمعيت كم و روابط ساده، رقابت خود را بسيار ساده نشان مي داد، همچنان كه در روستاها نيز شاهد چنين رقابت ساده اي هستيم. اما شما وقتي مي خواهيد در شهري مثل تهران زندگي كنيد وارد گردونه اي مي شويد كه رقابت بسيار سخت، پردامنه، پيچيده و پرجنجال است. اين رقابت مي تواند هم با اخلاق سازگار باشد و هم خلاف آن، يعني غيراخلاقي. اين خود بحث ديگري است كه در شماره هاي بعدي به آن خواهيم پرداخت، موضوع امروز همين رقابت پيچيده است. بگذاريد با مثال هاي ساده اي اين موضوع را قابل لمس كنيم.
مغازه داري كه مواد خوراكي مي فروشد مي خواهد در كار خود موفق باشد ببينيم او براي موفقيت چگونه وارد رقابتي سخت مي شود:
۱معمولا در هر محله چندين مغازه هستند كه همين كار را انجام مي دهند و مواد خوراكي مي فروشند. پس رقابت شروع مي شود.
۲بايد ديد مشتري ها و به عبارتي ساكنان محله چه نيازهايي دارند؟ چون نياز هر محله با محله ديگر متفاوت است. اين را مقايسه كنيد با مغازه داري كه در يك روستا و يا شهر كوچك مشغول به كار است كه فاصله نيازها با يكديگر زياد نيست.
۳اما فقط نيازها در اينجا مهم نيست، سليقه ها هم حرف مهمي را مي زنند. همين توجه به سليقه است كه باعث مي شود مغازه دار را به نوع بسته بندي، پاكتي كه استفاده مي كند، حتي لباسي كه خود مي پوشد توجه كند.
۴در رقابت بر سر جذب مشتري كه بايد راحتي او را هم در نظر گرفت، چگونه مي شود نياز مشتري را به راحتي برآورده كرد؟ براي اين كار مي شود مواد خوراكي را با سفارش تلفني براي مشتري فرستاد اما هزينه اين كار چقدر مي شود؟ علاوه بر اين آيا فرهنگ آن محله چنين نحوه خريدي را قبول كرده است؟ و...
۵تزئينات، قفسه بندي، حتي رنگ ديوارهاي مغازه و ... همگي در جذب مشتري موثرند پس بايد ديد مشتري چه چيز را مي پسندد.
بر اين فهرست مي توان مولفه هاي بسيار ديگري را برشمرد كه وقتي شاهد باشيم چند مغازه دارد و يك محله همگي همين افكار و تصورات را دارند بعد مي بينيد كه رقابت چقدر سخت مي شود. از اينجا به بعد است كه ابتكار و خلاقيت وارد مي شود و باز هم عقل و هوش انسان است كه مي تواند واردكار شود و برگ برنده را ارايه دهد. مثلا يك مغازه دار با آويختن چند تابلوي زيبا و تعويض ماهانه آن با تابلوهاي ديگرمي تواند نوعي زيبايي براي مغازه خود به ارمغان بياورد كه مشتري ناخودآگاه به سوي آن مغازه رهسپار شود، هرچند كه مجبور باشد چند قدمي دورتر برود.
مي بينيم كه در يك موضوع كوچك چون راه اندازي يك مغازه و موفقيت در آن، بايد در چه رقابت سختي وارد شد آيا در يك شهر كوچك يا يك روستا چنين رقابتي با اين گستردگي و پيچيدگي وجود دارد؟
حالا رقابت را به حوزه هاي ديگري مي بريم. كارمندي كه مي خواهد در كار خود موفقيت به دست آورد،  دانش آموزي كه مي خواهد در شهر خود مدارج ترقي را طي كند،  ورزشكاري كه بايد با صدها رقيب ريز و درشت مسابقه دهد و... همه اينها نشان از رقابتي دارد كه برنده  شدن درآن كاري است بس سخت و دشوار.
ممكن است بگوييد اينها همه يك طرف، اما پارتي و آشنا بودن با اين مقام و آن صاحب نفوذ ، طرف ديگر، حرفتان هم درست است هم نه. داشتن نفوذ و پارتي تنها يك مولفه است. به دور و بر خود نگاه كنيد افراد زيادي را خواهيد ديد كه هم پارتي دارند و هم از نزديكان به افراد صاحب نفوذ هستند ولي موفقيت چنداني به دست نياورده اند، نه اينكه دست خالي باشند اما آن انتظاري كه شما از وضع چنين فردي داريد، در واقعيت ديده نمي شود چرا؟ چون او هم مجبور است وارد رقابت شود و حامي يا پشتيبان او هم رقبايي دارد كه به راحتي اجازه نمي دهند هر كاري كه مي خواهد بكند. او هم بايد رقابت كند.
درست به همين دلايل است كه رقابت سخت نيازمند هوش و زكاوت است و از ويژگي هاي اصلي شهري چون تهران است. اگر مي خواهيد درتهران موفق شويد بايد شهروندي باشيد كه در گردونه سخت رقابت وارد شده ايد و بايد رقابتي جانكاه را شروع كنيد در اين موارد شانس هم گاه دست آدم را مي گيرد. ولي يادتان باشد كه در رقابت شانس فقط گاهي در خانه شما را مي زند و وارد مي شود آنچه اصل است هوش و اخلاق و ذكاوت خود شماست. اين را فراموش نكنيد حتي اگر پارتي يا آشنايي صاحب نفوذي داريد البته مي توانيد چشم به روي موفقيت ببنديد و به كمترين ها بسنده كنيد و رقابت را هم زير پا بگذاريد، اما اگر مي خواهيد از پلكان موفقيت بالا برويد بايد مطمئن باشيد كه مي توانيد در رقابت هاي شديد و پيچيده شهرنشينان شهري مثل تهران وارد شويد.
رضا شريف

يك شهروند
ايرانشهر
تهرانشهر
حوادث
خبرسازان
در شهر
درمانگاه
طهرانشهر
|  ايرانشهر  |  تهرانشهر  |  حوادث  |  خبرسازان   |  در شهر  |  درمانگاه  |  طهرانشهر  |  يك شهروند  |
|   صفحه اول   |   آرشيو   |   چاپ صفحه   |