شنبه ۲۴ آبان ۱۳۸۲
شماره ۳۲۲۶- Nov. 15, 2003
ادبيات
Front Page

نگاهي به پديده چاپ مجموعه داستان هاي دسته جمعي در اواخر دهه شصت با رجوع به مجموعه خوابگرد
پاسخ هاي پرسشگر
زير ذره بين
اگر بنا باشد كه با ديدي جامعه شناسي و نگاه موقعيتي به ادبيات داستاني دهه شصت نظر كنيم، ناگزيريم كه واقعيات آن زمانه را هم مد نظر قرار دهيم. تب و تاب اجتماعي اوايل دهه شصت در گذر كشور از واقعه اي تاريخي، آغاز جنگي ناخواسته و مشكلات فراوان ديگر براي هر ايراني، مسائلي حساس و مسئوليت زا بود و سكوت ادبيات پيشرو را به عنوان صدايي كه از سياست فاصله دارد، مي توان به نفع بروز مسائل ديگري تعبير كرد.
001234.jpg
رسول آباديان
يكي از كارهاي دلسوزان ادبيات در دهه شصت جمع آوري مجموعه هاي داستان گروهي بود. اين كار كه توسط چند نفر و با معرفي چهره ها و آثاري متفاوت تكرار شد، تا حدودي مي توانست توجه هواداران ادبيات مهجور آن سالها را به نوشته هايي كه ارزش خواندن دارند، جلب كند. گرچه نمي توان تمامي اين نوع كارها را خالي از حس دانست، اما نفس اين عمل ابتكاري بود كه اعتماد به نفس و انگيزه نوشتن را در بسياري از اهل نوشتن برانگيخت.
بسياري از نام هاي امروز ادبيات داستاني ما از زمره همان افرادي هستند كه با يك تك داستان به جامعه ادبي معرفي شدند و بعدها قدرت خود را در اين زمينه ثابت كردند.
به هر حال مدعيان اين گونه حركت ها هر هدفي كه داشتند كار ارزنده اي كردند و سنگ بنايي كه گذاشتند، بعدها و در دهه هفتاد هم دنباله رو پيدا كرد و هنوز هم ادامه دارد.
يكي از نويسندگان فعال در آن دوره مي گفت: ما براي چاپ يك داستان مثلا در يك مجله ادبي، حداقل يكسال تا يكسال و نيم انتظار مي كشيديم و وضع چاپ كتاب هم كه مناسب نبود. نويسندگاني كه در آن دوران موفق به چاپ يك كار مي شدند، حتما چندين كار خوب ديگر را هم در كشوي ميز خودشان داشته اند. به همين دليل كارهايي كه به گونه اي به بحث امروز مربوطند، در دوره خود جسارتي پيچيده در حس مسئوليت را مي طلبيده اند.كه هر كسي حال و حوصله اش را نداشته است. جمع آوري چند داستان در يك مجموعه با هر فلسفه اي كه صورت گرفته باشد براي هيچ ذهنيت و نگرشي به جز ذات ادبيات داستاني مفيد فايده نبوده است، چون به عنوان جوششي از درون، به رگ و پي دروني عنصر داستان و داستان نويسي توان بخشيده و به گشوده شدن راه هايي تازه و بكر در آينده كمك كرده است.
اگر حوصله كنيم و به آثار بعدي نويسندگان جوان آن سالها نگاهي بيندازيم، متوجه مي شويم كه حس چاپ همان اولين كار راه و رسم نويسندگي آينده شان را رقم زده و بناي خود را براساس همان خشت اول ساخته اند و موفق هم بوده اند.
كشف و به عرصه آمدن استعدادها
شور نوشتن در دهه شصت،دل بسياري را به درد آورد، هجوم مشتاقانه علاقه مندان در محافل كوچك در حد خواندن آثار براي همديگر آن گونه كه نويسندگان و علاقه مندان به ادبيات داستاني از آن سالها مي گويند چنين است كه در كنار دغدغه چاپ و نشر دغدغه پركردن خلأ چندين ساله پشت سر و رسيدن به زمانه خود هم نسل فعال آن دوره را احاطه كرده بود و نويسنده بايد چندين بار را به دوش مي  كشيده است. در دهه شصت هر كسي با هر نگرشي اثبات خود را ضروري مي دانسته و نويسندگان حوزه ادبيات داستاني هم به عنوان اجزاي جامعه اي در حال تكاپو، از اين حس مستثني نبوده اند و بايد هم اين گونه مي بود. گرچه بسياري از چهره هايي كه در يكي دو مجموعه گروهي خوب درخشيده بودند، به مرور زمان شامل ريزش شدند و ديگر نامي و اثري از آنها تكرار نشد. اما نمي توان تلاش ارزنده آنها را در آن دوران خاص ناديده گرفت، همانگونه كه نمي توان حضور آثار ضعيف را در چند مجموعه مورد مثال حتي به عنوان معرف داستان همان سالها پذيرفت.
يكي ديگر از ايرادهايي كه مي توان بر چنين كارهايي وارد دانست نفوذ و احاطه نگاه هايي خاص است. نگاه هايي كه حضور نامحسوسشان در شيوه انتخاب تك تك آثار مستتر است. اين گونه كارها هم مثل هر كار ادبي ديگر در هر دوران حاصل آزمون و خطاهايي است كه تن دادن به آن امري گريزناپذير است و فعالان اين حوزه در دهه يادشده هم بالاخره بايد به گونه اي از مرز آن عبور مي كرده اند تا معبري بر روي آيندگان گشوده شود. نتيجه اي كه اين گونه حركت ها تاكنون داشته، همان احساس تاسف از نبود بسياري از نام هاست. نام هايي كه با نوع حساسيت منحصر به فرد خود، سعي داشته اند نگاهي نو به وضعيت خود، ادبيات و مسائل پيرامون جامعه داشته باشند.
در هر حال مرور مجموعه هايي از اين دست را فقط با نيت قبول كشف استعدادها مي توان به رسميت شناخت و اگر اثري متوسط هم در آن ميان گنجانده شده باشد، تنها نتوانسته از خودش و صاحب اش دفاع نمايد، بلكه در كنار نام هاي مستعد قرارگرفتن هم نتوانسته دردي از آن دوا كند، اما همين اندازه كه حس گذر زمان را در خواننده بيدار مي كند، خودش كم خدمتي نيست. بي گمان بايد هم به آثار ضعيف و هم آثار قدرتمند چاپ شده در اين گونه كتابها با ديدي مهربان بنگريم، چون نفس نوشتن در دوره يادشده به مثابه ايثار بوده و رنج نوشتن به دليلي كه قبلا به آن اشاره شد، قطعا بيش از هر زمان ديگري به چشم مي آمده است. بسياري از نويسندگان مؤثر اين سالها هنوز هم دين زحمت گردآوري آثار را توسط مجريان بر گردن خود حس مي كنند، هر چند كه آن فرد را شايد ديگر به عنوان نويسنده يا منتقد به رسميت نشناسند و نوع نگاه او را قديمي و فرسوده بدانند.
نكته جالب توجه ديگر در اين خصوص، نام ناشراني است كه زحمت پيگيري كتابها را به جان خريده اند. اغلب كارهاي گروهي در دهه شصت توسط ناشراني گمنام به چاپ رسيده اند كه بعدها نام و نشاني از آنها باقي نمانده است. مي توان ادعا كرد كه ناشران شهرستاني سهم بسزايي در اين زمينه داشته و نقش اصلي را ايفا كرده اند كه در آينده به آن خواهيم پرداخت. اي كاش دنباله روي از اين ابتكار جالب به طور اصولي ادامه پيدا مي كرد تا اهل ادبيات هرچه بيشتر به اصل داستان و زاويه هاي پنهان آن آشنا مي شدند. مجموعه هايي از اين دست كه بعدها توسط افرادي ديگر گردآوري شد، نه تنها آن فلسفه و حساسيت گذشته را نداشتند، بلكه به نوعي دامن زدن به آثار متوسط را با خود يدك مي كشيدند و با جرأت مي توان نگاهي صرفا آماري از يك سو و فخرفروشي د ر شناخت ادبيات را از سوي ديگر در آنها مشاهده كرد.
اگر مخاطب آثار دسته جمعي دهه شصت افرادي از قشر كتابخوان بودند، آثار اين چنيني بعدي فقط توانستند افرادي راحت طلب را با خود همراه كنند كه نگاهشان به عنصر ادبيات، نگاهي از سر سيري و تفنن بود.
جرقه در خاطره سكون
اگر بنا باشد كه با ديدي جامعه شناسي و نگاه موقعيتي به ادبيات داستاني دهه شصت نظر كنيم، ناگزيريم كه واقعيات آن زمانه را هم مد نظر قرار دهيم. تب و تاب اجتماعي اوايل دهه شصت در گذر كشور از واقعه اي تاريخي، آغاز جنگي ناخواسته و مشكلات فراوان ديگر براي هر ايراني، مسائلي حساس و مسئوليت زا بود و سكوت ادبيات پيشرو را به عنوان صدايي كه از سياست فاصله دارد، مي توان به نفع بروز مسائل ديگري تعبير كرد. در گير و دار اين مشكلات بود كه ادبيات هم مانند بسياري ديگر از رشته ها شامل ركود و كرختي شد. تمام توان و ذهنيات بايد كه ناخواسته متوجه مسائل اصلي و ملي مي شد و به وجود آمدن چنين فضايي را بر گردن هيچ كس نمي توان انداخت. ادبيات داستاني گرچه ضرر اصلي را از اين جريانات متحمل مي شد، اما تافته اي جدابافته نبود و بايد سعي مي كرد كه سهم خود را دركنار ديگر اجزا براي مقابله با هر آنچه پيش مي آمد، دريافت كند و شايد به همين دليل است كه نگاه معدود آثار به وجود آمده در آن سالها نگاهي جمعي با لحاظ كردن عنصر مردمي است.
در لابه لاي اغلب آثار كوتاه و يا بلند، نيم نگاهي به مسائل اقتصادي، سياسي، جنگ، مبارزه يا ضدمبارزه هم ديده مي شود. همانگونه كه نگاه ضدجنگ در برخي آثار داستاني رخ نمايانده است، نويسنده اي كه با نگاه مثبت به عنصر جنگ نگريسته يا نويسنده اي كه خلاف آن نگاه را داشته به هر حال از مسائل داخلي تغذيه كرده اند و نگاهشان نگاهي منفعل و بريده از واقعيات اجتماعي نيست و هر كدام به فراخور حساسيت و برداشت خود به خلق اثر پرداخته اند كه البته بايد در بوته نقد هم قرار گيرند.
آنچه در مجموعه هاي چند نويسنده اي بايد در آن دوران مدنظر فراهم كنندگان قرار مي گرفت، در كنار هم قراردادن صداهاي كاملا مختلف در كنار يكديگر است. همان گونه كه اشاره شد نگاه هاي درون گروهي، اين اجازه را به افرادي با ديدهايي متفاوت نداده تا همنشيني در يك موقعيت اتفاق بيفتد و هر كسي از زاويه ديد خود به مسائل دروني و بيروني بنگرد. البته اين ذات ادبيات است كه هر كس با پشتوانه آن به برون افكني ذهنيات خود بپردازد و به نفع خود از آن بهره بگيرد.
اگر نيت جمع كنندگان چنان آثاري فقط و فقط مبتني بر ساخت و ساز اساسي داستان بوده، بحث ديگري است وگرنه دغدغه هاي پنهان و آشكار هر صاحب قلمي را در آن دوران گذار حساس نمي توان ناديده گرفت. هر رشته هنري و غيرهنري در آن سالها، سعي داشته تا جرقه اي در خاطره سكون خود پديد آورد كه همگي قابل بحث اند و محتاج تفسير. اگر بنا باشد كه به عنوان مثال فقط اصل تكنيك داستاني را درمورد گردآورندگان مجموعه هاي يادشده در نظربگيريم باز هم پنجره اي از سئوالات گوناگون ديگر در مقابل ما گشوده مي شود. زير و بم تكنيكي اغلب آثار كه به ناحق در بعضي از كتابها در كنار هم قرار گرفته اند، اين نظريه را به بن بست مي كشاند. هستند داستانهايي كه هيچ ارزش داستاني نه به لحاظ فرم و نه به لحاظ محتوا ندارند و با كمال تعجب در بهترين صفحات كتاب به چاپ رسيده اند، در حالي كه آثار درخشان ديگر كه هنوز هم ورد زبان ما هستند و به عنوان معرف نويسنده خود تازگي و درخشندگي خود را حفظ كرده اند، جايگاه مناسبي ندارند.
آنچه بيش از هر چيز ديگر درباره اين نوع كتابها مي توان گفت همان عجله در كار است كه البته مي تواند دلايل گوناگوني داشته باشد. آيا قصد گردآورندگان از گنجاندن بعضي آثار ضعيف نمونه اي سپرسازي براي ديگر آثار بوده؟ آيا رگه اي ازاميد به نويسنده شدن در كارهاي ضعيف باعث شده كه به چنين آثاري توجه شود؟ آيا ثبت آثار پديدآمده در آن سالها بدون هيچگونه انتخاب و ملاكي مد نظر بوده؟ يا... همگي اين موارد قابل بحث و بررسي هستند بايد هرچه سريعتر اين اقدام صورت گيرد. چون سئوالات امروز قطعا در آينده با اما و اگرهاي ديگري پيوند خواهند خورد و كار را بر اهل ادبيات دشوار خواهند كرد.
خوابگردي در عالم بيداران
يكي از مجموعه هايي كه در اواخر دهه شصت با هشت داستان از هشت نويسنده وارد بازار كتاب شد، مجموعه خوابگرد به كوشش حسين آتش پرور بود كه البته از انتخاب شكل و شمايل داستان ها معلوم است كه ايشان تا چه اندازه در انتخاب آثار دخالت داشته اند. مجموعه خوابگرد هم مانند چند مجموعه ديگر فراز و نشيب هايي دارد كه در آينده بايد به آنها پرداخته شود. اين مجموعه با داستان هايي از هوشنگ گلشيري، حسين آتش پرور، اكبر ايراندوست، حميدرضا خزاعي، ابوتراب خسروي، محمود خوافي، قاضي ربيحاوي و ساغر ساغرنيا به چاپ رسيد. شامل داستان هاي خوابگرد، آوازباران، پايداري حافظه، ماه پيشاني،ماه و مار، ميدان سراب، گلدان و عاشقان بود. نگاه غالب در اكثر داستان ها، همان دغدغه فرم گرايي و سعي در رسيدن به زباني مخصوص به خود است. سايه نام گلشيري و نفوذ اثرش بر تمامي آثار چاپ شده ديگر، به حدي است كه از مجموعه خوابگرد فقط نام داستان خوابگرد در ذهن مي ماند. معلوم نيست كه گنجاندن اثر نويسنده اي صاحب نام در آن سال ها كنار نام هايي كمتر شناخته شده، ريشه در چه عواملي داشته، اما حسن نيت گلشيري در قبول اين امر را بايد ستود. اگر اين نويسنده مي دانست كه داستانش ممكن است نام ديگر آثار را كمرنگ كند، هرگز به چنين كاري راضي نمي شد. داستان خوابگرد داستاني است كه تا حدودي از شيوه نوشته هاي ديگر گلشيري فاصله دارد و استحكام در پرداخت، جمع بندي تكنيكي و شخصيت سازي هوشمندان آن همچنان در ميان داستان خوان ها زبانزد است. چند تن از نويسندگان حاضر در آن مجموعه حالا قطبي از ادبيات داستاني اين زمانه اند، همانطور كه نام چند نفر ديگر هم از آن كار، ديگر به گوش كسي نرسيد و يك نام آشنا و مستعد هم در ديار غربت روزگار مي گذراند. گرچه در اين جا قصد نقد و بررسي آثار چاپ شده در مجموعه خوابگرد را نداريم اما به حق نمي توانيم حيرت خود را از چاپ داستان ساغرنيا در اين مجموعه پنهان كنيم. كاري كه به هيچ عنوان به قامت اين مجموعه نمي چسبد و صرفا در حد يك پرتاب احساسي صرف باقي مي ماند. گرچه بسياري از دوستان اين كار را در ژانر ادبيات مهاجرت ارزيابي مي كنند اما بايد پرسيد كه اگر داستاني صرفا با آوردن كلماتي از قبيل يانكي، فاشيست، و ... كه يادآور فضاي كشوري خاص اند، به يك اثر با تعريف يادشده برخورد كنيم، همه آثار به گونه اي شامل اين رشته از آب و گل درنيامده نمي شوند؟
گمان نمي رود كه توصيفاتي از قبيل «فردا هنوز خورشيد در قفسي از سقف آسمان آويخته بود» يا «او هم سكوت و شب را در پنجه مي فشرد» يا «سنگفرش خيس كوچه در زير گام هايمان ورم مي كرد» با زبان در حال رشد ادبيات داستاني آن سالها سنخيتي داشته باشد. به قسمتي از اين داستان توجه كنيد: «ناگهان طنين غرشي سكوت شب را شكافت، از ترس، چهره ها منقبض شده بود. عرق بر پشت مان نشست...» بگذريم. البته هدف از اين برخورد با داستان ساغرنيا رد تمامي آن، به عنوان يك داستان نيست. بلكه سطح و اندازه آن در مقايسه با كارهاي ديگر است. اين داستان در حد و توان خودش بايد با كارهايي در حد معيارهاي خودش گنجانده مي شد. چون چاپ چنين كاري در مجموعه، هيچ توجيهي به جز جفا به نويسنده اش ندارد. خواننده اي كه با داستان خوابگرد شروع مي كند و بلافاصله ماه و مار و گلدان را مي خواند، ديگر توقع اش از تك تك كارهاي مجموعه بالارفته و با اين كار، گويي يك بار ديگر به عقب پرتاب مي شود و اين سئوال را ناخودآگاه از خود مي پرسد كه «چرا»؟ متاسفانه به جز همين كار، كار ديگري از اين نويسنده نديده ايم و قضاوتمان را براساس همين تك داستان گذاشته ايم.
گل هاي سرسبد
به غير از داستان خوابگرد كه به اندازه كافي در باره آن گفته و نوشته شد، دو داستان ديگر بيش از بقيه كارها حضور خود را به رخ مي كشند. اين داستان ها «گلدان» نوشته قاضي ربيحاوي و «ماه و مار» نوشته ابوتراب خسروي هستند. خسروي كه با نوع نگاه سوررئاليستي خود، آغازي پاكيزه و درخشان در عرصه داستان نويسي دارد، تا قبل از آن چند كار پراكنده را در نشريات مختلف به چاپ رسانده بود. شايد بتوان عنصر عدم قطعيت را كه بعدها در بدنه آثاري ديگر هم رخنه يافت، براي اولين بار در آثار خسروي جستجو كرد. آثار خسروي از همان آغاز مانند سئوالي بي جواب روزبه روز علامت سئوالي كوچك را در ذهن خواننده بزرگ و بزرگ تر كرد. اين نويسنده بعدها با چاپ مجموعه داستاني به نام «هاويه» نام خود را به عنوان نويسنده اي جستجوگر به ثبت رساند و با چاپ مجموعه ديگري به نام «ديوان سومنات»، جزئي جداناپذير از بدنه اين رشته شد و بالاخره با نوشتن رمان «اسفاركاتبان» به زمره نويسندگان درجه يك پيوست. آنچه بر ماه و مار گذشت،  هنوز هم بر آثار ديگر خسروي مي گذرد. اين داستان آغازي فرخنده بود كه هميشه مي توان با خواندنش ظهور يك نويسنده را جشن گرفت. اگر قصد اين نوشته به جز يادآوري گذراي آثار دهه شصت بود، حتما داستان ربيحاوي را آن گونه كه شايسته آن است، بررسي مي كردم. داستان گلدان هم مانند داستان «حفره» رگه هايي از مسئله جنگ را دردرون خود يدك مي كشد. در داستان حفره، نگاهي انساني دو سوي متخاصم را روبروي همديگر قرار مي دهد و بدون آنكه مرزي معين را براي دشمنان دو طرف بسازد، در يك حركت داستاني و ناگهاني به تعويض موقعيت هر دو دست مي زند.
فعلا از هرگونه داوري درباره داستان گلدان خودداري مي كنيم و با توجه به خوانش مجدد آن به علاقه مندان قسمتي از داستان تقديم مي شود: «نور سنگين و تيره اي از بيرون بر شيشه پنجره مي تابيد. پيش رفت. پيرزن بر تخت خواب، زير ملافه اي نارنجي مچاله بود. بطري بر تاقچه پنجره نبود. وسط حياط هتل مردم گردهم جمع بودند و به شكل توده اي سياه و جنبده ديده مي شدند. روشنايي ضعيف چند فانوس پراكنده هم بود اما او از اين بالا فقط درهم لوليدن سايه ها را مي ديد و جسم سفيد و ثابتي را كه انگار عروس بود و حالا در موج تاريكي پيچيده بود وگرداگردش سايه ها مي لريزيدند و دست هايشان را رو به آسمان مي آويختند و خود را به سوي هلال نازك ماه مي كشاندند..».

سايه روشن ادبيات

قدمت ادبيات داستاني در ايران
ادبيات داستاني در ايران قدمت زيادي دارد، از سال ۱۳۰۰ كه داستان نويسي نوي ايران توسط محمدعلي جمال زاده شروع شد، تاكنون ادبيات داستاني ما فراز و نشيب فراواني به خود ديده است.
رئيس هيأت مديره انجمن ادبيات داستاني خراسان در اين زمينه گفت: سابقه ادبيات داستاني، در ايران كوتاه است و فكر مي كنم ۸۲ سال، زمان زيادي براي نتيجه گيري نباشد. ما بايد صبر بيشتري داشته باشيم تا بتوانيم خود را معرفي كنيم.
هادي مظفري با اشاره به موج هاي به وجود آمده در ادبيات داستاني، تصريح كرد: مشكلي كه از آن به عنوان پيامد اين موج ها مي توان ياد كرد، اين است كه هنوز يك نويسنده تثبيت و به طور كامل معرفي نشده، نويسنده و گروه بعدي وارد عرصه مي شود و او را نقد مي كند و آن را به عنوان يك نويسنده كلاسيك و قديمي به شمار مي آورد. در صورتي كه بايد اين موج ها بگذرند و كسي كه كارهايش ارزش دارد، باقي بماند.
وي افزود: براي اين كه بگوييم چرا نتوانسته ايم كسي را در كنار نخبگان و بزرگان اين امر قرار دهيم. بايد بگوييم فرصت كمي در اختيار داشته ايم. اين مسئله هم به ريشه هاي فرهنگي برنمي گردد بلكه ما وقت كمي داشتيم.
يك عضو ديگر هيأت مديره اين انجمن ادبيات داستاني نيز در اين زمينه گفت: ۸۲ سال وقت داشتيم چيزي را كه اروپا در قرن هجدهم در اوج آن قرار داشت، همراه با همه جريانات متنوعي كه وجود داشت، تجربه كنيم. به طور مثال هنگامي كه در ايران رئاليسم پا گرفت در اروپا رئاليسم نو شروع شد و ما چطور مي توانستيم در عرض اين ۸۲ سال خود را در معرض اين جريانات قرار دهيم.
ياسين مجازي افزود: به عنوان مثال علت ماندگاري كار بزرگي چون بوف كور صادق هدايت اين است كه اثري سوررئال است در حالي كه اروپا از اين مكتب گذشته و آن را كنار گذاشته است. ما بايد آرام  آرام بنويسيم و صبر بيشتري به خرج دهيم.
وي به كارهاي انجام شده در اين مدت اشاره كرد و افزود: اگر در آلبوم ادبي ايران دقت كنيد مشاهده مي كنيد كه ما بسيار خوب پيش رفته ايم. ما نويسندگان خوبي داريم كه در اين مدت كارهاي خوبي كرده اند؛ در حالي كه همزمان با اين نويسنده خوب، كتاب ترجمه شده اي به بازار آمد كه اروپا مدت ها بود از آن هم گذشته بود. او ادامه داد: ايران با وجود شرايط متلاطم سياسي كه در اين مدت داشته، پيشرفت خوبي داشته است. در هر حال به نظر مي رسد كه ادبيات داستاني ايران در حالي كه آرام آرام پيش مي رود و گاه جرقه هاي خوبي هم زده شده است، اما همچنان با ادبيات داستاني و آن چيزي كه شايسته سابقه درخشان ايران است، فاصله زيادي دارد.
عبدالجبار كاكايي: تأثيرجشنواره هاي معتبر ادبي بر ادبيات كشور
جشنواره ها و همايش هاي ادبي در صورت معتبر بودن مي توانند بر علاقه مندان ادبيات و ادبيات يك كشور تأثيرگذار باشد.
عبدالجبار كاكايي شاعر و منتقد با بيان اين مطلب گفت: البته شرايطي براي موفقيت يك جشنواره مسابقه وجود دارد كه مي توان به شركت كردن تمام طيف هاي ادبي و فراهم بودن امكان داوري عادلانه اشاره كرد. همانطور كه در يك صفحه ادبي اثر خلق شده نقد مي شود در يك جشنواره نيز امكان ارزيابي و نقد اثر به گونه اي ديگر فراهم مي شود. نقد و بررسي آثار خلق شده بسيار مهم است.
وي در پاسخ به اين پرسش كه برگزاري همايش ها و جشنواره هاي ادبي در ايران را چگونه ارزيابي مي كنيد، اظهار داشت: اگر به دور از جنجال ها و هياهوهاي مسابقه به يك همايش يا جشنواره نگاه كنيم جشنواره هايي كه در كشور ما برگزار مي شود مانند تمام جشنواره هايي است كه در تمام دنيا در سايت هاي اينترنتي و مكان هاي ديگر برگزار مي شود و تنها فرق بين جشنواره ها ميزان اعتبار و معتبر بودن آنهاست.
اين شاعر با اشاره به اين مطلب كه حضور گسترده جوانان در يك جشنواره، نشان دهنده حركت آنها به طرف جلو است، اظهار داشت: گاهي در اين مسابقه ها عده اي براي گرفتن جايزه شركت مي كنند كه عمل چندان درستي نيست.
اگر جشنواره ها و همايش ها محل گرد هم آمدن استعدادهاي جوان بشود بهتر است. يعني اين كه جوان احساس كند حضور در اين جشنواره مساوي با ارزيابي آثار اوست.

الف
پيرزن و دريا

كياندخت نورافروز
كياندخت نورافروز اصلاً تا قبل از اينها رماني ننوشته بود. فقط دو كتاب با نام هاي «هنر ريسك كردن» از ديويد ويسكات و «سلام بر آرزوها» نوشته ديويد شوارتز كه پيرامون مسايل روانشناختي است، ترجمه كرده بود.
اما بعد از انتشار رمان «كوچه اي پر از آفتاب» كمي ذهنيتش تغيير كرده و قصد دارد يادداشت هاي سفرهايش و نيز يك كار پژوهشي ديگرش را با عنوان «زن با يك نگاه بدبينانه» منتشر كند. سراغ نور افروز رفتيم و پرسيديم:

*گويا آقاي باستاني پاريزي يادداشتي براي كتاب شما نوشته بود. منظورم رمان «كوچه اي پر از آفتاب است» مي شود آن يادداشت را برايمان بگوييد؟
- عينش را؟
*اگر برايتان مانعي ندارد؟
- جناب پاريزي بعد از مطالعه كتابم «شمعي در طوفان» - اثر خودشان- را به همراه يك برگ يادداشت برايم فرستاد، يادداشت از اين قرار بود:
هديه براي بانوي پراحساس و پرعاطفه، همشهري خونگرم و پرانرژي، سركار خانم كياندخت نورافروز. شاگرد قديم و همكار و هم قلم و صاحب كمال امروز كه خود شمعي بود لرزان در برابر طوفان سهمگين زندگي، خوش سوز و نورافروز.
به عنوان صله و دستخوش چاپ كتاب شيرين و خوش انشاء «كوچه اي پر از آفتاب» با آن همه تعبيرات خوش تراش- كوچه اي در گذرگاه زندگي- در ولايت كه خود مخلص نيز در همان كوچه ها، گاه گاهي گام و پرسه مي زده است.
مهرماه ۱۳۸۱
*«فريدون كار» چه طور از رمانتان سر برآورد؟
- نوشتن كتاب را كه شروع كردم «اين مرد» از گوشه شهرستان دست مرا گرفت و آخر كتاب هم- كه عين زندگي خودم است- نتوانستم از او دل بكنم.
وقتي كتاب چاپ شد. كتاب را براي او كه در خارج از ايران بود فرستادم و ايشان بعد از سيزده ماه به ديار باقي سفر كردند. من از آن روز به بعد نسبت به اداي دينم خوشنودم.
* در كتاب هاي بعدي تان مي خواهيد باز واقعيت هاي زندگي شخصي تان را مستقيم بر كاغذ بياوريد؟
001236.jpg

- نه. كتاب بعدي ام يك كار پژوهشي است با عنوان «زن با يك نگاه بدبينانه» كه فرض بگيريد از منظر «والده آق مصطفي»، «ننه پا شكسته» و... به تصوير كشيده مي شود.
* بعد از نوشتن كتاب چه حالي داشتيد؟
- خيلي خوشحال بودم. يكي از بزرگ ترين موفقيت هايم همين بود. نگاه كنيد، شغل و تخصص و حرفه من چيز ديگري است و اصلاً قرار نبود بخواهم «رمان» بنويسم. اما وقتي كتاب به چاپ رسيد فكر كردم توانسته ام نوعي قدرداني در حق كسي انجام دهم. اگر خاطرتان باشد در كتاب «پيرمرد و دريا» وقتي «پيرمرد» ماهي بزرگي صيد مي كند ماهي هاي ديگر صيد را مي خورند و تنها، اسكلت ماهي به ساحل آورده مي شود. مردم آبادي- پيرو جوان و مرد و زن- همگي از حيرت انگشت به دهان مي مانند.
من معتقدم يك سوي زندگي حركت و سوي ديگرش ريسك است. هلن كلر مي گويد: امن و بي خطري وهمي بيش نيست و در طبيعت وجود ندارد و همچنين در زندگي فرزندان آدم. پرهيز از خطر در تمام مراحل حيات مطمئن تر از رويارو شدن با آن نيست. زندگي با جسارت است و ماجرا. اصلاً حمل بر خودستايي نكنيد، دوست دارم من هم «پيرزن درياي» پير مرد و دريا باشم.
* اين اواخر چه كتاب هايي خوانده ايد كه دوست داشته ايد و به دلتان نشسته؟ چه كتاب هايي را به قصد خواندن انتخاب كرده ايد؟
- من عاشق «سقوط» آلبركامو هستم. توصيف هاي كامو، توصيف هاي بسيار زيبايي است. مدتي پيش هم كه به پاريس رفتم مدام كتاب هاي نويسندگان فرانسوي در ذهنم ورق مي خورد.
ضمناً چند وقت قبل هم به فكر افتادم تا كتاب هاي «زن شورشي»، «فصل زنان»، «فرهنگ نظريه هاي فمنيستي» و «بودا» - به زبان انگليسي- را بخوانم. همچنين ادبيات چيست ژان پل سارتر و قرآن مجيد را براي چندين بار و البته اين اواخر به ترجمه عبدالقاسم پاينده و نيز تورات و انجيل را مرور كنم.
* يك سؤال ديگر كه شايد كمي بي ربط به نظر برسد؛ در كودكي چه بازي هايي را دوست داشتيد؟
- آن زمان ها امكانات چنداني براي بازي هاي متنوع نداشتيم. يك وقتي عروسك بازي مي كردم، عروسكي با چهل كهنه و پنبه درست كرده بودم و صورتي هم برايش كشيده بودم ولي يكي از دوستانم روزي كه من با افتخار عروسك را دست گرفته بودم و با آن مشغول شده بودم، رو به من گفت: اگر جاني به عروسك ندهي، خداوند در جهان آخر حسابت را مي رسد و من هم در عالم كودكي حرفش را باور كردم و همين كه به خانه رفتم عروسك را پاره كردم.

|  ادبيات  |   اقتصاد  |   انديشه  |   سياست  |   فرهنگ   |   ورزش  |
|  هنر  |

|   صفحه اول   |   آرشيو   |   بازگشت   |