شنبه ۱۰ آبان ۱۳۸۲ - شماره ۳۲۱۲- Nov. 1, 2003
نگاهي به پديده پيچيده نويسي در دهه شصت با مرور مجموعه داستان «عرصه هاي كسالت»، نوشته بيژن بيجاري
پيمان برادري دهه ها
زير ذره بين
خواننده مجموعه عرصه هاي كسالت شايد براي اولين بار بود كه در اواخر دهه شصت با داستانهايي از اين دست روبه رو بود. داستانهايي كه به سختي سنگ اند ولي به مرور زمان انعطافي لذت بخش به خود مي گيرند و به برون افكني هر چه بيشتر فضاهاي اسرارآميز خود مي رسند.
000436.jpg
رسول آباديان
وقتي از ادبيات داستاني دهه شصت و هفتاد حرف مي  زنيم ناخودآگاه با فضاها و موقعيت هايي روبه رو مي شويم كه تا حدودي مي توان ادعا كرد حاصل همان زمانه اند. يعني تجربه دو دهه پربار گذشته و عزم رسيدن به آينده اي پربارتر در آثار اكثر نويسندگان مشهود است. اگر ادبيات دهه چهل را به عنوان نقطه عطفي در تاريخ ادبيات معاصر قبول داشته باشيم، حتماً  ادبيات دهه شصت را به عنوان تكمله اي بر آن خواهيم پذيرفت. دهه چهل و پنجاه دهه ظهور چهره ها با گرايش هاي متفاوت بود و دهه شصت تكثير تجربه پذيري و سرعت بخشيدن به روند ادبيات داستاني. اين رشته از ادبيات در دهه يادشده به دنبال ثباتي بيش از پيش بود تا هرچه بيشتر در تاروپود خود ريشه بدواند. چهره  ها و آثار ماندگار آن دوره كه حق بسياري بر گردن نويسندگان سالهاي بعد داشته و دارند آن گونه كه بايد شناخته و خوانده نشدند؛ زيرا آثار مربوط به آن سالها يا با تيراژ بسيار اندك به دست مخاطبان اصلي نرسيدند و يا با حجم فراوان مدعيان نقد روبه رو شده و به دلايل گوناگون رخصت ظهور نيافتند. با نگاهي سرسري به نقدهاي آن دوران درخواهيم يافت كه نويسنده بايد علاوه بر رنج نوشتن رنج شيرفهم كردن منتقد را هم به دوش مي كشيده وگرنه تريبون هاي گوناگون با ژست هاي منتقدمآبانه فقط به دليل عقب ماندن خود از قافله ادبيات با اثر چنان مي كرده اند كه با فرزندي ناخلف.
آثاري كه مي مانند
مي توان ادعا كرد كه عقب ماندن منتقد از اثر،  ريشه در ادبيات دهه شصت دارد، چون تراكم آثار منتشره از اوايل اين دهه تا به آخر نشان از نوسان هايي دارد كه جزء لاينفك ادبيات است. كلمه نوسان از اين جهت به كار مي رود كه حجم آثار كم ارزش به لحاظ ادبي و آثاري كه مي توان در آينده به عنوان جاي پا بر ردهاي ماندگار به آنها نگاه كرد، دوش به دوش هم منتشر مي شده اند كه البته تعداد مورد اول بيش از دوم است. بسياري از آثار دهه شصت رگه هايي در خود دارند كه با يك بررسي ساده مي توان به كنه آن پي برد. پيشنهادهاي نو در نگاه، فرم و تلاش براي ديدن واژگونه از زاويه هايي ديگر به عناصر داستان تا حدودي ريشه در آثار آن دهه دارند. گرچه بسياري از آثار ارزشمندان دوران به دلايل مورد اشاره پيشين ديده و شناخته نشدند اما محافل دلسوز ادبي در حد توان سعي كردند كه نظر مخاطبان جدي اين رشته را به نوشته هاي ياد شده هدايت كنند كه البته زياد هم ناموفق نبودند. مي توان به دهها مورد از تأثيرات ادبيات داستاني دهه شصت اشاره كرد كه مختص همان دهه اند، به عنوان مثال پديده «پيچيده نويسي» كه بعد از منتشر شدن بعضي از آثار از جانب بسياري عرضه شد حاصل همان سالهاست. بسياري از اهالي ادبيات آثار اين چنيني را ژست هاي مدرن قلمداد مي كردند و نوشته هايي از اين دست را معجوني مي ناميدند كه فقط خود نويسنده مي تواند سربكشد. اما به هر حال آن نوشته ها ماندند و لزوم نگارش خود را به اثبات رساندند. اگر نويسنده اي در آن كشاكش خطر مي كرد و به راه خود ادامه مي داد، ديگر راه خود را پيدا كرده بود و نويسندگاني كه تحت تأثير جو حاكم ادبي عطاي نوشتن را به لقايش مي بخشيدند يا در نوع نوشتن خود تجديد نظر مي كردند هر دو به يك اندازه سهم خود را از كنار نيامدن ديگران تحمل مي كردند. با نگاهي گذرا به حجم آثار دهه شصت درمي يابيم كه بسياري از قلمزنان حوزه نقد يا تلاش كرده اند از كاه كوه بسازند و يا با اتهام جلوه هاي گوناگون سعي در تبرئه شخص خود از درك نويسندگان هم دوره خود داشته اند كه نگاه از بالا و قرار دادن داستانهايي با ضعف و قوت فراوان در كنار همديگر با نيت كتابسازي از لابه لاي آثار منتشره مؤيد اين ادعاست.
ضرورت نقد نقدهاي دهه شصت
به نظر مي رسد كه مخاطبان جدي ادبيات امروز براي فهم هر چه بيشتر آثار «امروز» ادبيات بايد سري به آثار و نقدهاي گوناگون دهه شصت بزنند. زيرا به گفته حضرت ميرفندرسكي «صورتي در زير دارد آنچه در بالاستي» . صورت بالايي ادبيات امروز بنايي است كه بر صورت زيرين دهه هاي گذشته بخصوص دهه شصت استوار است. اگر لعن و نفرين هايي به نام نقد را در آن دوران بر آثار «پيچيده» نگاه كنيم و سپس سري به خود اثر بزنيم درمي يابيم كه امروزه آن اثر نه تنها در زمره آثار پيچيده و سخت قرار نمي گيرد بلكه اثري كاملاً  معمولي با معيارهاي داستاني متداول است. لذتي كه از اين كشف مي بريم همان لذتي است كه گذشتگان ما قرن ها از عنصر ادبيات برده اند. سپس شناختي كه نويسنده پيچيده نويس از عمق ادبيات داشته او را به خلق اثري تحول انگيز واداشته،  اگر او چنين نمي كرد نگاه هاي حاكم فرسوده دورانش را نمي توانست به كناري بگذارد. امروزه اگر بخواهيم چند اثر از دهه شصت را نام ببريم ناگزيريم به همان آثاري پناه بياوريم كه در دوران خود با توطئه سكوت و نفهميده شدن مواجه بوده اند. همان آثار «پيچيده» حالا ديگر به عنوان تابلوهاي راهنماي چند سال از ادبيات معاصرند . بدون آن كه بخواهند سايه اثري ديگر را بر سر داشته باشند و يا سايه اي بر سر اثري بيندازند. بسياري از آثار خلاقه دهه شصت همواره با برچسب هايي مثل «كپي برداري»، «ادا و اصول» و پيچيده بودن نوازش شده اند. القاي اين حس كه ادبيات سالهاي ياد شده از درون خود چيزي ندارد بلكه با نگاههايي به آثار ادبي ممالك راقيه نوشته شده اند و سعي در كپي كردن نوع نگارش آن سويه دارند حسي است كه جسته و گريخته از زبان و قلم منتقدان مدعي شنيده يا نوشته شده است. آنچه كه امروزه براي مخاطب امروز ادبيات داستاني لازم به نظر مي رسد نگاهي منتقدانه به بعضي نقدهاي دهه شصت است. ادبيات داستاني ما با تمام خيزهاي خيره كننده اش در جاهايي در جا زده است. آناني كه امروزه بسياري از آثار را با همان انگ هاي دهه شصت آلوده مي كنند متأسفانه خود را سردمدار اصلي داستان مي دانند و در اتاق هايي در بسته به دنبال صدور ادبيات به دنيا هستند! به گفته مرحوم فروغ اين هم خودش يكي از گرفتاريهاي ادبيات است كه هر كس خودش را وكيل و وصي اش مي داند وخدا مي داند كه آن كس چيزي در توبره دارد يا نه.
نفس عميق كسالت كش
در فضاي تهي و كسالت بار شهر كوچك جنوبي و در جمع بي جان چند علاقه مند به داستان به ناگهان خبري از پچ پچ به پژواك رسيد. خبر درباره چاپ يك مجموعه داستان بود با نويسنده ناشناس و گمنامش. يكي از بچه ها گفت كه مندني پور گفته حتماً  اين كار را بخوانيد. چون نگاه نويسنده نگاه متفاوتي است. بخوانيد و با دقت هم بخوانيد. دوباره پول روي هم گذاشتن ها، انتظار براي خواندن كار جديد و قرعه كشي براي رفتن يك نفر به شيراز براي خريدن كتاب معرفي شد و كتابهاي ديگر. بالاخره بعد از چند روز كتاب رسيد و خوانديم و دوباره خوانديم و باز هم و سه  باره و چهار باره و بعد دسته جمعي و بالاخره هم نتوانستيم چند كارش را بفهميم. بالاخره يكي از بچه ها در آمد كه:  «اين بابا يا نويسنده نيست يا خيلي نويسنده است» و اين بهترين تعبيري بود كه هميشه با خواندن آثار بيژن بيجاري به يادش مي افتم. در آن دوران تجربه و گذار مجموعه عرصه هاي كسالت واقعاً  لج خواننده را در مي آورد و من بعدها فهميدم كه ارزيابي و داوري ما در آن شهر بي كتاب درست شبيه داوري اهل كتاب در پايتخت بوده است. در آن دوره سراسر شور اصلاً تصور نمي كردم كه لعنت تهران نشيني در سرنوشتم نوشته شده باشد اما ناخودآگاه نويسنده عرصه هاي كسالت را دوست داشتم. بعدها با خودم فكر كردم اي كاش بيجاري با اين مجموعه شروع نمي كرد و حالا كه شروع كرده بايد كه عرصه كسالت بار داوري هاي گوناگون را هم به جان بخرد. گرچه اين كار در همان دوره هم شاهكار به حساب نمي آمد اما دغدغه جست وجو گريش درست مانند يك نفس عميق كسالت كش بود. نمي شود ادعا كرد كه تمامي كارهاي نويسنده در اين مجموعه خالي از عيب و نقص اند، چون اثري كه در آن زمان نگاهي از نوع ديگر داشت حتماً هم بايد امروز در كانون توجه خواننده قرار داشته باشد. موفقيت يك اثر خلاقه در اين است كه مخاطبش را مجبور به چند بارخواني كند. حالا اگر اين مخاطب در روند خواندن هاي متعدد متوجه بعضي نقايص شد چه باك، چون غائله را به حضرت نويسنده باخته و اگر يك عيب كشف كرد، دهها حسن را هم به تحميل نويسنده پذيرفته است.
عرصه هاي كسالت شامل پنج داستان است كه در خوانش اول فقط با فرم سروكار داريم. يعني فضاي پيچيده و مبهم داستانها اين اجازه را به خواننده نمي دهد كه كليه موارد موازي را درك كند. پس خواننده مجبور است كه در هر خوانش با يك عنصر از عناصر همراهي كند. در آن سالها جابه جايي موقعيت ها، نحوه شخصيت پردازي دوار، بازي با عنصر زمان و زاويه ديد كاري بود كه نويسندگاني با تبعيت از چند نويسنده دهه چهل ليكن به قصد باروري هر چه بيشتر داستان مرتكب مي شدند و تك تك داستانهاي مجموعه يادشده هم از اين امر مستثني نيستند. خواننده مجموعه عرصه هاي كسالت شايد براي اولين بار بود كه در اواخر دهه شصت با داستانهايي از اين دست روبه رو بود. داستانهايي كه به سختي سنگ اند ولي به مرور زمان انعطافي لذت بخش به خود مي گيرند و به برون افكني هر چه بيشتر فضاهاي اسرارآميز خود مي رسند. نگاه بيجاري در داستان ها نگاهي پيچيده در واقعيت و توهم است. نگاهي كه براي آن سالها نگاهي نو به حساب مي آمد. متفكري در جايي گفته است كه ما نظريه هاي آخر در هر زمينه را از آن جهت پذيرفته ايم كه نظريه ديگري آن را كمرنگ نكرده است و اين گفته درباره داستانهاي مجموعه حاضر صدق پيدا مي كند. درست است كه عرصه هاي كسالت در زمانه انتشارش كاري سخت و ديريابي بود، اما بايد پرسيد كه اين حس ديريابي و سخت نويسي هنوز هم بر اين كتاب حاكم است يا خير؟ حتماً  جواب منفي است، چون بيجاري با تمام توان مشعل را به دست نويسندگاني ديگر سپرده كه درست پانزده سال بعد از انتشار كتاب خودش وزنه اي مافوق تصور مخاطب امروز را بالا برده است. شكي نيست كه آثار غيرقابل هضم امروز هم مانند بيجاري و اثرش درست پانزده سال ديگر آثاري معمولي و بدون هيچ پيچيدگي در نوشتن محسوب شوند به شرط آن كه خوانندگان حرفه اي و غيرحرفه اي شرافت خواننده بودن را رعايت كنند و براساس شنيده ها نه نقد كنند و نه داوري.
حس قبل از وقوع
حالا كه مجموعه عرصه هاي كسالت را وجه المصالحه خودمان يا منتقدان آن دوران و اين دوران قرار داديم بهتر است كه سري به گل سرسبدش هم بزنيم و مروري بر داستان زيباي «دستور صحنه» داشته باشيم. اين داستان ازجمله كارهايي است كه بايد به عنوان شاهكارهاي ادبيات داستاني به آن اشاره شود. تعليق بي پايان و اندوه و وحشت نهفته در لابه لاي كلمات مشخص مي كند كه اين داستان ظاهراً بارها عرق نويسنده اش را در آورده باشد. موضوع بكر، پرداخت منحصر به فرد و پايان اپيزوديك داستان همواره از نكاتي بودند كه دوستان اهل داستان به آنها اشاره مي كردند. توصيف هاي نمايشي اين داستان با تمام توان ذهنيتي تصويري به اثر بخشيده اند. به طوري كه در جاي جاي داستان عنصر كلمه به كلي جايش را به تصوير صرف مي دهد و مخاطب لحظه اي بيخود از خويش حس مي كند كه صحنه هاي داستان را مي بيند. اين تصويرسازي در قالب كلمات همان شيوه اي است كه در فن نمايشنامه نويسي از آن استفاده مي شود و استفاده بجاي بيجاري از اين شيوه به آن دليل است كه «مشير» يعني شخصيت اول داستان دستي در دنياي نمايش دارد. آدمي با آرزوهاي فراوان و احساسي عميق و انساني كه دست تقدير درست مانند آثار تراژدي او را از دنياي ذهني اش كنده و به كار گله داري گمارده است. تقدير مشير درست همان تقدير «اتللو» يا «مكبث» سقوطي از اوج به سطح، بدون هيچ دخالتي از جانب خود. آنچه در اين داستان نمود بارزي دارد نحوه جابه جايي عناصر داستاني به لحاظ زماني است. اين بازي با عنصر زمان هرگز به بافت كلي اثر لطمه نمي زند. بلكه پازلي است كه با هر نوع چيده شدن هماني مي شود كه هست.
مشير در سالهاي تحصيل در زمينه نمايش مقاله اي تحت عنوان «حس قبل از وقوع در تراژدي» نوشته كه نگاه غالب بر آن مقاله به زيبايي در سطر سطر داستان مي توان يافت. صحنه زيبا و تأثيرگذار شكار يوزپلنگ و بعدها كاه اندودكردن آن و نگاهداري اش در اتاق و محافظت از آن در مقابل حمله كلاغ ها و جمع و جور كردن و باورپذيري آن زحمتي است كه بيجاري كشيده و موفق هم بوده، به صحنه آخر داستان كه درست پايان بندي يك اثر تراژيك را دارد توجه كنيد: «مشير، سرگردان در اتاق چشم مي گرداند: سمت چپ گنجه، دو قاب عكس با چوب كهور، قرينه هم از ديوار آويخته است: يكي بياباني را مي نماياند با پنج بته كتيرا كه باد در آنها وزيده است و آن سوي ترك. در ته همان عكس، سه آهو سر در پي هم دارند و به هوا پريده اند و در زير ساق هاي سپيدشان خطي از غبار ادامه دارد. غبار و ساقها، همرنگ اند. آنطور كه انگار حتي از يك جنس اند يا كه ساق ها از غبار روئيده اند. و در آن قاب ديگر مشير با لباس شكار ديده مي شود: هر چند با رديف دندانهاي درشت و سفيدش مي خندد؛ اما كبودي زير چشمها كه دماغ بزرگ او را از دو سوي در برگرفته است تا بالاي سبيلهاي تنك و بور او ادامه دارد، چهره اش را اندوهگين نشان مي دهد: «ما چقدر شبيه بوده ايم.» و بعد مشير انگشت شصت پاي راستش را بر ماشه خواهد فشرد. ظاهر داستان اين گونه نشان مي دهد كه ما با شخص خود مشير طرفيم ولي با توجه به فضاي نمايشي كار در مي يابيم كه مشيري ديگري در نقش مشير و يا خود مشير در نقش مشيري ديگر قصد ايفاي نقش دارد. بازيگر نقش مشير از شباهت خود با مشير اصلي متحير است. اما آنچه كه به تعليق بيشتر داستان كمك مي كند همان استفاده از فعل آينده «... خواهد ...... است.» اين استفاده تيزهوشانه حاكي از اين است كه ما فقط با يك صحنه نمايشي روبه روييم اما اين عين واقعه نيست. چون اين نمايش بر اثر اتفاقي واقعي ساخته شده است. مشير خود را مي كشد. مشير بزرگترين شكار زندگي اش را كرده و بعد از آن شكار كشتن چند كلاغ را كسر شأن خود مي داند. او حس قبل از وقوع در ترژادي را به خوبي دريافته است و آن گونه كه نويسنده با دخالت خود روشن مي كند اين است كه: «امروز مشير، در تنگ كلاغپر سومين جمعه پس از آخرين شكارش، درست در ساعت پنج و سي و دو دقيقه و لحظاتي پس از غروب آفتاب، با پنج تيرپران خوش دست و مورد علاقه اش خود را مي كشد...» يا: «صندلي را روبه روي سه گوش ديوار و كنار پنجره مي گذارد و از زير چشم،  به سطح ايوان و حوض و بعد لاي شاخسار درخت ها و شمشادها نگاه مي كند و جاجا، كلاغ هاي زخمي را در ذهن مي شمارد. هنگامي كه آينه در سه گوش ديوار و برابرش گذاشته است، مي داند براي تماشاگران عامي و كساني همچون پاسبانها، كارآگاهها، داوود و احتمالاً همسايگاني كه همان اول، اتاقش و او را در آن وضعيت ببينند، علي الاصول جابه جايي يك آينه،  نمي تواند آنقدرها با اهميت باشد.»...
و از همه مهمتر اين كه شايد هم اين قضايا نمايش باشد. از كجا معلوم؟... و موفقيت اين داستان هم همين است.

سايه روشن ادبيات
كم توجهي دانشگاه به ادبيات معاصر
دكتر علي اشرف صادقي :
000440.jpg
دانشگاه ها بايد توجه بيشتري به ادبيات معاصر داشته باشند و واحدهاي درسي بيشتري به اين حوزه اختصاص دهند.
«دكتر علي اشرف صادقي» محقق و استاد دانشگاه با بيان مطلب فوق افزود: «كم توجهي دانشگاه ها به ادبيات معاصر يك نقص است و بايد رفع شود». وي در مورد وضعيت زبان فارسي در دنيا، گفت:«  زبان فارسي در حال حاضر تنها در سه كشور ايران، افغانستان و تاجيكستان زبان رسمي محسوب مي شود و در ديگر كشورها تنها دانشجويان علاقه مند يا كساني كه مي خواهند وارد كارهاي سياسي و تجاري شوند فارسي مي خوانند».
وي گفت: «در گذشته زبان و ادبيات فارسي در منطقه هندوستان، عثماني و بخش هايي از كشورهاي دوردست مانند: چين، اندونزي و مالزي مورد استفاده قرار مي گرفت. ادبيات فارسي در آن زمان جاذبه اي داشت كه در دل ها نفوذ مي كرد و مردم كشورهاي زيادي به خاطر استفاده بهتر از ادبيات و فرهنگ فارسي اقدام به يادگيري آن مي كردند. ولي حالا چنين نيست و تنها زبان فارسي در بيشتر اين كشورها به منظور خاص آموخته مي شود».
صادقي اظهار كردكه ترجمه آثار موفق ادبيات فارسي به زبان هاي ديگر مي تواند موجب جذب و كشيده شدن مردم ديگر كشورها به سمت يادگيري زبان فارسي شود. براي مثال ترجمه اشعار مولوي در آمريكا خيلي ها را عاشق زبان و ادبيات فارسي كرده است. يا ترجمه خيام به انگليسي و ترجمه شاهنامه به زبان فرانسه خيلي ها را متوجه زبان فارسي كرده است. وي گفت: امروز با گذشته فرق كرده است. كساني كه به آثار ادبي يك كشور علاقه دارند بيشتر ترجمه آثار را مي خوانند و وقت خود را كمتر صرف يادگيري زبان آن كشور مي كنند.
وي در مورد شناخت كشورهاي ديگر نسبت به ادبيات معاصر ايران گفت: ادبيات معاصر ايران به زبان هاي ديگر هم ترجمه شده است، اما در حال حاضر مردم براي استفاده از ادبيات يك كشور تنها ترجمه آن آثار را مي خوانند. براي مثال زماني كه ما ترجمه اشعار يك شاعر اهل كشور «روماني» را مي خوانيم ديگر اقدام به يادگيري زبان كشور مذكور نمي كنيم. كشورهاي ديگر نيز ادبيات ما را تا اين حد مي خوانند.وي تصريح كرد: ايران بايد با گرفتن دانشجو از كشورهاي تاجيكستان و افغانستان، ارسال كتاب به اين كشورها و بيشتر كردن ارتباطات فرهنگي خود با اين كشورها باعث هماهنگي زبان فارسي در سه كشور شود.
صادقي روش تدريس زبان فارسي به دانشجويان كشورهاي خارجي را نسبت به گذشته بهتر توصيف كرد و گفت: «در گذشته براي آموزش زبان و ادبيات فارسي ابتدا كتاب سعدي را تدريس مي كردند، كه اشتباه بود. اما در حال حاضر از حروف فارسي شروع مي كنند و به ترتيب پيش مي روند».

پرسه در شعر ديگران
«مهر و ماه» اولين مجموعه شعر از مهرداد مهرجوست. مهرجو قبل از آن كه شاعر باشد نگاه منتقدانه اي به اين رشته دارد. حالا اين كه چقدر از عنصر نقد در شعرهاي خودش استفاده كرده مسئله اي است كه بايد آينده مشخص كند. گفت وگوي كوتاه ما را با او بخوانيد.
000438.jpg
مهرداد مهرجو
* به گمان شما چه بايد كرد كه شعر جوان امروز را براي جوان امروز به عنوان نگرشي نو جا بيندازيم؟
- قبل از هر چيزي به باور من شاعر شعر امروز بايد به يك خودباوري عميق فرهنگي كه داراي پشتوانه اي تاريخي است برسد. اين خود باوري سبب بوجود آمدن نوعي حس مسئوليت فردي اجتماعي مي شود كه در آثارش بازتاب خواهد يافت و بر جامعه نيز تأثير گذار خواهد بود. اما متأسفانه شعر جوان امروز ما در بسياري موارد همانند جوان امروز جامعه ما دچار بحراني شده كه گاهي حس مي شود شعر امروز ما را به مثابه خطري تهديد مي كند.
* بسياري از منتقدان، شعر اين رده سني را همچنان درگير در دوره گذار مي دانند. يعني پرسه زدن در كوچه بن بست. اين نظرگاه درستي است يا ريشه در حب و بغض هاي رايج دارد؟
- خيلي صادقانه بگويم در كشور ما تعداد منتقدين حرفه اي ادبيات به تعداد انگشتان يك دست هم نمي رسد كه بخواهند بطور جدي و حرفه اي با مقوله نقد ادبي برخورد كنند. از طرفي سخت معتقدم براي كسي كه مي خواهد با شعر برخورد جدي داشته باشد و به عنوان يك شاعر اثري ارائه دهد، مهمترين دوران عمر شاعري اش همين دوران جواني و كارهاي آغازينش در اين راه خواهد بود. در چنين راهي كه هيچ آسان هم نيست تا به آخر شاعر در شعر ديگران پرسه مي زند و به سهم خودش بهره مي گيرد، در حقيقت شعر جوان را بايد جدي تر گرفت...»
* براي ناآگاهي از دانش كلي شعر در ميان بسياري از جوانان شاعر چه بايد گفت؟
- فكر مي كنم در اين راستا مطبوعات بهترين نقش را برعهده دارند. يعني نشريات به جاي چاپ كردن چند شعر از چند شاعر كه همه از دوستان و نزديكان همان مجله يا نشريه ادبي هستند بيايند به صورت اصولي و ريشه اي به شعرهاي كسي مثل نيما بپردازند. مگر مي شود آدم وجود پدر را كتمان كند بعد بخواهد يك پدر باشد. چيزي كه امروز در ميان شاعران ما مد شده اينكه هركسي براي خودش قله اي شده و عده اي را هم به سوي قله خيالي خود مي كشاند و به راحتي هم وجود شاعرانه و تأثيرگذار شاعراني مثل نيما و شاملو و... را نفي مي كند و شعرشان را قبول ندارد. باور كنيد وقتي با اين دسته شاعران به اصطلاح سردمدار به گفتگو مي نشيني ذره اي هم دانش شاعري و انديشه هنري ندارند و تنها با خواندن چند كتاب تئوري از فلان شاعر يا تئوريسين غربي مي خواهند همان را در شعر فارسي پياده كنند. كاش اندكي فقط اندكي بينش اجتماعي، فرهنگي هنري داشته باشند تا بتوانند تئوري هاي غربي را به شكل و شيوه ايراني در شعر پياده كنند. حيف دوستي اين دوستان دوستي خاله خرسه است تا دوستي ريشه اي توأم با عشق و علاقه به فرهنگ و هنر و مردم و سازندگي سرزمينش. حيف!
* به نظر مي رسد كه ادبيات امروز بخصوص شعر بايد بيشتر به عنصر نقد بينديشد و نه توليد انبوه شاعر، چگونه بايد نقد اصولي را به شاعر جوان قبولاند؟
- به دلايل بسياري معتقد به منتقد ادبي نيستم. از طرفي ادبيات امروز هم احتياجي به نقد ندارد. مشكل در جاي ديگري است. بايد شاعر باسواد داشته باشيم. بايد جمع هاي ادبي و رسانه ها در جهت تقويت و رشد بنيه ادبي شاعران و نويسندگان ما باشند. باور كنيد بسياري را مي شناسم بي آنكه پشتوانه ادبي داشته باشند بواسطه پشتوانه مادي و دوستان آثاري به چاپ رساندند و امروز در جامعه هم به عنوان شاعر مطرح هستند اما دريغ از اندكي پشتوانه ادبي. باز هم مي گويم بايد برگرديم و از سرچشمه بياموزيم تا مي توانيم آثار كلاسيك و حتي ادبيات خودمان را بخوانيم و بنوشيم و لبريز شويم. تعجب مي كنم وقتي امروز كتابي مانند كيمياگر اثر پائولو كوئيلو را مي خوانم مي بينم اين اثر كه اين همه براي نويسنده اش شهرت به هم زده و به عنوان يك واحد درسي در بسياري از دانشگاه هاي دنيا تدريس مي شود. به اعتراف نويسنده اش در يك بيت حضرت مولانا خلاصه مي شود. آب در كوزه و ما تشنه لبان مي گرديم/ يار در خانه و ما گرد جهان مي گرديم. به واقع وصف حال جامعه بحران زده اجتماعي، فرهنگي، هنري ما چنين است.
* وقتي كه براي شعر پسوند «امروز» به كار مي بريم به اين معناست كه فردائي براي آن متصور نيستيم؟ يا خود را نماينده شعر مثلاً امروز مي دانيم؟
- ببينيد اشتباه نكنيد وقتي مي گوئيم شعر امروز از جهت زماني است،وگرنه همانطور كه مي دانيد شعر يك موهبت روح القدسي است و اين روح در رگ زمان در جريان است پس شعر، زمان و مكان نمي شناسد. اين اصطلاح رايج مطمئناً فقط جهت تشخيص زماني از نگاه تاريخي است. مصداق اين گفته هم مثلاً همين «بني آدم» سعدي است در هر لحظه از زمان و در هر كجا حرف تازه اي است.
* اگر از زاويه ديد تاريخي نگاه كنيم بايد عنصر زمان حاضر را در شعر ها ببينيم، با وجودي كه در آثار بسياري از جوانان نه تعلقي وجود دارد و نه نگاهي مطلق بلكه يك نوع معلق بودن به چشم مي خورد كه بي محتوايي را در پي دارد. به باور بعضي ها شعر امروز بايد فقط فرم باشد بدون هيچ رسالتي، نظر شما چيست؟
- شعر هر شاعر ماندگار و تأثيرگذار را كه مي خوانيد به وضوح مي بينيد كه صداي زمانه خويش است و اين گونه بايد باشد چرا كه يك هنرمند است. اما در مورد فرم و ساختار هم بگويم هيچ كس مخالف به روز شدن و ارائه اثري تازه كه از ديد خودش به پيرامون مي نگرد نيست و نمي تواند باشد ولي اين به روز شدن به چه قيمتي بايد باشد؟ اين مهم است. بايد در اين لحظه كه زندگي مي كنيم بهاي آن را به هر قيمتي پرداخت، جان كند ، جاري بود و حس مسئوليت داشت. بي محتوايي شعر امروز برمي گردد به بي محتوايي خالق آن آثار و اين دردي است كه شيوع پيدا كرده است. اين ها هم دوره اي دارد كه سر مي شود. از طرفي به اين باور معتقدم كه اين بحران در شعر به بحران هويت جوان امروز جامعه برمي گردد. وقتي دنياي امروز شديداً به صلح و دوستي بين ملتها و آدمها، وحدت بين بشر، تساوي حقوق زن و مرد و... احتياج دارد و در اين راه در حركت است چگونه زندگي انسان مي تواند به من، وجود من و هنر من بي نياز باشد؟

ادبيات
اقتصاد
سفر و طبيعت
سياست
فرهنگ
ورزش
هنر
|  ادبيات  |  اقتصاد  |  سفر و طبيعت  |  سياست  |  فرهنگ   |  ورزش  |  هنر  |
|   صفحه اول   |   آرشيو   |   چاپ صفحه   |