شنبه ۲۰ دي ۱۳۸۲ - سال يازدهم - شماره ۳۲۷۸
پايان تلخ براي آخرين داستان
خانه اي در قفس است
گزارش دو هفته پيش ايرانشهر را درباره خانه هدايت لا بد خيلي از خواننده ها خوانده اند، اين داستان، روايت ديگري است، بر مبناي اطلا عات تازه از خوانندگان از همان گزارش ...و تلخي اين داستان ادامه دارد. خانه پدري صادق هدايت سال هاست كه بلاتكليف است.
001221.jpg
شهرام فرهنگي 
«من هيچ وقت طبيعت او را نفهميدم. بچه آرامي بود اما هر وقت عصباني مي شد سرش را محكم به ديوار مي كوبيد.» ...و صادق چوبك مي گفت: «آهسته سوت مي زد و با عصبانيتي كه خاص خودش بود، پا روي پا مي انداخت و تكان تكان مي داد و با انگشت سبابه دست راست روي هوا چيز مي نوشت.» آن اولي هم آخرين جمله اي بود كه هدايت قلي خان اعتضا دالملك پس از مرگ پسر بر زبان آورد.
ين صادق هدايت بود. مردي كه حتي نزديكانش از درك اش عاجز بودند. او زندگي را با همين توهم به پايان رساند. روزي كه صادق هدايت در فرانسه براي آخرين بار دوش گرفت، ميان بوي گاز و واپسين ثانيه هاي زندگي، شايد دوران كودكي را در ذهن مرور مي كرد. شايد توهمي بود از خانه پدري. هما ن جايي كه او با عيسي و محمود - برادرانش - و هدايت قلي خان و زيورالملك - پدر و مادر - زندگي مي كرد. اين خانه حالا به روايتي خرابه است و به روايتي كتابخانه. چه فرقي مي كند، خانه ديگر خانه هدايت نيست. خانه اي در قفس است.
خانه هدايت سال هاست كه در حسرت ورود به تاريخ مي سوزد. چه آن زمان كه در خيابان كوشك زندگي مي كرد، چه بعد كه نام خيابان شد هدايت و چه حالا كه به آن خيابان مي گويند شهيد تقوي.
ماجرا از زماني شروع شد كه صادق هدايت خودكشي كرد و پس از آن معروف شد. رسم ناخوشاينديست اما راه گريزي نيست. اينجا مرگ يكي از مسيرهاي منتهي به شهرت است.
دوستان هدايت پس از مرگ اش تصميم گرفتند تنها يادگار باقي مانده از دوران حياتش را تبديل به اثري ماندگار در تاريخ ادبي ايران كنند. خانه پدري بايد به موزه تبديل مي شد. با تمام جزييات اش كه يادآور شخصيت ويژه صادق هدايت بود.
آنها با سردمداران رژيم سابق وارد مذاكره شدند. طرحشان پذيرفته شد. وقتي كه خانه پدري صادق هدايت رفت كه موزه شود، سال، سال ۱۳۵۵ بود. تا سال ۱۳۵۷ گروهي از مهندسان و معماران سنتي و كاشيكاران و هنرمندان ديگر روي موزه فرهنگي هدايت كار كردند اما تحولات سياسي در ايران سرنوشتي ديگر براي اين خانه رقم زد.
انگار روح هدايت در خانه بود. همان روحي كه در نوشته هايش روي كاغذ مي آمد و در پايان هر داستاني مهر تلخي را مي كوبيد...! و تلخي اين داستان ادامه دارد. خانه پدري صادق هدايت سال هاست كه بلاتكليف است.
سرنوشت شوم اين خانه را از زبان برادرزاده صادق هدايت بخوانيد. جهانگير هدايت هنوز هم خواب روزي را مي بيند كه اين خانه تبديل به موزه شود.
«سال ۱۳۷۸ سازمان ميراث فرهنگي براي ثبت اين خانه اقدام كرد. خانه به شماره ۲۴۹۱ ثبت و جزو آثار ملي شناخته شد. اما متاسفانه مسوولان بيمارستان اميراعلم حاضر به واگذاري خانه نشدند. وقتي كه آنها با فشار سازمان ميراث فرهنگي، خانواده هدايت و رسانه ها روبرو شدند، شروع به لجبازي كردند. در خانه را بستند و ديوار را خراب كردند تا از حياط پشت بتوانند وارد خانه شوند. حالا خانه اي كه بايد بازديدش براي عموم آزاد باشد تبديل به ملك خصوصي دانشكده علوم پزشكي شده. يعني حتي من كه برادرزاده صادق هدايت هستم براي ورود به خانه بايد اجازه بگيرم. ادعا مي كنند كه آنجا را تبديل به كتابخانه كرده اند اما اين كار هم فقط بهانه ايست براي اينكه خانه را دراختيار خودشان نگه دارند. تا جايي كه من مي دانم كسي وارد اين كتابخانه نمي شود.»
جشني كه ديگران براي يكي از بزرگان ادبيات ايران برپا كنند غم انگيز است. اين جشن غم انگيز، سال گذشته در نقاط مختلف جهان به مناسبت صدسالگي صادق هدايت برگزار شد، در دانشكده آكسفورد، تگزاس و...
«در تمام دنيا بحث اين است كه خانه هدايت در ايران تبديل به كتابخانه اي خصوصي شده و مردم جهان از بازديد آن محروم هستند. ببينيد صادق هدايت تنها يك خانه داشته. عقل و منطق حكم مي كند كه اين خانه تبديل به موزه شود تا تمام مردم دنيا بيايند و از تماشاي آن لذت ببرند. بايد تمام وسايل خانه را هم جمع آوري كنند.فكر مي كنم لوازم خانه بايد در انبار باشند.ميز كار صادق هدايت را هم در دانشكده علوم اجتماعي ديدم. اتاق هدايت بايد بازسازي شود. به همان شكلي كه در آن «بوف كور» را نوشت. متاسفانه مسوولان بيمارستان اميراعلم و دانشكده علوم پزشكي با اين كار فرهنگي مخالفت مي كنند. اول آنجا را مهدكودك كردند و حالا هم كتابخانه.آنها حتي به مسوولان يونسكو هم اجازه ورود به خانه را ندادند.»
جهانگير هدايت را با روياي تبديل شدن خانه پدربزرگ به موزه رها كرديم و رفتيم سراغ طرف ديگر داستان. مي شد اين گزارش را بدون مراجعه به بيمارستان امير اعلم هم تمام كرد، با پاياني تلخ، شبيه به داستان هاي صادق هدايت. اما بايد به گروه مقابل هم اجازه دفاع از خود مي داديم. گرچه مي دانستيم پايان داستان را گريزي از تلخي نيست!
در بيمارستان امير اعلم، وقتي كه دكتر رضايي - رئيس بيمارستان - در اتاق عمل بود، آقاي روشني، رئيس امور اداري بيمارستان تنها كسي بود كه حوصله بحث درمورد خانه هدايت را داشت.
«چرا خانه را به ميراث فرهنگي واگذار نمي كنيم؟ دليل خاصي ندارد. ما براساس يك توافق كار مي كنيم. فكر نمي كنم سازمان ميراث فرهنگي هم تمايلي به دراختيار گرفتن اين خانه داشته باشد. اول اينجا مهدكودك بود، اما وقتي ديديم به خانه لطمه مي خورد آنرا تعطيل كرديم و به جايش كتابخانه ساختيم. حدود ۵ تا ۶ ماه پيش هم مديركل ميراث فرهنگي براي بازديد خانه به اينجا آمد و رضايت داد كه اينجا به همين صورت بماند. اينجا از لوازم زندگي صادق هدايت چيزي باقي نمانده كه تبديل به موزه شود. خانه خالي است.»
نمي دانيم حقيقت چيست؟ شايد واقعاً امكان تبديل اين خانه به موزه وجود نداشته باشد اما تكليف آن ديوار خراب شده خانه كه جهانگير هدايت به آن اشاره كرد چه مي شود؟
«ما ديوار را خراب نكرديم. تنها يك راه ايجاد كرديم براي اينكه دانشجويان بتوانند وارد خانه شوند. اينكه آسيب بزرگي نيست. درضمن خيلي ها مي توانند از اين خانه بازديد كنند. دانشجويان پزشكي و خانواده هاي كارمندان بيمارستان،  فقط مردم عادي نمي توانند وارد خانه شوند.»
... و اين پاسخ براي تلخي پايان گزارش كافيست. خانه پدري صادق هدايت، خانه هدايت قلي خان اعتضادالملك، سرنوشتي شوم دارد. مثل بوف كور، مثل داش اكل و مثل زنده بگور!

پاتوق
بزرگترين پاتوق شهر
001218.jpg
اين يكي از تابلوترين پاتوق هايي است كه ممكن است در تهران سراغ داشته باشيم. هر كسي تا به حال اگر پايش را اين جا نگذاشته باشد،حداقل ازكنارش رد شده. چون اين پارك يكي از بزرگترين فضاهاي سبز شهر پر از دود و دم ما است. پارك ملت را همه ما بارها ديده ايم.
پارك ملت، كه قديم ها اسمش بلوار كنار جاده بوده، در منطقه ۳ شهرداري قرار دارد. اگر وسط پارك ايستاده باشيد، مثلا جايي نزديك استخر، آن وقت در صورتي كه به سمت شمال حركت كنيد به خيابان جام جم مي رسيد، سمت جنوب، شما را به خيابان نيايش مي رساند. مسير شرق به خيابان ولي عصر منتهي مي شود و غرب هم به خيابان سئول مي رسد. بخش هايي از اين محدوده بزرگ، تاريخي هم هستند. زماني اين پارك يك زمين باير و بي مصرف در حاشيه يك جاده بوده ( كه خب تصور چنين چيزي براي ما خيلي سخت است، آن هم با ترافيك وحشتناكي كه خيابان ولي عصر امروز دارد) اما سال ۴۵، فاز اولش كه شامل آن قسمت از پارك مي شود كه به موازات خيابان ولي عصر امتداد پيدا كرده، ساخته شد ودو سال بعد آماده پذيرايي از روشن فكرهايي شد كه مي آمدند در حاشيه جاده و در كنار فضاي سبز نسبتا طولاني اش قدم مي زدند و احتمالا به تحولات اجتماعي و ادبيات انقلابي و - كي مي داند- گاهي هم خودكشي فكرمي كردند.
فاز دوم پارك، سال ۵۳ ساخته شد و فاتحه آن فضاي روشن فكرانه را خواند. دو تا تپه شاد و سرحال، جنگل كاري، چمن و گل هاي رنگ وارنگ، پشت آن پياده روي عريض بلوار مانند، اضافه شد تا فضاي اين جا از اين رو به آن رو شود. كم كم سر و كله خانواده ها و بچه هايشان پيدا شد كه بعدازظهرهاي شاد و دل انگيزي را در پارك مي  گذراندند، بعد جوان ها آمدند تا توي سوراخ سنبه هاي پارك پرسه بزنند، با هم ديگر بازي كنند، بحث كنند، سر به سر هم بگذارند، وروي درخت ها يادگاري بنويسند. حالا هم كه ديگر همه جور آدمي را مي شود در پارك ديد. از فراري ها و مفنگي ها بگير تا بچه مثبت هايي كه مي آيند توي پارك درس بخوانند.
معمولا آمار و اعداد خيال آدم را راحت مي كنند. يعني يك جور اعتبار به مطلب مي بخشند كه بدون آنها همه اش احساس مي كني يك چيزي كم است. پس براي آن كه خيال همه مان راحت شود، بدانيد سال ۷۸ شخصي به نام پوسن(posen) پارك ملت را به طور كامل بازرسي كرد و گزارش داد كه مساحت بوستان ۳۴ هكتار است. حدود ۲۳ هكتار اين فضا چمن كاري است، ۳/۲ هكتار را جنگل كاري كرده اند، ۲ درصد به گلكاري اختصاص داده شده و بقيه اش را هم بين درياچه و آن پياده رو عريض بلند و رستوران و اين جور چيزها تقسيم كنيد. ۳ هكتار هم به صدا و سيما داده شده است. پوشش گياهي پارك شامل درختان روس، صنوبر، چنار، نارون، اقاقيا، بيد مجنون، انواع سرو،تبريزي ، زبان گنجشك، بداغ، يوكا، ارغوان، برگ بو، سترون و شمشاد است. تحت تاثير قرار گرفتيد نه؟ تازه اگر مهندس كشاورزي باشيد كلي گونه گياهي ديگر هم مي توانيد در پارك پيدا كنيد كه البته به چشم مردم عادي نمي آيد.
۴ سرويس بهداشتي، يك زمين پينگ پنگ، ۲ زمين اسكيت و ۵ زمين بازي براي كودكان، ۲ تا آب نما، يك درياچه با امكانات قايق سواري، قفس پرندگان و محوطه حيات وحش و كلي امكانات ديگر در پارك ملت قرار داده شده تا آدم ها وقتي مي روند آنجا تا چند ساعتي دور از شلوغي و آلودگي شهر نفس بكشند، لحظات خوشي را بگذرانند. وقتي شب ها از خيابان  ولي عصر رد مي شويد، جمعيتي كه توي پارك براي خودشان مي چرخند و تفريح مي كنند، با آن همه رنگ و چراغ و نور و بادكنك منظره وسوسه كننده اي را به تصوير مي كشند. يكي دو هفته پيش، اين منظره به خاطر همراهي با هم وطن هاي ارمني و مسيحي خيره كننده تر هم بود؛ بزرگترين كاج پارك، كنار در شرقي، پر از چراغ و آويز و توپ هاي رنگي بود تا تهران هم در جشن تولد مسيح شريك باشد تا اين پارك بزرگ و خاطره انگيز، نماينده سرسبز شهر شلوغ و پرهياهوي ما باشد.

صبح تا شب
جواد رسولي 
سينما
بهترين فرصت فيلم ديدن امروز،به سينما تك موزه هنرهاي معاصر مربوط مي شود. ساعت ۱۶ در اين سالن، فيلم «شمال از شمال غربي» هيچكاك به نمايش در مي آيد. يكي از بهترين آثار استاد كه سال ۵۹ ساخته شده و «كاري گرانت» در نقش اصلي داستان مثل هميشه درخشان است. ايده اصلي داستان از آنهايي است كه هيچكاك هميشه نشان داده عاشقان است: مردي به طور تصادفي و ناآگاهانه پايش به موقعيتي خطرناك كشيده مي شود و حالا بايد از پس اين وضعيت عجيب بربيايد. «شمال از شمال غربي»۱۳۶ دقيقه است و نسخه اي كه قرار است نشانش بدهند، دوبله است.سالن كوچك حوزه هنري، امروز فيلم «لايمي» را نمايش مي دهد. اين فيلم را «استيون سودربرگ»، كارگردان جوان و با سليقه اي ساخته كه با وجود فرم گرا بودن سينمايش، آثار موفق و عامه پسندي مثل «دسته يازده نفره اوشن» و «ترافيك» هم در كارنامه اش ديده مي شوند. «لايمي» را «سودربرگ» سال ۹۸ ساخته و يكي از همان فيلم هاي به شدت فرم گرايش است. داستان فيلم مربوط به انتقام مي شود اما شيوه روايت آن ذهني و يك جورهايي سيال است. «ترنس استمپ» و «پيترفوندا» در فيلم بازي كرده اند.
امروز در كانون فيلم جهاد دانشگاهي دانشگاه تهران هم مي توانيد اين فيلم ها را ببينيد: ساعت ۱۴ فيلم سكوت بره هاي ۳ (بريت رانتر، محصول ۲۰۰۲)، ساعت ۱۶ فيلم مردي از غرب (آنتوني مان، ۱۹۵۸) و ساعت ۱۸ فيلم جنگ و صلح (كينگ ويدو، ۱۹۵۶).
كتاب 
مسعود كيميايي، بعد از تجربه چاپ رمان «جسدهاي شيشه اي» و سر و صدايي كه اين قضيه به پا كرد حالا دارد تجربه جديدتري را از سر مي گذراند. همين روزها مجموعه شعرهاي او به نام «زخم عقل» به بازار مي آيد. اين كتاب را نشر «ورجاوند» منتشر كرده است. اما آنهايي كه ميانه شان با شعر خوب است مي توانند امروز خبر خوب هم بشنوند؛ علي عبداللهي، صد غزل از «پابلونرودا»، شاعر محبوب شيليايي ترجمه كرده و انتشارات مرواريد هم آن را چاپ كرده است. شعرهاي اين كتاب دو زبانه چاپ شده اند و شما در كنار ترجمه، مي توانيد اصل شعر را هم بخوانيد. «نرودا» يكي از بزرگترين شاعران ادبيات آمريكاي لاتين و همين طور يكي از بهترين غزل سراهاي جهان است.
فرهنگسرا
فرهنگسراي هنر (ارسباران) كه تا همين چند روز پيش ميزبان جشنواره باران بود، يكي از فعال ترين فرهنگسراهاي تهران هم هست. كافي است نگاهي به ليست دوره ها و كلاس هاي آموزشي متنوع اينجا بكنيد تا قضيه دست تان بيايد:
قرآن: روان خواني، فصيح خواني، تجويد، حفظ، تفسير و احكام.ادبي: حافظ شناسي و شاهنامه خواني، شعرخواني، قصه نويسي تخصصي، كارگاه مباني نقد ادبي و كارگاه داستان كوتاه.موسيقي: موسيقي كودكان، تار، سه تار، دف، تمبك، سنتور، كمانچه، ني، تنبور، آواز، ويلن، پيانو، تئوري موسيقي و گيتار.تجسمي: طراحي، رنگ و روغن، آبرنگ، كلاژ، پاستل، نقاشي كودكان، نقاشي ديواري، طراحي گرافيك، تصويرسازي، چاپ دستي، مباني هنرهاي تجسمي، تاريخ هنر ايران،تاريخ هنر جهان و خلاقيت. دوره ويژه: كارگاه زبان و كارگاه فرهنگ فرانسه.البته اينها فقط بخشي از دوره هاي مختلف آموزشي اين فرهنگسراست. بقيه اش را فردا بخوانيد.
نمايشگاه 
امروز كافي است سري به نمايشگاه بين المللي تهران بزنيد تا از ۴ نمايشگاه مختلف و بي ربط به هم ديدن كنيد. هر چهار نمايشگاه، امروز روز آخرشان را مي گذرانند و از فردا جايشان را به ديگران مي دهند. اين چهار تا، اينها هستند: اولين نمايشگاه فروش فرش دست باف ايران (كه احتمالا بيشتر به درد توريست ها و خريدارهاي خارجي مي خورد، چون فرش هاي دست باف معمولا قيمت هاي وحشتناكي دارند اما به هر حال تماشايشان كه مي شود كرد)، سيزدهمين نمايشگاه بين المللي مبلمان و دكوراسيون داخلي (اين يكي هم راست كار شركت هاي خيلي باكلاس يا آدم هاي خيلي بي سليقه است كه هنوز بلد نيستند خانه شان را درست بچينند)، چهاردهمين نمايشگاه بين المللي ماشين آلات، برق آلات و تجهيزات (كي حدس مي زند اين نمايشگاه به درد چه كساني مي خورد؟ شايد تك تك ما، شايد هم هيچكداممان) و بالاخره دومين نمايشگاه بين المللي سنگ هاي گرانبها، جواهر، ساعت و صنايع دستي (اين يكي ديگر تابلو است كه به درد همه مي خورد بخصوص خانم هاي با سليقه و البته سارقان حرفه اي).
تلويزيون 
جذاب ترين برنامه امشب، پخش مستقيم بازي پارما و اينتر است كه ساعت ۲۳ پخش مي شود. يك پيشنهاد اصلي ديگر هم نقطه چين است كه البته هنوز مانده تا جا بيفتد. اين برنامه هم ساعت ۱۵:۲۱ از شكبه ۳ پخش مي شود. اما امشب اين برنامه ها را هم مي توانيد ببينيد:
گروه پليس (شبكه ۵، ساعت ۱۳)، مدرس (شبكه ۵، ساعت ۱۹)، سواران باد (شبكه ۲، ساعت۴۵:۱۹)، شاهين مي خواند (شبكه ۲، ساعت۱۵:۲۰)، آخرين مكان روي زمين (شبكه ۲، ساعت ۲۱)، بوي ريحون (شبكه يك، ساعت ۲۰:۲۲)، معما (شبكه ۳، ساعت ۱۵:۲۲) و فكر پليد (شبكه يك، ساعت ۱۰:۱).اين تكرارها هم پخش مي شوند: پزشك دهكده (شبكه ۲، ساعت ۱۳)، مجموعه آشتي كنان (شبكه ۳، ساعت ۴۰:۱۳)، نقطه چين (شبكه ۳، ساعت ۲۰:۱۴) و آقاي دغل (شبكه يك،  ساعت ۱۵).

منيژه حكمت
001209.jpg
حكمت سال ها دستيار كارگردان بود اما با ساخت فيلم نسبتاً موفق زندان زنان، موقعيتي براي خودش دست و پا كرد.سينماگران ديگري كه موقعيت منيژه حكمت را پيدا مي كنند، معمولاً به ساخت فيلم هاي موردتوجه اين جشنواره ها ادامه مي دهند. اما درمورد حكمت قضيه فرق مي كرد. او سفارش كار در پروژه خارج از كشور را قبول كرد. ماجرا اين بود كه اليور استون مي خواست درباره اسكندر فيلم بسازد و از حكمت خواست كه يك فيلم مستند درباره مسير عبور اين سردار كهن در ايران تهيه كند تا كمك دستش در توليد فيلم اسكندر باشد.
و حالا حكمت ساخت يك مستند ديگر درباره مجلس را آغاز كرده و اين طور كه معلوم است قرار نيست فيلمش سفارشي باشد.

مهشيد افشارزاده
001212.jpg
«ياران» را ديده ايد؟ در اين فيلم مهشيد افشارزاده و جمشيد هاشم پور، با ضربات مشت و لگد و گلوله و تفنگ، دمار از روزگار آدم بدها درمي آوردند.
آنهايي كه اين فيلم و ديگر آثار افشارزاده را ديده اند؛ به هيچ وجه فكر نمي كردند كه افشارزاده روزي بخواهد فيلمي كارگرداني كند. اما اين اتفاق افتاده و افشارزاده فيلمي به اسم آغاز دوم (كه فكر مي كنيم درباره تولد و زندگي دوباره و اين حرف ها باشد) به جشنواره فجر عرضه كرده كه انگار راجع به دفاع مقدس و جنگ تحميلي هم هست.
در سالي كه فيلمسازان زيادي با فيلم اول شان در جشنواره شركت كرده اند، افشارزاده با فيلم اولش يكي از باسابقه ترين هاست.

رابرت ردفورد
001215.jpg
او در فيلم «جاسوس بازي» نقش اصلي را ايفا كرده و اين مهمترين فيلمي است كه در فهرست ۱۸ فيلمه جديد عرضه فيلم ها به شبكه ويديويي كشور، وجود دارد.موسسه رسانه هاي تصويري همچنان به پخش فيلم هاي تكراري ادامه مي دهد و اغلب آثاري كه در ميان اين ۱۸ فيلم وجود دارد پيش از اين در سينماها پخش شده اند. بي خوابي، شهرك پليس، سيزدهمين مبارز، چشم ها و جاسوس تصادفي از اين جمله اند.البته در كشورهاي ديگر اين طبيعي است كه فيلم هاي به نمايش درآمده در سينماها، پس از مدتي به شبكه ويديويي اضافه شوند. اما در ايران كه كل محصولات فرهنگي كه به صورت مجزا در سال عرضه مي شود؛ حجم قابل توجهي ندارد؛ اين جور دوباره كاري ها واقعاً نااميدكننده است.

تهرانشهر
ايرانشهر
حوادث
در شهر
درمانگاه
سفر و طبيعت
طهرانشهر
يك شهروند
|  ايرانشهر  |  تهرانشهر  |  حوادث  |  در شهر  |  درمانگاه  |  سفر و طبيعت  |  طهرانشهر  |  يك شهروند  |
|   صفحه اول   |   آرشيو   |   چاپ صفحه   |