دوشنبه ۲۱ ارديبهشت ۱۳۸۳ - سال دوازدهم - شماره - ۳۳۷۴
گفت وگو با شراره صالحي، نقاش و شاعر
مي خواهم «لر» باشم
«ميكل آنژ» ۵۰۰ سال است كه خرج ايتاليا را مي دهد، «داوينچي» يا «گوستاوايفل» نيز به نحوي ديگر هزينه هاي پاريس را تامين مي كنند
شروع آفرينش هميشه مثل وسوسه يك جرقه سرخ آتشين بر سطح سپيد بوم است. در آن لحظه هميشه هيجاني دروني را تجربه مي كنم كه با فوران و جوششي مافوق بيان همراه است 
فرانك آرتا
006777.jpg

؛Yahoo.com faranakarta
سركارخانم... بالاخره فاميلي شما «صالحي» هست يا «لرستاني»؟
(مي خندد) اتفاقا مادرم هم هميشه به شوخي به بچه هايش مي گويد: «شماها كاري كرديد كه مردم فكر مي كنند دو بار شوهر كردم»! عنوان كامل خانوادگي ما «صالحي لرستاني» است كه من و برادرم شهاب، عنوان «صالحي» را انتخاب كرديم و خواهرم شهره عنوان «لرستاني» را گرفته است.
چرا؟
علتش اين است كه پدرم به عنوان «صالحي» شهرت داشتند كه به پيروي از ايشان من هم «صالحي» را انتخاب كردم، ولي شهره خواهرم اعتقاد داشت «لرستاني» براي تيتراژ فيلم هاي سينمايي بهتر است، چون «صالحي لرستاني» در سينما عنواني طولاني است.
در مصاحبه هايي كه از شما منتشر شده، كمتر درباره زندگي شخصي تان سخن گفته ايد. به همين دليل دوست دارم كه از خودتان و فضاي زندگي تان بيشتر بدانم.
من متولد ۱۰ بهمن ۱۳۳۹ شهر تهران هستم. فارغ التحصيل رشته گرافيك از دانشگاه هنر و تحصيلكرده فوق ليسانس پژوهش هنر از دانشكده هنرهاي زيبا دانشگاه تهران. از ۵ سالگي به مدرسه رفتم و در ۱۶ سالگي وارد دانشگاه شدم.
كدام دانشگاه؟!
دانشگاه فارابي و مدت دو سال در رشته «جهت يابي هنر» تحصيل كردم.
فضاي خانوادگي چگونه بود؟
پدرم مشغله اصلي شان قضاوت بود. منتها «شعر» همراه و ياور هميشگي ايشان بود و هست. از نوجواني شعر مي گفتند و حاصل زندگي هنري شان مجموعه اشعاري است كه تعدادي از آنها در نشريات مختلف منتشر شده و از ايشان يك مجموعه اي هم تحت عنوان «نگاره» كه اسم تنها دختر من است، تقريبا چهار سال پيش انتشار يافت.
شنيده ام «نگاره» شعر هم مي گويد؟
بله. از ۱۱ سالگي شعر مي گويد و چند سالي است كه اشعارش به صورت پراكنده در نشريه بخارا منتشر مي شود.
الان چند سال دارد؟
۱۵ سال.
و اما مادرتان...
مادرم از دوره نوجواني در زمينه ادبيات و طراحي برنامه هاي فرهنگي فعاليت داشتند و مشغله اصلي ايشان آموزش و معلمي است. منتها به نظر من به غير از اينكه اديب هستند و با ذوق، هنر بزرگ ديگري دارند و آن اين است كه توانستند با مجموعه شرايط و مشكلات مبارزه كنند و ماها را يعني پدرم، من، خواهرم و برادرم را كه داراي روح ناآرامي بوديم، تحمل كنند و به ثمر برسانند.
تكليف خواهرتان شهره لرستاني هم كه مشخص است. علاوه بر بازيگري، رياست خانه پيشكسوتان هنر را هم بر عهده دارد، ولي برادرتان چه كاره اند؟
تحصيلات ايشان كارگرداني تلويزيوني است و در زمينه ساخت فيلم مستند فعاليت مي كرد ولي بعدها عرصه گرافيك را برگزيد.
خودتان به غير از كار نقاشي شعر هم مي گوييد؟
بله. اخيرا نخستين دفتر شعري ام تحت عنوان «بر بام آسمان» منتشر شد و ۱۱ دفتر شعري ديگر آماده چاپ دارم.
در اين صورت خود را به عنوان نقاش مي شناسيد يا به عنوان شاعر؟
به نظرم قابل تفكيك نيستند!
چرا؟
خب شعر مامن، گريزگاه و پناهگاه من است و نقاشي موجب تلطيف روحم مي شود. اين دو را در وجودم نمي توانم جدا كنم. به نظرم ريشه هنرها يكي است، فقط هنرمند قالب و ابزار بياني آن را با توجه به شرايط واقعي پيرامون خود انتخاب مي كند. از نوجواني شعر مي گفتم و درعين حال نقاشي هم مي كردم. مادر تعريف مي كنند، دو سال بيشتر نداشتم كه همراه ايشان به مدرسه رفتم. در آنجا همكار ايشان خانمي باردار بودند كه توجه من را به خود جلب كرد و بعد تصويرش را كشيدم. مادر و پدرم آن تصوير را به عنوان يادگار آن سالها تاكنون حفظ كرده اند.
پس از بچگي به تابلوي موناليزاي داوينچي علاقه مند بوديد؟
چطور؟
طبق تحقيق يكي از پژوهشگران، موناليزا در زمان خلق تابلوي «لبخند ژكوند» توسط داوينچي باردار بوده است!
(مي خندد)... بعدها هم به تبع تحصيلاتم در زمينه هنرهاي تجسمي، گرافيك و نقاشي را ادامه دادم.
اين تفكيك ناپذيري شعر و نقاشي چگونه در آثارتان متجلي شد؟
فكر مي كنم در مجموعه تابلوهاي «عاشقانه هاي كربلا». انگيزه عاطفي اش شعري بود كه پدرم درباره واقعه عاشورا سرودند. در آن زمان ۸ سال بيش نداشتم ولي آن حس از همان زمان در دل و جانم لانه كرده بود. بعدها علاقه مند شدم كه اين واقعه را تصوير كنم.
در دهه ۶۰ يكسري تحقيقات درباره هنر قاجار انجام داده ام كه «نقاشي» و «تصويرسازي» آن دوره را دربر مي گرفت و سه بخش را شامل مي شد؛ نقاشي هاي دوره فتحعلي شاه، نقاشي هاي دوره ناصري و نقاشي هاي دوره مشروطه. در حوزه نقاشي دوره مشروطه، آن بخشي كه به نقاشي «قهوه خانه اي» مربوط مي شد، توجهم را بسيار جلب كرد و بعدها ضمن آشنايي با آثار قوللر آغاسي، محمد مدبر، عباس بلوكي فر و ديگران هم شناخت و هم علاقه ام به اين حوزه بيشتر شد. از سويي مضامين نقاشي قهوه خانه اي در سه مورد خلاصه مي شود: روايات مذهبي، داستان هاي حماسي و افسانه هاي پرشور و عجيب ادبيات فارسي. پس مضمون اين سبك با علاقه ديرينه ام همخواني داشت ولي بايد به بيان نويي مي رسيدم. چون معتقدم ما، فرزندان زمان خود هستيم. بنابراين عاشقانه هاي كربلا را با تكنيك جديدي اجرا كردم. در آن به دنبال فضا و كمپوزيسيون هاي هنر مي گشتم. تنها ابزار اجرايي ام «راپيدوگراف» بود. رنگ را كاملاً حذف كردم. روي زمينه اكر كار كردم كه آن هم برگرفته از كتاب هاي چاپ سنگي دوره قاجار بود.
درصورتي كه «رنگ» نقش مهمي در نقاشي «قهوه خانه» دارد ، با حذف آن فكر مي كنم كار نويني انجام داديد.
006783.jpg

شايد در نوع خودش و به تعبير شما حركت نويي بود. رنگ را حذف كردم و به جاي آن رنگمايه هاي طيف سياه و سفيد، يعني انواع خاكستري را جايگزين كردم و سعي كردم با امكانات موجود انواع بافت ها را ايجاد كنم. اين مجموعه تابلو در سال ۱۹۹۷ ميلادي در نمايشگاه بين المللي هنر چين از ميان ۸ هزار اثر هنري جايزه نخست را گرفت. براي خودم عجيب بود و انتظار نداشتم. مضمون كار، كاملاً مذهبي بود و ارتباط عميق و ريشه اي با فرهنگ ايراني داشت ولي درنهايت به نظر هيات داوران جالب آمد.
مي دانم به غير از نقاشي قهوه خانه اي به مينياتور و به تعبير امروزي «نگارگري» علاقه مند هستيد كه در حيطه هنرهاي سنتي ما قرار مي گيرد. ولي مي دانيد كه هنرمند امروزي بايد هنر امروزي را خلق كند. اين علاقه مندي شما به هنر سنتي، همگامي با دنياي امروزي را نفي نمي كند؟
حوزه هاي نگارگري، قهوه خانه،  تذهيب، سوخت، كاغذبري،  قطاعي و... در شمار ميراث فرهنگي ما قرار مي گيرند كه بايد مورد احترام باشد. ولي وقتي مي گوييم بيان امروزي و مدرن، منظور اين نيست كه با فرهنگ گذشته خداحافظي كنيم. فرهنگ ايران در جهان فرهنگ مادر بوده، عناصر فرهنگي ايران تا منتهي اليه آفريقا، آسيا و اروپا رفته و تبادل وسيعي قبل از اسلام صورت گرفته، پس از اسلام هم ايران يكي از مهمترين كشورهاي مهد هنر اسلامي بوده، پس ما داراي فرهنگ غني و ديرينه اي هستيم.
از سويي حتماً و بايد به بيان امروزي مسلح شويم؛ دست كم ازنظر تكنيكي. هنرهاي تجسمي به دليل زبان جهاني كه دارد و در مقايسه با ادبيات و هنر تئاتر در ايجاد ارتباط مشكلاتي كمتر دارد. چون مثلاً ترجمه هرچقدر ظريف و ماهرانه انجام شده باشد، باز روح اثر را صددرصد منتقل نمي كند.
پس هنرهاي تجسمي ايران امكان بيشتري دارد كه جهاني شود. هرچند اين مساله درمورد سينما اتفاق افتاده است. اگر هنر ژاپن را بررسي كنيد، هرجاي دنيا كه با آن مواجه شويد و هرچقدر هم آن را مدرن و امروزي ببينيد، باز متوجه مي شويد كه اين اثر ژاپني است. به خاطر اينكه درعين به روزكردن خود، فرهنگ هويت خودشان را حفظ كرده اند و از آن غافل نشده اند.
صحبت شما درست است، درصورتي كه با گذشته خود قطع ارتباط نكرده باشيم. اصولاً معروف هستيم كه گذشته خود را فراموش مي كنيم. خب در اين نقطه زماني و مكاني يك هنرمند چگونه بايد عمل كند؟
اين درست است كه نقش هنرمندان در پيشبرد افكار عمومي و ارتقاي سطح فرهنگ عمومي مهم است ولي مساله گسترده تر از اينهاست. در بيش از يك دهه اي كه «تاريخ هنر» تدريس مي كنم، در مواجهه با دانشجويان مي بينم كه آنها نقاشان غرب را بهتر از نقاشان ايراني مي شناسند! پس ضعف عمده ما بي توجهي به فرهنگ و هنر در طول مدت ۱۲ سال آموزش ابتدايي و متوسطه و بعد عدم توجه به پژوهش هاي نظري است. وقتي كلاس نقاشي در مدارس، كلاس تفريح است كه حتي به اندازه ورزش به آن اهميت داده نمي شود...
البته كلاس ورزش هم كلاس تفريح است...
ديگه بدتر... پس همه اينها دست به دست هم مي دهند تا نسل جوان ما شناخت كافي نسبت به تاريخ هنر نداشته باشند و اين عدم شناخت فقط در حيطه هنر خلاصه نمي شود، بلكه تمامي حوزه هاي فرهنگ را در بر مي گيرد. به هر حال در كنار پژوهش و جست وجو در گذشته، با تقويت آموزش و توجه به مباني فرهنگي به صورت زيربنايي، مي توانيم در ترميم گسستگي ها كوشا باشيم و يا از تجربيات موفق كشورهاي آسيايي بهره ببريم. آنها چه در حوزه فرهنگ و هنر و چه در گسترش توريسم تجربه هاي خوبي داشته اند. به هر حال در نهايت فرصت ها و زمان را از دست داده ايم ولي به قول معروف جلوي ضرر را هر جا بگيريم، باز منفعت است.
به تجربه موفق جذب توريسم در كشورهاي آسيايي اشاره كرديد. آنها قطعا در جذاب كردن شهرهايشان و زيبا كردن آنها كوشش هاي زيادي داشته اند. گويا شما هم فعاليت هايي در اين زمينه داشته ايد...
بله! از سال ۱۳۷۰ همكاري ام را با شهرداري تهران آغاز كردم. دليل آن همكاري، پروژه تبديل كشتارگاه به فرهنگسراي بهمن بود. در مدتي كه مدير هنري فرهنگسرا بودم، به مباحث شهري و تغيير كاربري فضاها علاقه  مند شدم و از نظر فعاليت اجتماعي تجربه منحصر به فردي برايم محسوب مي شد. پس از آن در مركزي شروع به فعاليت كردم تحت عنوان «مركز مطالعات و برنامه ريزي شهر تهران». طبقه زيرين اين مركز فضاي بدون استفاده اي بود كه من بر حسب عادت كار در فرهنگسرا علاقه مند شدم آنجا را به فضاي هنري تبديل كنم كه بعدا عنوان «نگارخانه منطقه يك» را گرفت. پيشنهاد دادم در اين نگارخانه فعاليت هاي پژوهشي هم انجام شود و اين خلاف رسمي بود كه تا به حال گالري هاي يا نگارخانه ها داشتند، چون معمولا آنها بر روي فعاليت هاي هنري متمركز بودند نه پژوهشي. از سويي به جهت اينكه به «مركز مطالعات و برنامه ريزي شهر تهران» وابسته بود، اين امكان وجود داشت كه از نظر موضوعي درباره شهر تهران تحقيق شود. اولين نمايشگاه را در سال ۱۳۷۲ در آنجا برگزار كرديم، تحت عنوان «تهران قديم» كه از آن استقبال خوبي شد. پس از مطالعات بيشتر در زمينه مساله معماري و بافت شهر تهران و همين طور تحقيقات عبدالله مستوفي، جعفري شهري و ارتباط با محققان و متخصصان علاقه ام بيشتر شد. دومين نمايشگاه را در همان نگارخانه تحت عنوان «اسناد بلديه تهران» برگزار كرديم. آن نمايشگاه مرا واداشت به تحقيق ديگري دست بزنم، تحت عنوان «شهرداري تهران از آغاز تا امروز» كه درباره تاريخچه شهر تهران، معماري، فضاهاي شهري، شهردارها و... بود كه متاسفانه بدون اينكه به مرحله چاپ برسد در آن مركز ماند و همچنان خاك مي خورد ولي به هر حال موجود است!
يعني شهر تهران پتانسيل جذب توريست در حد وسيع را دارد؟
بله. اگرچه تمركز توريسم در ايران روي شهرهايي مثل اصفهان و شيراز بوده و هست ولي تهران هم فاقد اين توان نيست.
مثلا شمس العماره يكي از معدود بناهاي قديمي تهران است كه باقي مانده، اكثرا يا از بين رفته اند و يا رها شده اند ولي شمس العماره به عنوان عنصر شاخص هويت معماري ايران در دوره قاجار مي تواند مورد توجه قرار گيرد و بر روي آن كار شود.
به نظر شما چگونه پتانسيل هاي جذب توريست شهر تهران بالقوه مي شود؟ با توجه به اين موضوع كه در شهرسازي مدرن، هنرمندان به ياري طراحان، معماران و شهرسازان مي آيند.
من متخصص مسايل شهري نيستم ولي در محدوده فعاليت ام طرح هايي ارايه دادم، به طور مثال مي توان از خانه هاي قديمي تهران استفاده بهتري كرد، به ويژه در منطقه ۱۲ شهر تهران اين طور خانه ها به وفور وجود دارد. برخي از اين خانه ها بالاي صد سال قدمت دارند و مي توانند با كمي تغيير فضا به گالري هايي براي جذب توريست تبديل شوند و در آن آثار هنري عرضه شود، به صورت اشانتيون كه نمادهايي از فرهنگ و هنر ايران باشند و حتي پرتابل باشد تا بتوانند از اينها به عنوان يادگارهاي كوچكي از ايران به كشور خود ببرند. به هر حال از پتانسيل هاي موجود در اين شهر كم استفاده كرديم و به قول معروف استاد از دست دادن فرصت ها هستيم. اصلا اگر يك اثر هنري درست و به جا استفاده شود مي تواند سرزندگي و نشاط در شهروندان ايجاد كند.
اين گونه آثار نيازهاي رواني، عاطفي را برطرف مي كند. به همان نسبت هم يك اثر نامناسب و فاقد ويژگي ها و جذابيت هاي هنري مي تواند تاثيرات منفي در شهروندان بگذارد و حتي در نحوه رانندگي و ارتباطات روزمره متجلي شود. به نظر من از هنر بايد كاملا كارشناسانه و منطبق بر واقعيت موجود در زيباسازي شهرها استفاده كرد.
در لحظه خلق يك تابلو به چه مي انديشيد؟
انديشه ها مدتها پيش از خلق يك اثر تكوين پيدا مي كنند و گاه گاه ذهنم را به بعدي پر رفت و  آمد از تصاوير گوناگون مبدل مي سازند. زايشي مكرر، از تصاوير در ذهنيت من از مدتها پيش از خلق اثر به وقوع مي پيوندد، اما شروع آفرينش هميشه مثل وسوسه يك جرقه سرخ آتشين بر سطح سپيد بوم است. در آن لحظه هميشه هيجاني دروني را تجربه مي كنم كه با فوران و جوششي مافوق بيان همراه است.
رنگ ها، فضا و همه آنچه كه در نهايت در تابلوها حضور پيدا مي كنند، چگونه سراغتان مي آيند؟
انعكاس تجربه حسي و لحظه اي است كه از وراي دالان هاي ذهنم گريز مي زند و در سينه ام مجال ماندن ندارد. مثل پرنده اي كه به در و ديوار قفس سر مي كوبد و سرانجام پر مي كشد.
عنوان تابلوها را چگونه انتخاب مي كنيد؟
به ندرت عنواني براي تابلوهايم انتخاب مي كنم، اما خوشحالم كه بسيار پيش آمده مخاطبينم براي نقاشي هايم عنوان هايي انتخاب مي كنند. ذكاوت و حسن سليقه بعضي از آنها در انتخاب نام مفهوم اثر هميشه برايم تحسين آميز و شوق انگيز است. ترجيح مي دهم همچنان تماشاگران آثارم، شريك لحظه هاي صعب اما شيرين نقاشي هايم باشند.
رنگ غالب آثارتان آبي و طلايي است، چرا؟
آبي فيروزه اي و طلايي در اكثر نقاشي هايم متبلور مي شوند. اين ناخواسته است، قبل از شروع كار فكر نمي كنم كه با چه رنگي شروع كنم، شروع كه كردم رنگ ها خودشان به سراغم مي آيند، به حس و حالم برمي گردد، اما در مورد اين دو رنگ خاص كه بيشتر به سراغم مي آيند، علاقه عميق من به زمينه فرهنگي غني كه داريم حتما موثر است. اين رنگ ها خيلي ايراني اند.
پيشگامان نقاشي  ايراني چقدر و چگونه بر شما تاثير گذاشته اند؟
از اساتيد نقاشي ايران بسيار آموخته ام، دلشده نگارگري بوده ام هميشه.... با نقاشي هاي قهوه خانه اي زندگي كرده ام و مكتب «سقاخانه» را خيلي دوست داشته ام... «چگونگي» اين تاثير، كيفيت لحظات سپري شده ام با اين آثار است و «چقدر»ش را نمي دانم، هميشه سعي كرده ام بيان شخصي داشته باشم.
زن بودن چقدر در خلق كارهايتان موثر است؟
همان قدر كه در انديشيدنم، حرف زدنم، لباس پوشيدنم و فكر كردنم...
در لحظه خلق، تنهاييد، ولي تعامل شما با جامعه پيرامونتان چگونه است؟ آيا مشكلاتي داريد؟
مشكلات براي آدم هايي كه مصمم هستند خيلي جايگاه عمده ندارد، بايد با مشكلات كنار آمد، حتي در يك مصاحبه اي اشاره كردم كه زنان ما كلا در ابهام تاريخي هستند، به خصوص در حوزه هنر. پس اعتماد به نفس و باور كردن خود بيش از پيش مي تواند كمك كند.
گمشده اي داريد؟
بالاخره همه اين جست وجوها به خاطر همان گمشده است.
از اينكه در تهران زندگي مي كنيد، راضي هستيد؟
اگر خودم مي خواستم انتخاب كنم، شايد در همان كوهستان هاي لرستان آتليه نقاشي مي ساختم و در آنجا نقاشي مي كردم.

شراره اي محبوس
006780.jpg
«شراره ام... محبوس در دل سنگ!»
به شراره صالحي كه نگاه مي كنم، زني صبور مي بينم كه هيچ وقت صدايش را بلند نمي كند. شمرده حرف مي زند و آرام. او زني است شاعر، نقاش، مترجم، محقق، مربي و مدير...
اما «شراره ام... محبوس در دل سنگ!»
از روح بي قرارش كه حرف مي زند، برق چشمانش به من مي گويد در پس اين چهره آرام، تلاطمي نهفته است...
«شراره ام/ محبوس در دل سنگ/ آخرين بارقه عشقم من/ كه يلي مي خواهم/ نهراسد از موج/ نپذيرسستي/ ببرد آتش را تا دل دشت/ بسپارد آن را به نسيم و پرواز/ برساند به سرود ازلي/ به طلوع خورشيد/ برهاند من را از دل سنگ...»

بوي گل هاي لرستان 
مي گويد: اين درست است كه متولد و بزرگ شده تهران هستم، ولي قبل از هر چيز ايراني و مهمتر از آن لر هستم. همان طور كه پدر و مادرم هستند. همان طور كه مادر و پدرشان بودند...
شايد اين حس نوستالژيك به سرزمين لرستان هست كه هميشه مرا وادار مي كند آنچه كه مربوط به گذشته هست ولي نسبت به آن بي توجهيم را جست وجو كنم، ما خيلي از گذشته هاي خود را از دست داديم و يا فراموش كرديم.
در حالي كه بوي دلپذير گل هاي لرستان هميشه مرا سرشار كرده، من از مفرغ هاي لرستان، بافته هاي عشاير، سفره هاي آردي، اسب سواري دوره بچگي، كوه و كمر لرستان در نقاشي و شعرهايم الهام گرفته ام. تعلق خاطر به عشيره و فرهنگ عشيره اي قوم لر هميشه در من مي جوشد و خواهد جوشيد.
اينها بخشي از وجودم هستند و سعي مي كنم در هر يك از ابزارهاي بياني مورد علاقه ام بروز و ظهور پيدا كند. هيچ وقت بدون آنها، خودم را تصور نمي كنم. اگرچه دوست دارم بيان جهاني داشته باشم، ولي در درجه نخست مي خواهم لر باشم، مي خواهم ايراني باشم؛ يعني بايد لر باشم، بايد ايراني باشم...
ميكل آنژ
مي گويد: هميشه به اين فكر مي كنم كه همه جاي دنيا براي كوچكترين مظاهر فرهنگي شان ارزش قايل هستند و سرمايه هاي مادي و معنوي هزينه مي كنند ولي متاسفانه ما غافليم. مثل كودكي كه بر روي گنجي مدفون شده نشسته و غافل از آن براي رفع گرسنگي اش دست تكدي به سوي ديگران دراز مي كند.
«ميكل آنژ»۵۰۰ سال است كه خرج ايتاليا را مي دهد، به نحوي ديگر «داوينچي» يا «گوستاوايفل» هزينه هاي پاريس را تامين مي كنند، ما هم در ايران تنوع و جلوه هاي فرهنگي زيادي داريم و اگر ده كشور توريستي در دنيا وجود داشته باشد، قطعا ايران يكي از آنهاست...

يك شهروند
ايرانشهر
تهرانشهر
حوادث
خبرسازان
در شهر
درمانگاه
زيبـاشـهر
|  ايرانشهر  |  تهرانشهر  |  حوادث  |  خبرسازان   |  در شهر  |  درمانگاه  |  زيبـاشـهر  |  يك شهروند  |
|   صفحه اول   |   آرشيو   |   چاپ صفحه   |